گزیدهای از مثلهای فارسی 📚📚📚
۱ - سخنِ نااندیشیده، همچون زرِ ناسنجیده است.
۲ - سَخی(سخاوتمند و بخشنده)، دوست خداست.
۳ - سِرّ بازرگانی، راستی است.
۴ - سرکهی مُفت ، از عسل هم شیرینتر است.
۵ - سرمایهی مُفلس، آرزوست.
۶ - سرم را میشکنی و نخودچی در جیبم میکنی؟
۷ - سعی تو، بنّا و سعادت، بناست
( پروین اعتصامی)
۸ - سگ اگر بنا بود کلّهپز باشد، یک گوسفند در جهان باقی نمیماند.
۹ - سگِ نمکشناس، بِه از آدم ناسپاس.
۱۰ - سود سفر، سلامتی است.
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده، ص ۶۲۷، ۶۲۸، ۶۳۳، ۶۳۴، ۶۳۷، ۶۴۰، ۶۴۷ و ۶۵۲.
#مثل_فارسی
نابینا و چراغ 😂😂
نابینایی، در شب تاریک، چراغی در دست و سبویی بر دوش، در راهی میرفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان، روز و شب، پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی، در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت: این چراغ، نه از بهرِ خود است، از برای چون تو کوردلان بیخرد است؛ تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
سبو: کوزه.
خندهسازان و خندهپردازان، ص ۹۴، به نقل از بهارستان، جامی.
#نابینا
#چراغ
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طبیعت زیبای جزیرهی سوماترا در اندونزی 😍
#گردشگری جهان
سفر مجازی را با ما تجربه کنید 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙#حرف_خوب
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد
یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد
یک دست میتواند یاری گر یک انسان باشد
یک واژه میتواند بیانگر هدف باشد
یک شمع میتواند پایان تاریکی باشد
یک خنده میتواند فاتح دلتنگی باشد
یک کلام امیدبخش میتواند رافع روحتان باشد
یک نوازش میتواند راوی مهرتان باشد
یک زندگی میتواند خالق تفاوت باشد
💙بیایید امروز آن " #یک " باشیم ...
🔻 باغبان نیک اندیش
▪️ روزی خسروی به تماشای صحرا بیرون رفت. باغبانی پیر و سالخورده را دید که سرگرم کاشتن نهال درخت بود.
▪️خسرو گفت: «ای پیرمرد، در موسم کهنسالی و فرتوتی، کار ایام جوانی پیشه کردهای. وقت آن است که دست از این میل و آرزو برداری و درخت اعمال نیک در بهشت بنشانی، چه جای این حرص و هوس باطل است؟ درختی که تو امروز نشانی، میوه آن کجا توانی خورد؟»
▪️ باغبان پیر و پاکدل گفت: «دیگران نشاندند، ما خوردیم، اکنون ما بنشانیم تا دیگران خورند.»
📚 مرزبان نامه
#حکایت
#پند
#مرزبان_نامه
🔻مصیبت و معصیت
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه میگویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کاو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
حکایتهای #سعدی
#گلستان
#شعر
🔻نرود میخ آهنین بر سنگ
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکی از افراد کاروان به او گفت: «این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقداری از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.»
لقمان گفت: « سخن گفتن با این افراد فایده ای ندارد.»
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ
به سیه دل چه سود خواندن وعظ
نرود میخ آهنین بر سنگ
سپس گفت: تقصیر خودمان است. ما مقصریم و حالا گرفتار کیفر گناهمان شدهایم. اگر این بازرگانان پولدار، به بینوایان کمک میکردند، بلا از آنها رفع می شد.
به روزگار سلامت، شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی
بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
حکایتهای #سعدی
#گلستان
#لقمان
#شعر
ای نام تو جان بخشتر از آب حیات
محتاج تو خلقی به حیات و به ممات
از بعـثت انبـیاء و ارسـال رُسُـل
مقـصود تـو بـودی بـه جمـالت صلوات
#اللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَج