eitaa logo
کانال اشعار مذهبی
151 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
340 ویدیو
11 فایل
ناب ترین اشعار مذهبی در این کانال 🌹 #مهدی_جان❤️ کاشْ دَرْ صَدْرِ خَبَرْهایِ جَهانْ گُفتِه شَوَدْ عاقِبَتْ جُمعه شُد و حَضرَتِ مَهدی آمَدْ #الٰلهُمَ_عَجِّل_لِوَلِیّکَ_الفَرَج🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
اصلاً خودَش می خواست اینجا کَم ‌بماند او رفت تاکه هم نماند هم بماند عالِم ترین عَلامه ها گفتند : او رفت تا در غمِ این عالِمه عالَم بماند از بس که عفت داشت باید روضه اش هم در چادری از جنس ابریشم بماند (دَر)ها همه یک روضه ی بازند تا باز این زخمِ بازِ شیعه بی مَرهم بماند در روضهْ چایِ (قند پهلو) هم برآن شد تا داغمان در (سینه) تازه دم بماند! بانو نشد در مهربانی سُست هرگز تا پایه های عَرش هم محکم بماند شُد صورتَش یک سیبِ سُرخ امّا بَدان را بخشید تا روی زمین آدم بماند آری شکستند و شکستند و شکستند هم حرمتَش را هم دلَش را هم... بماند!
کو به کو، منزل به منزل، دیده را دریا کنم  گم شوم در اشک، شاید مرگ را پیدا کنم پای رفتن دِه خداوندا! من افتاده را  تا روم بیرون ز شهر و، گریه در صحرا کنم  رو بگیرم از علی، یا از حسن، یا از حسین؟!  ناله از بهر پسر، یا گریه بر بابا کنم؟!   طالب مرگم، ولی قوت ندارد بازویم  تا به سوی آسمان دست دعا بالا کنم  تخته‏‌ی در، صفحه‏ ی تاریخ غم های علی ست  من به خون محسنم این صفحه را امضا کنم (صورت من، صفحه‌ای تاریخ غم های علی ست می‌سِزَد تا عمر دارم گریه بر مولا کنم)  در دل شب، سنگدل ها می‏برند از ریشه‏اش  روز اگر در سایه‏ی نخلی، عزا بر پا کنم!  من دعا کردم اجل آید ملاقاتم ز راه  از چه باید در به روی قاتل خود وا کنم؟!  کفْن و دفن و قبر من باید نهان ماند ز خلق  تا که دشمن را به هر عصر و زمان رسوا کنم 
4_5859619324972500673.mp3
زمان: حجم: 12.09M
🔳 #فاطمیه .. اگر که یارت توو بستر افتاد غمت نباشه سرت سلامت فاطمه جوون داد ، غمت نباشه .. ...💔💔💔 #حاج‌محمودکریمی
زمینه حاج حمیدرضا علیمی4_5863998589591619386.mp3
زمان: حجم: 6.38M
🔳 #فاطمیه ..‌ جونم داره می‌ره که جوونم داره می‌ره ای دنیا گرفتی دنیامو ای دنیا تو کُشتی زهرامو... ...💔💔💔 #حمیدرضاعلیمی
-لطفا حقّ روضه ادا شود- چه زخمی؛ بی هیاهو... مادرِ من گرفته دردِ پهلو مادرِ من... نگو که این جراحت های ِ تازه ندارد هیچ دارو مادرِ من خودم دیدم میانِ کوچه محکم- زمین خوردی دو زانو مادرِ من نشسته روبرویت؛ بغض کرده گرفتی از پدر، رو مادرِ من نکش از دستِ کار افتاده ات کار نزن با اشک؛ جارو مادرِ من دعا کردی همه همسایه ها را میانِ دردِ بازو مادرِ من حسین(ع) آمد به من گفت ای برادر چرا پوشانده اَبرو مادرِ من؟! نخورده شانه بر موهایِ زینب(س) به هم پیچیده گیسو مادرِ من تو را جانِ حسن(ع)، دیگر به بابا- نگو تابوتِ من کو!؟ مادرِ من!
همچُنان شمعی که سوسو میزندسوسومزن پیش چشمان پر آبم دست بر پهلو مزن طاقتی دیگر ندارد این دل آشفته ام دیگر حرفی از کبودی رخ و بازو مزن زینبت طاقت ندارد دوری ات را فاطمه جان زینب،ازفراق خود سخن با او مزن من پسرعم توام، نامحرمت هم نیستم پیش من پرده بر آن رخساره مه رو مزن لرزه افتاده ز درد شانه بر دستان تو خواهشی دارم،که دیگرشانه برگیسومزن پیکرت سر تا به پا غرق تالم گشته است بیش ازاین ازبهر آرامش به دردت رو مزن خانه ام با بودن تو با صفا باشد، ولی حرفی از ماندن بزن ازرفتن ای بانو مزن از برای پا شدن از بستر خود پیش من دست خودرا برکمر یا دست بر زانومزن گرچه گلچین آتشی انداخت بر باغم، ولی حرفی از پژمردنت ای لاله خوش بو مزن
سراپا دردم و جان کندن دائم شده کارم نهادم چشم بر در، تا اجل آید به دیدارم  به وقت راه رفتن آنچنان لرزد قدمهایم که هم دستم، سرِ زانوست، هم محتاج دیوارم برو ای عُمر از دستم که من با مرگ، مأنوسم بیا ای مرگ، یاری کن که من از عُمر، بیزارم طرفدار علی بودم که بین آن همه دشمن نشد جز شعلهء آتش کسی آنجا طرفدارم گهی در خانه، گه بین در و دیوار، گه کوچه خدا داند چه آمد بر سرم! کشتند صدبارم گرفتم دامن مولای خود در چنگ و میگفتم بزن قنفذ که من دست از امامم برنمیدارم دلم بر همسرم می سوخت چون قنفذ مرا می زد نگاه غربت او بیشتر می داد آزارم نگفتم راز خود با هیچکس، اما خدا داند نمی آید به هم از درد، یک شب چشم بیدارم
شیطان به بیت حی تعالی چه می کند!؟ آتش به گرد جنت اعلا چه می کند!؟ از باب خلد، دود چرا می شود بلند!؟ بر روی حور، سیلی اعدا چه می کند!؟ مادر ندای "یاابتایش" بلند شد آن سوز ناله با دل بابا چه می کند!؟ دارالزیارهء نبی و آستان وحی ای وای من، مغیره در آنجا چه می کند!؟ رویش سیاه باد و دو دستش شکسته باد قنفذ کنار خانه مولا چه می کند!؟ باید ز تازیانه بپرسم که در بهشت آثار خون به قامت طوبی چه می کند!؟ زین "واقعه" که حرمت "رحمن" شکسته شد طاها گریست حی تعالی چه می‌کند!؟
💠 روضه امام زمان فاطمیه مادرم از داغ حیدر در جوانی پیر شد بعد هجده سال از این زندگانی سیر شد در دفاعِ، از علی، با چل نفر درگیر شد حرف حق زد، پاسخ او قبضه ی شمشیر شد ای خدا، آه ای خدا، آه ای خدا، آه ای خدا مادرم را زد مغیره پیش چشم مرتضی داغ مظلومیت حیدر مرا آتش زده گریه های زینب مضطر مرا آتش زده آتشِ افتاده پشت در مرا آتش زده ناله ی وامحسنت؛ مادر، مرا آتش زده در تکانی خورد و از جسمت توان از دست رفت با لگد، یک سوم ساداتمان از دست رفت مادرم! یک روز آن مسمار را می آورم هیزم جامانده ی کفار را می آورم گوشوار و چادر گلدار را می آورم ذوالفقار حیدر کرار را می آورم آن دو را از قبر بیرون می کشانم عاقبت انتقام سیلی ات را می ستانم عاقبت فاطمه رفتی و شد روزعلی چون شب سیاه می کشد آه فراق و می گذارد سر به چاه تا تو را کشتند شد خون عزیزانت مباح روز عاشورا، همین که آمدی در قتلگاه دیدی آنجا، روی صحرا دست و پا می زد حسین از حرم تا قتلگه، زینب صدا می زد حسین
زَهـرا نَفس‌نَفس‌زَدَنَتــ مےڪُشَدمَـــــرا ایـن‌رازدارے‌ مےڪُشَدمَــــــرا
6369_1579789393.mp3
زمان: حجم: 13.52M
🔳 #فاطمیه .. اصلانیازی‌نیست‌ازبسترت پاشی با درد پیشِ پایِ شوهرت پاشی هی گفتم از دردااات #هی‌گفتی‌چیزی‌نیست.. ...💔💔💔 #حاج‌محمودکریمی
• كنار جوى آب، پا به پای شمشادهاي قدیمی و ناب باغچه ای داشتم پر از گل های بهاری و رنگ رنگ از بنفشه و زنبق و داوودی گرفته تا میخک و اطلسی و ارغوان در زمستان، فصل تکثیر گل های حیاطی قلمه‌ی بعضی گل‌ها را به خاک می سپردم و منتظر سبز شدن‌شان تا بهار می ماندم. برخی که دل نمی دادند به خاک و آب، خشک می ماندند و خشک ها هیمه ای می شدند در دل آتش. هم‌نشینی گلها‌ با زیر صدای آب و سکوت باغ روحم را می تکاند و كم كم شاخه‌ی ريشه مى دواند. به گذشته برگشتم. بهارهای زیادی به عمرم دیدم. بی آن‌که سبز شده باشم. بی هیچ شکوفه و جوانه ای. بی هیچ حاصلی. در باغچه‌ی دلم، به جاى علم، جهل کاشتم و به جاى نور، ظلمت. و حالا با حسرت «آه» می چینم و خار غفلت و حیرت درو مى كنم. من که باغبان بودم خوب می دانم که ثمره‌ی بی ثمری‌ست. سُبحانکَ فَقِنا عَذابَ النّار... شاید فرشته ها از صبر باغبانم خنده شان بگیرد که چهل بهار مدارا کرد با این جان بى حاصل! به قول رهى: نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی هر با خودم می گویم: شکوفایی بهارهای کم و فرصت های محدود مرهون است و . درست مثل که می شود «ام ابیها» و محور اصحاب کساء می شود «کوثر» که طنین «اعلموا أنی فاطمة» اش از پس مرزهای زمین و زمان به جان خسته ام می رسد. چه رازی‌ست نهفته در خورشید وجودش که هنوز می تابد و شاخه های خشک را می رویاند؟! هجده بهار و این‌همه رویش؟! هجده بهار و این‌همه جوشش؟! و عشق داند که در این دایره سرگردانم! ادامه دارد... ‌『 -'🌱°. 』