eitaa logo
گلستان شهدا
113 دنبال‌کننده
774 عکس
526 ویدیو
6 فایل
کانال تخصصی شهدای اصفهان 📞خادم کانال:
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ ❣عمل قلب بدون بیهوشی ❣‼️ هرچه گفتیم: عمل بدون بی هوشی محاله. قبول نکرد. می‌گفت: زودباشین فشنگ رو از توی سینه‌ی من در بیارین. فشنگ درست روی قلبش بود و با حرکت ان بالا و پایین می‌رفت. بی حسی موضعی دادیم و شروع کردیم به کار. توی تمام آن مدت طولانی، دستش زیر سرش بود و قلب خودش را نگاه می‌کرد. عجیب و غریب بود این آدم. فشنگ را که درآوردیم راحت دراز کشید. 📖 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
مصاحبه☘ سال های جنگ بود و قربانعلی مجروح از گلوله کینه توزانه دشمن در بیمارستان بستری شد. یکبار از صدا و سیما برای مصاحبه به بیمارستان آمدند تا با آقای عرب مصاحبه کنند اما قربانعلی نپذیرفت و به نوجوان کنار دستش اشاره کرد تا با او مصاحبه کنند، خبرنگار پرسید:چرا؟ و او پاسخ داد:«کار را همین نوجوان ها و بسیجی ها انجام می دهند ما هیچ کاره ایم خبرنگار به سمت تخت نوجوان رفت و سؤالاتی پرسید:«مصاحبه تمام شد خبرنگار از نوجوان پرسید:«آقای عرب را می شناسی؟» بسیجی بی تأمل پاسخ داد:«او یکی از فرماندهان لشگر است من او را به اسم می شناسم ولی قیافه او را ندیده ام . خبرنگار آقای عرب را به او نشان داد بسیجی شرمزده سر به زیر افکند زیرا عرب همان فردی بود که در طول دوران درمانش بیشتر کارهای شخصی او را انجام می داد. عرب مردی کامل بود؛ انسانی وارسته از مادیات دنیا. 📖 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🕊🌸🍃شهادتین را بخوان 🌸🍃🕊 🌴گرچه نمی توان تمام زوایای زندگی و فعالیت آن فرمانده شجاع و مخلص را نوشت، قامتش یک سر و گردن از بقیه بلندتر بود، وقتی پشت خاکریز می‌ایستاد تا عمق مواضع دشمن را می‌توانست ببیند. 🌾 اولین بار رشادت و شجاعت اورا در تنگه چزابه دیدم، او سه روز در مقابل ضدحمله دشمن مقابله کرد. روز نهم،دهم و یازدهم آذر ماه سال ۱۳۶۰ بود که تنگه چزابه بدست رزمندگان پرتوان اسلام آزاد شد و او دراین سه شبانه روز نخوابید . 🌺 وقتی یکی از همرزمانش زخمی شد او را به پشت یک تپه رملی انتقال دادیم به او با خنده گفت‌: شهادتین را بخوان تا شب اینجاهستی، شب تورا به اورژانس می رسانیم. او هم می‌دانست درگیری شدید است. گفت اصغر بجای من هم باید در مقابل دشمن مقاومت کنی. اصغرلاوی حرف اورا جدی‌گرفت. به واقع بجای چند نفر در مقابل ضد حمله ایستادگی کرد. شب شد و تاریکی هوا مسیر را برای تردد هموار کرد. با کمک چند نفر زخمی‌ها را سوار نفربر کرد و گفت هم بجای تو بودم و هم تو را به بیمارستان می‌فرستم. 🌼روز سوم با آرامش چزابه اصغر لاوی را برای استراحت به قرارگاه مهدی فرستادم. سر و صورتش پر از رمل بود. وقتی وضو گرفت رمل ها را شست. پس از نماز به خواب عمیقی فرو رفت. نیمه شب بیدارش‌کردم، گفتم اصغر دشمن در محور سابله چند ضد حمله کرده‌است. 🌻 تمام قدایستاد. فرمانده یک گروهان مکانیزه بود. نیروهایش آماده و حرکت کرد تا از مسیر ابوچلاچ، رمیم به سابله برود. اولین نفربر روی پل منهدم شده گیر کرد. بیسیم زد، به آنجا رفتم. آن نفربر را عقب بردم و مجدد عبور کردم. از اینجا خودش تک تک نفربرها را عبور داد و و به پل سابله رفت. 🌸 او شجاعانه آن شب در ضد حمله روز سیزده آذر پل سابله از خود شجاعت و ایستادگی را نشان داد در مقابل دشمن مقاومت کرد و سه روز بعد هم در آنجا ایستاد. 📖 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
⚡️مزد کارهایم را از خدا می‌گیرم⚡️ این اواخر می گفت : "از خودم بدم می آید .خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام . از وقتی آمده ام جبهه ، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم". پیش از عملیات ،خانواده اش از اصفهان آمدند اهواز دیدنش .پسر کوچکش هادی تا او را دید ، پرید بغلش وگفت : "بابا!چراصدام هنوز شما را نکشته ؟"و او خندید. قبل از رفتن ، زیارت حضرت زهرا (س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد،اما دیگر بر نگشت. كربلای پنج بود كه تركش خورد.  بردنش بیمارستان . چند روز بعد ۱۲بهمن ۶۵، شهید شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود.. 📖 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
تو بهشتم همچین نوشابه‌هایی بهتون نمیدن یه بطری نوشابه اضافه اومد. حسن آقا اونو برداشت. گفت: "من شامم رو هم با نوشابه می خورم ولی شماها باید با آب بخورید." بچه ها جواب دادند: "یا به ما هم می دی یا نمی ذاریم خودت هم بخوری." بعد از کلی کری خوندن و خط ونشون کشیدن، حسن آقا رفت و نوشابه رو مخفی کرد تا شب بشه. موقع شام نوشابه رو آورد سر سفره و شاد و خوشحال با شوخی و خنده در نوشابه رو باز کرد و ریختش توی لیوان و مشغول خوردن شد. هرچی منتظر شدم که بچه ها مثلاً حمله کنند به حسن آقا یا حداقل مانع خوردن تمام نوشابه بشن، خبری نشد. حسن آقا همچنان نوشابه می خورد و به کری خوندنش ادامه می داد: "به به! چه نوشابه ای! دلتون آب، تو بهشتم همچین نوشابه هایی بهتون نمی دن." شام که تموم شد و سفره رو جمع کردن، من از یکی از بچه ها پرسیدم: "چرا تسلیم شدین؟ از حسن ترسیدین یا خجالت کشیدین؟" گفت: "باورت می شه که داخل اون بطری نوشابه نبود، ماها پیداش کردیم توش چای و نمک ریختیم." خودشون هم تعجب کرده بودند که حسن چطور محتویات بدمزۀ آن بطری رو خورد و به روی خودش نیاورد؟! 📖 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌸ماجرای هندوانه و مسئول دفتر شدن🌸 شلمچه مسئول موقعیت شهید یونسی بودم یه روز رفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره و یکی از هندوانه هایی که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه برداشتم و رفتم توی سنگر(من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده ) . خلاصه رفتم توی سنگر وهندوانه رو بریدم وگذاشتم جلوی ایشون وگفتم چون هندونه ها رو بچه ها زحمت کشیدن وکاشتنش شما نمیتونید ببرید ولی میتونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین سردار نگاهی عمیق به من کرد وبعداز خوردن هندوانه رفتند.  بعداز رفتن ایشون بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه میدونی کی بود؟ (لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم وایشون رو نمیشناختم)  گفتم کی بود ؟بچه ها گفتن ایشون فرمانده ستاد بود منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند.  چند روز بعد از ستاد من رو خواستن پیش خودم گفتم کارم در اومد خلاصه رفتیم ستاد؛ دفتر مدیریت گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی ؟  وقتی رفتم دفتر فرماندهی. ایشون گفتن از امروز شما مسئول دفتر فرماندهی هستین .  چند وقتی گذشت یه روز از ایشون پرسیدم چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین در حالی که من اون روز توی خط... ایشون گفتن چون به فکر نیروهات بودی .  تا وقتی که در خدمت ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن تنهایی غذا بخورم میگفتن باید سر یک سفره با هم عذا بخوریم. 🗓 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🍃تله‌ای برای شهبازی و همت🍃 نگاهش را به کعبه دوخت‌. جلو رفتم و چشمانش را باز دست گرفتم وگفتم‌: «خوب جایی گیرت آوردم» ، با مکث پرسید « شما!؟» دستانم را برداشتم و گفتم : اینطوری که را زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را هم بشناسی‌، لحظه شیرینی بود . حاج همت را که در کنارم ایستاده بود به او معرفی کردم ،دستم را دور گردن شهبازی وهمت انداختم و با خنده گفتم‌: «ایندفعه شما دو نفر را توی یک تله می‌اندازم »صبر کنید. مدتی گذشت وتیپ محمد رسوا الله تاسیس شد .هر سه به نزد برادر محسن رضایی رفتیم. سر صحبت را باز کردم و گفتم‌: بالاخره یک تیپ تازه تاسیس، یک فرمانده می‌خواهد رضایی نیز به شهبازی وهمت گفت: از نظر من ،شما آیینه هم هستید. ما باید دزفول وشوش را از زیر آتش عراقی ها بیرون آوریم. حضرت امام (ره)به این عملیات امیدوار است آقا محسن که رفت. محمود نگاهی به من انداخت و گفت ‌: کار خودت را کردی؟ دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم : کنار حرم رسول الله قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیاندازم . 🗓 🎤 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com