eitaa logo
گُلـ❤️ـشعر
234 دنبال‌کننده
347 عکس
131 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ ... هر روز یک حـکـایت 🌷  » گلستــان »  باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ 3⃣ ملک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب‌روی، باری، پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد، پسر به فراست و استبصار به جای آورد و گفت: ای پدر کوتاهِ خردمند بِه که نادانِ بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر. اَلشَّـاةُ نَظِیفَـةٌ وَ الْفِیـلُ جِیفَـةٌ. اَقَـلُّ جِبـالِ الارْضِ طُـورٌ و اِنَّـهُ لاَعْظَـمُ عِنـدَاللهِ قَـدْرَاً وَ مَنْـزِلا آن شنیدی که لاغری دانا گفت باری، به ابلهی فربه: اسبِ تازی و گر ضعیف بود همچنــان از طـویلـه‌ٔ خــر بِـه پدر بخندید و ارکانِ دولت بپسندیدند و برادران به‌ جان برنجیدند. تـا مــرد سخــن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد هر پیسه گمــان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد شنیدم که ملِک را در آن قُرب، دشمنی صَعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود، گفت: آن نه من باشم که روزِ جنگ بینی پشت من آن منم گر در میانِ خاک و خون بینی سری کانکه جنگ آرد، به خون خویش بازی می‌کند روزِ میدان و آن که بگریزد به خونِ لشکری این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردانِ کاری بینداخت چون پیشِ پدر آمد زمینِ خدمت ببوسید و گفت: ای که شخصِ مَنَت حقیر نمود تـــا ، درشتـــی هنــــــر نپنــــداری اسب لاغرمیــــان به کار آید روزِ میدان، نه گاوِ پرواری آورده‌اند که سپاهِ دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگِ گریز کردند. پسر نعره زد و گفت: ای مردان بکوشید یا جامهٔ زنان بپوشید! سواران را به گفتنِ او تهوّر زیادت گشت و به‌یک‌بار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند مَلِک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا خویش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بدید دریچه بر هم زد، پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت: محالست که هنرمندان بمیرند و بـی‌هنـــران جـــای ایشــان بگیرند. کــس نیـــاید به زیـرِ ســـایهٔ بـــوم ور همـای از جهان شود معدوم پدر را از این حال آگهــی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی به‌واجب بداد. پس هر یکی را از اطرافِ بلاد حِصّه معین کرد، تا فتنه بنشست و نزاع برخاست، که؛ ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. نیم‌نــانی گر خــورد مــردِ خــدا بذلِ درویشان کند نیمی دگر ملکِ اقلیمی بگیرد پـادشــــاه همچنان در بندِ اقلیمی دگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فلسفه عید قربان دل بریدن است... دل بریدن ز هر آنچه که به آن تعلق داریم! 🧡 اسماعیل‌های درونت را به قربانگاه ببر و ابراهیم‌وار تبر بر دوش بگیر. هراسی به دلت راه مده، بت‌ها را بشکن و دلت را پاک کن از لوث بت‌های صدرنگ و پرفریب تا قلبت آماده حضور امام زمانت شود؛ آن وقت دلت می‌شود همان حرم خدا.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ در این مطلب تأمل بفرمایید ببینید؛ 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 این همه معارف و حِکَم در خواب و بیداری عايد انسان می شود، از کجاست و در کجا نهفته است؟ خزانه اینها چیست و کجاست؟ گیرنده اینها که روان من و توست‌ چگونه می گیرد؟ فرا گرفتن دانش چگونه است؟ مکمّل نفوس کیست؟ و نحوه تکمیل چیست؟ از فهمیدن چرا لذّت می بریم؟ و به دانا شدن چرا قوّت می گیریم؟ دانش چیست و ترّقی روحیِ انسان و تکامل معنوی چگونه است؟ تازه در تکامل جسمانی و موزون بودن اندامها و آراسته بودن هویّت و شخصیت وجودی هر موجودی از جنبه صوری و هیأت جسمانی تأمل و تفکر بسزا باید نمود.🌷 این همه اَشکال و اَشباح و علوم و معارف را که انسان فرا می‌گیرد در کدام عضو جسمانی مُنتَقش می‌شود که درهم و برهم و تباه نمی‌شوند؟ باید درسهایی پيش بکشیم تا باطن و سَریره خود را بشورانیم و معرفت به ذات خود پيدا کنیم که؛ کلید همه سعـادات و باب همه عـوالـم و عـلــوم،همین؛ است. 🌷 ✍علامه حسن زاده آملی 📚معرفت نفس/ ص۲۳۱ •┈┈✾🍀🕊🍀✾┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعـدِ مــــــادر، تـــازه فهمیــدم یتیمـــــــی را، خدا ! قَــدْرِ آن یـاقــــوت و آن یــارِ صـمیمـــی را، خدا ! مــادرم، یعنـی صـداقـت، راستـی، یعنـی صفــا تـازه دانستــــم، صــــــراط المستقیمــی را، خدا ! تـازه پـی بــردم، چـــرا از خــاکِ پـایـش عـاقـبت می‌کنـد ایجـــــاد، جنّــــــــات الـنّعیمـــی را، خدا با کرامت، عمرِ پُـر بارش در این عالم گذشت کـرد معنــا،این‌چنیـن بـــر مـن کـریمـی را، خدا ! مـن خـطـا می‌کـردم امّــا،مــادرم می‌شـد خجـل تـازه دانستـــــم، معمّــــایــــی عظیمـــی را، خدا ! دل، بــرایـش مـی‌زنـد پَــــر، دائمــــاً در سینـه‌ام بـر مشـــامـم آور از بـاغــش، نسیمــی را، خدا ! حـرمتم،با چشمِ خونین بارِ خود گفتا، شبـی بعـدِ مــــــادر، تــازه فهمیـدم یتیمــــی را، خدا ! 🌷@golsher2319🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصطلاحات عرفانی عاشق در زبان عارفان، جوینده‌ی حق تعالی را با وجود طلب و جدّ تمام، عاشق گویند که غیر محبوب حقیقی، کسی را نخواهد و نجوید. مولانا گوید: در دل معشوق، جمله عاشق است در دل عَذرا، همیشه وامِق است در دل عاشق، به جز معشوق نیست در میانشان، فارق و مفروق نیست حافظ گوید: عاشق زارم، مرا با کفر و با ایمان چه کار؟ مُفلس عورم، مرا با وصل و با هجران چه کار؟ فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی، ذیل واژه‌ی عاشق. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
✍ ... هر روز یک حکایت🌷  » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ 4⃣ طایفهٔ دزدانِ عرب بر سرِ کوهی نشسته بودند و منفذِ کاروان بسته، و رعیّتِ بُلْدان از مَکایدِ ایشان مرعوب و لشکرِ سلطان مغلوب. به‌حکمِ آنکه مَلاذی مَنیع از قلّهٔ کوهی گرفته بودند و مَلجأ و مأوای خود ساخته. مدبّرانِ ممالک آن طرف در دفعِ مضرّت ایشان مشاورت همی‌کردند که اگر این طایفه هم برین نَسَق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد. درختی که اکنون گرفته‌ست پای به نیرویِ شخصی برآید ز جای و گر همچنان روزگاری هِلی به گردونش از بیخ، بر نگسلی سرِ چشمه شایَد گرفتن به بیل چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل سخن بر این مقرّر شد که یکی به تجسّسِ ایشان برگماشتند و فرصت نگاه می‌داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعه‌دیدهٔ جنگ‌آزموده را بفرستادند تا در شِعْبِ جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفرکرده و غارت‌آورده، سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد بود. چندان که پاسی از شب در گذشت، قرصِ خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهانِ ماهی شد مردانِ دلاور از کمین به در جستند و دستِ یکان‌یکان بر کِتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوهٔ عنفوانِ شبابش نورسیده و سبزهٔ گلستانِ عذارش نودمیده. یکی از وزرا پایِ تختِ ملک را بوسه داد و رویِ شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغِ زندگانی بر نخورده و از رَیَعانِ جوانی تمتع نیافته. توقّع به کرم و اخلاق خداوندیست که به بخشیدنِ خون او بر بنده منّت نهد. ملک روی از این سخن در هم کشید و موافقِ رایِ بلندش نیامد و گفت: پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است ِِنسلِ فسادِ اینان منقطع کردن اولی‌تر است و بیخِ تبارِ ایشان بر آوردن، که آتش نشاندن و اَخگَر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه‌داشتن کارِ خردمندان نیست. ابر اگر آبِ زندگی بارد هرگز از شاخِ بید بَر نخوری با فرومایه روزگار مبر کز نیِ بوریا شِکَر نخوری وزیر این سخن بشنید. طُوْعاً و کرهاً بپسندید و بر حسنِ رایِ ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند، دامَ‌مُلکُهُ، فرمود عینِ حقیقت است که اگر در صحبتِ آن بدان تربیت یافتی طبیعتِ ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی، امّا بنده امیدوار است که در صحبتِ صالحان تربیت پذیرد و خویِ خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغْی و عِناد در نهادِ او متمکّن نشده و در خبر است: کُلُّ مولودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِهِ. با بدان یار گشت همسرِ لوط خاندان نبوّتش گم شد سگِ اصحابِ کهف روزی چند پیِ نیکان گرفت و مردم شد این بگفت و طایفه‌ای از ندمایِ ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سرِ خونِ او درگذشت و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم. دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟ دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد فی‌الجمله، پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیتِ او نصب کردند تا حسنِ خِطاب و ردِّ جواب و آدابِ خدمتِ ملوکش در آموختند و در نظرِ همگِنان پسندیده آمد. باری، وزیر از شمایلِ او در حضرتِ ملک شمّه‌ای می‌گفت که تربیتِ عاقلان در او اثر کرده است و جهلِ قدیم از جِبِلّتِ او به در برده. ملک را تبسّم آمد و گفت: عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود سالی دو بر این بر آمد. طایفهٔ اوباشِ محلّت بدو پیوستند و عقدِ موافقت بستند تا به وقتِ فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی‌قیاس برداشت و در مَغارهٔ دزدان به جایِ پدر بنشست و عاصی شد. ملک دستِ تحیّر به دندان گزیدن گرفت و گفت: شمشیرِ نیک از آهنِ بد چون کند کسی؟ ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس باران که در لطافتِ طبعش خِلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره‌بوم خَس زمینِ شوره سنبل بر نیارد در او تخم و عمل ضایع مگردان نکویی با بَدان کردن چنان است که بَد کردن به جایِ نیک‌مردان 📚 .
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن وگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
‍ ‍☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘ ۲۹ خرداد سالروز درگذشت علی شریعتی (زاده ۲ آذر ۱۳۱۲ سبزوار – درگذشته ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ انگلیس) نویسنده، جامعه‌شناس و پژوهشگر دینی   او فرزند محمدتقی‌ شریعتی‌ مزینانی استا‌د دانشگا‌ه‌ مشهد بود. در دانشسرای‌ مقدما‌تی‌ مشهد، علا‌وه‌ بر خواندن‌ دروس‌ دانشسرا از کلا‌سها‌ی‌ پدرش‌ نیز بهره می‌گرفت و پس از پا‌یا‌ن‌ تحصیلا‌ت‌ دانشسرا، به‌ آموزگا‌ری‌ پرداخت‌. در سا‌ل‌ ۱۳۳۴ در دانشکده‌ ادبیا‌ت‌ و علوم‌ انسا‌نی‌ دانشگا‌ه‌ مشهد وارد شد و رشته‌ ادبیا‌ت‌ فا‌رسی‌ را برگزید و در همین‌ سا‌ل‌ با‌ همکلا‌سی‌اش پوران‌ شریعت‌‌رضوی‌ ازدواج‌ کرد. در سا‌ل ۱۳۳۷ با دریا‌فت‌ لیسا‌نس‌ ادبیا‌ت‌ فا‌رسی‌ برای ادامه‌ تحصیل‌ به‌‌ فرانسه‌ فرستا‌ده‌ شد و در آنجا‌ به‌‌ تحصیل‌ علوم جا‌معه‌ شنا‌سی‌، مبا‌نی‌ علم‌ تا‌ریخ‌ و تا‌ریخ‌ و فرهنگ‌ اسلا‌می‌ پرداخت‌ و با‌ استادان بزرگی‌ چون‌ ما‌سینیون، گورویچ‌ و ‌سا‌رتر و... آشنا‌ شد و از آنا‌ن‌ بهره‌‌ها‌ی‌ بسیا‌ر برد. دوران‌ تحصیل‌ شریعتی‌ همزما‌ن‌ با‌ جریا‌ن‌ نهضت‌ ملی‌ ایران‌ به‌‌رهبری‌ مصدق‌ بود که‌ او نیز با‌ قلم‌ و بیا‌ن‌ خود و نوشته‌‌ها‌ی‌ محکم‌ و مستدل‌ از این‌ حرکت‌ دفا‌ع‌ می‌‌کرد. وی‌ پس‌ از سا‌لها‌ تحصیل‌ با‌ مدرک‌ دکترا در رشته‌‌ها‌ی‌ جا‌معه‌‌شنا‌سی‌ و تا‌ریخ‌ ادیا‌ن‌ به‌ ایران‌ با‌زگشت‌. در سا‌ل‌ ۱۳۴۴ اداره‌ فرهنگ‌ مشهد او را به‌عنوان‌ دبیر انشا‌ء استخدام‌ کرد و چندی بعد در دبیرستا‌ن‌ به‌تدریس‌ پرداخت و سپس به‌‌عنوان‌ استا‌دیا‌ر تا‌ریخ‌ وارد دانشگا‌ه‌ مشهد شد. وی در سا‌ل‌ ۱۳۴۸ به‌‌حسینیه‌ ارشا‌د دعوت‌ شد و مسئولیت‌ امور فرهنگی‌ حسینیه‌ را پذیرفت و به‌‌ تدریس‌ جا‌معه‌ شنا‌سی‌ مذهبی‌،‌ تا‌ریخ‌ شیعه‌ و معا‌رف‌ اسلا‌می‌ پرداخت. در سا‌ل‌۱۳۵۲ حسینیه‌ ارشا‌د تعطیل‌ و او روانه‌ زندان‌ شد. در آن زما‌ن‌ پدرش زیر فشا‌ر قرار گرفت تا‌ پسرش‌ را محکوم‌ کند، اما‌ او  سر با‌ز می‌زد و دکتر شریعتی‌ خود را در اختیا‌ر آنها‌ گذاشت  تا‌ پدرش را رها‌ کنند. در مهر ما‌ه‌ ۱۳۵۳ سا‌واک‌ می‌خواست او را وادار به‌‌ همکا‌ری‌ در نمایش تلویزیونی کنند اما موفق نشد. ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪَفتم خَموش و همچون نسیم صُبح لرزان و بی‌قرار وزیدم بہ سوے‌ تو امّا تو هیچ بودے‌ و دیدم هَنوز هم در سینہ هیچ نیست بجُز آرزوے‌ تو
دستِ من در دستِ دلدار است باور می‌کنید جـامِ من از عشـق سرشار است باور می‌کنید ماه،دیشب سجده بر سیمای ساقی می‌نمود یـوسفـش را او خــــریـدار است، باور می‌کنید آسمــــــــانــی پُـــر ستـــــاره در نـگاهـش، دائمــاً من خـودم دیـدم پدیدار است باور می‌کنید نسخـه‌ای از ابـــروانـش، بـا هـــــزاران احتــرام همچنـان ســرْخـطِّ بـازار است، باور می‌کنید بـاز هم آن بـوسه‌هـا، با عشـوه‌هـایی آتشین دلبــــرم می‌گفت: در کـار است، باور می‌کنید خـطّ و خــالش بـا ظـرافت خـورد انـگاری رقم احسـن الله، نقـشِ دادار است باور می‌کنید عشق،دردفتر نمی‌گنجدبگوشم خواجه گفت دلبـر از ایـن حـربـه بیــزار است، باور می‌کنید در خیـالش من بـه خـرسنـدی اگر جـا کرده‌ام بی‌شک از الطـافِ آن یـار است، باور می‌کنید حــرمتـم از حدِّ خـود بگذشت و در پیـرانـه سر دستِ من در دستِ دلدار است،باور می‌کنید 🌷@golsher2319🌷
✍ ... هــر روز یک حـــکایـت 🌷  » گلستـان »  باب اول در سیرت پادشاهان »🌷 حکایت شمارهٔ 5⃣ 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 سرهنگ‌زاده‌ای را بر در سرایِ اُغْلُمُش دیدم که عقل و کِیاستی و فهم و فِراستی زاید‌الوصف داشت، هم از آثارِ بزرگی در ناصیهٔ او پیدا. بالایِ سرش ز هوشمندی مـی‌تـافـت ستـــارهٔ بلنــدی فی‌الجمله مقبولِ نظرِ سلطان آمد که جَمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفته‌اند: «توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال». ابنایِ جنسِ او بر منصبِ او حسد بردند و به خیانتی متّهم کردند و در کشتنِ او سعی بی‌فایده نمودند. دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟ مَلِک پرسید که موجبِ خصمیِ اینان در حقِّ تو چیست؟ گفت: در سایهٔ دولتِ خداوندی دامَ مُلْکُهُ همگنان را راضی کردم مگر را که راضی نمی‌شود الّا به زوالِ نعمتِ من و اقبال و دولتِ خداوند باد. توانـم آنکه نیـــازارم انـدرون کسی حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است؟ بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی‌ست که از مشقّتِ آن جز به مرگ نَتْوان رست شـــوربختـــان به آرزو خواهند مُقبلان را زوال نعمت و جاه گر نبیند به روز شَپّره چشم چشمـهٔ آفتـــاب را چه گنـــاه؟ راست خواهی، هزار چشمِ چنان کــــــــور بهتـــر کـه آفتــــابْ سیــــاه 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گُلـ❤️ـشعر
همراهان گرامی، کانال گلـ❤️ـشعر را در پیام رسان ایتا دنبال کنید و به دوستان خود معرفی کنید🙏❤️ ┏━🍃🌼🍂🌺🍃━┓ 🌷@golsher2319🌷 ┗━🍂🌼🍃🌺🍃━┛
⬜️🕊 بیا برای هم خوب بخوایم... 🦋💫 ⬜️⬜️⬜️⬜️ @kanonserat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا