eitaa logo
گلزار ادبیات
7.8هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
175 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌: ع. ک. (بانو خالقی) ایجاد کانال: ۹ بهمن ۱۴۰۱ استفاده از مطالب، با ذکر نام یا لینک کانال مجاز است. تبلیغ و تبادل نداریم. کانال دوم‌ما #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعران معاصر📚📚📚 ابوالقاسم حالت او یکی از خوش‌ذوق‌ترین طنزپردازان معاصر است. در سال ۱۲۹۲ در تهران به دنیا آمد و تحصیلاتش را در این دیار به پایان برد. گرایش به هنر، از کودکی در او وجود داشت و در چهارده سالگی، نخستین سروده‌هایش را از طریق مطبوعات، در دسترس علاقه‌مندان قرار داد. در سال ۱۳۱۷ سردبیر روزنامه‌ی توفیق که از نشریات فکاهی و انتقادی معروف بود، شد و سالهای متمادی، در این روزنامه، با امضاهای مستعار ابوالعینک، خروس لاری، هدهد میرزا و شوخ آثار خود را منتشر می‌کرد. سپس در اداره‌ی انتشارات شرکت ملی نفت آن زمان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۵۲ بازنشسته گردید. او در دوران خدمت، به تمام کشورهای اروپایی سفر کرد و با آشنایی به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و عربی، توانست از این سفرها، به بهترین بهره‌های مطالعاتی دست یابد. حالت در سال ۱۳۷۵ درگذشت. از آثار او می‌توان به این کتابها اشاره کرد: فکاهیات حالت، دیوان اشعار، دیوان ابوالعینک، دیوان خروس لاری، دیوان شوخ، مجموعه داستان رقص کوسه، ترجمه‌ی منثور کلمات قصار حضرت علی(ع) از زبان عربی به انگلیسی، ترجمه‌ی منظوم کلمات قصار حضرت علی(ع) در قالب رباعی، و ترجمه‌ی چندین کتاب از زبان انگلیسی. با تلخیص از بر کران بیکران، دکتر صبور، ص ۳۲۲ - ۳۲۴. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
ابوالقاسم حالت
خواسته‌های زن 😂 از ابوالقاسم حالت همسر من، نه ز من دانش و دین می‌خواهد نه سلوک خوش و حرف نمکین می‌خواهد... اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی صبح تا شب، ز من آن ماه‌جبین می‌خواهد هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو مبل نو، قالی نو، وضع نوین می‌خواهد خانه‌ی عالی و ماشین گران می‌طلبد باغ و استخر و دِه و مِلک و زمین می‌خواهد گر مرتب دهمش پول، برایم به دعا عمر صد ساله ز یزدان مُبین می‌خواهد... https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوتاه پدر❤️❤️❤️ گفتم : بابا، شما چند دقیقه این جا باش تا من برگردم. می‌روم آن طرف خیابان چیزی بخرم. و پدرم را همان جا، نزدیک خانه‌ی سالمندان گذاشتم و برگشتم. فکر کرده بودم حتماً مدتی منتظر می‌ماند، بعد خودش موضوع دستگیرش می‌شود و می‌رود آن جا؛ این طوری برای همه بهتر بود. پری گفت: بابا؟ گفتم: حالا حتماً زنگ خانه‌ی سالمندان را زده و شامش را هم خورده است. پری گفت: بچه که نیست توی سبد بگذاری و جلوی شیرخوارگاه ولش کنی. نشستم. سفره را انداخت و نشست رو‌به‌رویم. یک بشقاب برای من گذاشت؛ یکی هم جلوی خودش. بعد بشقاب سوم را آرام برداشت و گفت: یادم نبود؛ انگار عادت کرده‌ایم. پری چیزی نخورد. چیزی هم نگفت. سفره را جمع کرد و به آشپزخانه رفت... . پری چای آورد و گفت: خدا کند زیاد منتظر نمانَد. جوابش را ندادم. می‌خواستم مساله را تمام‌شده بداند. - بچه که نیست؛ حتماً زود می‌فهمد. فقط خدا کند چشمش تابلوی آن جا را ببیند. راستی عینکش... . صدای زنگ در، حرفش را قطع کرد. پری دوید. پدرم بود. پری خواست چیزی بگوید؛ اما پدرم مرا که دید، جلو آمد و با عصبانیت گفت: هیچ معلوم است کجایی؟ دلم هزار راه رفت. می‌خواستم بیمارستانها را بگردم. خدا اشتباه نمی‌کند، مجموعه‌ی داستان، کامران محمدی، کتاب نیستان، ۱۳۸۰، ص ۱۹ و ۲۰. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیتهای گلچین‌شده🌹🌹🌹 پای بر جا گر که خواهی اعتبار خویشتن روی دوش این و آن، مگذار بار خویشتن (عباس بدیعی) ☘☘☘ صائب، بهشت نسیه‌ی خود را نمود نقد امروز هر که جا به مقام رضا کند (صائب تبریزی) ☘☘☘ ذرّه ذرّه هر چه بود از من گرفت دیر دانستم که گیتی رهزن است (پروین اعتصامی) دو قدم مانده به گل، ص ۲۶، ۷۲ و ۱۰۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانهای جوامع‌ الحکایات عوفی📚📚 پاسخ عالی به پرسش غلط‌انداز و فریبنده مردی غلط‌انداز، به حضور اَیاس قاضی آمد و چنین پرسید: ای قاضی مسلمانان، آیا اگر مقداری خرما بخورم، به دینم آسیب می‌رسد؟ قاضی گفت: نه. غلط‌انداز: اگر قدری، سیاه‌دانه با آن بخورم، چه طور؟ قاضی: اشکال ندارد. غلط‌انداز: اگر پس از آن، مقداری آب بنوشم، چه طور؟ قاضی: اشکال ندارد. غلط‌انداز: شراب خرما، جز آمیخته‌ای از این سه چیز نیست؛ پس چرا حرام است؟ قاضی: ای مرد، اگر قدری خاک بر سر تو بریزم، سرت می‌شکند؟ غلط‌انداز: نه. قاضی: اگر اندکی آب بر سرت بریزم، سرت می‌شکند؟ غلط‌انداز: نه. قاضی: اگر این آب و خاک را با هم بیامیزم و خشتی درست کنم و بر سرت بزنم، سرت را می‌شکند؟ غلط‌انداز: آری، سرم می‌شکند. قاضی: همان گونه که در این مورد سرت بشکند، در آن مورد (شراب خرما) نیز دینت می‌شکند. غلط‌انداز از پاسخ، درمانده و شرمگین شد و رفت. داستانهای جوامع الحکایات، عوفی، بازنویسی محمدی اشتهاردی، ص ۱۴۵ و ۱۴۶. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
صحبتِ ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، می‌کند شیوَن چراغ (صائب تبریزی) دو قدم مانده به گل، ص ۱۰۵. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303