✍ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ:
هدف ما هدفى است كه امام حسين در راه آن سرش از تنش جدا شد. هدف ما هدفى است كه حضرت على براى برقرارى آن شهيد شد.
هدف ما هدفى است كه حضرت محمد(ص)براى برقرارى و حفظ آن سختيها و شكنجه هاى زياد كشيد. هدف ما هدفى است كه امامان ما براى آن زحمات زيادى كشيدند. هدف ما هدفى است كه امام امت ما سالها تبعيد شد.
هدف ما برقرارى قسط و عدل در تمام جهان است. هدف ما برقرارى جمهورى اسلامى و تحكيم خط امام در دنيا است كه همان خط حضرت محمد (ص) و قرآن و امامان است
🌸🌸
ﺩﺭﺳﺎﻝ 1361 در عمليات رمضان مفقود گرديد و پس از گذشت 14 سال انتظار پیکرش تفحص و در رمضان 1374 به وطن بازگشت.
🌹
#شهیدعباس_نکویی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
* #قسمت_آخر*
یا نه هول در دلت میافتد و از این راه ناگزیر، کنجکاوی ات را خفه می کنی و نقطه پایان داستان را با اقتداری لجوج همین جا می گذاری و ادامه داستان را به خواننده می سپاری؟!
هر کدام از این ها را که بخواهی، لابد، مسلم، ماشین را که رد کرد، کنار می گیرد و با همراهان سر میچرخاند عقب و همینطور که قلب هایشان تاپ تاپ می زند، نگاه میکنند به کامیون که آن طرف جاده آرام آرام توقف میکند و راننده طلبکارانه از دور داد میزند و مثل همه اتفاقهای سالم جاده بحثی باید در بگیرد و مسلم پیاده شود که با او بحث کند و منصور با صلواتی او را به آرامش دعوت کند و قضیه به خوبی و خوشی تمام شود و به راهشان ادامه دهند و مأموریت که تمام شد، منصور با بقیه به سلامت برگردد به خانه و دیار پیش راضیه و مرضیه و محمد مهدی و روزها را یکی یکی بگذراند و حالا همراه تو به خواندن این سطرها مشغول باشد...
یا اینکه تصمیمی از این دست نمی گیری. دوست داری پایان این داستان هم مثل خیلی های دیگر، مرگ، حرف آخر را بزند و ناخودآگاه خواننده را برگشت دهی به روز تولد شخصیت داستانت. حتم، عرض جاده دستنخورده باقی میماند. فرمان، آن گونه که دلخواه مسلم است نمی چرخد. منصور زیر لب چیزی دارد. در گستره افق خاکستری روبرو، سرخی غلیظی در آسمان صاف، جان می گیرد. پیچی از گوشه چپ ماشین در آن سرعت به یکی از پیچ های گوشه راست کامیون میگیرد. صدای کشیده ترمز و برخورد دو پیکره فلزی، سکوت صبح کاذب بیابان را می شکند. کوشش مسلم برای حفظ تعادل ماشین سودی نمی بخشد. ماشین چند بار معلق می زند و بعد، سقف کشیده می شود روی آسفالت. حاج منصور از ماشین به بیرون پرت میشود، اما سرعت ماشین را با خود دارد. کف آسفالت جاده می افتد و کشیده می شود با سرعت ماشین تا با سر، به دیوار سنگ چین باغ کنار جاده بخورد و همان جا بیفتد. یک تکه از سرش می رود. خون فواره می زند روی تخته سنگ و اطراف. پایین دیوار سنگ چین است و بالاتر از آجرهای اخرایی رنگ. بی نظم و بانظم. به اندازه طرح نامنظم پیکر یک آدم، آجرهای دیوار فرو می ریزد. هرچه چشم می گردد از مسلم خبری نیست. راننده کامیون گیج و ویج جنازه منصور را نگاه می کند. لابد ظهر که یحیی و بچههای لشکر با آمبولانس از شیراز میرسند لابلای درختان باغ را باید بگردند و بالاخره از صدای زوزه های میان شاخ و برگ درختان باغ، مسلم را با استخوان های شکسته و رنگ و روی پریده، بیرون بکشند و تا نزدیکی های اصفهان هم رمقی داشته باشد و توی جاده خلاص کند. و حتم یحیی باید مقتدرانه، مثل یک مرد، بالای سر منصور توی آمبولانس بنشیند و اشک هایش را نگه دارد برای فردا که با دیگر اعضای خانواده، در مراسم رویت و خداحافظی شرکت میکند. دست مادرش را بگیرند و نگذارند جنازه را ببیند. ضعف و غش و بیهوشی ...و خون که مانده روی تخته سنگ و اطراف...دورتر اما پای مصنوعی که با جوراب قهوهای بلند و کفش سیاه رویش به فاصله از تخته سنگ، آن طرف جاده افتاده، یک لکه خون هم به خود ندارد...
به هر حال پایان داستان با توست و هرگونه که بخواهی. اما اگر گذارت به دلیجان افتاد، دو سه کیلومتری که به طرف تهران حرکت کردی، کنار بگیر و دوباره نگاه کن به سرخی کمرنگ عقد خون روی تخته سنگ کنار دیوار باغ آنجا که با بارش سال ها باران آفتاب، هنوز هم به چشم میآید...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کلام_شهید
#شهید_والامقام
#سید_مرتضی_آوینی
هر #شهیدی کربلایی دارد ، خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن #شهید بدان کربلا برسد و آنگاه خون #شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز #شهادت وجود ندارد.
#شهادت_آرزومه
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
ارتباط قلبی اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می شنید به عنوان احترام بلند می شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت. همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) ».
🌹
مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.
🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید قربانخانی بعد از تشییع پسرش رو به حاج قاسم کرد و گفت نگاه کن، جوون 25 سالهام رفت و استخونهای شکسته و سوختشو برام اوردن، حاج قاسم زار زار گریه میکرد
ولی حاج قاسم یه جوری برگشت که شرمنده هیچکدوم از خانوادههای شهدا نشد
#عند_ربهم_یرزقون
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#کمک_مومنانه
#به_نیابت_امام_زمان عج و شهدا
#نذرظهورمنجی_موعود عج
👇👇
دیگه ماه مبارک رمضان هم داره تمام میشه 😔
هرکس هنوز در کمکهای مومنانه مشارکت نکرده ، عجله کند ...♨️♨️
🔻🔻🔻
شماره کارت جهت مشارکت در تهیه و توزیع بسته های معیشتی بین نیازمندان در ماه مبارک رمضان در دهه سوم ماه مبارک :
6037997950252222
*بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام*
🔹🍃🔹🍃🔹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
12.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه ارباب بیاد؟
میشه باشیم؟
میشه برگردیم؟
روایت #شهادت جعفر احمدی میانجی
#حسین_یکتا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شـهادتسنـگرابوسیدنےکرد . . .
شـهادتخاـکهارادیدنےکرد . . .
درآنجاـےکـهعقلوعلـمماندنـد . . .
شهـادتعشـ🌹ـقرافهمیدنےکرد . .
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
#دعای_ماه_رمضان
🔰 دعای روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان
🌹 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔸 اللهمّ اجْعل سعیی فیه مشکورا وذنبی فیه مغفورا وعملی فیه مقبولا وعیبی فیه مستورا یااسمع السامعین
🔸 خدایا، دراین روز سعیم رادرراه طاعتت بپذیروگناهانم رادراین روز ببخش وعملم رامقبول وعیبم رامستورگردان ای بهترین شنوای دعای خلق.
#بهار_قرآن
#هیئت شهدای گمنام
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🔰"یک روز با محمد به پارک رفته بودیم. یکی از دانش آموزش تماس گرفت. محمد به خاطر این که تنها می ماندم، می خواست کار دانش آموز را لغو کند. گفتم مشکلی نیست ، بگذار بیاید.
او کار دانش آموز را انجام داد وقتی برگشت عذر خواهی کرد و گفت: "نمی خواهم دانش آموزان به بیراهه بروند، می خواهم جذب دین شوند."
🔰یکی از دوستانش هم تعریف می کرد زمانی که با محمد در شلمچه خادم الشهدا بودیم، نصف شب بیدار شدم دیدم محمد سر جایش نیست. هوای بیرون هم سرد بود. بعد از مدتی محمد آمد با یک پلاستیک پر از آشغال گفتم:"کجا بودی تو این سرما؟" محمد گفت:"رفتم زباله ها را جمع کردم.آخه زشته فردا که مردم به زیارت میان، ببینن روی خاک شهدا زباله افتاده."
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻣﺴﺮﻭﺭ
#شهدای_فارس
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_اول*
✅در کلام مادر
خداوند به من هشت فرزند عطا کرد . پنج پسر و سه تا دختر . جلال چهارمین پسرم بود. یادم میآید پنج شش ماهگی است که توی گهواره دست و پا میزد و خندان بود .
خانه ما در محله قدیمی مسجد نو بود و پدرش توی بازار چه صفایی (بازارچه قدیمی در مرکز شهرستان جهرم ) مغازه عطاری داشت . جلال بعضی مواقع اوقات فراغتش را در مغازه پدر می گذراند . توی خانه چند تایی وزنه و دمبل داشتیم که بچه ها از آن استفاده می کردند . جلال علاقه زیادی به ورزش وزنهبرداری داشت . برادرانش خیلی به ورزش تشویقش می کردند .
نوجوانی ساکت و کم حرف ، ولی در کار جدی بود . حوصله زیادی داشت و کمتر عصبانی میشد . اوقات فراغتش را توی کوچه با هم بازی هایش می گذراند و یا سرگرم مطالعه کتاب های شهید مطهری ، شهید دستغیب و دکتر علی شریعتی می شد . به مدرسه علاقه زیادی داشت درسش خوب و شاگردان ممتاز بود .
با شروع انقلاب به تکثیر و پخش اعلامیههای امام پرداخت و اغلب مواقع با دوستانش مشغول کشیدن نقشه و طرح هایی برای مقابله با رژیم بودند .
در حیاط خانه اتاقی انباری داشتیم که جلال و دوستانش برای مقابله با رژیم کوکتل مولوتوف و سه راهی درست می کردند .به من که چیزی نمی گفت می دیدم که چند تا بطری و چیزهای دیگر به دست دارد و با بچه ها می رود توی انباری . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید به جلیل می گفتم :
_جلال با بچه ها توی انباری چه کار می کنند؟! برو مواظبش باش !
جلیل که میدانست آنها چه میکنند به من می گفت ،هیچی کاری نمی کنند.
در بحبوحه انقلاب با شدت گرفتن فعالیتهایش در ۱۱ فروردین ۵۷ دستگیر شد که برادرانش آزادش کردند.
یک ساعت مانده بود به اذان ظهر ،سر و صدای سربازان رژیم و تظاهرکنندگان را شنیدم که ریختند داخل کوچه باریک ما . یکباره در خانه باز شد و جلال و بچه ها نفس زنان پریدند توی حیاط و در را بستند و از پله های پشت بام فرار کردند . سربازها دست بردار نبودند در چوبی خانه را با قنداق تفنگ شان پی درپی می کوبیدند . صدای استوار بلند شده بود .
_باز کن وگرنه می شکنیمش !
یک مرتبه چیزی به پیشخوان جلوی در خانه خورد .آن را خراب کرد و افتاد توی حیاط . تمام خانه و کوچه را دود و گاز گرفته بود . از شدت گاز اشک آور چشمانمان می سوخت . هر چه آب به سر و صورتمان میزدیم فایده ای نداشت . سربازها که خودشان هم تحمل گاز را نداشتند بالاخره رفتند .
#ادامه_دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻شهید زرتشتی زاده حافظ قرآن و نهج البلاغه
🎙راوی: حاج حسین کاجی
#شهید_کریم_کاویانی🌷
🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد