✍️خاطره حاج قاسم سلیمانی از شهید باکری:
او توی گودال نشست، توی گودال در کنار جاده عماره. این صداش ضبط هست. خطاب به شهید احمد کاظمی که تا زمان شهادتش از این درد به خود می پیچید. صداش این بود: احمد بیا اینجا. اینجا من چیزی می بینم، اگر تو ببینی از اینجا نخواهی رفت.
تو جزیره مجنون جنوبی رفتم توی یه سنگر کوچکی بود، شهید زین الدین بود، شهید باکری بود، شهید کاظمی بود. اون روز برادر مهدی شهید شده بود. حمید جا مونده بود. من هیچ حس نکردم. یه جوان رعنایی بود.
هیچ حس نکردم، هیچ آثاری را از غم در چهره او ندیدم. وقتی می خواستند جنازه برادر او را بیاورند، نگذاشت؛ گفت: اگر دیگران را توانستید بیاورد، جنازه برادر من را بیاورید.
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_دوازدهم*
هرکس هرطور دلش می خواست به خانه ساخته بود برای همین هم پیچه کوچه ها حساب و کتابی نداشت .وسط راه میانبر زدیم از کوچه های تنگ و باریک که فکر میکنم دو تا دوچرخه با هم نمی توانستند از آنجا رد شوند.
قدیمی ها هنوز هم میگفتند کوچه قهر و آشتی.
آقای احیای این مسیر را بارها آمده و رفته بود به تعداد روزهای پنج سال تحصیلی. در بین راه طوری بود که فقط یک کیفمدرسه کم داشت که بیاندازد روی کولش.
یاد آن روزها بچه اش کرده بود از این مسیر با منصور خاطره ها داشت. میکاپ آن موقع این راه به نظر خیلی طولانی می آمده.
بچه هایی که کارنامه قبولی پنجم شان را گرفته بودند یا شاید رهگذریم ست که از آنجا رد می شده روی دیوار مدرسه چه چیزهایی به یادگار نوشته بودند. میان اینها نوشته های بزرگ تر و مشخص تر از همه بود :«محبت که گناه نیست»
دوتا دروازه با میله های فلزی در دو طرف حیاط کاشته شده بود.آجرهای نظامی ۳۰ سال پیش یا پیشتر بندکشی شده بودند با سیمان سفید و جاهایی هم با گل.
دورتادور مدرسه با رنگ های مختلف و بی رمق نقاشی شده بود و روی رنگ ها جابجا با خطای لختی شعار نوشته شده بود در باب اهمیت علم و درس خواندن.
منصور هم مثل بقیه همین کارگرزاده هاست با تمام بدبختی های شان.روی یکی از شعارهای دیوار چشم تنگ میکنم زگهواره تا گور دانش بجوی .
آمدن به مدرسه بهانه ای شد که آقای رحیمی هرچه از دوران دانشآموزی منصور در ذهن دارد برایم بگوید.
او می گفت و من منصور را درآن زمان تصور می کردم. پسرکی که دو هفته ای می شد سرش را با ماشین ۴ زده با صورت آفتاب سوخته ابروهای که موقع فکر کردن به سوالات به هم نزدیک می شوند.
جلوی پسرک سفره پهن کردم برادرش را روبرویش مینشاندم به خواهرش را در طرف دیگر.پسرک خودکار را به دندان می سایید و می دیدم که غذا نمی خورد تا برادر و خواهر که سیر شدند بعد شروع کند. میدیدم از در خانه با برادر خواهر ها توی سر و کار هم می زنند با شیطنت های کودکانه و بیرون که میآید با بچه های کوچه وقاری درخور بزرگ ها به خود میگیرد و باز به خانه می آید.
پدرش می آمد پاکت کلاسها به مادر میداد .مادر می شست و جلوی پسرک میآورد.پسرک به ذرات شفاف آبروی گیلاس نگاه میکرد بعد مثل بچه های فضول رو میکرد به مادر.
_مامانی به اتاق های دیگه هم دادین عمو اینا ؟خانم جون؟!
_بروج گیلاس تو بخور توچیکار اتاقهای دیگه داری!
بلند میشود کلاس ها را داخل چند نعلبکین می چینند و تق تق درهای چوبی اتاق ها را در می آورد .
_عموجون خدمت شما قابلی نداره.
آقایحیی دست در جیب میکرد تا عوض می کرد و ادامه می داد.
آفتاب کم کم نمیاد حیاط مدرسه را می گرفت که مدیر مدرسه با ما احوال پرسی کرد خودمان را که معرفی کردین آشنا از کار در آمد و گفت که همکلاسی منصور بوده و به خاطر این که به ناحق یکی از بچه ها را زده کتک مفصل و جانانه از منصور نوش جان کرده.
عجله آقای یحیی نگذاشت که بیشتر در این کودکانه گشت بزنیم و خداحافظی کردیم تا دیداری بعد.
ادامه دارد..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻تلاوت قرآن پشت بی سیم هلیکوپتر
🎙راوی : امیر سرتیپ #غلامحسین_دربندی
#پیشنهاددانلود
🌱🌹🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سیره_شهدا
🌷از بس توی جبهه کار می کرد و دوندگی... دو تا سر ارنج و سر زانوش نخ کش شده بود..
گفت مادر این دو تا جیب لباس من را بکن. وصله بکن سر زانو شلوارم!!!
گفتم من نمی کنم. مگه تو بچه گدایی... مگه قعطی لباس آمده؟
گفت: نه. اما این لباس ها بیت المال هست... وقتی میشه با یه وصله هنوز ازش استفاده کنم چرا لباس نو بگیرم...
گفتم من نمی کنم.
رفت پیش زن همسایه. یه پولی بهش داده بود آن بنده خدا هم شوارش را وصله زده بود!
بسیجی #شهید سنگر ساز بی سنگر محمود فولادی
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید ابراهیم هادی :
مشکل کارهای ما این است که، برای رضای همه کار میکنیم؛ جز برای خدا.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌱🌹🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽🌷🍃🌸🍃🌷
شهیداݧ برشهــادت خنده ڪردند
بہ عطرخود بهاراݧ زنـــــده کردند
بہ زیرلب بگفتـا لالـــــہ با خــود
شہیداݧ لالہ را شرمـــــنده ڪردند
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌷🍃🌸🍃🌷
@golzarshohadashiraz
💠 شهید مهدی باکری:
ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند.
#شهید_مهدی_باکری❤️
📍۲۵ اسفند سالروز شهادت مهدی باکری
#یادشهداصلوات
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_سیزدهم*
در خانه یک راست رفتم سراغ دفترچه تحقیق: «٫مصاحبه با آشنایان سردار شهید»
با دست راست شروع کردم به ورق زدن آن از آخر هفته ها را امشب تور دیگر می خوانم با زندگی آشنا شده و گاه وقتی بخواهد به کتابی نگاه مختصری بیاندازد با دست راست شروع می کند به ورق زدن آن از آخر.
منصور در سردخانه خوابیده است ساکت و فکور به نظر می رسد مثل خیلی وقتها هوای بیرون تاریک است .ریش های بلند و بورش از چانه پایین آمدند و نزدیکی سینه اش در هاله ای از بی رنگی ناپدید شدهاند.
چند ساعت قبل مادر برادر و خیلیهای دیگر هم این طور که آبرویش میریختند دست ها را به جان هایشان زده اند و برای آخرین بار سیر به تقارن لطیف ابروهایش که با هم خیلی آرام بالا می روند و بعد مثل شمشیر پیچ می خورند نگاه کردهاند.
برفک های سردخانه یکی لابلای ریشش مینشینند و او نه فوت میکند در دو دست گره خورده است و دست هایش را بین پاها می گیرد که گرم شود.
انگار ساعتها در برف نشسته و غرق در فکر است.فردا در تابوت روی دست های سیاه پوش ها موج میخورد یله می شود دست به دست می شود اما گم نمی شود.
دستها برایش به سینه کوفته میشوند و دانههای اشک و عرق پاشیده می شوند لابلای بارش گلاب.
لبهایشان همیشه شادابند مثل عکس ها لبخندی صامت و ساکن نقش آنهاست خبر داشته باشد یا نداشته باشد فردا ساعت ۱۱ صبح آقا یحیی او را داخل قبر خواهد خواباند و در آن همه و شیون و ضجه فریاد خواهد زد:« ساکت ساکت خواهش می کنم آقای دستغیب می خواهند به مسلمان بودن حاج منصور شهادت دهند»
آقای دستغیب سر تکان می دهد و می گوید: «چه می گویید.؟!نیازی بر این شهادت نیست ایشان یکی از اولیا الله هستند»
رضا بالای دفترچه خیره مانده بودم به منصور که هنوز لب هایت مثل همیشه شاداب بودند و سرخ. لابد در همین زمان در خانهاش مادر همسر خواهرها و خیلیهای دیگر ضجه می زنند. بیشتر مردها مثل آقا یحیی گریه نمیکنند. اما غمشون در سیاهی پیراهن ها جیغ میکشد.جلیل آقا برادر بزرگتر منصور چیز های زیر لب نجوا می کند. آه کوتاهی میکشد و با صدای بلندتری می گوید «لا اله الله» مادر و خواهر و بچه ها را به آرامش دعوت می کند ولی این باعث نمی شود که مادر« رودم رودم »راصیحه نزند و صورت خراشیده را زیر چادر قایم نکند»
فردا صبح آقا مصطفی یحیی باید جواب تسلیت و پرس و جوی خیلیها را بدهد و بگوید که منصور چگونه از دست رفته است برای همین حتی اگر شده دو سه ساعتی باید چرتی بزند. بی حوصله برمیخیزد زنگ خانگی بغلی را میزند.
_حاج محسن سلام شرمنده بد موقع هم هست اگر اجازه بدین اومدم امشب اینجا بخوابم از بس حاج خانم اینا گریه میکند.
محسن پاکیاری با منصور روزگاری در جبهه گذرانده و این چند سال بعد از جنگ با او همسایه است و حالا خواب ندارد.
_مخلصتیم آقایحیی بفرمایید تو .پهلوی بخاری راحت دراز بکش من که خواب به چشمم نمیاد.
ادامه دارد..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#روایت_شهدا
🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم.
بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد.
در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند.
سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج)
#شهید جلیل اسلامی (آریانژاد).
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آخرین سخنرانی شهید مهدی باکری پیش از عملیات بدر...
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
#پیشنهاددانلود ⬆️
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
بهش گفتم برگشتنی یه خورده کاهو و سبزی بخر😊
گفتــــــ سرم شلوغه میترسم یادم بره روی یه تیکه کاغذ بنویس😇
همون موقع داشتــــــ جیبشو خالی میکرد دفترچه یادداشتــــــ و خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتم آن چیزهایی که میخواستم براش بنویسم یه دفعه گفت ننویسیها...😕
جا خوردم نگاهش کردم به نظرم کمی عصبانی شده بود گفتم مگه چی شده؟؟☹️
گفتــــــ خودکاری که دستتِ مال بیت المال...😇
گفتم نمیخواهم باش کتاب بنویسم که دو سه تا کلمه بیشتر نیست..☹️
گفتــــــ نه😠
❤️شهید مهدی باکری❤️
📚نیمه پنهان ماه،صفحه ۳۵
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کانال شهدا 👆 را به دیگران معرفی کنید
#خاطرات_شهدا | #مناسبت_روز
🔻رستگاری در جزیره ....
🔅 پس از عملیات خیبر و شکست های متعددِ رزمندگان در مناطق مختلف عملیاتی، مباحثی بر سر نحوه اداره عملیات ها در میان یگانهای سپاه تهران و ستادکل سپاه ایجاد شد، در این راستا حاج کاظم از جمله فرماندهانی بود که برای ایجاد سهولت در فرماندهی جنگ و یک دستی در اداره عملیات ها، داوطلبانه از تمام مسئولیت های خود کناره گرفت و به فاصله مدت کوتاهی ، به صورت یک پاسدار بسیجی در عملیات بدر شرکت کرده و در خطمقدم نبرد (شرق رودخانهدجله) به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ شربت شهادت را نوشید و پیکر مطهرش بعداز ۱۳ سال غربت به وطن بازگشت.
#شهید_سردار_حاجکاظم_نجفیرستگار
#فرمانده_لشکر10سیدالشهداء
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📩 قسمتی از وصیتنامه حاج سید احمد خمینی:
🔻 "به حسن و برادرانش این توصیه را مینمایم که همیشه سعی کنند در خط رهبری حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خیر دنیا و آخرت در آن است و بدانند که ایشان موفّقیّت اسلام و نظام و کشور را میخواهند. هرگز گرفتار تحلیلهای گوناگون نشوند که دشمن در کمین است "
🗓 به مناسبت سالگرد رحلت حاج احمد آقای خمینی
#مدافع_امام
#مدافع_انقلاب
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍂🌼☘
و چہ احساس قشنگے ستــــ
ڪہ در اول صبــ🌤ــح
یاد یڪ " #خـوبـــ"
تو را غـرق تمنـــــا سـازد...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_سجاد_مرادی
🌼🍂☘
@golzarshohadashiraz
🛑 #گــزارش 🛑
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣــﻨﺎﻧﻪ
مرحله بیست و سوم3⃣2⃣
قرارماهیانه/ذبح_قربانے
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و ﺷﻬﺪا
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ ع
➖🔻➖🔻➖
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ سیدالشهدا , ا ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اﻭﻝ ﻣـﺎﻩ شعبان المعظم ﺗﻌﺪاﺩ ۲ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ۴۷ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ در حال توزیع است ...
انشاءالله خداوند از بانیان خیــر قبول کند و این امر خیر را سبب رفع بلا و مصیبت و بیماری و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج شود
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
«هم زمان حسن و تانک به سمت هم شلیک کردند. تانک منهدم شد. حسن هم زیر آوار دیوار ماند. او را بیرون کشیدم و به یکی از خانههای خرمشهر بردم. خسته به دیواری تکیه داد. خانه پیش از این در تصرف نیروهای عراقی بود و روی آینه کمد، عکس صدام چسبانده بودند. حسن اسلحهاش را بالا آورد و تیری به چشم عکس صدام شلیک کرد. ناگهان درب کمد باز شد و ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻌﺜﻲ مسلحی, از کمد بیرون افتاد(ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ)، تیر حسن به چشمش نشسته بود....
(ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺣﺴﻦ ﻋﺮاﻗﻲ)
🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺴﻦ_ﺻﻔﺮﺯاﺩﻩ (ﺣﺴﻦ ﻋﺮاﻗﻲ )
#شهدای_فارس
شهادت :۲۵ اسفند
🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهاردهم*
چشمهای آقا یحیی روی هم می افتد.اما منصور آرام در سردخانه خوابیده و لبخندی صامت و ساکن با قدمتی ٣١ ساله نقش لبان اوست.
شاید این را بداند که فردا بعد از اینکه خاکها را روی کفن شکلات پیچش ریختند و روی خاک آب پاشیدند و مردم همه رفتند غروب مادر و همسر و برادرها و جماعتی دیگر شمعی بالای سرش روشن می کنند و گل می ریرند روی گلهایی که ظهر بر خاک نمدار مزار ریخته اند.و دعا می خوانند و نم نم می گریند .وقتی دعا تمام شد مادر بچه ها می گوید :"برویم سر مزار حاج مهدی فاتحه ای بخوانیم .
می روند سر مزار شهید مهدی ظل انوار فاتحه می خوانند و بر میگردند خانه .نگاهشان که به هم می افتد باز میزنند زیر گریه.
با تمام خستگی نیمه شب خیره مانده بودم به خط های پایین صفحه.لابلای خطها برهوتی بود بی انتها.در یک گوشه از آن پلی است که آن طرفش آبشار هفت رنگی می ریزد.ضخامت پل دقیقا اندازه نخ مویی است که راه رفتن روی آن آدم را یاد حرکات نمایشی می اندازد.بیابان غلغله است از جوانان و همه می خواهند رد شوند.
منصور روی پل ایستاده و آنها را رد می کند.آقای ورزنده هم منتظر است.تا رسیدن نوبتش در شک و تردید غوطه ور است .
منصور؟منصور که مرده اینجا چه می کند.؟
_ما را هم رد بفرمایید
_باشه فقط یک کم صبر کن
منصور دست آقای ورزنده را می گیرد و می فشارد.
_میدونی برای چی؟ به خاطر اون قصیده ای که برام گفتی.
دم دم های صبح آقای ورزنده نیم خیز می شود .صلوات می فرستد و چشمان خواب الودش را می مالد.به زحمت بلند می شود و وضو می گیرد .
و چند روز بعد آقای ورزنده از گرفتاری های مجروحیت زمان جنگ آزاد می شود و می تواند هر از چندی در دارلرحمه چرخی بزند و با منصور برود روی پل بایستد!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#بربالِ_سـخن
این دنیا ، دنیای آزمایش است ...و همه میدانیم که هیچکدام ماندگارنیستیم و همگی خواهیم رفت .فقط باید مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد...
📎جانشین تیپ ۳۳ المهدی
#سردارشهید_محمود_ستوده🌷
#سالروز_شهادت
شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ شرقدجله ، عملیات بدر
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مژده ای دل عالمی امشب چراغانی شده
کهکشان تا کهکشان یکسر درخشانی شده
کز فروغِ روی ثارالله، نورِ عالمین
از زمین تا آسمان بزمِ گل افشانی شده!
🎊🎊🎊🎊🎊🎊
میلاد سیدالشهدا اباعبدالله الحسین ع و روز پاسدار مبارک...
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
💚💝💚💝💚
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیره_شهدا
🌷جلسه بود، همه فرماندهان تیپ بودند جز حمید و شهید حسین ایرلو. ساعتی طول کشید که آمدند. همه نگران شده بودیم تا بلاخره رسیدند. به حمید گفتیم: ماشین خراب شده بود؟
گفت:نه!
گفتم: جاده خراب بود یا شلوغ؟
گفت: هیچ کدام. شب بود. طبق فرمان، سرعت ماشین در شب نباید بیش از 85 کیلومتر باشد، من هم به فرمان و قانون عمل کردم. ...
#شهید حاج حمید رضا فرخی
#شهدای_فارس
شهادت:1363/12/25- عملیات بدر-شرق دجله
فرمانده آموزش قرارگاه نوح(ع) و تیپ المهدی(عج)
🌷🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غم دیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
🌺ولادت پـرنـوروسـرور امام حـسین (علیه السلام) بر شما مبـارک🌺
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@golzarshohadashiraz