eitaa logo
گنبد فیروزه
57 دنبال‌کننده
553 عکس
173 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ تحریری «اسلامیت؛ قدر مشترک نهضت+نظام» و خطر سهمگین عدم فهم این مطلب خطیر!! (بخش ۰۱): مزیت و ایران، بر تمام انقلابات و نظامات تاریخ انسان در کل جغرافیای زمین، همین است که هر دو عنوان مذکور، اجازه نمی‌دهد بین و ، پارادوکس و تضاد مرسوم همه آن‌ها برقرار باشد. بزرگترین دهشتناک و بالتبع ضربه سنگین مهلک بر «نهضت+نظام» از جانب کسانی بر ، تحمیل گردید که انقلاب و نظام را آشتی‌ناپذیر تلقی کرده و حتی بر آن تصریح و تأکید می‌کنند! در این بر آنیم تا چنین معضلی را که بسیاری از و را به کام خود کشیده است، مورد قرار دهیم. نگارنده این سطور بلحاظ خانواده (روحانی سنتی بودن ابوی و روشنفکر شورشی بودن اخوی - در قالب شریعتی‌زدگی! - و لاجرم مباحثاتی طویل در حد مشاجراتی شدید!) بالتبع از مقطع ۱۴ سالگی (از ۱۳۵۵ هجری شمسی) وارد فعالیت‌های گردید که شاید زودهنگام ولیکن نقطه عطفی در مسیر زندگانی او بود! و شاید اولین و مهمترین دغدغه بنده از همان سال، همین بود که بدنبال مطالعه مقاله‌ای از ! با عنوان «نهضت و نظام» شکل گرفت که؛ نهضت یا نظام؟! و یا هر دو؟! توصیه می‌کنم متن کامل مقاله مذکور را در فصل ذی‌ربط کتاب و آن (در ذیل سلسله مباحث وی) مطالعه بفرمائید. (گلچینی از متن و صدای ذی‌ربط، ضمیمه این مقاله است) بعد از مطالعه مقاله مذکور، مصمم به ورود در انقلابی شدم که فرجام آن، استقرار بود که بعداً با به «جمهوری اسلامی» تغییر یافت. ولیکن با این دغدغه که آیا خواهیم توانست، نظامی را اقامه کنیم که انقلاب را قربانی خود نسازد؟! اشاره‌ای به جغرافیای زمانی این دغدغه: در سال ۱۳۵۱ از روستا به مهاجرت کرده و به مدت پنج سال در محله جنوبی ، ساکن بودیم و بنده در شهاب (واقع در ضلع جنوبی که بعد از انقلاب، به مجتمع آموزشی بعثت تغییر یافت) مشغول تحصیل بودم و در مقطع سوم راهنمایی، با شور انقلابی‌گری خود، اقدام به تشکیل سرّی نمودم. در آن دوران، شیفته داستان‌های ، بودم که عنوان خود را از نام یکی از کتاب‌های وی اقتباس کرده بودم. ایجاب می‌کرد که با اتمام ، کرده و در به (شاگردبازاری) بپردازم و اولین من زیر یک‌هزار تومان بود که حداقل فایده آن درآمد ناچیز، این بود که لااقل سربار خانواده نباشم و در مسیر قرار بگیرم. در بازار تهران () فعالیت‌های سیاسی بنده، تشدید شد و اقدام به تشکیل سرّی «گروه انقلابی بازار» نمودم. کارگران انجمنی؛ انقلابی‌تر از دانش‌آموزان سلحشوری بودند! میرزای حجره ما از اعضای بود که به قرابت و ارادت خاصی داشت که دارای گرایش‌های مثلاً ملی_مذهبی بود و در طیف و وفاداران به به شمار می‌رفت. بنده بلحاظ ملاحظات اسلامی، قاعدتاً با آن‌ها مرزبندی داشته و نمی‌توانستم جذب آن جریان بشوم که تدریجاً هم همه آن‌ها از بام بلند نهضت+نظام ما افتاد! گروه (و بتعبیری دقیق‌تر؛ گروهک!) ما نقش قابل توجهی در از طریق به آشوب و تظاهرات کشیدن سراهای آن داشت. لازم به ذکر است که تهران دارای سه طبقه اجتماعی بود که عبارت بودند از؛ ۱) ارباب‌ها که صاحبان سرمایه بودند و تجار نامیده می‌شدند. این عده معمولاً ساعت ۱۰ به بعد به حجره خود سر می‌زدند و هنگام ناهار هم می‌رفتند. ۲) میرزاها که طبقه کارمندان را تشکیل می‌دادند و معمولاً از ساعت ۸ الی ۹ صبح وارد محل کار شده و چند ساعتی پس از صرف ناهار، بازار را ترک می‌کردند. ۳) شاگردها که عمدتاً امور خدماتی (نظافت، آبدارچی، نامه‌بری، باربری و امثالهم) را بر عهده داشتند که معمولا از ساعت ۷ الی ۸ صبح در محل کار خود حضور یافته و تا غروب مشغول کار بودند. بنده جزو طبقه سه بودم اما کارهای من آنقدر زیاد نبود که و نداشته باشم. (حضور کارگرانه بنده در بازار؛ یک سال منتهی به ۱۳۵۷ تا یک سال بعد از آن بود. در سال ۵۹-۱۳۵۸ در سودای به همه جهان، قدم در راه و گذاشتم که با وقوع به محاق افتاد و لذا در سال ۱۳۶۰ عازم جبهه‌های شدم. غرض از ... ...ادامه دارد. ✍️ سیدمحمدحسینی(منتظر) بهار ۱۳۹۸ چلچراغ و حم: https://eitaa.com/joinchat/741802216C0aad7d8aff
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مظهر اسلام دو چیز است:قرآن،۱۴ معصوم.اگر این دو خطا کردند از اسلام بیرون برو. 🔰عضو شوید👇👇👇👇👇 🌹 @saberin31333 🌷🌺🌸❤️🌸🌺🌷 ☝️از پیام‌های دریافتی☝️ نقدونظر علمای ربانی البته از شوخی گذشته، آخوندها بطور کلی سه دسته‌اند؛ گفت؛ پاکند و پوکند و پلید! آری! دو دسته ( و ) همان‌هایی هستند که (ص) فرمودند؛ کمر مرا شکستند! این دو عده در واقع، کمر را شکستند ولیکن دسته سوم هستند که «مبلغین رسالات الله» و «فقهای آل‌الله» هستند و مکلف به تبعیت و تقلید از آنان هستند و اگر امروز حرفی برای گفتن از اسلام ( و ) در دنیا هست، به برکت و آنان است که در رأس این جریان اصیل الهی، همانا است. حفظهم الله ✍ سیدمحمدحسینی(منتظر) 💠کانال اطلاع‌رسانی حم (دریافتی و تحریری)؛ «حیفه این پیام‌ها را نبینی» (یک از هزاران؛ گلچینی از صدها پیام متنوع): 🆔eitaa.com/chelcheraaqHM 🙏گروه هم‌اندیشی چلچراغ معارف و احکام👇 https://eitaa.com/joinchat/3850895565Cc7624a74fe
هدایت شده از پژوهشگاه حم
🇮🇷﷽☫ 🔻@SMHM212 یاد ایامی (بخش ۳) 👈بخش قبلی👉 قصه نخستین مرکز فرهنگی هنری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (قسمت دوم): در مقطعی که دنبال اسپانسر برای سناریوی بنده بودیم، طی نشستی باتفاق ع.ع. با آقای محمدزاده (مدیرعامل ) هم صحبت مفصلی داشتیم که وی از نوع نگرش هنری-سیاسی و صحبت‌های فرهنگی-انقلابی بنده خیلی خوشش آمد (بلحاظ إشرافیتی که به افکار و عقاید یافته بودم و...) و تقاضا کرد که بعنوان نماینده آن بنیاد به اعزام بشوم تا به پسر او در گزینش فیلم‌های سینمایی مورد نیاز جامعه ، مشاوره بدهم! تا او خودش ماهی یکبار بیاید فرانسه و قرارداد ببندد. ولیکن بمحض مطرح کردن پیشنهاد او برای پدرم با مخالفت خانواده‌ام مواجه شدم! همه اعضای خانواده معتقد بودند که رفتن یک پسربچه تازه بالغ به فرانسه و‌ دیدن انواع فیلم‌های سینمایی غربی (ولو جهت گزینش برخی از آنها که متناسب برای باشد)، اصلاً صحیح نیست! در حالیکه من نوجوانی بودم که می‌توانستم گلیم خود را از آب بکشم! ولیکن نهایتاً تسلیم مخالفت شدید خانواده‌ام شدم که متفقاً زیر بار نرفتند و به صلاح من ندانستند و لذا من هم نرفتم! حرف حسابشان هم این بود که چه معنی دارد؛ پسر مجرد تازه بالغ یک در ۱۷ سالگی خود برود در و فساد و فساق، آن‌هم نه برای تحصیلات بلکه برای این که بنشیند صبح تا شب، انواع فیلم‌های سینمایی فاسد و مفسد غربی و هالیودی را تماشا بکند تا تعدادی را مثلاً گلچین کند که فرضاً مناسب حال و هوای مردم انقلابی سینمارو ایران باشد؟! غرض این که؛ در آن دوره، از اینگونه جلسات هم برای هم‌افزایی در پیشبرد اهداف‌مان داشتیم. تا اینکه یک روزی، عموی کوچک ع.ع. به من خبر داد که قرار شده ، برای برپائی مراسم جشن گرامیداشت اولین سالگرد در ایران (یا فقط در تهران؟)، مبلغ ۴٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان به مرکز سینمایی فجر پرداخت نماید! که بعنوان بزرگترین تشکل فعال هنری شناخته شده است! اما عبداله و دو برادر من (همان رهبر ارکستر و اخراجی ) سه‌تایی تصمیم گرفته‌اند که با این پول به فرار کنند! بنده هم با شنیدن این خبر تلخ، یک‌راست رفتم سراغ در آموزش و پرورش (حاج‌آقا موسوی و کارپرداز او آقای حاج‌سیدجوادی) و گفتم؛ اگر این خبر صحیح باشد، بهتر است که شما هم که اینهمه امکانات در اختیار ما گذاشته‌اید، در این امر بزرگ، و حتی دخالت داشته باشید. زیرا من به علیخانی‌ها اعتمادی ندارم و نگرانم که آن پول هنگفت ، حیف و میل شود! ولیکن حاج‌سیدجوادی، ترجیح داد که همان روز هر دو ساختمانی را که در اختیار ما گذاشته بود، پلمپ کند! وقتی من به او معترض شدم که بجای درست کردن ابرو چرا داری چشم ما را کور می‌کنی؟! عبداله متوجه شد که قضیه آن‌ها لو رفته طلبکار شد و لذا با چاقوکشی انتقام‌جویانه در صدد کشتن من برآمد که چرا خبرچینی کرده‌ای و...؟! و من با کمک عموی کوچک او از مهلکه گریختم! بدینگونه شد که مرکز سینمایی ما (فرهنگسرای بزرگی با عضویت صدها هنرپیشه در خیابان سمنان و روبروی ی فعلی) به فروپاشی رسید! بعد از آن بنده، فیلمنامه خود (نبرد تا آزادی) را بردم برای که بنظرم بهار ۱۳۵۹ بود. با توجه به قدوقواره نوجوانی‌ام اول مرا فرستادند به «واحد کودک و نوجوان»! در آن‌جا تشخیص دادند که فیلمنامه بنده فراتر از مفاهیم کودک و نوجوان است و لذا مرا فرستادند به «واحد جوانان» که مجری خوش‌تیپی هم داشت بنام ناصر عنصری اگه اشتباه نکنم! در آنجا هم فیلمنامه مرا که مطالعه کردند، گفتند برای «واحد فیلم و سریال»، مناسب‌تر است و لذا مرا درگیر واحدی نمودند که مراجعین آن‌جا همه بزرگسال و بعضاً پیرمردها و پیرزن‌ها بودند و من در لابلای آن‌ها بنظر می‌رسید که بچه آن‌ها باشم!😂🥴 ولیکن در این واحد هم بعد از چندین ماه رفت و آمد، صریحاً و خیلی جدی به بنده اعلام کردند که خمیرمایه فکری شما که بودن است در اثر شما مشهود و لذا مردود است! و تأکید بنده بر این نکته که تشکیلات بنده (با عنوان انجمن توحیدی مستضعفین بازار) در از بنی‌صدر، حمایت کرده است، به خرج آن‌ها نرفت! به صراحت می‌گفتند: اگرچه حامی بنی‌صدر بوده‌اید اما بنیاد فکری و تربیتی و اعتقادی شما کاملاً مکتبی است و از پلن به پلان فیلمنامه شما مشهود و ملموس است! البته بنظرم آن حرف‌ها نوعی بهانه‌جویی هم بود! زیرا در آن مقطع (۱۳۵۸ و قبل از هجوم به ایران)، بنده نوجوانی ۱۷ ساله بودم و حضورم در جلسات دست‌اندرکاران و مراجعین به واحد مذکور، چندان به چشم نمی‌آمد و لذا پی بردم که آن واحد، عمدتاً تحت تأثیر کسانی قرار گرفته که در صدد... ...ادامه دارد. ✍️سیدمحمدحسینی‌(منتظر) ۱۴۰۳/۹/۱ 🌐👈حیفه نبینی👉 💠 🎲👈محل نظرات👉 🙏