.
#شهدای_مداح
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💠مداح، پشت بیسیم📞
چه خواند که حاج #حسین_خرازی
از هوش رفت⁉️
🔰شهید به #حضرت_زهرا_سلام_الله علیه علاقهی وافری داشتند و در غالب مداحیهایشان از مصائب ایشان میخواندند.
همچنین وصیت نمود که بروی سنگ قبرش بنویسند:
#یا_زهرا ...
🔰 او به نماز اول وقت اهمیت فراوانی میداد و قران کریم را بسیار تلاوت مینمودند.
همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند.
🌷خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی #مجروح شده بودند.
حاجی بی قرار بود، اما به رو نمی آورد! خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا #آخرشه!
یه وضعی شده بود عجیب!
تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی📞 را صدا زد، حاجی گفت:
هرجور شده
با بیسیم #تورجی_زاده را پیدا کن!
🌷( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) #مداح بااخلاص و از بچه های لشکر بود.
خلاصه محمدرضا رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه😢 از پشت بیسیم گفت:
محمدرضا چند خط #روضه_حضرت_زهرا(س) برام بخون.
🌷محمدرضا فقط #یک_بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند خط را #گرفته_بودند و عراقیها را تارومار کردند...
محمدرضاتورجی زاده خوانده بود:
🔸در بین آن دیوار و #در
🔸زهرا صدا می زد پدر
🔹دنبال #حیدر می دوید
🔹از پهلویش خون می چکید
🔰جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون #حضرت_زهرا بود:
جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر ایشان اصابت کرد .
| #شهدا
| #شب_جمعه
| #الی_الحبیب
.
.
#شهدا
#شهید_مداح #ذاکر #خادم
پنجم اردیبهشت ماه_ سالگرد شهادت شهید محمد رضا #تورجی_زاده
🔖روضه حضرت زهرا(س)
🌟 خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند. #حسین_خرازی بی قرار بود اما به رو نمیآورد؛ خیلیها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه..
📞یه وضعی شده بود عجیب! تو این گیر و دار، حاجی اومد بیسیمچی را صدا زد. حاجی گفت: هر جور شده با بیسیم، #تورجی_زاده را پیدا کن.. شهید تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا(س) بودند و #مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(س) بود..
💎خلاصه تورجی را پیدا کردند. حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون..
📿تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت..
صدا را روی تمام بی سیمها انداخته بودند. خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگن..
🎗 خط را گرفته بودند، عراقیها را تارو مار کردند. تورجی خونده بود:
🚩در بین آن دیوار و در
زهــرا(س) صدا میزد پدر
🚩دنبال حیـدر(ع) می دوید
از پهلویش خون می چکید
«زهرای من، زهرای من..»
🌷محمد ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد: یک بار به سنگر فرماندهی رفتم. محمد به احترام من از جا بلند شد. گفتم: «یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز برم!»
🔸به دلایلی مخالفت کرد. اصرار کردم اما بیفایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم:
باشه شکایت شما را میبرم پیش مادرم..
🌀هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پابرهنه به دنبالم دوید دستم را گرفت و گفت: این چه حرفی بود که زدی؟! بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر میخواهی بنویس.
💔 تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است. گفتم: به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و.. اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم!
🔮یک سال بعد در عملیات کربلای ۱۰ گلولهی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد.
خیلی عجیب بود، سه ترکش به او اصابت کرده بود..
یکی به پهلو
یکی به بازو
و دیگری به سر..
🔹یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود:
من در عملیاتی شهید میشوم که با رمز یا زهرا(س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا "زهرا" باشم..
🚩مدتی بعد پیکر او تشییع شد و همانگونه که وصیت کرده بود سربند یا "زهرا (س)" به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید.
راوی: محمود اسدی از لشکر امام حسین(ع)
#الی_الحبیب
.