.
#امام_زمان
#قصه_عبرت
#تشرفات
#کرامات
#تشرف_مرحوم_جبل_عاملی_به_محضر_مبارک_امام_عصر_ارواحنا_فداه
👈🏼👈🏼 حجتالاسلام والمسلمين آقاى #حاج_شيخ_محمد_رازى در كتاب #آثار_الحجه صفحهى ۸۰ نوشتهاند:
آقاى #حاج_ميرزا_على_حيدرى فرمودند: من در تهران اين قضيّه را از حجّهالاسلام والمسلمين جناب آقاى #حاج_شيخ_اسحاق_رشتى فرزند مرحوم آيتالله آقاى #حاج_شيخ_حبيب_الله_رشتى شنيده بودم وسپس در سفرى كه به شام براى زيارت حضرت "زينب" (سلاماللهعليها) رفته بودم و به محضر مرحوم آيتالله آقاى حاج #سيد_محسن_جبل_عاملى رسيدم خود ايشان نقل كردند:
🍃 در زمان حكومت شريف على بر سرزمين حجاز به مكّه مكرّمه رفتم و قبلاً متوجّه شده بودم كه در اعمال حج خدمت حضرت "بقيّهالله" ارواحنا فداه خواهم رسيد و لذا در اعمال حج آن سال زياد به فكر آن حضرت بودم ولى موفّق به زيارت آن حضرت نشدم.
تصميم گرفتم كه به وطن برگردم ولى متوجّه شدم كه راه بين مكّه و لبنان بسيار دور است و بهتر اين است كه در مكّه بمانم شايد سال ديگر موفّق به زيارت آن حضرت گردم، لذا آنجا ماندم ولى در سال بعد و بعدتر تا پنج و يا هفت سال موفّق به زيارت آن حضرت نشدم.
(ترديد بين پنج سال و هفت سال از جناب آقاى حاجى حيدرى بود).
🍃 در اين بين با حاكم مكّه (شريف على) آشنائى پيدا كردم و با او گاهى رفت آمد مىنمودم او از شرفا و سادات مكّه بود مذهبش زيدى بود، يعنى: چهار امامى بود و اين اواخر خيلى با من گرم بود.
در آخرين سالى كه اعمال حج را انجام دادم و ديدم باز هم مثل آنكه نمىخواهم موفّق به زيارت آن حضرت شوم.
براى رفع ناراحتّى و نگرانى خودم به يكى از كوههاى اطراف مكّه بالا رفتم.
🍃 وقتى بالاى كوه رسيدم، آن طرف كوه چمن زارى بود كه هرگز مثل آن را نديده بودم، با خود فكر كردم چرا در اين چند سال كه در مكّه بودهام براى گردش به اينجا نيامدهام؟!
🍃 وقتى از بالاى كوه به ميان آن چمن زار رسيدم، ديدم وسط آن خيمهاى برپا است و در ميان خيمه جمعى نشستهاند و يك نفر كه آثار بزرگى و علم از سيمايش ظاهر است در وسط خيمه نشسته، مثل اينكه او براى آن جمع درس مىگويد و آنچه من از سخنان آن آقا شنيدم اين بود كه فرمود:
"به اولاد و ذرارى جدّهى ما حضرت زهراء سلاماللهعليها در موقع مردن ايمان و ولايت تلقين مىشود و هيچيك از آنها بدون مذهب حقّه و ايمان كامل از دنيا نمىروند".
🍃 در اين بين شخصى از طرف مكّه آمد و به آن آقا گفت:
"شريف محتضر و نزديك است از دنيا برود، تشريف بياوريد!"
من با شنيدن اين جمله حركت كردم و بهطرف مكّه رفتم و يكسره به قصر ملك وارد شدم ديدم، او در حال سكرات مرگ است، علما و قضات اهلسنّت اطرافش نشستهاند و او را به مذهب اهلسنّت تلقين مىكنند امّا او بههيچ وجه حرفى نمىزند و فرزندش كنار بسترش نشسته و متأثّر است.
🍃 ناگهان ديدم! همان آقائى كه در خيمه درس مىفرمود، از در وارد شد و بالاى سر شريف نشست ولى معلوم بود كه تنها من او را مىبينم. زيرا من به او نگاه مىكردم ولى ديگران از او غافل بودند، امّا در من هم تصرّف شده بود كه نمىتوانستم سلام كنم و يا از جا حركت كنم او رو به شريف كرد و فرمود:
"قل اشهد ان لااله الاّ الله".
شريف گفت: "اشهد ان لااله الاّ الله".
او فرمود: "قل اشهد انّ محمّدا رسول الله".
شريف گفت: "اشهد انّ محمّدا رسول اللّه".
او فرمود: "قل اشهد انّ عليا حجّة الله".
شريف گفت: "اشهد انّ عليا حجّه اللّه" او به همين منوال يك يك از "ائمّه اطهار" (عليهم السّلام) را نام برد و به شريف، اقرار به آنها را تلقين كرد، شريف على هم مرتّب جواب مىداد و اقرار مىنمود تا آنكه به نام مقدّس حضرت "بقيّه اللّه" ارواحنا فداه رسيد، آن آقا فرمود:
"يا شريف قل اشهد انّك حجّة الله" (يعنى: اى شريف بگو شهادت مى دهم كه تو حجّت خدائى).
شريف هم گفت: شهادت مى دهم كه تو حجّت خدائى.
🍃 اينجا من فهميدم كه دو مرتبه است موفّق به زيارت حضرت بقيّهالله (عليهالسّلام) مىشوم، ولى متأسّفانه آنچنان قدرت از من گرفته شده بود كه نمىتوانستم با او حرف بزنم و يا عرض ارادت كنم.
🍃 مرحوم آيتالله آقاى سيّد محسن جبل عاملى در سال ۱۳۷۱ قمرى در شام از دنيا رفت و در راهرو صحن حضرت زينب (عليها السّلام) مدفون گردید.
🔆
.
#امام_حسین #علیه_السلام
#زیارت_توسل
#قصه_عبرت
🔷🔶 #داستان_مردی_که_به_زیارت_امام_حسین_علیه_السلام_نمیرفت
👈🏼👈🏼 شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیهالسلام را اراده میکرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی» که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
🍃 سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت:
«از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیهالسلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد».
🍃 آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
🍃 هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت:
«من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است».
🍃 وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .
🍃 نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
🍃 چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت:
«اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟
آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟».
پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»
📚 منابع:
1⃣ داستانهای علوی، ج۴، ص۲۱۰
2⃣ دارالسلام عراقی، ص۳۰۱
#کرامات
.
.
#امام_زمان
#مجالس_حسینی
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #حضور_امام_عصر_در_مجلس_روضه
#_قمر_بنی_هاشم_علیهما_السلام
#و_دعوت_مومنین_به_دعای_برای_فرج
👈🏼👈🏼 در کتاب #میر_مهر، جلوه های محبت امام زمان علیهالسلام، داستانی را در مورد نامهای از امام زمان علیهالسلام در یکی از مساجد لبنان پیدا شد، آورده است.
این داستان به نقل از کتاب #انتظارات_امام_زمان_علیه_السلام و آن هم به نقل از کتاب #راهی_به_سوی_نور آورده شده است.
در پاورقی آمده است که این واقعه، مربوط به سال ١۴٠۴ هجری قمری است. داستان طبق نقل کتاب میر مهر، با کمی ویرایش، چنین است:
🍃 امام جماعت و هیأت امنای یکی از مساجد لبنان، قسم مؤکد یادکرده بودند تا در ماه محرم، به نام حضرت اباالفضل العبّاس، علیهالسلام، مؤمنین را در آن مسجد اطعام نمایند. البته به سوگند خویش هم عمل میکردند.
به منظور شرکت مردم در این عمل خیر، صندوقی در آن مسجد نصب شده بود.
چنان که معمول است، آن صندوق دارای قفل بود و فقط روزنه باریکی داشت که بتوان سکه یا اسکناسی را به داخل آن انداخت.
🍃 پس از مدّتی در آن صندوق را گشودند. امّا با کمال تعجّب نامهای به همراه جعبهای شکلات بزرگ لبنانی در آن یافتند. به هر صورت که محاسبه کردند، دیدند محال است بتوان آن جعبه را از روزنه باریک صندوق به داخل انداخت.
🍃 هنگامی که آن نامه را گشودند، این جملات نورانی در آن به چشم میخورد:
«بسم الله الرحمن الرحيم
وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون
صدق الله العلی العظیم
أنا المهدی المنتظر
أقمت الصلاة فی مسجدکم
وأکلت ممّا أکلتم
ودعوت لکم
فادعوا لی بالفرج».
📝 بسم الله الرحمن الرحیم
و بگو عمل کنید که خدا و رسول او ومؤمنان عمل شما را خواهد دید، راست گفت خداوند بلند مرتبه باعظمت.
منم مهدی منتظر
در مسجد شما نماز خواندم
و از آنچه شما خوردید من نیز خوردم
و برای شما دعا کردم
پس شما نیز برای فرج من دعا کنید.
📚 منابع:
1⃣ چهرهي درخشان، ج۲، ص۵۴۲ به نقل از راهي به سوي نور نوشتهي عليرضا نعمتي ص۸۱ چاپ اول
2⃣ جلوههای محبت امام زمان عجل الله فرجه، مسعود پورسیدآقایی، ص۱۲۳
3⃣ انتظارات امام زمان علیهالسلام، ص ۵٨
🔆
#کرامات_امام_رضا_علیه_السلام
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#قصه_عبرت
🔷🔶 #عنایت_امام_هشتم_علیه_السلام_به_زائرانش
👈🏼👈🏼 آیةالله العظمی #سید_شهاب_الدین_مرعشی_نجفی (رحمهالله) نقل میکنند:
شب اول قبر آيتالله #شيخ_مرتضی_حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
🍃 چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
🍃 وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و بهطور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
🍃 ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم. گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
🍃 همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
🍃 هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
🍃 بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
📚 #كرامات #امام_رضا عليهالسلام از زبان بزرگان؛ ص۲۹
🔆
.
#فضائل #امیرالمؤمنین
#امام_علی
#حکایات
#قصه_عبرت
🔷 دزدی که با دست بریده و خونچکان، ۶۶ فضیلت از فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام را بیان کرد!
از #اصبغ_بن_نباته روايت شده است كه گفت:
روزى در مسجد كوفه نزد امير المؤمنين علیهالسلام رفتم، در آنجا مردمان فراوانى با برده اى سياه ديدم كه مى گفتند: اى اميرمؤمنان! اين برده دزدى كرده است.
🍃 امام بعد از اعتراف گرفتن از او به بريدن دست راست او فرمان داد، و آن را بريدند. آن غلام دست بريده را خونچكان به دست چپ گرفت و رفت.
🍃 در ميان راه، ابن الكوّاء كه از دشمنان امام على علیه السلام بود او را ديد، از او پرسيد: دست راستت را چه كسى بريده ؟
🎙غلام گفت :
دست راست مرا کسی بريد كه:
۱-الْأَنْزَعُ الْبَطِینُ
۲-بَابُ الْیَقِینِ
۳-حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ
۴-الشَّافِعُ یَوْمَ الدِّینِ
۵-الْمُصَلِّی إِحْدَی وَ خَمْسِینَ
۶-إِمَامُ التُّقَی
۷-ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَی
۸-شَقِیقُ النَّبِیِّ الْمُجْتَبَی
۹-لَیْثُ الثَّرَی
۱۰-غَیْثُ الْوَرَی
۱۱-حَتْفُ الْعِدَی
۱۲-مِفْتَاحُ النَّدَی
۱۳-مِصْبَاحُ الدُّجَی
۱۴-إِمَامُ الْحَقِّ
۱۵-سَیِّدُ الْخَلْقِ
۱۶-فَارُوقُ الدِّینِ
۱۷-سَیِّدُ الْعَابِدِینَ
۱۸-إِمَامُ الْمُتَّقِینَ
۱۹-خَیْرُ الْمُهْتَدِینَ
۲۰-أَفْضَلُ السَّابِقِینَ
۲۱-حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ
۲۲-إِمَامٌ
۲۳- حَظِیٌّ
۲۴- بَدْرِیٌّ
۲۵-أُحُدِیٌّ
۲۶-مَكِّیٌّ
۲۷- مَدَنِیٌّ
۲۸-أَبْطَحِیٌّ
۲۹-هَاشِمِیٌّ
۳۰-قُرَشِیٌّ
۳۱-أَرْیَحِیٌّ
۳۲-مَوْلَوِیٌّ
۳۳-طَالِبِیٌّ
۳۴-جَرِیُّ
۳۵-قَوِیٌّ
۳۶-لَوْذَعِیٌّ
۳۷-الْوَلِیُّ
۳۸-الْوَصِیُّ.
۳۹-دَاحِی بَابِ خَیْبَرَ
۴۰-قَاتِلُ مَرْحَبٍ وَ مَنْ كَفَرَ
۴۱-أَفْضَلُ مَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ
۴۲-هَلَّلَ وَ كَبَّرَ
۴۳-صَامَ وَ أَفْطَرَ
۴۴- حَلَقَ وَ نَحَرَ
۴۵-شُجَاعٌ
۴۶-جَرِیُّ
۴۷-جَوَادٌ
۴۸-سَخِیٌّ
۴۹-بُهْلُولٌ
۵۰-شَرِیفُ
۵۱-الْأَصْلِ
۵۲-ابْنُ عَمِّ الرَّسُولِ
۵۳-زَوْجُ الْبَتُولِ
۵۴- سَیْفُ اللَّهِ الْمَسْلُولُ
۵۵-الْمَرْدُودُ لَهُ الشَّمْسُ عِنْدَ الْأُفُولِ
۵۶-صَاحِبُ الْقِبْلَتَیْنِ
۵۷-الضَّارِبُ بِالسَّیْفَیْنِ
۵۸-الطَّاعِنُ بِالرُّمْحَیْنِ
۵۹-وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ
۶۰-الَّذِی لَمْ یُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ
۶۱-أَسْمَحُ كُلِّ ذِی كَفَّیْنِ
۶۲-أَفْصَحُ كُلِّ ذِی شَفَتَیْنِ
۶۳-أَبُو السَّیِّدَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ.
۶۴-عَیْنُ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِب
۶۵-تَاجُ لُؤَیِّ بْنِ غَالِبٍ
۶۶-أَسَدُ اللَّهِ الْغَالِبُ، عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ مِنَ الصَّلَوَاتِ أَفْضَلُهَا وَ مِنَ التَّحِیَّاتِ أَكْمَلُهَا
🍃 چون غلام از ستايش اميرالمؤمنين علیهالسلام فارغ شد و به راه خويش رفت، عبدالله بن كواء نزد امام آمد و به امام آنچه را دید و شنید تعریف کرد.
🍃 امام عليه السّلام به حسنین عليهماالسّلام فرمود: برويد و غلام را نزد من بياوريد. آنان غلام را آوردند.
چون غلام جلوى حضرت ايستاد، حضرت به وى فرمود: دست راستت را بريدم و تو آن گونه كه به من رسيده است، مرا ثنا میگويى!
🍃 او گفت: اى اميرالمؤمنين، شما تنها بر پايهی يك حقّ واجب كه خداوند و رسول او واجب كرده است، آن را بريده اى.
🍃 امام عليه السّلام فرمود: دستت را به من بده. آنگاه امام دست را گرفت و آن را با عبا پوشاند و تكبير گفت و دو ركعت نماز گزارد و كلماتى را كه ما مىشنيدم بر زبان جارى كرد و در پايان دعايش فرمود: مستجاب كن اى پروردگار عالميان و كف دست را سوار بر مچ كرد و به يارانش فرمود: عبا را از كف دست كنار بزنيد.
آنان عبا را از كف كنار زدند و ديدند كه كف بر مچ دست به اذن خداوند متعال پيوند خورده است.
➖ سپس امیرالمؤمنین علیه السّلام به ابنالکواء فرمودند:
آیا من به تو نگفتم که همانا برای ما محبین و دوستانی است که اگر از ایشان یکی را قطعه قطعه کنیم زیاد نمی شود در آنها مگر حبّ ما ، و برای ما دشمنانی است که اگر دهان و حلقومشان را پر از عسل کنیم زیاد نمی شود در آنها مگر بغض و کینه نسبت به ما ، و این چنین است، کسی که محبِّ ما اهل بیت باشد روز قیامت مورد شفاعت ما قرار میگیرد.
📚بحارالانوار ج۳۴ ص ۲۶۶
➖ علامه مجلسی این روایت را در جلد۴۰ صفحه ۲۸۰ با نسخه دیگری ذکر میکند که تفاوتهایی با این نسخه دارد که در آن فضائل دیگری هم بیان شده است.
#کرامات
.
.
#ولادت_امام_دهم_علیه_السلام
#با_امام_هادی_علیه_السلام
#قصه_عبرت
#15ذیحجه
🔷🔶 #یونس_نقاش_و_امام_هادی_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 مرحوم #شیخ_طوسی و برخی دیگر از بزرگان رضوان الله علیهم به نقل از #کافور_خادم حکایت نمایند:
منزل و محل مسکونی حضرت ابوالحسن، امام هادی علیهالسلام در نزدیکی بازارچهای بود که صنعتگران مختلفی در آن کار میکردند.
یکی از آنها شخصی به نام یونس نقاش بود که کارش انگشترسازی و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضی اوقات خدمت حضرت میآمد.
➖ روزی با عجله و شتاب نزد امام علیهالسلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت:
سرورم! من تمام اموال و نیز خانوادهام را به شما میسپارم.
حضرت به او فرمود:
چه خبر شده است؟
یونس گفت:
من باید از این دیار فرار کنم.
حضرت در حالتی که تبسمی بر لب داشت، فرمود:
برای چه؟ مگر چه پیش آمدی رخ داده است؟!
یونس جواب داد:
چون که وزیر خلیفه - موسی بن بغا - نگین انگشتری را تحویل من داد تا برایش حکاکی و نقاشی کنم و آن نگین از قیمت بسیار بالایی برخوردار بود، که در هنگام کار شکست و دو نیم شد و فردا موعد تحویل آن است؛ و میدانم که موسی یا حکم هزار شلاق و یا حکم قتل مرا صادر میکند.
➖ امام هادی علیه السلام فرمود:
آرام باش و به منزل خود باز گرد، تا فردا فرج و گشایشی خواهد بود.
یونس طبق فرمان حضرت به منزل خویش بازگشت و تا فردای آن روز بسیار ناراحت و غمگین بود که چه خواهد شد؟ و تمام بدنش میلرزید و هراسناک بود از این که چنانچه نگین از او بخواهند چه بگوید؟
در همین احوال، ناگهان، مأموری آمد و نگین را درخواست کرد و اظهار داشت: بیا نزد موسی برویم که کار مهمی دارد.
➖ یونس نقاش با ترس و وحشت عجیبی برخاست و همراه مأمور نزد موسی بن بغا رفت. و هنگامی که یونس از نزد موسی برگشت، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارک امام هادی علیهالسلام وارد شد و اظهار داشت:
یابن رسول الله! هنگامی که نزد موسی رفتم، گفت: نگینی را که گرفته ای، خواسته بودم که برای یکی از همسرانم انگشتری مناسب بسازی؛ ولی اکنون آنها نزاعشان شده است. اگر بتوانی آن نگین را دو نیم کنی، که برای هر یک از همسرانم نگینی درست شود، تو را از نعمت و هدایای فراوانی برخوردار میسازیم.
➖ امام هادی علیهالسلام تا این خبر را شنید، دست مبارکش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه باری تعالی اظهار داشت:
خداوندا! تو را شکر و سپاس میگویم، که ما - اهلبیت رسالت - را از شکرگزاران حقیقی خود قرار دادهای.
و سپس به یونس فرمود:
تو به موسی چه گفتی؟
یونس اظهار داشت:
جواب دادم که باید مهلت بدهی و صبر کنی تا چارهای بیندیشم.
امام هادی علیهالسلام به او فرمود:
خوب گفتی و روش خوبی را مطرح کردی.
📚 منابع:
۱. أمالی شیخ طوسی، ج۱، ص۲۹۴
۲. اثبات الهداة، ج۳، ص۳۶۷، ح۲۴
۳. مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۳۹، ح۲۴۳۹
۴. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۱۲۵، ح۳
#میلاد_امام_هادی
.
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#نکته_های_رضوی
#قصه_عبرت
#11ذیقعده
🔷🔶 #عنايت_و_صله_حضرت_رضا_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 صاحب کتاب #داستانهای_شگفت، مینویسد:
عالم عامل و فاضل کامل جناب حاج #شیخ_محمد_رازی -مولف کتاب آثارالحجه- و غیره، فرمود:
شنیدم از جناب سید العلماء مرحوم حاج آقا یحیی (امام جماعت مسجد حاج سید عزیزالله در تهران) و از جمعی دیگر از اهلعلم که نقل فرمودند از مرحوم حاج #شیخ_ابراهیم مشهور به #صاحب_الزمانی که فرموده:
روز #تولد_حضرت_علی_بن_موسی_الرضا علیهالسلام (۱۱ ذیقعده) #قصیدهای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم بهقصد ملاقات #نایب_التولیه که قصیدهام را برای او بخوانم.
🔅 چون عبورم از #صحن_مقدس افتاد، با خود گفتم:
نادان، سلطان اینجاست کجا میروی؟ قصیدهات را برای خودشان چرا نمیخوانی؟
پس، از قصد خود پشیمان و تائب شدم و بهحرم مطهر مشرف شدم و قصیدهام را مقابل ضریح مقدس خواندم، پس عرض کردم:
یا مولای، از جهت #معیشت در فشارم، امروز هم #عید است، اگر #صله_ای عنایت فرمایید، بجاست.
🔅 ناگاه از سمت راست کسی ده تومان در دست من گذاشت، گرفتم و عرض کردم:
یا مولای کم است،
فورا از سمت چپ کسی ده تومان دیگر در دستم گذاشت، باز عرض کردم:
کم است،
ده تومان دیگر در دستم گذاشتند، خلاصه تا شش مرتبه استدعای زیادی کردم و در هرمرتبه ده تومان مرحمت فرمودند (البته ده تومان آن زمان مبلغ قابل توجهی بوده است).
🔅 چون مبلغ شصت تومان را کافی دیدم، خجالت کشیدم که باز طلب زیادتی کنم.
پول را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهر خارج شدم.
🔅 در کفشداری عالم ربانی مرحوم #حاج_شیخ_حسنعلی_تهرانی را دیدم که میخواهد به حرم مشرف شود، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود:
حاج شیخ خوب زرنگ شدهای با حضرت رضا علیهالسلام نزدیک شده و روی هم ریختهاید، تو شعر میگویی و آن حضرت به تو صله میدهد، بگو چه مبلغی صله دادند؟!
گفتم شصت تومان، فرمود:
حاضری شصت تومان را بدهی و دو برابر آن [را] بگیری؟
قبول کردم شصت تومان را دادم و ایشان ۱۲۰ تومان بهمن مرحمت فرمود.
بعدا پشیمان شدم که آن وجهی که امام مرحمت فرمودند چیز دیگر بود، خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.
📚 داستانهای شگفت، دستغیب، ص۲۳-۲۴
#مطالبنابدرمنبر
..........
پیامبر اکرم: کسی برای ما(اهل بیت) شعری نمی گوید مگر اینکه خدای او را به روح القدس یاری دهد.