eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
4.1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
574 ویدیو
804 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ●━━━━━━─────── *چهارتا ورود مهم‌ تو‌ تاریخ اسلام هست یکی از مهمترین ورودها، ورود پیغمبر به مدینه است یکی از نکات بارز و قشنگش اینه نوشتن پانزده روز رسول خدا پشت دروازه ی مدینه ایستاد و منتظر بود وارد مدینه نشد میگفتن‌ مردم منتظرن، می فرمود: باید برادرم علی بیاد تا علی نیاد من‌ وارد مدینه نمیشم. دومین ورود معروف، ورود پیغمبر سال هشتم هجری به‌ مکه و فتح‌ مکه است. امیرالمؤمنین‌فرمود: پیغمبر کنار کعبه زانو زد به‌ من دستور داد برو بالا کعبه رو از وجود بُتان پاک‌ کن. با دست پیغمبر بالا رفت و بت ها رو شکست. سومین ورود معروف، ورود امام رضا به ایران بود وقتی حضرت به مَرو‌ رسید چه استقبالی، چه عظمتی، چه شکوهی. وچهارمین ورود، ورود حضرت معصومه به شهر قم بود. وقتی حضرت معصومه میخواست وارد قم بشه مردم کیلومترها، فرسخ ها بیرون شهر رفتن، چه استقبالی، چه تکبیری، چه تجلیلی، اینقدر روی ناقه اش گل ریختن. نوشتن بی بی رو آوردن تو‌ بهترین جای شهر، وسط باغ زیر سایه ی درخت کنار جوی آب، گفتن این دختر موسی ابن جعفره حق داره.. تو‌ این‌ چهار تا ورود چند تا وجهه شِباهت هست. ورود پیغمبر به مکه و مدینه وامام‌ رضا به ایران و حضرت معصومه به قم. این سه تا وجه شباهت استقبال، فَرح، شادی بود. اما یه ورود هم سراغ دارم کسی اومد استقبال حسین. بچه ها نگاه کردن دیدن یه عده نیزه دار ایستادن، حُر با لشکرش اومده استقبال... دومین وجه شَباهت احترام بود. نوشتن وقتی حُر راه امام رو‌ بست دستور دادن حسین رو متوقف کن نه بذار برگرده نه بذار بره. نامه نوشت عُبیدالله ملعون یه‌ جایی متوقفش کن نه آب باشه، نه سایه باشه، نه درخت باشه، وسط بیابون زیرِ آفتاب نگهش دار.... سومین وجه شباهت شادی بود. وقتی خانم‌ حضرت معصومه اومد قم مردم‌ چقدر شاد بودند.وقتی امام رضا اومد ایران چه خبر بود. اما مثل فردا همه غمای عالم اومد رو دل بی بی زینب.. امان از دل زینب... از هشتم ذی حجه تا دوم محرم این زن و بچه تو راه بودن. یه وقتی آدم میره سفر میدونه آخر سفر زیارته، دیدن اقوامه، اربعین کربلا میریم‌ چقدر اذیت میشیم اما میدونیم تهش این که یه سلام بدی خستگیت بره برسی جلو‌ در بابُ القبله همه سختیات میره. میدونی تهش زیارته. اما من برا این زن و بچه بمیرم وقتی بین راه خبر شهادت مسلم رو‌ دادن، بچه ها دیدن باباشون هی میگه "أِنّا لِلّه وَ أِنّا أِلیهِ راجِعون "فهمیدن این سفر چه سفریه، لذا همه ی راه غم‌ و اندوه داشتن و غصه داشتن...* 《رفتند زیر سایه ی عباس یک به یک با آفتاب، غنچۀ گل نیست سازگار》 تو همه ی راه هر وقت نگاه به عمو‌ می کردن دلشون آروم میگرفت. میدونستن تا عمو‌ هست باباشون هم هست داغ بابا نمیبینن. میدونستن عمو باشه همه چی حلّه. الهی برات بمیرم .. وقتی عباس اومد بچه ها رو‌ پیاده کرد خواهرش رو‌ پیاده کرد، نگاهش می کردن. یه عبارتی هست "یا کاشِفَ الکَرب" فقط "عَن‌ وَجهِ الحُسین" نبوده، فقط حسین نگاه میکرد غمش نمی رفت بلکه بچه ها هم نگاهِ عباس می کردن آروم‌ میشدن... تا عباس بود این بچه ها غم‌ و غصه ای نداشتن. ناراحتی نداشتن اما ... آه از آن ساعتی که دیدند بابا، با کمر خم داره برمی گرده محاسنش غرق خاک دیدند رفت سراغ خیمه ی عمو ..عمود خیمه رو‌کشید. شیخ مفید میگه تا عمود خیمه رو کشید زینب دو دستی زد تو صورتش... نشست رو‌خاک.. نوشتن ابی عبدالله اومد جلو دستِ خواهرش رو‌ گرفت گفت: الان سیلی نزن گریه هات مونده سیلی زدنا مونده، سیلی نزن .کجا توصورتت بزن؟ اون ساعتی که میای بالای تل زینبیه میبینی یه نفر با چکمه رو سینه ی برادره... لذا عصر روز یازدهم همه رو که سوار کرد نذاشت نامحرما جلو‌ بیان رو‌کرد به طرف علقمه صدا زد: یا غیرت الله پاشو‌ داداش، پاشو یادته من رو‌ چه جوری پیاده کردی؟ پاشو‌کسی نیست زینب رو سوار ناقه کنه، پاشو ببین شمر یه طرف، حرمله یه طرف، حسین....... هرکسی را بَهر کاری ساختن کار ما گریه برای زینب است .
. گریز به *وقتي خبر رو رسوندن به آقا كه مسلم به شهادت رسيده، ابي عبدالله خيلي گريه كرد، فرمود: بگيد دخترِ مسلم بياد، داييش ميشه حسين، دختر رو روي زانوش گذاشت، همه دارن اين صحنه رو ميبينن، مخصوصاً دختراي خودش دارن ميبينن، ديدن دست نوازش روي سرش داره ميكِشه .. بعده عاشورا، از کربلا که قافله راه افتاد، دختر مسلم می دید که بچه های اهلبیت همه افتخار می کنند، سرهای بالای نیزه رو به هم نشون میدن، این میگه این سَرِ بابایِ منه، اون یکی میگه: اون سَرِ بابایِ منه، دختر مسلم سر به زیر داشت، تا رسیدن دروازه ی کوفه، یه وقت دوید دامنِ زینب رو گرفت، گفت: بی بی جان! دخترهای کاروان رو جمع کن، اینم سَرِ بابایِ منه...* خلاصه کنم ،خبر شهادت مسلم به امام رسید، و گذشت تا اينكه ظهر عاشورا آقامون از همه اهلِ حرم، خداحافظي كرد يه وقت ديد ذوالجناح حركت نميكنه، نگاه كرد ديد دخترش دستاي اسب رو گرفته، بابا! به جانِ خودت تا از اسب پياده نشي نميذارم بري... ابي عبدالله دخترش رو روي زانو گذاشت صدا زد:" لاَ تُحْرِقِى قَلْبِى" دلم رو نسوزون، اينجوري اشك نريز عزيزم، بذار برم ميدان، عرضه داشت: ميخواي بري برو بابا! اما يه شرطي دارم، بايد همون طوري كه دستِ نوازش و يتيمي به سر حميده كشيدي به سر دخترت هم بكشي، من كه ميدونم ديگه بر نمي گردي بابا!... مسلم لحظه هاي آخر طلبِ آب كرد، دندان شكسته و لب پاره پاره، هر چي آب رو بالا آوُرد ظرف آب خون آلود شد، تا سه مرتبه، نتونست آب بخوره، خوب به اربابش اقتدا كرد، اما برا مسلم آب آوُردن، اما حسين هر چي ميگفت: آه جگرم ميسوزه، آب هارو دورِ گودال رو زمين مي ريختن...حسين...*
. حضرت زینب در در مقایسه با کوچه بنی هاشم و مادر *یه کاری کردن با آقای ما که خواهر اومد بالاسرش..اما نشناخت، هی میگفت: حسین! کجایی داداش؟ مثل همونجوری که مادرش تو کوچه سیلی خورد، میگشت دور خودش... زینبم توی گودال میگشت، اونجا حسن اومد دست مادر رو گرفت، اینجا زینب شنید از زیر سنگها یکی میگه "اُخَیَّ!" چرا اینجوری شدی داداش؟*
. پیغمبر فرمود: زهرا جان! یه عده ای میان برای حسینت مثل زنِ جوان مُرده داد میزنن... آی رفقا! همچین که از مسیر خانه میای خیابون، جایی رو نمیگم، بازار رو نمیگم، اما اینجا که این همه برای عزاداری اومدن، میدونی همه چشماشون پاکِ، همه حسینی هستن، اما بازم مراقبی میگی: از جایی برم چشمی به چادرِ زن و بچم نیفته... اما بمیرم، این روزگار یه کاری کرد که زینب بود و یه مشت نامحرم دورش... یا حسین*... ↫
. *میخوام براتون روایت بگم، ما این شب ها دور هم جمع میشیم برای عزیز فاطمه گریه کنیم، "خدمت امام صادق رسید، عرض کرد: آقا جان! وقتی کسی که از دنیا میره یا به شهادت میرسه بعدش براش عزاداری میکنن، اما چرا وقتی ماه مُحرم شروع میشه هنوز حسین به شهادت نرسیده شیعیان این چنین میکنن قبل شهادتش؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود: آخه وقتی هلال اول ماه محرم دیده میشه، ملائکةُ الله، به اذنِ مادرم زهرا پیراهن خونین و پاره پاره‌ی حسین رو از عرش آویزان میکنن، مادرم پیراهن حسین رو به سمت زمین میتکاند، صیحه ای میزنن، شیونی میکنن، همه‌ی اهل زمین بی قرار میشن..." یعنی اگر امشب داری گریه میکنی به گریه‌ی فاطمه گریه ....* .
. و تشابه با مادر سادات *مسلم آوراه بود توي اين كوچه ها، يه نفر نمي اومد در رو باز كنه، چند تا شباهت داره روضه ي حضرت مسلم به حضرت زهرا سلام الله عليها، مسلم اين آوارگي رو از حضرت زهرا به ارث برده بود، بي بي نيمه هاي شب مي اومد دَرِ خونه ي مهاجر و انصار رو ميزد، وقتي صاحب خونه ميگفت كيه؟ علي ميگفت: تو خودت رو معرفي كن، اگه من بگم علي هستم تا دَم در هم نميآيي... كوفه مسلم ميخواست بيعت برا حسين بگيره، فاطمه ميخواست مدينه بيعت برا علي بگيره...* اگر که نامه نوشتم: بیا حلالم کن نشد پیام رسانم؛ نیا... حلالم کن قسم به حولهٔ احرام تو امیرِ حرم تمام شهر به یکباره ریختند سرم *مسلم رو محاصره كردن، از هر طرف ميزدن، مسلم مردانه ميجنگيد، اما مدينه فاطمه بدونه هيچ سلاحي، چهل نفر دوره اش كردن، هر چي كمك ميخواست يه نفر نبود به دادش برسه...* میخوام‌بگم اگه ریختن سر مُسلم، مُسلم‌ مرد بود، شجاع بود، دلیر بود، فرمانده بود.. جنگجوبود، سردار بود، کسی بود جنگهای زیاد دیده بود، اگه ریختن سرش چهارتا زدن چهارتا خوردن، جنگه مَرد با مَرد.اما مادرِ ما یه خانم هجده ساله بود، مادر ما خانومی بود مدافعی نداشت، مادر ما بار شیشه داشت، یکی نیومد بگه این خانوم نباید بین در و دیوار باشه ..‌ «گرديده بود همدست قنفذ با مغيره او با غلافِ شمشير؛ او تازيانه ميزد» * مسلم رو وقتي كه گرفتن، بردن درالاماره، قبل مرگش اجازه گرفت دو ركعت نماز بخونه، بعد از نماز، از همون بالاي دارالاماره دست رو سينه گذشت به سمتِ ابي عبدالله "السلام عليكَ يا اباعبدالله" يه نانجيبي گفت: به تو هم ميگن سفيرِ حسين؟ نماينده ي حسين؟ حالا موقع مرگ اينجور داري از ترس اشك ميريزي؟ گفت: نه! من برا خودم گريه نميكنم "أبْكِي لِلْحُسَيْنِ وَ آلِ الْحُسَيْن" گريه ي من برا حسين و بچه هاي حسينِ، داره شيرخواره ميآره كربلا، داره رقيه رو ميآره...* *وقتي خبر رو رسوندن به آقا كه مسلم به شهادت رسيده، ابي عبدالله خيلي گريه كرد، فرمود: بگيد دخترِ مسلم بياد، داييش ميشه حسين، دختر رو روي زانوش گذاشت، همه دارن اين صحنه رو ميبينن، مخصوصاً دختراي خودش دارن ميبينن، ديدن دست نوازش روي سرش داره ميكِشه .. بعده عاشورا، از کربلا که قافله راه افتاد، دختر مسلم می دید که بچه های اهلبیت همه افتخار می کنند، سرهای بالای نیزه رو به هم نشون میدن، این میگه این سَرِ بابایِ منه، اون یکی میگه: اون سَرِ بابایِ منه، دختر مسلم سر به زیر داشت، تا رسیدن دروازه ی کوفه، یه وقت دوید دامنِ زینب رو گرفت، گفت: بی بی جان! دخترهای کاروان رو جمع کن، اینم سَرِ بابایِ منه...* خلاصه کنم ،خبر شهادت مسلم به امام رسید، تا اينكه ظهر عاشورا از همه خداحافظي كرد ابي عبدالله، از اهلِ حرم، يه وقت ديد ذوالجناح حركت نميكنه، نگاه كرد ديد دخترش دستاي اسب رو گرفته، بابا! به جانِ خودت تا از اسب پياده نشي نميذارم بري... ابي عبدالله دخترش رو روي زانو گذاشت صدا زد:" لاَ تُحْرِقِى قَلْبِى" دلم رو نسوزون، اينجوري اشك نريز عزيزم، بذار برم ميدان، عرضه داشت: ميخواي بري برو بابا! اما يه شرطي دارم، بايد همون طوري كه دستِ نوازش و يتيمي به سر حميده كشيدي به سر دخترت هم بكشي، من كه ميدونم ديگه بر نمي گردي بابا!... مسلم لحظه هاي آخر طلبِ آب كرد، دندان شكسته و لب پاره پاره، هر چي آب رو بالا آوُرد ظرف آب خون آلود شد، تا سه مرتبه، نتونست آب بخوره، خوب به اربابش اقتدا كرد، اما برا مسلم آب آوُردن، اما حسين هر چي ميگفت: آه جگرم ميسوزه، آب هارو دورِ گودال رو زمين مي ريختن...حسين...*
. "يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ" *امشب، شبِ مسلمه، اون آقایی که وسط گریه هاش برای امام زمانش دعا کرد شما هم وسط گریه دستها تون رو بیارید بالا...* «یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة» *اینقدر این فراق بین‌ما طولانی شده دیگه برامون عادی شده ندیدنت ونبودنت ،چقدر محرما بیاد و بره ومن نبینمت آقا...."عَزیزٌ عَلَّیَ اَنْ اَرَی الخَلْقَ وَ لا تُری" خدا نکنه این فراق عادی بشه، عادت‌کنم به نبودنت ..آدم باید محرم بی قرار باشه برا امامش ..از همین امشب یاد بگیریم این بیقراری رو‌...مثل مسلم *از گناه خسته شدم به جدت قسم اومدم با این پیرهن مشکی دست از گناه بردارم ... آقا جان!* *هرچی عهد بستم هرچی بهت قول دادم همه رو شکستم اما امسال اومدم بگم: یا صاحب الزمان! میخوام به واسطه محرم عهد ببندم عهدی که زیر خیمه عزای جدت میبندم فرق داره ....آقا جان! ..* *اومدم یه چشمی بهم بدی مَحرم بشه لایق بشه این چشمی که پر از گناهه لیاقت نداره، اومدم چشمم رو شستشو بدم‌، واقعا هم همینه هرچیزی که بخواد پاک‌بشه باید شستشه بشه ...من از شما سؤال میکنم چی بهتر از اشک‌برحسین برای شستشه شدن ...؟ آقا جان هیچ‌جا بهتر از روضه پیدا نکردم .. "اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً." «یا صاحِب الزَّمان الغَوث و الاَمان...» *امشب، شب اون آقایی که دردش غربت وتنهایی امامشه اصلا به خودش یه لحظه فکر نمی کرد. سلام خدا بر اون شهیدی که همه دردش این بود حسین داره با زن و بچه اش میاد وسط این نامردا...* *مسلم آوراه بود توي اين كوچه ها، يه نفر نمي اومد در رو باز كنه، چند تا شباهت داره روضه ي حضرت مسلم به حضرت زهرا سلام الله عليها، مسلم اين آوارگي رو از حضرت زهرا به ارث برده بود، بي بي نيمه هاي شب مي اومد دَرِ خونه ي مهاجر و انصار رو ميزد، وقتي صاحب خونه ميگفت كيه؟ علي ميگفت: تو خودت رو معرفي كن، اگه من بگم علي هستم تا دَم در هم نميآيي... كوفه مسلم ميخواست بيعت برا حسين بگيره، فاطمه ميخواست مدينه بيعت برا علي بگيره...* *این مسلم‌ چه‌ یاری بود برا امامش که وقتی خبر شهادتش به ابی عبدالله داده شد نوشتن "وَبُکی بَکاءً عالیاً حَتّی جَریٰ دُموعَهُ عَلی صَدره" ابی عبدالله اینقدر برا مسلم‌ گریه کرد که اشکاش رو سینه اش ریخت. بعد یه جمله ای فرمود: "لا خَيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ" مقام یار امام زمان به کجا می رسد که وقتی خبر شهادتش میرسه امام میفرماید: بعد مرگ‌ هانی و مسلم دیگه خیری تو این دنیا نیست.(مسلم بعد تو نمی خوام زنده باشم.) تو‌ ناحیه مقدسه عبارتی هست امام زمان سلام‌ میده "سَلامُ مَن لَوكَانَ مَعَكَ بِالطُّفُوفِ لَوَقَاكَ بِنَفسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ" امام زمان تو زیارت ناحیه فرمود: سلام کسی که اگه کربلا بود برا حفظ جان تو دربرابر تیزی شمشیرها جونش رومیداد. یعنی امام زمان اکه کربلا بود جانش رو فدای حسین می کرد.همون کاری رو‌ می کرد که مسلم ابن عقیل کرد، اصحاب کردن.... مسلم هر نامه ای که به ابی عبدالله نوشته اسمی از خودش نبرده، نوشته ابن عقیل به حسین بن علی...* *برا مسلم آب آوردن بخوره ولی چندبار که اومد بخوره خونِ دهان مبارکش ریخت تو ظرف آب، آب و رد کرد...* *مسلم از پله های دارالاماره میرفت بالا میگه دیدم داره می لرزه و گریه میکنه... از مسلم بعید بود اینجور گریه کردن. گفتم چرا داری گریه می کنی؟! تو‌که خوب شمشیر میزدی، خوب رجز میخوندی، نکنه اومدی اینجا ترسیدی؟ دیدم صورتش رو آورد بالا غَرقه اشکه. قسم‌خورد گفت:"وَاللّه أَبکی لِلحُسَین وَ آلِ الْحُسَین" من برای حسین گریه می کنم. "فِداک ابی و امی اِرجِع..." آخه‌ دلواپسم...* .
. وقتی میان گودال افتاد از هر طرف نیزه بارانش کردن .. اما از اینجا به بعدِ .. مسلم رو دست بسته و خاک آلود از گودال بیرون آوردن اما ابی عبدالله دیگه از گودال بیرون نیامد .. مسلم وقتی وارد دارالاماره شد، سلام نکرد؛ گفتن چرا به امیر سلام نمیکنی؟ گفت امیری حسین و نعم الامیر .. یا مسلم ابن عقیل .. ای کشتۀ بی وفایی ها .. حضرت مسلم رو بردن بالای بام دارالاماره، رو کرد سمتِ مکه یه سلامی به ابی عبدالله داد ..بعضیا فرمودن در همان سلام دادن، نانجیب سر از بدن مسلم جدا کرد .. مردم کوفه پایین دارالاماره اجتماع کرده بودن و دربارۀ مسلم گفت و گو میکردن .. اُف بر شما مردم بی غیرت .. میانِ همهمۀ مردم یه وقت یه صدای مهیبی به گوش آمد .. نگاه کردن دیدن یه بدنِ بی سر از بالای دارالاماره رویِ خاک افتاد .. ای حسین .. امام زمان ببخشید .. بعضیا گفتن اراذل کوفه خبردار شدن، ریسمان به پایِ مسلم بستن .. بدنُ خاک کشیدن تا بازار قصابا بردن .. بدن رو به قناره آویزان کردن .. اینجا به بدنِ سفیرِ ابی عبدالله بی حرمتی کردن .. صلی الله علیک یا اباعبدالله .. با بدنِ اربابتون چه کردن .. امام رضا فرمود جد ما رو فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ منابع: بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۷۴م، ج۲، ص۸۱ طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰ مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ق، ص۵۳-۶۳ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۶۵ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۶۲ عیون اخبار الرضا علیه السلام ۱، ۲۹۹ . .
. شبِ نائبِ امام حسینِ .. یا مسلم ابن عقیل .. تو کوچه ها داره راه میره با بچه هاش .. آی خدا اینا صبح بیعت کردن الان دارن درِ خونه هاشون رو میبندن .. بچه هاش رو سپرد دستِ هانی خودش راه افتاد تو کوچه های کوفه .. به دیواری تکیه داده بود کمی استراحت کنه یه وقت دید صدای زنی میاد! سلام کرد گفت من راضی نیستم به دیوار خانه ام تکیه بدی .. یه وقت دید آقا رفت وسط کوچه نشست شروع کرد گریه کردن .. آقاجان شما کی هستید؟ فرمود من همونی‌ام که شماها صبح با من بیعت کردید .. من مسلم ابن عقیل نایبِ ابی عبدالله هستم .. پیرزن شروع کرد معذرت خواهی کردن و گفت: رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آی خانه، خانه ی توست آقاجان خانه، خانۀ شماست من کنیزِ شمام .. (یه گریز بزنم شبِ اول ماهِ محرم؟!) یه جا دیگه ام یه خانمی گفت این خانۀ شماست و منم کنیزِ شما .. آی مادرجان .. وقتی اون دو نفر اجازه خواستن فرمود خانه، خانۀ توست .. اما بمیرم فردا صبح طوعه اومد تو بازار کوفه و از مردم سراغ میگرفت و میگفت من دیشب یه مهمان عزیزی داشتم اما نمیدونم الان کجا پبداش کنم ... بهش گفتن اراذل کوفه ریسمان به پایِ مسلم بستن .. بدنُ روی خاک کشیدن تا بازار قصابا بردن .. بدن رو به قناره قصابی آویزان کردن .. .
. *قربان مسلم برم که تمامِ زندگیش رو برا ابی عبدالله گذاشته، دوتا پسر بزرگاش روز عاشورا به شهادت رسیدن، دو تا کوچیکترا یک سالِ بعد نوشتن فدایِ ابی عبدالله شدن، بعضی از اربابِ مقاتل نوشتن: دخترش حمیده، روزِ عاشورا زیرِ دست و پایِ اسبا موند...یه خانوم داشت که چند وقت بعد از واقعه ی کربلا تو مدینه دق کرد، وقتی برگشت مدینه، دید والیِ مدینه خونه ی سیدالشهدا، خونه ی قمر بنی هاشم، خونه ی مسلم رو همه رو با خاک یکسان کرده، این خانوم آواره بود، چند رو خونه ی زینب، چند روز خونه ی امام سجاد، روایت میگه: ماتمکده داشت، اما حرف از مسلم نمیزد، همش میگفت: "وا ذَبیحا، وا عَطشانا، وا حسینا" عُبیدالله پلید ترین آدم هارو فرستاد برای دستگیریِ مسلم، مُحمّد بن اَشْعَث رو فرستاد، این نانجیب توی کربلا هم مامور طبل ها بود، سیصد یا چهارصد طبل رو جمع کرده بود، با هم میکوبیدن، دلِ زینب خالی میشد، اینقدر این نانجیب دلِ بچه هارو تویِ کربلا لرزونده... این نانجیب وقتی اومد برا دستگیریِ مسلم، به عبیدالله هی پیغام می فرستاد: آدم بفرست، سرباز بفرست، تا دوهزار نفر نوشتن برای دستگیری مسلم فرستاد، عبیدالله صداش در اومد: یک نفر رو میخوای بگیری این همه نیرو میخوای؟ گفت: فکر کردی من رو به جنگِ یک بقالِ کوفه فرستادی؟ نه! اینها از بچگی شجاعت رویِ پیشونیشون نوشته شده، مگه ما حریفش میشیم؟ آخرش نیرنگ کردن، یه چاله ای کندن، رویِ این چاله رو با نی پوشوندن، مسلم که حمله کرد تویِ این چاله افتاد، مردمی که چند روزِ پیش از هم سبقت میگرفتن که مسلم بره خونشون، مردمی که وقتی اسمِ ابی عبدالله می اومد همه گریه می کردن، این مردم همه پشتِ بام ها جمع شدن، تا مسلم افتاد تویِ گودال، همه با این نی های آتش گرفته رویِ سرِ مسلم میریختن، یه عده سنگ میریختن...با این وضعیت مسلم رو دستگیر کردن، وقتی رسید به دارلاماره، از در که میخواست وارد بشه، یه سرباز با لگد به پشت مسلم زد، با صورت رویِ زمین افتاد، صورت پُرِ خون شد، این لبِ بالایی با خنجر پاره شده، با این وضعیت اومد بالایِ دارالاماره، یه نانجیبی دلش سوخت، یه ظرف آبی برا مسلم آوُرد، مسلم این ظرفِ آب رو کنارِ دهان آوُرد، تا دوسه مرتبه خواست آب نوشِ جان کنه، این ظرف پُرِ خون میشد، ظرف رو رویِ زمین میریخت، دفعه ی دوم و سوم، یه نگاه کرد، گفت: قرار نیست من آب بخورم...اگه قرارِ اربابم با لبِ تشنه جون بده منم باید تشنه جان بدم... شباهت هایی داره مسلم به ابی عبدالله، غربت یکیشه، بی سر شدنش یکشیه، تشنه شهید شدنش یکیشه، اما وقتی از بالای دارالاماره بدنِ بی سرش رو انداختن رویِ زمین، روایت میگه: همه ی استخوانهای مسلم خورد شد، این هم یه شباهت به ابی عبدالله، کربلا هم گفتن: اسب هارو نعل تازه بزنیم، بر بدنِ ابی عبدالله...اهل فن میگن: اسب رو نعلِ تازه بزنی هی پاش رو رویِ زمین میزنه، اینقدر بر بدنِ ابی عبدالله زدن، وقتی زینب اومد تویِ گودالِ قتلگاه، هی فریاد میزد: گلی گم کرده ام میجویم او را... حالا شبِ اولی از بی بی زهرا مدد بگیریم...*
. *آيت الله فاطمي نيا مي فرمايند: خانم ها بايد برا داد بزنن، چون هر كسي تويِ كربلا رو زمين افتاد، زنها از تو خيمه ها بيرون اومدن، برا اون شهيد ناله و عزاداري به پا كردن، اما وقتي حضرت مسلم از بالايِ دارالاماره پايين افتاد زنهاي كوفه لياقت نداشتن براش گريه كنن... شهادت شهدايِ كربلا خيلي شباهت به امام حسين داشت، اما شهادت حضرت مسلم يه شباهتي به امام حسين داشت، كه بين بقيه شهدايِ كربلا نبود، همه ي شهدايِ كربلا تشنه شهيد شدن، ارباب ما هم تشنه شهيد شد، حضرت مسلم هم تشنه شهيد شد، خوب اين شباهت بين همه بود، اگه حضرت مسلم از بالايِ دارالاماره افتاد، شهدايِ كربلا هم از رويِ مركب افتادن، اما يه شباهت بود فقط بين حضرت مسلم و ارباب بي كفن بود، حضرت مسلم كه افتاد رو زمين هيچكي نبود بياد سرش رو به دامن بگيره، تو كربلا هر شهيدي رويِ زمين افتاد ارباب اومد بالا سرش، برا اون غلام سياه هم اومد، غلام سياه تعجب كرد، ديد يه نفر داره سر رو به زانو ميذاره، چشماش رو باز كرد ديد پسرِ پيغمبرِ، حُرریاحی وقتي رويِ زمين افتاد فكرش رو هم نميكرد وقتي چشماش رو باز ميكنه سرش تو بغلِ امام حسين باشه، اما اربابِ ما وقتي رويِ زمين افتاد، هيچكي نبود بياد سَرِ اربابِ مارو به دامن بگيره، يه نفر اومد كاش نيومده بود...* والشمر جالس علی صدره او مي نشست و من مي نشستم او رويِ سينه من در مقابل .
. مسلم از همون بالايِ دارالاماره صدا زد:" صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ" آي مَردم! شما هم از هيمنجا بگيد:" صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ" مگه حسين جوابِ سلام نميده؟ هر كي تو اين عالم سلام بده،جوابش رو ميده،ميدوني جوابِ مسلم رو كي داد؟ وقتي تو گودال افتاد،همچين كه اين تيرها تو بدنش بود،مي غَلتيد رويِ خاك، تيرها تو بدنش مي شكست، دست ها ميلرزه،نيزه ي غريبي رو زمين زد،آروم آروم خودش رو بالا آورد،ديد كسي نيست ياري و كمكش كنه،همونجا صدا زد: كجايي مسلم؟كجايي عباس؟ از همين جا تو هم صدا بزن، دستت بياد بالا، بلند صدا بزن: ياحسين .
. *اي حسين..الحمدالله شبِ اول رو ديدم،حسين جان! خيلي دلم برات تنگ شده بود،همه حتي بچه هاي كوچيك هم دل نگرونه محرم بودن، ميگفتن: ما محُرم چه كنيم؟حسين جان! ما جوري تربيت شديم نمي تونيم از شما جدا بشيم، خدا اون روزي رو نياره،که شب بشه يا شبي صبح بشه و،من اسمِ تو رو نيارم، چقدر دلواپس بودم،مي گفتم:خدايا! آيا من مُحرم زنده ام؟ امشب همه ي ما بدون استرس نشستيم اينجا روضه گوش ميديم، همه چيز فراهمه برامون، اما من برا بچه هات بميرم حسين😭،كه هي استرس داشتن،هي ميگفتن:بابا! مگه قرار نبود بريم كوفه مهماني؟ بابا! اين لشكري كه جلويِ مارو گرفته چرا هي نيزه هاشون رو به هم نشون ميدن؟ .
. *هی میگفتم محرم میاد و مجلس ها برگذار میشه من هستم یا نه .. تو عمرم انقدر دلشوره نداشتم .. فکر میکردم هر وقت اراده کنم روضه هست .. هر وقت اراده کنم میتونم برم .. باورم نمیشد دلشوره بگیرم به محرمت میرسم یا نه ..* *من بدونِ اين روضه ها مي ميرم، من گريه نكنم جون ميدم، هر كار ميخواي با ما بكني بكن، هيئت رو از ما نگير، روضه رو از ما نگير حسين جان....* همۀ سال یه عرفه روضۀ مسلم خوانده میشه، الان شبِ اول حقِ این شهیدُ ادا کن : خیلی روضۀ مسلم روضۀ خاصیه ،چون پیغمبر براش گریه کرده، ابی عبدالله براش گریه کرده .. جوری ابی عبدالله برا مسلم گریه کرد عبارت مقتل میگه حَتی جَرت دُموع عَلی صَدرِه .. وقتی بینِ راه خبر دادن مسلمت رو کشتن یه جوری برا مسلم گریه کرد اشک هاش ریخت رو سینه‌ی مبارکش .. فدات بشم آقا .. اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ اَشْهَدُ اَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْكُلْ، وَاَنَّكَ قَدْ مَضَيْتَ عَلى‏ بَصيرَةٍ مِنْ‏ اَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالْصَّالِحينَ، وَمُتَّبِعاً لِلنَّبِيّينَ، فَجَمَعَ اللَّهُ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ وَبَيْنَ رَسُولِهِ وَاَوْلِيآئِهِ فى‏ مَنازِلِ الْمُخْبِتينَ .. ان شالله با هم بریم حرم مسلم .. با هم بریم زاویه مسجدِ کوفه .. با هم بریم دورِ قبرش بگردیمُ با هم گریه کنیم .. غریب گیر آوردنت .. آقاشم غریب گیر آوردن .. مسلم همۀ خاندانشُ رو برا حسین داد یکی از اون شهدایی که وقتی خبرِ شهادتُ دادن ابی عبدالله به برادرایِ مسلم فرمود شماها شهیدتون رو تقدیم کردید دیگه برگردید .. برادراش گفتن یا اباعبدالله به دو دلیل بر نمی گردیدم؛ تا الان خونی طلب کار نبودیم مونیم، حالا که برادرمونُ کشتن .. بعد یکیشون یه جمله ای گفت عجیب ابی‌عبدالله گریه کرد .. گفت آقاجان اگه برگردیم جوابِ مادرتُ چی بدیم .. اگه پرسید بچه‌مُ وسطِ بیابان رها کردید چی بگیم؟!.. حالا هرکی دلش آماده‌س بسم الله .. وقتی بدنُ از بالا دارالاماره انداختن همه جمع شدن دورِ بدن کسی باور نمیکرد این بدنِ بی سر بدنِ سفیرِ حسین باشه .. هر کی یه حرفی زد نتونستن بدنُ بشناسن .. یه مرتبه دیدن یه زنی میگه برید کنار، نگاه کردن دیدن طوعه‌س .. گفت من میشناسم این آقا مهمانِ خانۀ من بوده .. طوعه اومد بدنُ نگاه کرد گفت این مسلم ابن عقیلِ .. (زود حرفُ گرفتیا..) از کجا شناخت مسلمُ؟! سر که نداشت .. از پیراهن مسلم رو شناخت .. کسی که سر نداره از لباساش میشناسن .. آخ بمیرم برات حسین .. اگر حسینِ من تویی، سرت کو .. یا سر داره یه بدن، یا پیراهن داره یه بدن اگه سر نداشته باشه، پیراهن نداشته باشه یه علامت و مشخصه دنبالش میگردن .. میگن یا انگشتری یا ویژگی خاصی اگه هیچ کدوم نباشه از حجم بدن میشناسن .. یه کاری با این بدن کردن خواهرش هی با تعجب به این بدن نگاه میکرد ، آیا تو حسینِ منی ؟!! ای حسین ... .
. شهادت حضرت مسلم ابن عقیلِه .. قربون اون آقایی برم که پیغمبر انقدر دوستش داشت که برا گریه‌کنای مسلم هم دعا کرد... اون نامرد یهو دید مسلم داره گریه میکنه؛ طعنه زد، گفت مرد که گریه نمیکنه .. فرمود من به‌خاطر این که میخوای منو بکشی گریه نمیکنم، من دلواپس اون آقایی‌ام که زینب همراهشه .. پشیمون شدم نامه نوشتم بیا .. یحیای مازنی میگه همسایه دیوار به دیوار علی‌ابن‌ابیطالب بودم یه‌بار تو طول این سالها سایه‌ی زینب رو ندیدم. بعدِ فاطمه هم که اینا میخواستن برن سر مزار، همه دورش رو میگرفتن، کسی قد و بالاشو نبینه. (چی میخوای بگی؟!) مسلم داره میگه: زینب‌و نیار، اینا بی‌حیان... دوتا سردار داره سیدالشهدا، هردوتا تشنه‌لب جون دادن .. امشب در خونه‌ی اولی رفتیم. شب نهم محرم هم باید روضه‌ی اباالفضل رو بخونیم... ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد آب‌و آوردن اولین بار، دومین بار، سومین بار؛ گفت قسمت نیست من این آب‌ُ بخورم .. یه نگاهی کرد؛ به‌یاد اون روایتایی که شنیده بود افتاد: قربون لبای خشکت؛ انگار سرنوشت منم مثل توئه... آب‌ُ ریختن.... روز عاشورا، همین اتفاق تکرار شد.. اومد از تو گودال بیرون دید یکی آب داره میبره سمت گودال؛ بدنش میلرزید، گفت کجا داری میری؟ گفت: مگه صداشو نمیشنوی میگه تشنه‌م... گفت برگرد، کارش‌و یک‌سره کردم... حسین ..... *همه جمع شده بودن پایین مناره ی دارالاماره، یکی میگفت آزادش میکنن .. یکی می گفت زندانش میکنن .. یکی می گفت اعدامش میکنن .. تو این حرف ها بودن یه وقت دیدن یه بدن بی سری ازبالایِ دارالاماره به سمت خاک کف کوچه .. آی حسین .
. علیه_السلام ◾️ اشک بر مصیبت حضرت مسلم عليه‌السلام، مَحک ایمان هر مؤمن... ⚡️ رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بر غریب کوفه چنان گریستند که اشک‌شان بر سینه مبارکشان جاری شد... در روایت آمده است: روزی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله پرسیدند: ای رسول الله! آیا شما برادرم عقیل را دوست دارید؟ فرمود: آری والله او را به دو جهت دوست می‌دارم. یکی به خاطر خودش و دیگر به خاطر اینکه ابوطالب او را دوست می‌داشت. وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤْمِنِینَ وَ تُصَلِّی عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ ▪️به درستی که فرزند او (مسلم علیه‌السلام) در راه محبت فرزند تو (حسین علیه‌السلام) کشته خواهند شد. دیده‌های مؤمنان بر او خواهد گریست و ملائکه مقرب درگاه حق بر او صلوات خواهند فرستاد. ثُمَّ بَکَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَی صَدْرِهِ ▪️پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آنقدر گریستند که اشک چشمان‌شان بر سینه مبارکش جاری شد. سپس فرمود: به خدا شکایت می‌کنم از مصائبی که بر اهل بیتم بعد از من خواهد رسید. 📚الامالی،شیخ‌صدوق؛ ص ۷۸ .
◾️ دو تعبیر خاصّ از سیدالشهداء علیه‌السلام نسبت به حضرت مسلم عليه‌السلام که حاکی از عظمت مقام آن حضرت در نزد اهلبیت علیهم‌السلام می‌باشد... 🔻وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام، حضرت مسلم عليه‌السلام را روانه کوفه نمود در نامه‌ای که خطاب به کوفیان نوشت اینگونه از مسلم بن عقیل علیه‌السلام تعبیر نمود: أَنَا بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ... ▪️من به سمت شما «برادرم» ، «پسرعمویم» و «فرد مورد اطمینان و وزنهٔ سنگین خاندانم» یعنی مسلم بن عقیل را به سمت شما فرستادم... 📚الارشاد،شیخ‌مفید،ص۱۸۷ 🔻 همچنین وقتی که در منزل «زُباله» خبر شهادت مسلم و هانی را برای سیدالشهداء علیه‌السلام آوردند، حضرت ابتدا گریه کردند و سپس رو به فرزندان عقیل نمودند و فرمودند: لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ بَعْدَ هَؤُلَاء ▪️بعد از شهادت مسلم و هانی، دیگر خیری در زندگی، نیست... 📚الإرشاد،شیخ‌مفید، ص۲۰۴ .
🔰 قسمت ۲ ۲۹ ذی‌الحجه مواجه با عبیدالله بن حر جعفی _ گفتگوی تاریخی سیدالشهدا با ابن‌حُر _ پشیمانی ابن‌حر بعد از عاشورا _ مختار خانه‌اش را خراب کرد _ همراهی او با مصعب و عاقبتش
. ✅ریان بن شبیب می گوید : در روز اول محرم خدمت رسیدم و ایشان فرمود : 📋«إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ اَلْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَتْ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِيُّنَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ اَلنِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ اُنْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثِقْلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اَللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا» ♦️محرم ماهى بود كه اهل جاهليت نبرد را در آن حرام مى‌دانستندو خون ما را در آن حلال شمردند وحرمت ما را هتك كردند و ذرارى و زنان ما را اسير كردند وآتش به خيمه‌هاى ما زدند وآنچه درآن بود، چپاول كردند و در امر ما رعايتى از رسول خدا(ص) نكردند. 📋«إِنَّ يَوْمَ اَلْحُسَيْنِ(ع) أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ وَ أَوْرَثَتْنَا اَلْكَرْبَ وَ اَلْبَلاَءَ» ♦️روز شهادت حسين(ع) چشم ما را زخم كرد و اشك ما را روان ساخت و عزيز ما را در زمين كربلا خوار كرد و گرفتارى وبلا به ما دچار ساخت.(۱) 📚منبع : ۱)اقبال الاعمال ابن طاووس، ج۲، ص۵۴۴ ‌