eitaa logo
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
214 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
168 ویدیو
3 فایل
🌼 گوشـــہ‌نشینے اوج معراج است گاهے....📿 🌼 ما عاشقان در اِنـــــــزوا باشیم،بهتـــر...🕊🦋 من‌اینجام ☺ یواشکی👀👇 https://harfeto.timefriend.net/17220755504678 کپی با ذکر سه صلوات با عجل فرجهم آزاده اما خب فوروارد به تقوا نزدیک‌تره😴
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5987722011680444564.mp3
5.9M
🍎 شنیده‌ام که شبِ جمعه‌ها حرم هستے... سلام مادرم، ای عشقِ عاشقانِ حرم...💔 📚📿 📎 @gosheneshin💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای پرچمت ما را کفن؛ اگر که عکس بود... 🦋 🇮🇷 📚📿 📎 @gosheneshin💌
🌼 ما صاحبان این بشره‌های نحیف با کاسه‌های سوراخ در انتظارِ بارش بارانیم .....🦋💔 🌼 📚📿 📎 @gosheneshin💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آباد هم از عشقم و ویرانه هم از عشق ... معمار بنا کرده مرا تا که بکوبد... 💔 📚📿 📎 @gosheneshin💌
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
سکانس داخلی( قصر) زلیخا: آیا زلیخا نمی‌تواند یوزارسیف گونه باشد و از این به بعد مانند او ببخشد و آ
سکانس خارجی(زلیخاے پیر و کور و عصا به دست و خمیده که بازیچه‌ی کودکان شده و توسط دزدان تلکه می‌شود و کنیزان دیوانه‌‌اش می‌خوانند). 🦋 اگر از آسمان سنگ هم ببارد هر روز اینجا می‌نشینم تا بیاید... این رسم عاشقی است،عاشق نشده‌ای؟ همه زندگیِ من انتظار است... اگر انتظار نکشم چرا زندگے کنم؟🦋 من مطمئنم او می‌آید....🌼 💌
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
سکانس داخلی( قصر) زلیخا: آیا زلیخا نمی‌تواند یوزارسیف گونه باشد و از این به بعد مانند او ببخشد و آ
شما چرا نمیفهمید من شب به امید دیدار یوسف دیده بر هم مینهم و صبح بہ امید دیدار او کنار آن تکه سنگ می‌نشینم... اگر از آسمان سنگ هم ببارد خواهم رفت این رسم عاشقی است که در کنج خانه ننشینم...🌼 انتظار یوسف همه زندگی من است...🦋 از یوسف فقط انتظارش برایم مانده شما هم از آن منعم میکنید؟ 🦋
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
سکانس داخلی( قصر) زلیخا: آیا زلیخا نمی‌تواند یوزارسیف گونه باشد و از این به بعد مانند او ببخشد و آ
وقتی که تو در کنار منی حس می‌کنم یوسف نیز در کنار من است سپاس‌گزارم خداے یوسف.... سپاس‌گزارم کـہ به دیدارم میایی و شبهای تارم را روشن میکنی... چند شب است بی رعب و وحشت میخوابم احساس میکنم تو همیشه بیداری خداے یوسف.... 💌 📚📿 📎 @gosheneshin💌
خوشحالم که سکانس دزدی بنیامین برداشت آزادی از زندگی منه و معاذالله‌ های حضرت حق تو سوره‌ی یوسف چقدر منو یاد صحن ایوون طلاے نجف می‌ندازه و چقدر نشونه‌های فاطمه حسنا شدنم بیشتر و بیشتر میشه....🦋 💔 📚📿 📎 @gosheneshin💌
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
سکانس داخلی( قصر) زلیخا: آیا زلیخا نمی‌تواند یوزارسیف گونه باشد و از این به بعد مانند او ببخشد و آ
سکانس داخلی قصر(زلیخا پس از دیدار یوسف) چه آرزو کنم کہ ندارم... محبوب می‌خواستم کہ در کنار او هستم...🌼 معبود می‌خواستم که در محضر او هستم...🤲 تنها یک آرزو دارم؛ دیدار یوسف ؛ با این چشم‌های نابینا که نمی‌شود....💔
یوسف‌ترین عزیز، مرا تا خودت بخوان
هر چند این غریبه زلیخا نمیشود...
🦋 🦋 📚📿 📎 @gosheneshin💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من بچه‌محلِّ خواهرِ سلطانم.... 🦌 📚📿 📎 @gosheneshin💌
اذهبوا فتحسّسوا من یوسف... "بروید دنبال یوسُف زهرا (س) بگردید...🌼 📚📿 📎 @gosheneshin💌
ای مادر، دلتنگم.mp3
11.97M
🍎 ما سالهاے زیادے جنس بنجول از مد افتاده‌ی ته مغازه بودیم ریخت قیافه‌دارترهایمان شاید اِشانتیون کم ارزش یک جنس نه چندان گران! ما باور کرده بودیم بدلی‌های مشتری نداریم ما دوست نداشتنی بودیم این، ما، محصولات ِ نامرغوب کارخانه های انسان سازی فلسفه‌هاے اجتماعی برده دارهای لجن ِ جنتلمن! سفره‌ی شما که پهن شد دیدیم چه عجیب کسی نازِ ما را میخرد... دوست داشتنی بودن را سلول‌های خسته‌ و ملتهب قلبمان می‌فهمید. ما همیشه خریدار بودیم در این دنیا یک بدهکاری تمام نشدنی روی دوش ما سنگینی میکرد ،به که و چه اش را نمیدانیم فقط میدانیم محکوم بودیم به تحقیر شدن، شما به ما مزه‌ی خریدنی بودن را چشاندی طعم ارزش رفت زیر زبانمان یکی ما را هرجور که بودیم دوست داشت یکی ما را سفت بغل گرفت، یکی که خودش بی هوا زمین خورده بود....😭 یکی دست انداخت زیر بازوی ما زمین خورده ها و گفت: یاعلی بگو مادرجان....بلند شو مادر جان..... شما مادرِ ما هستے....💔 السلام‌علیک ایتها الصدیقة الشهیده🌸 🖤 📚📿 📎 @gosheneshin💌
در یاد من آهسته هر لحظه گذر داری من بی‌خبرم از خویش از من چه خبر داری؟ 💔 📚📿 📎 @gosheneshin💌
این چه تکرارِ قشنگی‌ست که تکراری نیست.....🦋 🍎 💌😍🎂 💚 📚 📎 @gosheneshin💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5852452682412854849.mp3
11.41M
ما گوشه‌نشینانِ غمِ فــاطمـہ(س) هستیم...💚 💔 📚📿 📎 @gosheneshin💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گره افتاد تو زندگيش - پيرمرد بود، قالی‌شو زد زير بغل‌ش كه بره بفروشه، رفت بازار طِهروون، حجره‌ی اول كه رسيد گفت: قالی ميخری؟ صاحاب حجره يه نيگا به قالی‌ش كرد گفت: نو ش شيشصد هفتصد می‌ارزه ، سيصد چارصد ميخرمش. گفت: نه گره‌م باز نميشه رفت حجره دوم، سوم، چهارم همينطور رفت و همين داستان تكرار شد ... رفت تا بالاخره رسيد مغازه‌ی حاج آقا جواد فرشچی (ره) گفت: حاجی قالی ميخری؟ حاج فرشچی يه نيگا به قالی‌ش كرد - منصف بازارِ ميشناسنش - / از اون حسينياس / گفت: ببين پيرمرد يه تومن نو ِ قالی می‌ارزه، شيشصد هفتصد ميخرم، به كارِت مياد؟ گفت: خدا خيرت بده ... حاجی پول ها رو شروع كرد به شمردن بعد به اون پيرمرده گفت قالی‌ت قالی‌ه خوبيه، چرا ازش مراقبت نكردے؟ حيفه گوشه‌ش سوخته ... پيرمرده گفت: فدا سر ِ امام حسين چي شد؟چرا منت شو سر امام حسين ميذارے؟ گفت: داستان داره گفت: چيه داستان؟ گفت: ما يه روضه ای داريم خونه مون، امسال اين بساط چايی پوسيده بود، ذغال افتاد گوشه فرش رو سوزوند " فدا سر ِ ارباب " حاج آقا جواد بلند شد، گفت: يه بار ديگه بگو كجا سوخته؟ گفت: تو روضه گفت: ببين پيرمرد، نو ِ قالی يه تومن می‌ارزه، من اين رو دو تومن ميخرم ... . . . . ببين رو چند ميخرن؟ اگه رِندی بلد باشی میدونی که باس، ببریش، پيش يه خانمے كه معنیِ سوختن رو ميفهمه ... گفتش: يعنے سه ساله؟ گفتم: نه ایشون فقط دامنش سوخته، ببر پيش خانمے كه خودش هم سوخته ...😭 🖤 📚📿 📎 @gosheneshin💌