[به مناسبت نزدیک شدن ایام #اربعین، چند تا از خاطرات اولین سفر اربعینم رو به اشتراک می ذارم:]
✅ اربعین می ری یا نه؟!
اولین باری بود که می خواستم اربعین برم کربلا، و البته کلا اولین سفرمم بود.
اون موقع خیلیا بودن که بدون پاسپورت و ویزا و این چیزا از مرز رد می شدن، اما خب من هم نمی خواستم بی گُدار به آب بزنم، هم از این کارها خوشم نمیاد و هم دفعۀ اولم بود و دوست نداشتم مشکلی پیش بیاد، این شد که همۀ چیزو از قبل کاملا آماده کرده بودم. از گذرنامه و ویزا گرفته، تا پرچم و کفش و...
فقط مونده بود «کوله».
هرکی می پرسید «اربعین میری یا نه؟!» با اطمینان می گفتم: «آره انشالله» و ته قلبم خیالم راحتِ راحت بود که همۀ کارها مرتّبه و مشکلی پیش نمیاد.
قرار بود با یکی از رفقا بریم (که آخر سر هم نشد با اون بنده خدا برم)؛
کمتر از یک هفته به حرکت مونده بود،
قرار شد یه شب با هم بریم برای خرید «کوله»!
نزدیک حرم (امام رضا علیه السلام) یه نمایشگاهی بود که تولیدات مذهبی داشت و ملزومات سفر اربعین رو هم آورده بودن.
روبروی نمایشگاه یه کوچۀ خلوت و تاریک بود که برای پارک ماشین رفتیم اونجا.
رفیقم می خواست پارک کنه که من پیاده شدم و رفتم با فاصلۀ کمی پشت ماشین قرار گرفتم و به حساب خودم می خواستم فرمون بدم.
چشمتون روز بد نبینه!
پشت سرم یه تیره برق بود!
رفیقم محکم دنده عقب گرفت و زد به من و من بین ماشین و تیر برق گیر افتادم!
محکم زدم به صندوق و داد زدم برو جلو!!
ولی فکر کنم نفهمید چی شده، چون خیلی خونسرد رفت جلو و خدا رحم کرد که دوباره دنده عقب نگرفت...
همینقدر بگم که اگه یه کم محکم تر زده بود، قطعا استخون لگنم شکسته بود!!
وقتی رفت جلو، وِلو شدم کف کوچه.
خیلی درد داشتم، اما تو همون وضعیت فقط می گفتم «الحمد لله»! خدا رو شکر می کردم که اتفاق بد تری نیفتاد.
رفیقم خونسرد، وقتی داشت موبایلش رو چک می کرد اومد طرفم و یه جورایی اصلا تعجّب هم نکرده بود که چرا من کف کوچه خوابیدم!!!
اینجا بود که فهمیدم اصلا نفهمیده چی شده.
گفتم زدی بهم!
که یه دفعه به خودش اومد به زور می خواست منو ببره بیمارستان...
منم چون می دونستم بیمارستانی نیستم، پشت چراغ قرمز از ماشین پیاده شدم و...
(تو تعریف کردن این خاطره خیلی ملاحظه کردم و حداقل تاحالا هچ کدوم از اعضای خانواده این ماجرا رو نشنیده بودن!)
غُصّم گرفته بود که خدایا، دو سه روز دیگه ما می خوایم بریم پیاده روی!
الان من با این دردی که دارم، می تونم مسیر پیاده روی رو برم یا نه؟!
خلاصه اون سال با سه تا از رفقا رفتیم پیاده روی و خدا شکر مشکلی هم برای راه رفتن نداشتم، اما...
اما از اون سال به بعد، ایام اربعین که می شد، اگه کسی می پرسید امسال می ری یا نه؟! حتی اگه همۀ کارهامم ردیف بود، می گفتم: تا خدا چی بخواد، هیچی معلوم نیست!
و واقعا هم هیچی معلوم نیست! اگه خدا نخواد، شما همۀ مقدمات رو هم به موقعش آماده کرده باشی، نمیشه!
از اون موقع با خودم می گفتم من تا پام به کربلا نرسه و تو جادۀ نجف کربلا نباشم، مطمئن نمیشم که امسال رفتنی ام...
#خاطره_کده
🌐 @hadibayat
✅ خاطرۀ دوم: نماز صبح
شب اون طرف مرز بودیم!
(بماند که تو اون شلوغی مرز مهران که خیلیا می خواستن با زور رد بشن، چطوری تونستیم خودمون رو سالم از گیت ها عبور بدیم و با نشون دادن مدارک، بصورت قانونی وارد عراق بشیم)
ماشینای سواری و وَن و اتوبوسای زیادی بودن که زوّار رو سوار می کردن (البته نه مجانی).
مدام صدای «کِربِلا کِربِلا» و «نِجَف نِجَف» گفتن راننده ها به گوش می رسید و ما هم داشتیم می رفتیم تَه صف ماشینا که زودتر بتونیم حرکت کنیم.
خلاصه سوار یه اتوبوس شدیم و راه افتادیم.
اون موقع هنوز داعش تو عراق بود و شهری مثل سامرا تو خطر جدّی بود.
تو مسیر با خودم می گفتم «خدایا، اگه این راننده داعشی باشه و بندازه تو یکی از همین بیابونا و تو دل این تاریکی ما رو ببره تو دل داعشیا چی کار کنیم اون وقت؟!»؛ «هادی! آماده ای سرت رو بِبُرَّن؟!»...
نمیدونستم اگه گیر داعشیا بیفتم، واقعا چه عکس العملی از خودم نشون میدم؟! می تونم سربلند شهید بشم یا...
خلاصه با چند تا آیه و صلوات و دعا منم مثل خیلیای دیگه به خواب فرو رفتم...
وقتی از خواب بیدار شدم که رسیده بودیم نجف و اتوبوس داشت نگه میداشت و الحمدلله گیر داعشی ها نیفتادیم.
ولی نمیدونم چرا راننده برای نماز صبح نگه نداشته بود! که اگه نگه میداشت قطعا بیدار می شدیم.
نرم افزارِ «باد صبا» رو که از قبل به افق «نجف» تنظیم کرده بودم، نگاه کردم و چند دقیقه بیشتر به طلوع آفتاب نمونده بود. اصلا نفهمیدم چطوری وضو گرفتم و چه جوری نماز خوندم!!
خیلی حالم گرفته شد. با خود می گفتم این همه راه برای یه سفر معنوی نیومدیم که نمازمون اینطوری بشه یا خدایی نخواسته قضا!!
تصمیم گرفتم هرجا خواستم برم، اول مطمئن بشم نمازم به مشکل بر نمی خوره، مخصوصا نماز صبح.
یادمه تو یه سفر دیگه، صبر کردم که اذون صبح رو بگن و نمازم رو بخونم و بعد سوار ماشین بشم. تو ماشین بودن کسایی که نماز نخونده بودن هر از چند گاهی به راننده می گفتن «الصلاة» و راننده هم می گفت که الان نگه میداره. اما وقتی نگهداشت که فکر کنم نماز اون بندگان خدا قضا شده بود!!
یکی از چیزهایی که خیلی باید مراقبش باشیم، مخصوصا تو این سفر مقدّس، حلال و حروم خداست! به هر حال زیارت با همۀ عظمتش، مستحبه و نماز و حق الناس واجب و اون کسائی که ما داریم به امید شفاعتشون این مسیر رو طی می کنیم گفتن که شفاعتشون شامل حال کسانی که نماز رو سبک بشمرن نمیشه! [1]
#خاطره_کده
#اربعین
______________________________
[1] « لا تَنالُ شَفاعَتُنا مَنِ استَخَفَّ بِالصَّلاة»، الوافی، ج20، ص 637.
✅ خاطرۀ سوم: قنطرة السلام!!
با اون سه تا رفیقم، تو شلوغی ظهر اربعین رسیدیم کربلا! هیچکدوممون تا حالا اربعین کربلا نیومده بودیم!
ازدحام جمعیت غیر قابل تصوّر بود!
تصمیم گرفتم از روبروی حرم حضرت ابالفض العباس (علیه السلام) جلوتر نرم.
تو قسمت خاکی _ چمنی وسط بلوار نشستم و به بچه ها گفتم من هوای وسایلتونو دارم، اگه می خواین برین جلوتر و بعد بیاین همینجا.
همونجا زیارت اربعین و عاشورا و... رو خوندم و منتظر شدم تا بچه ها برگشتن.
نمیدونستیم چی کار کنیم؟ الان باید واستیم؟ خب کجا واستیم؟ بریم؟ خب کجا بریم؟...
یه چادر راهنمای زائر همونجا بود، گفتیم بریم بپرسیم کِی خلوت میشه که بتونیم بریم زیارت؟
بنده خدا بهمون گفت: امروز که می بینید اینقدر شلوغه، هنوز اربعین نیست! (یعنی بخاطر جریان رؤیت هلال ماه و اینا، تو عراق فردا روز اربعین اعلام شده ولذا) فردا از امروز خیلی شلوغ تره، شما همین امروز برگردین سمت مرز!
ازش پرسیدیم که چطوری بریم جایی که ماشینا هستن؟
به نقشۀ روی میزش اشاره کرد و گفت: شما الان اینجایین، باید برین اینجا که اسمش «قنطرة السلام»ه.
فاصله اش زیاد نبود، و با خودمون گفتیم نهایتا یک ساعت دیگه اونجاییم.
راه افتادیم که برگردیم.
به خاطر شلوغیِ خیابونای منتهی به حرم، ساعتها طول کشید که به اول خیابونی که گفته بود برسیم.
اونجا بود که کامیونهای پُرِ آدم رو می دیدیم که از ته خیابون میان و میرن.
گفتیم حتما ته همین خیابون ماشینا هستن.
وقتی به تهِش رسیدیم، دیدم از ته اون یکی خیابون دارن میان!
وقتی به تهِ اون یکی رسیدیم، دیدیم از تهِ یکی دیگه دارن میان!
و خلاصه هرچی می رفتیم به تهش نمی رسیدیم!!
ساعت 3 ظهر به قصد برگشت حرکت کرده بودیم و الان شب شده بود و اذون می گفتن.
نماز رو خوندیم و به راهمون ادامه دادیم.
جالب اینکه تو مسیر از بعضی نیروهای امنیتی عراقی که می پرسیدیم «قنطرة السلام» کجاست؟ همشون می گفتن «قریب، قریب» (یعنی نزدیکه)، ولی نمیدونم چرا نمی رسیدیم!
احتمالا با ماشین نزدیک بوده، ولی با پای پیاده نه!!
خلاصه، بعد از چند ساعت و بعد از طی کردن شاید 20 کیلومتر، رسیدیم به چندتا موکب! (راستی تو این مسیری که اومدیم، هیچ موکبی هم نبود که نفس تازه کنیم)؛ تصمیم بر این شد که شب رو همونجا بمونیم و فردا حرکت کنیم.
فردا صبح راحت ماشین گیرمون اومد و ما رو برد جایی که ماشینای زیادی بودن و مسافرا رو می بردن لب مرز.
نمیدونم همون «قنطرة السلام» بود یا جای دیگه!
سوار یه ماشین بزرگتر از نیسان شدیم که مثلا یه چادر هم رو سقفش کشیده بود!
کلی آدم چسبیده بودیم به همدیگه و از شدّت باد و سرما، هرچی داشتیمو کشیده بودیم رو خودمون...
بعد از چند ساعت حرکت، راننده یه جا نگهداشت و اومد پایین و با قسم حضرت عباس می گفت که چند دقیقه که پیاده همین جاده رو برین، اتوبوسا هستن و شما رو می برن لب مرز و از این جلوتر نمی تونم برم و...
بعضیا می خواستن پیاده بشن که بعضیای دیگه گفتن ما تا گِیتای مرز رو نبینیم از ماشین پیاده نمی شیم، و بقیه هم که دیدن اینطوریه، پیاده نشدن و اصرارها و قسم های راننده هم به جایی نرسید و دوباره سوار ماشین شد و گازش رو گرفت!
خلاصه اش اینکه، از اون موقعی که راننده گفت چند دقیقه که پیاده برین، می رسین به اتوبوسا، چند ساعتی با ماشین (اونم با اون سرعت بالایی که اون رانندگی می کرد) رفتیم تا به مرز رسیدیم!!!
نزدیک مرز که شدیم و سرعت ماشین هم که داشت کم می شد، یکی از جوونا کیفش رو برداشت و از عقب ماشین پرید پایین و رفت...
بدون اینکه پول راننده رو بده!!!
شاید رانندۀ بنده خدا، بخاطر مواجه شدن با یه همچین رفتارهایی بوده که می خواست ما رو وسط بیابون پیاده کنه؛ نمیدونم...
سفر اول با همۀ ماجراهاش تموم شد و با اینکه سخت گذشت، اما سال بعد که رسید، واقعا دلم نمیومد که اربعین کربلا نباشم.
جاذبۀ شخص سید الشهدا (علیه السلام)، مهربونیایی که آدم تو سفر می بینه، از خود گذشتگیهایی که مشاهده می کنه، حس و حال خوبی که همۀ زائرا دارن، شنیدن «هلا بزوار ابوسجاد» و «هلا بیکم» گفتن موکب دارا، التماسشون برای رفتن به خونه هاشون، مداحی های عربی و فارسی که تو مسیر با هم قاطی می شن، تماشای جمعیت زیادی که هر سال از همۀ جای دنیا میان، چشیدن دوبارۀ طعم چای شیرین و سیاه عراقی و... ، همه و همه باعث میشه که اگه یه بار اربعین کربلا رفته باشی، دیگه به این سادگی ها از دستش ندی.
#خاطره_کده
#اربعین
🌐 @hadibayat
✅ خاطرۀ چهارم: دومین #اربعین
سال دوم، واقعا دلم می خواست برم کربلا، اما به خلاف سال قبل، هیچی جور نبود.
حوزۀ علمیه ما به مناسبت ایام اربعین دو هفته رو برای رفقایی که می خواستن برن تعطیل کرده بود و برای اونایی که نمی رفتن، برنامه های درسی دیگه داشتن.
آخرین کلاسی که در طول روز داشتیم، از ساعت 19 تا 19:30 دقیقه برگزار می شد.
هر شب جمعیت کلاس کمتر می شد، چون رفقا یکی یکی یا چندتا چندتا می رفتن برای سفر.
خیلی حسّ غریبی بود، اینکه ببینی جلوی چشمات همه دارن میرن و تو نتونی بری. دلت بخواد اما نتونی!
کارمون شده بود خداحافظی با بقیه و حسرت خوردن و اینکه زیر قبّۀ امام حسین برای ما هم دعا کنید و...
حوزه واقعا خلوت شده بود.
چیز زیادی هم به اربعین نمونده بود.
بعضی از رفقا با گذرنامۀ بدون ویزا رد شده بودن و خبرش به منم رسیده بود، بعضیا همون گذرنامه رو هم نداشتن و...
داشتم تحریک می شدم که منم بدون ویزا بزنم به جاده و برم سمت مرز...
صبح رفته بودم حرم امام رضا (علیه السلام).
تو همین فکر بودم که خدایا بدون ویزا برم یا نه؟ اشکال نداره یعنی؟
یه دفعه دیدم آیت الله «مروارید» (از فقهای مشهد که نمایندۀ آیت الله سیستانی هم محسوب میشن) از در مسجد گوهرشاد اومدن تو.
گفتم میرم از ایشون می پرسم. اگه گفتن اشکال نداره، بدون ویزا میرم؛ اگه گفتن داره، صبر میکنم ببینم که چی پیش میاد.
رفتم سلام کردم و گفتم: حاج آقا، به فتوای آقای سیستانی، اگه کسی بدون ویزا بره کربلا حکمش چیه؟ گفتن: ویزا نگرفتن خلاف قوانین جمهوری اسلامی هست یا نه؟ گفتم: آره دیگه خلافه، نمیذارن کسی بدون ویزا رد بشه. گفتن: اگه خلافه، پس جایز نیست. گفتم: یعنی الان من بدون ویزا نرم کربلا. گفتن: نه.
هم ناراحت شدم و هم خوشحال.
ناراحت از اینکه امیدم تا حدی نا امید شد و خوشحال از اینکه کار خلاف شرع انجام ندادم.
گذشت...
تو حجره کلافه نشسته بودم که هم حجره ایم اومد.
بعد از یه کمی صحبت گفت: «هادی می خوای بری کربلا؟»
گفتم: «آره خب، ولی الان دیگه خیلی دیر شده، ویزا رو در بهترین حالت دو روزه صادر می کنن، دو روز هم تا مرز که تو راه باشم، روز اربعین تازه می رسم لب مرز، به پیاده روی نمی رسم».
گفت: «یکی از دوستای من با مادر و خانم و دوتا بچه هاش می خوان راه بیفتن، دو روز دیگه می رسن لب مرز، ویزاشونم قراره من براشون بگیرم و با هواپیما (که داداشم توش کار میکنه) بفرستم اهواز، بعد از فرودگاه بگیرن و برن برای پیاده روی، اگه شمام میخوای که گذرنامه ات رو بده که ویزای دسته جمعی بگیرم و امروز با همینا برو، از مرز هم که رد شدی لازم نیست باهاشون باشی...فلان قدر هم بهت قرض میدم».
فلان قدر هم از جای دیگه رسید و مشکل مالی حلّ شد...
خوشحال بودم که حالا خودم می تونستم زیر قبّه برای بقیه دعا کنم...
اون سال واقعا دقیقه نودی به پیاده روی اربعین رسیدم.
رفیقم خیلی زحمت کشید، واقعا خدا خیرش بده.
مدام با هم تلفنی در تماس بودیم و پیگیر کارها بود...
گرچه خودش نیومد، اما کار من و رفیق و خانوادۀ رفیقش رو راه انداخت و دل یه جمعی رو شاد کرد.
بعدها تو حدیثی خوندم که:
💠 راوی از امام صادق (علیه السلام) سؤال می کند: کسی که خودش به واسطۀ بیماری یا مشکلی نتواند به زیارت امام حسین علیه السلام برود و در عوض شخصی دیگر را روانه کند (هزینه هایش را بدهد)، چه اجری دارد؟
حضرت می فرمایند:
به ازای هر درهمی که خرج کند، خداوند همانند کوه اُحد برایش حسنه می نویسد؛
چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمی گرداند؛
بلاهایی را که فرود آمده تا به او برسد، از او می گردانَد و از وی دور می کند و مالش حفظ می شود [1].
#خاطره_کده
#حدیث_کده
#اربعین
_________________________
[1] «قُلْتُ فَمَا لِمَنْ یُجَهِّزَ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَخْرُجْ لَعَلَّهُ تُصِیبُهُ [لِقِلَّةِ نَصِیبِهِ] قَالَ یُعْطِیهِ اللَّهُ بِکُلِّ دِرْهَمٍ أَنْفَقَهُ مِثْلَ أُحُدٍ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ یُخْلِفُ عَلَیْهِ أَضْعَافَ مَا أَنْفَقَهُ وَ یُصْرَفُ عَنْهُ مِنَ الْبَلَاءِ مِمَّا قَدْ نَزَلَ لِیُصِیبَهُ وَ یُدْفَعُ عَنْهُ وَ یُحْفَظُ فِی مَالِه...»؛ کامل الزیارات، ابن قولویه (قرن3)، ص 123-124.
🌐 @hadibayat
...«««( ﷽ )»»»...
دوستان عزیز،
با همـــــــکاری دانشگاه رضوی،
قرار بر این شد که دوســــــــتانِ
حافظ زیارت عاشورا، در آزمون
شرکت کنــــــــند و علاوه بر اخذ
گواهی و دریافـت متبرکی حرم
مطهر رضوی، در قرعــــــه کشی
کمک هزینۀ سفر #اربعین هم
شرکت داده بشن.
برای اطلاعات بیشـــــــــــــــتر به سایت
«مرکز معــــــــرفت و مهارت» مراجعه
کنید یا بزیند روی 👈اینـــــــــــــجا👉
✍️ دل کدهlمحمدهادی بیات
@HadiBayat
.
⁉️#سوال
دوستان عزیز،
برای دوره زیارت عاشورا، اگر میخواین در آزمون شرکت کنید و گواهی دانشگاه و متبرکی امام رضا (علیه السلام) رو هدیه بگیرید و در قرعه کشی کمک هزینه سفر #اربعین شرکت کنید، باید در سایت مرکز معرفت و مهارت دانشگاه رضوی #ثبت_نام کنید👇
🌐 http://Maharat.Razavi.ir
در غیر اینصورت، نیازی به ثبت نام نیست و فقط کافیه فیلم های آموزشی رو دنبال کنید.
.
📌دوم اینکه:
دوستانی که میخوان در آزمون پایان دورۀ
حفظ زیارت عاشورا شرکت کنن؛ تا گواهی
دانشگاهی پایان دوره و متبرّکی امـام رضا
(علیه السلام) رو دریافت کنن و در قرعــه
کشی کمک هـــــــــــزینۀ سفر #اربعین هم
شرکت کنن، لازمه که در ســــــــــــایت مرکز
معرفت و مهارت دانشگاه رضــــــــــــــــــــوی،
#ثبت_نام بکنن.👇
🌐 http://Maharat.Razavi.ir
دوره های خــــــــــــــــوب دیگه ای هم در سایت
هست که عزیزان می تونن ازشون بهره ببرن.
✅ کانال مرکز در پیام رسان ایتا:
@MaharatAmoozi_Razavi_un
☑️ پشتیبان دانشگاه:
@AdminMMM
مسائل مربوط به آزمون در کانال فوق
اطلاع رسانی خواهد شد ⚠️
.
9
اما از اون سال به بعد، ایام اربعین که می شد،
اگه کسی می پرسید امسال می ری یا نه؟!
حتی اگه همۀ کارهامم ردیف بود، می گفتم:
تا خدا چی بخواد، هیچی معلوم نیست!
و واقعا هم هیچی معلوم نیست!
اگه خدا نخواد، شما همۀ مقدمات
رو هم به موقعش آماده کرده باشی، نمیشه!
از اون موقع با خودم می گفتم من تا پام به
کربلا نرسه و تو جادۀ نجف کربلا نباشم،
مطمئن نمیشم که امسال رفتنی ام...
خدا نصیب همه بکنه
#کربلا
#اربعین
#امام_حسین
✍️ دل کدهlمحمدهادی بیات
@HadiBayat
8
یکی از چیزهایی که خیلی باید مراقبش
باشیم، مخصوصا تو این سفر مقـدّس،
حلال و حروم خداست!
به هر حال زیارت با هــمۀ عظمتش،
مستحبه و نماز و حق الناس واجب.
و اون کسائی که ما داریم به امیــــــدِ
شفاعتشون این مسیر رو طی می کنـــیم
گفتن که شفاعتشون شامل حال کسانی
که نماز رو سبک بشمرن نمیشه! ❌
💠 «لا تَنالُ شَفاعَتُنا مَنِ استَخَفَّ بِالصَّلاة»،
(الوافی، ج20، ص 637)
#کربلا
#اربعین
#امام_حسین
✍️ دل کدهlمحمدهادی بیات
@HadiBayat
15
سفر اول با همۀ ماجراهاش تموم شد و با اینکه سخت گذشت، اما سال بعد که رسید، واقعا دلم نمیومد که اربعین کربلا نباشم.
جاذبۀ شخص سید الشهدا (علیه السلام)، مهربونیایی که آدم تو سفر می بینه، از خود گذشتگیهایی که مشاهده می کنه، حس و حال خوبی که همۀ زائرا دارن، شنیدن «هلا بزوار ابوسجاد» و «هلا بیکم» گفتن موکب دارا، التماسشون برای رفتن به خونه هاشون، مداحی های عربی و فارسی که تو مسیر با هم قاطی می شن، تماشای جمعیت زیادی که هر سال از همۀ جای دنیا میان، چشیدن دوبارۀ طعم چای شیرین و سیاه عراقی و... ، همه و همه باعث میشه که اگه یه بار اربعین کربلا رفته باشی، دیگه به این سادگی ها از دستش ندی.
#کربلا
#اربعین
#امام_حسین
✍️ دل کدهlمحمدهادی بیات
@HadiBayat