eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
بر خلاف تصورم که فکر میکردم الان یا زیادی نصیحت میکنه یا دعوام میکنه یا غیرتی میشه و هزار جور چیز دیگه حسام فقط سکوت کرد ! مثل من ... چشمام به بیرون خیره شده بود اما در واقع هیچ چیزی نمیدید ... تمام ذهنم پر بود از صدای خنده های بابایی و پارسا ... نمیتونستم اتفاقات امروز رو هضم کنم ... قلبم سنگین شده بود ! چرا پارسا با من این کارو کرد ؟ یعنی انقدر احمق بودم که فکر کرده بود بازیچه خوبی براش میشم !؟ یکی مثل بابایی ! چه آسون داشتم زندگیمو میباختم ! _پیاده شو الهام رسیدیم! با تعجب به بیرون نگاه کردم ... جلوی خونه بودیم . اگه انقدر زود میرفتم خونه که مامان میکشتم با هزار تا سوال بی سر و ته ! با ناله گفتم : _اگه برم بالا به مامان چی بگم ؟ بدون حرف پیاده شد و زنگ خونه رو زد ... اومد کنار ماشین دستش رو گذاشت روی سقف و کمی دولا شد گفت : _بیا میریم خونه ما تصمیم بدی نبود ... حداقل اون موقع !با جون کندن پیاده شدم و رفتیم بالا ... اگه به خاطر مامان نبود الان تو اتاقم خودم رو مینداختم روی تخت و میزدم زیر گریه تا یکم سبک بشم! رفتیم بالا... عمه در رو باز کرد و با دیدن من تعجب کرد _خدا مرگم بده .الهام این چه رنگ و روییه !؟ _چیزی نیست مامان . بذار بیایم تو عمه دستش رو انداخت دور شونه ام و رفتیم تو روی مبل نشوندم . _بشین الان برات آب قند میارم عزیزم سریع رفت تو آشپزخونه . انگار کسی خونه نبود. سرم رو تکیه دادم به مبل و چشمام رو بستم .... صدای هم زدن آب قند تنها چیزی بود که میشنیدم! _بیا عزیزم اینو بخور فشارت افتاده ... چی شده حسام ؟ نصف لیوانو خوردم و با دست پس زدم که یعنی دیگه نمیخورم _بخور تا یکم بهتر بشی . حسام چرا نمیگی چی شده ؟ جون به لب شدم _چیزی نیست مامان ... یکی از دوستاش تصادف کرده الهام باخبر شده حالش بد شده ! _آره الهام راست میگه ؟ سرم رو تکون دادم . بیچاره حسام مجبور بود بخاطر من دروغم بگه ! _ایشالا که چیزی نیست غصه نخور خوشگلم ... براش دعا کن که خوب بشه دیگه خودتم داغون نکن که آخه ! حالا هم بلند شو بریم تو اتاق حامد دراز بکش یکم حالت جا میاد ... _راستی مامان زندایی نمیدونه بعدا بهش زنگ بزن بگو الهام اومده اینجا کمکت کنه . منم دارم میرم بیرون کاری داشتی زنگ بزن ... _باشه برو به سلامت . مواظب باش
🍃🌻 با دل مضطر می برم نام تو آقا کی تو میایی گل زهرا ❣اَلّلهُمّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج❣ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❤️✨الهی اگر بد بودیم یاریمان ڪن تا فردایے بهتر داشته باشیم خدایا به حق مهربانیت نگذار ڪسی با ناامیدی و ناراحتی شب خود را به صبح برساند ❤️✨شبتون آرروم✨❤️ 🍂❤️ ❤️🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‎‌‌ .مولاجآنمـ♥️ بۍتـوچگـونہ مۍشود‌ازآسمان‌نوشٺ؟ ازانعڪاس‌سادهـ‌ۍرنگین‌ڪمان‌نوشٺ؟ ایݩ‌یڪ‌حقیقٺ‌اسٺ ڪه‌بۍتو،بهار‌مݩ! بایدچهارفصݪ‌زماݩ‌راخزاݩ نوشٺ...💔🍂 🌸⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋
°♥️° تماشاییـ↭ـتریݩ تصویر دݩیا میشوۍ گاهے••• دݪم میپاشد از ـہـم بس کہ زیبامیشوۍ گاهے••• خݩده ات طرح ݪطیفی ست کہ دیدݩ دارد 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
میدونستم بخاطر اینکه من راحت باشم میره بیرون . وقتی دراز کشیدم و عمه رفت بیرون و مطمئن شدم در بسته شده دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم . سرم رو توی بالش فرو بردم و زدم زیر گریه .... و آنقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد ... _الهام جونم نصفه شب شده نمیخوای بیدار بشی ؟ والابخدا من اینجا درخت شدم !پاشو دیگـــه با شنیدن صدای سانی و اونهمه شلوغی که انگار از توی سالن میومد چشمام رو باز کردم . یه لحظه یادم رفته بود کجام و چی شده ... ولی با حس سنگینی که توی سرم بود و دردی که داشت دوباره یاد بدبختیام افتادم ! چشمهام پر از اشک شد و تصویر صورت ساناز رو تار دیدم .. _خوبی ؟ چیزی نگفتم . خودش دوباره ادامه داد _نمیگی بهم چی شده ؟ مامانت رو با حسام پیچوندیم ! الان فکر میکنه تو فقط اعصابت خراب بوده که با خیال راحت تو آشپزخونه نشسته پیش عمه ! ولی منو که نمیتونی بپیچونی ... از زیر زبون حسامم که یه کلمه حرف نمیشه بیرون کشید ! _ولم کن ساناز حوصله ندارم _مگه چسبیدمت ؟ پاشو صورتت رو یه آب بزن بریم بیرون . الان تابلو میشی ها ! _به درک . حوصله هیچی رو ندارم . برو بگو الهام مرده _الهی لال بشی تو با این حرف زدنت ! خدا نصفت کنه که انقدر مرگ و میر رو میکشی وسط ! میدونستم باز میخواد دو ساعت چرت و پرت بگه که منو بخندونه .. _حسام بهت نگفت چی شده ؟ _نه والا ! هر کاری کردم فقط گفت از خودش بپرس من در جریان نیستم ! توام که تا بیای حرف بزنی من دق کردم ! چیزی نگفتم ... چشمم بی هدف توی اتاق چرخ میخورد .... چه چراغ خواب بامزه ای داشت حامد . چرا تا حالا ندیده بودمش .... خوشگل بودا ! _الهام ! باباتو صدا کنم بریم درمونگاه ؟ _چرا؟ _آخه مثل دیوونه ها به در و دیوار نگاه میکنی ! _ساناز _جانم ؟ _پیشم میمونی ؟ _ معلومه که میمونم دیوونه ! محکم بغلم کرد ... بغضم ترکید و زدم زیر گریه ... چقدر خوبه که یکی باشه و تو همچین وقتایی بهش تکیه کنی . نتونستم بیشتر از این بریزم توی خودم و هر چی که امروز اتفاق افتاده بود رو بهش گفتم . ‌
بھ لحاظ روحی الان احتیاج دارم صورتمو رو خنکاۍ مزار بذارم:)🌱... •• 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‏برخی طوری زندگی میکنند که حیف است بمیرند؛ مگر میشود گفت سردار سلیمانی در بستر از دنیا رفت؟! مگر میشود گفت ‎ در بستر فوت کرد ؟! بواقع حیف است پیشوندنامشان در تاریخ ﴿شهید﴾ثبت نشود. •• 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حاج حسین یکتا: بچه‌ها! دو دوتا چهارتای خدا با دو دوتا چهارتای ما فرق داره. یه گناه ترک میشه، همه چی به پات ریخته میشه؛ یه جا حواست پرت میشه، صد سال راهت دور میشه. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
تو پاییزی ترین بادی و طوفانی ترین طوفان منم آن برگِ آواره که می‌رقصم به هر سازت 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
به دیدنم ڪه مے آیے قشنگترین پیراهنِ چهارخانه ات را بپوش... بگذار... قد راست ڪنم, میانِ آنهمه مردانگے ات... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هر ڪجا هستید دلتون سبز و خنده روی لبهاتون الهی قلبتون طوری بخنده ڪه خودتون صداشو بشنوین و اون لحظه همین امروز و همین الان باشه 🔮عصر پاییزیتون شاد 🔮 . 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
میترسیدم بهش نگاه بکنم و توی چشمهاش سرنزش رو ببینم ! حالا میفهمیدم که سانی همیشه عاقلتر از من بوده ... آرزوم بود بر میگشتم به دو ماه پیش همون وقتی که باهاش درددل کردم و تو روی هم وایستادیم ! مطمئنا اگه همچین روزی رو پیش بینی میکردم حالا وضعم این نبود ! ساناز : نمیتونم اینو نگم الهام ولی خود کرده را تدبیر نیست ! تو همون روز اول باید میفهمیدی پارسا از نظر اخلاقی مشکل داره همونجوری که من فهمیدم! حالا هم برو خدا رو شکر کن که قبل از اینکه خیلی دیر بشه این چیزا رو فهمیدی .... سرم رو تکون دادم . _حماقت کردم ! اگه تو این مهمونیه کوفتی نمیرفتم چی ؟ اگه با چشمای خودم نمیدیدمشون چی ؟ هیچی برای گفتن ندارم سانی ... هیچی _میفهمم چی میگی الهام . ولی الان با گریه کردن و غصه خوردن چیزی عوض نمیشه ! یادته اون روز که بهت گفتم پارسا به ما نمیخوره ولش کن و از اون شرکت بیا بیرون چی بهم جواب دادی ؟ گفتی من یه اخلاق بدی دارم که میخوام همه چیز رو تجربه کنم حواسم به خودم هست ! _که چی؟ مثال داری دلداری میدی یا میخوای با به رخ کشیدن اشتباهم بیشتر از این داغونم کنی ؟ _من طاقت دیدن گریه هاتم ندارم اونوقت بیام غمت رو بیشتر کنم !؟ میخوام بگم که تو باید پیش بینی همچین روزی رو میکردی ... _نمیدونم شاید حق با تو باشه _حالا میخوای چیکار کنی؟ -چی رو ؟ _پارسا رو ... شرکت رو ! نیشخندی زدم و گفتم : _پارسا که فقط لایق مردنه از نظرم ! ولی دوست دارم حالشو بگیرم ... مخصوصا حال اون دوست دختر جدیدشو ! _احمقانست ! ولی یه کاری هست که هنوز نصفه مونده الهام با تعجب به چشمهای مرموزش نگاه کردم و گفتم : _چه کاری ؟؟ بلند شد و طبق عادتش شروع کرد به راه رفتن : _ببین گفتی که اشکان بهت کارت داده و گفته در مورد پارسا خیلی چیزها هست که باید بدونی ... و گفتی قبال پارسا توی ماشین بهت گفته بوده که از اشکان خوشش نمیاد و یه کینه قدیمی دارن درسته ؟ _درسته ! ولی تو چی میخوای بگی؟ _خوب معلومه باهوش ! اشکان چیزی از گذشته پارسا میدونه که همین پارسا رو نگران میکنه ... شایدم اشکان قبال با همین اطلاعاتی که داشته بهش ضربه زده ... خلاصه که دشمنی بین این دو تا میتونه به نفع تو باشه ! دهنم از تعجب باز مونده بود ... چرا خودم به این نتیجه نرسیده بودم ! _و تو این وسط میتونی یه کاری کنی _چی ساناز ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا نه نیاز به وقت قبلی دارد نه امروز و فردا می‌کند صبح باشد یا شب حالت خوش باشد یا ناخوش لبخند بزنی یا گریه کنی با لبخند همیشگی‌اش شنوندۀ تمام حرف‌هایت است شبتون خدایی 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ سلام_امام_زمانم ❣️ 🍁سلام بر که تنها نشان باقیمانده از دین و حجّت های خداست. 🍁سلام بر او که علم الهی است... به امید دیدن ظهور 🍁روزی که دین و جانی تازه میگیرد… 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای مهربونا!❤️ آهااای رفیقای واقعی!👬👭 آهااای کسایی که خیرتون به دیگران می رسه آهای کسایی که فقط توی زبون رفیق صمیمی نیستید،پای عملم هستید! آهاااای کسایی که توی رابطه هاتون فقط به دنبال نفع خودتون نیستید! آهای کسایی که تا حالا به خیلیا اعتماد کردینو شما و انسانیتو باهم دور زدن! آهای کسایی که جمع و تفریق همه چیزو ندارید! بدونید زمین بدجوررر بهتون نیاز داره! بدونید خدا خییییلی دوستون داره!❤️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_به اشکان زنگ بزنی و همه سوالات رو بپرسی ... حتی در مورد همون بیتا ! چون مطمئنم اون از همه چیز خبر داره _من از اشکان حالم بهم میخوره اونوقت بهش زنگ بزنم ؟ _گمشو مگه میخوای بهش درخواست دوستی بدی ؟ چند تا سوال رو خیلی جدی میپرسی و خلاص ... نمیدونم چرا ولی حس بدی به این پسره ندارم بر خلاف پارسا _جفتشون از یه قماشن ! _حالا هر چی ... این فکری بود که به ذهن من رسید . اینجوری حداقل شاید چیزایی میفهمیدی که ... _که چی ؟ _که این حال خرابت کمتر بشه _نمیدونم .... شاید فردا بهش زنگ بزنم . _فکر خوبیه چند تا ضربه خورد به در و سپیده اومد تو .... وقتی دید بیدارم و دارم با سانی میحرفم دست به کمر وایستاد و گفت : _تو که از منم بهتری پاشو بیا بیرون تا بچه ها نریختن تو اتاق میخوایم شام بخوریم ... من رفتم اومدینا ! موهام رو با کش جمع کردم .... شالم رو انداختم روی سرم و گفتم : _اصلا حوصله ندارم با این ریخت و قیافه داغون بیام بیرون . کاش خونه خودمون بودم ساناز اومد دستم رو کشید و بلندم کرد _بلند شو بریم شام که خوردی زود برو خونه و بخواب _باور کن انقدر بد حالم که خواب رو به همه چیز ترجیح میدم ولی انگار چاره ای نیست ! یکم سر و ضعم رو مرتب کردم و با یه بغض بزرگ که توی گلوم گیر کرده بود رفتیم توی سالن و یه گوشه نشستم . خدا رو شکر هیچ کس بهم گیر نداد جز مامان ! هر جوری بود تا بعد شام صبر کردم ... گرچه یه لقمه هم از گلوم پایین نرفت . اون شب تا صبح به این فکر میکردم که اشکان چی میدونه در مورد پارسا که بهم گفت خارج از تحملته ؟ اصلا چرا باید به من بگه ؟ هر وقت یاد قیافه نازی و حرفایی که بهم زد میفتادم انگار داغ دلم تازه میشد ... من که از اولشم با پارسا کاری نداشتم خودش بود که توی ماشین بهم گفت دوستم داره . ولی نازی جلوی چشم خودم هزار جور چشم و ابرو میومد که پارسا بهش توجه کنه ! واقعا حقم نبود اینجوری خورد بشم ... باید سر از کار پارسا در میاوردم و یه جوری میزدم تو پر این نازی خانوم ! تازه ساعت ۸ صبح بود که با کلی استرس گوشیم رو زدم به شارژ و روشن کردم .... یا خدا ! کلی میس کال و اس ام اس از طرف پارسا داشتم . ترسیدم پیامهاش رو باز بکنم و باز گول بخورم ... ترسیدم دلایل الکی آورده باشه و الکی خودش رو بخواد توجیه کنه ! نفس عمیقی کشیدم و به خودم گفتم : الهام خانوم ... خیلی خری اگه بازم بخوای برگردی طرف پارسا ... بیخیال همه چرت و پرتهای همیشگیش !
عزیزے مےگفت: جاے گیاھ بامبو را ڪھ عوض ڪنے دیگر رشد نمے ڪند؛ پژمردھ مےشود. مےدانے چرا؟ چون ریشھ اش را همان‌جا، جا مےگذارد... دل آدمیزاد ڪھ دیگر ڪمتر از گیاھ نیست. جانم، گاهے ریشھ اش جا مے ماند در دلے، لبخندے بوسھ اے...♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
الهى آنچه در طلب آنيم در مسير تقدير و صلاحمان قرار بده 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دلتنگی ... پاییز وخرمالوهاش 😍 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بـرای امروزت🌹 شـادی دم کرده ام بـخند روزت آرام و شـاد🌹 و سرشار از خوشبختی و عشق و آرامش🌹 ظهرتون دلچسب وگررم 👌
کوچه ها هوای بارون دارن پنجره پر شده از مرگ درخت تو یه روزی یاد من میفتی هم نفس با آخرین برگ درخت🧡🍂... by:smostafa_m 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عزیز دلم شک نکن که تو نیمه ی پنهان من نیستی....!! تو از تمامِ من تمام گمشده ی جان منی... 🍃❣🍂 by:azad.del 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
کارت رو آوردم بالا.. امروز که جمعه است معلومه که شرکت نیست . پس باید همراهش رو بگیرم . چه خط رندی هم داره هر چی زنگ خورد جواب نداد . لعنتی ! منم که منتظر بهونه ام تا پشیمون بشم ... حتی از اسم اشکان هم چندشم میشد چراشو نمیدونم . قطع شد دوباره گرفتم ... انقدر زنگ خورد که میخواستم خودم قطع کنم ولی در آخرین لحظات جواب داد البته با یه صدای کاملا خوابالو _الو خدایا خودت رحم کن ... زدم از خواب انداختمش روز جمعه ای اعصابش ریخته بهم . چقدر بد گفت الو ! _الو ... سلام آقای .... خاک تو سرم حتی فامیلیش رو بلد نبودم انقدرم هول شدم که یادم رفت کافیه یه نگاه به کارتش بکنم ! _الو ! _سلام آقا اشکان _علیک . شما ؟ _نشناختین ؟ _چرا یه مزاحم که گند زد به جمعه ام . ببین هر کی هستی اگه کار مهم نداشته باشی با من طرفی بترکی ایشالا! منو با دوست دختراش اشتباه گرفته بود انگار ... خیلی زود گفتم : _بله کار مهمی دارم . الهام هستم صدای خمیازه اش بلند شد ... با بی حوصلگی گفت : _کدوم الهام ؟ لقبم داری؟ دیگه رفت رو اعصابم ... با صدای بلند گفتم : _الهام صمیمی . لقبم دارم یه دیوونه که کار و بارش افتاده دست شما و اون دوسته بیشعورتون پارسا ! _پارسا ! واااای شمایید الهام خانوم ؟!! شرمنده بخدا نشناختم . یعنی اصلا فکر نمیکردم زنگ بزنید _خواهش میکنم . مثل اینکه بد موقع مزاحم شدم _نفرمایید ... بازم عذرخواهی میکنم . حالتون خوبه ؟ _ممنون خوبم _خدا رو شکر. خوشحالم صداتون رو میشنوم ... راستش با اون حالی که شما دیشب مهمونی رو ترک کردین کلی نگرانتون بودم یعنی اگر یه وقتی بود که یکم حوصله داشتم بهش میگفتم نگرانی یعنی چی! _شما لطف دارید . یادتون که نرفته برای چی به من شماره دادید ؟ _یادمه ولی آخه تلفنی که نمیشه این چیزا رو گفت _چرا نمیشه ؟ _چون مطمئنم نمیشه . من فردا هر جا که شما مایل باشین هر وقتی قرار بذارید میرسم خدمتتون _ولی من ترجیح میدم همین الان همه چیز رو بگید
عشق از همان‌جايى شروع شد كه حالمان به هيچ چيز خوش نشد الا دوست داشتنش...☕️💕🌻 by:mana_hs 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
پاييز مثل آدميه كه تهِ دلش يه حرف مونده ولی هيچ‌وقت به كسى كه "بايد" بگه، نميگه...🍃🍂 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•