فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوای گرم تابستان
و بستنی خوشمزه 😍😋
دوستان گلم
بفرمایین
نوش جان کنید😍
عصرتون به همین خوشمزگی😍🙏
قرمز راه راه😢
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
رز 💙:
ملتِ ما یِجورین که الان
اگه "مآسک" حرام بود ،
همه میزدن !!
به کجا چنین شتابان🚶
من #ماسک_میزنم😷
#مـحرم_درپیشداریـم
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
دوستان سلام.🌸
رمان عبور از سیم خاردار نفس به پایان رسید.
انشاالله یه رمان میزاریم تا فرصتی باشه
برای خانم فتحیپور برای تکمیل رمان بعدیشون.
تو این فاصله رمانی که گذاشته میشه رو مطالعه کنید.
انشاالله اگر خدا کمک کنه دوباره رمان از خانم فتحیپور خواهیم داشت.
لطفا کانال رو ترک نکنید و منتظر رمان بعدی ایشون بمونید.
ممنون از همراهیتون.
💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت3
تازه متوجهی مردمی که اطرافمان جمع شده بودند شدم. فوری سوار ماشینم شدم و راه افتادم.
چه کار میتوانستم بکنم. چند بار به پری ناز اعتراض کرده بودم بابت این راحت بودنش با غریبهها ولی او هر بار فقط میگفت " کمکم عادتمیکنی که حساس نباشی اینا همش از حساسیت بیش از حده "
مگر میشود عادت کرد. مگر من گوشت خوک خورم یا مشکل روحی دارم که برایم مهم نباشد.
با صدای زنگ گوشام روی گوشم گذاشتمش. بلافاصله صدای پریناز در گوشم پیچید که با فریاد گفت:
–برای چی من رو تعقیب کردی؟ چرا گرفتی اون رو زدی؟ تو فکر کردی کی...
حرفش را بریدم.
–چه زود خبرا بهت میرسه. بیشتر از اون وقتم رو واسش تلف نکردم چون میخواستم بیام سراغ تو و حقت رو کف دستت بزارم. تعقیبت کردم تا بهم ثابت بشه با چه بی سروپایی میخوام ازدواج کنم. تا با چشم خودم ندیده بودم باورم نمیشد.
–حرف دهنت رو بفهم. من با هر کس که دلم بخواد میرم و میام، به تو هم ربطی نداره. واسه من ادای مردای غیرتی رو در نیار. این عقب افتاده بازیها هم دیگه از مد افتاده، بزار در کوزه آبش رو بخور. خوبه فعلا هیچ نسبتی با هم نداریم.
–هیچ نسبتی هم نخواهیم داشت. بهتره تا قبل از این که به خونه برسم از اونجا بری. وگرنه بلایی که سر اون آوردم سر توام میارم. جلوی مامانمم صدات رو ننداز تو سرت. تو لیاقت نداری عروسش بشی.
با بغضی که کنترلش میکرد گفت:
–یک ساله سرکارم گذاشتی الانم یه بهونه پیدا کردی که بزنی زیرش؟
–بهونه؟ بمون همونجا تا بفهمی بهونه یعنی چی؟
گوشی را قطع کردم و پایم را محکم تر روی گاز فشار دادم.
به خانه که رسیدم.
چشمهای اشکی مادرم اولین چیزی بود که دیدم. کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود.
مادرم زن شوخ و شادی بود. دیدن اشکهایش برایم جام زهر بود.
–کجاست مامان؟
–رفت. با صدای گوشیام از جیبم خارجش کردم.
–چه بد موقع زنگ زدی رضا.
–چیه انگار تو نرمال نیستی.
–مادر داخل خانه رفت.
–نیستم. چون اونچه نباید میدیدم دیدم. همش به این فکر میکنم من چطور عاشقش شدم.
–گاهی آدما اشتباهی عاشق میشن راستین. اینو وقتی میفهمیم که کار از کار گذشته.
–بخور آروم بگیری پسرم. مادر بود با یک لیوان آب. رضا گفت:
–حالا بعدا بهت زنگ میزنم الان فقط آروم باش. گوشی را قطع کردم و
لیوان را از دست مادر گرفتم و یک نفس سر کشیدم.
–کاش اون دفعه که داداشت امد شرکت و پریناز رو دید و بهت گفت اختلاف افکارتون زیاده یه تجدید نظری تو تصمیمت میکردی پسرم.
–الان وقت سرزنش کردنه مامان؟ خود حنیفم با زنش چیشون به هم میخورد؟ ولی الان دارن خوشبخت زندگی میکنن.
–نگو راستین، زن حنیف به ایرانی بودنش افتخار میکنه. ایرانی رو عقب افتاده و امل نمیدونه.
تمام خشمم را سر لیوان خالی کردم و روی زمین کوبیدمش.
هزار تکه شد.
مادر هینی کشید و نگاهم کرد.
بعد دستم را گرفت و دوباره کنار خودش نشاند و دلجویانه گفت:
–الان که طوری نشده، محرمت نبود که... از حرفهایی که پری ناز پشت تلفن با تو زد فهمیدم اون دوست نداره تو توی هیچ کارش دخالت کنی. ناراحتی نداره، خدا رو شکر که زودتر فهمیدی چقدر از زن بودنش داره سواستفاده میکنه. البته پری ناز میگفت، بهش تهمت زدی و اشتباه می کنی. اون فقط یه ملاقات کاری بوده. آره راستین؟
–بلند شدم و آن طرفتر روی زمین نشستم و به دیوار حیاط تکیه دادم.
–اصلا ملاقات کاری باشه، به من میگفت با هم میرفتیم. چه معنی داده کافی شاپ رفتن و خنده و شوخی کردن.
–یک ساعتی که پری ناز پیش من و بابات بود مدام یا با تلفن حرف میزد یا پیام میداد. بابات گفت این دختره ازدواج براش زوده، اون هنوز توی فکرش جایی برای کس دیگه باز نکرده، خیلی درگیره.
–درگیر چی؟
–بابات میگفت درگیر همهی چیزهایه که شاید سالهای پیش بهش داده نشده و اون میخواد همهرو یه جا بگیره، میگفت راستین برای ازدواج باید ته صف خواستههای پریناز وایسه. وگرنه...
بعد زیر چشمی نگاهم کرد.
–احتمالا تو رفتی اول صف وایسادی. نظم رو بههم زدی و آشوب راه انداختی. گاهی آدما خودشونم نمیدونن واقعا از دنیا چیمیخوان فقط بیخودی ذهنشون رو شلوغ میکنن. همین که خواستشون رو به دست میارن میفهمن چیزی که میخواستن این نبوده.
–میخواستم زودتر محرم بشیم رفت و آمدمون راحت باشه.
پری ناز توسط شریکم کامران به عنوان حسابدار وارد شرکت شد. بعد از یک مدت در همهی کارها نظر میداد. البته نظراتش هم گاهی سازنده بود. خودش میگفت به خاطر تجربهی کاری که دارد.
کمکم از زرنگیاش خوشم آمد و بیرون از شرکت هم با هم قرار دوستانه میگذاشتیم. تا این که چند وقت پیش پیشنهاد ازدوج دادم و قرار شد برای آشنایی با مادرم به خانمان بیاید.
فکرش را هم نمیکردم اولین جلسهی آشنایی مادرم با عروس آیندهاش، به سرانجام نرسد.
.....★♥️★.....
عزیزِ راه دورم زیر گوش باد ترانه ی
عشق زمزمه نکن ، مثل نسیم بر قاصدک هانپیچ
دستهایم را بگیر
و با من بیا به جاهای ناشناخته ی
عشق
آنجا که تو می خندی
و شمعدانی ها از شوق دیدنت
آغوش به اغوش
عاشقانه گل می دهند ،مرگ شب بوها
دیدنی نیست
با من بیا به جاهای ناشناخته عشق❤️
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
نیست در سودایِ زلفش کار من جز بیقراری
ای پریشان طرّه ! تا چندَم پریشان میگذاری؟
#وصال_شیرازی
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به چه صبح دل انگیزی 🌸
صبحانه تون☕️🍳🍞
یك دعای ناب ازته دل
الهی همیشه خونه دلتون گرم💖
فنجون عشقتون پر مهر💞🌸
دستاتون پر روزی
نگاهتون قشنگ
ودلتون لبریزازشادی باشد🥰
سلام 😊✋
صبح زیباتون بخیر ☕️😊🌸
پنجشنبه تون پراز عشق و شادی🌸
تاب آوردم
شب دلتنگے ام را تا سحر
تا تو را از نو ببینم
صبح زیبایت بخیر..
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
نفسم گرفته امشب، ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ، مـن و شاخ بی نباتم
قلمم نمی نویسد، غزلی اگر بخواهم
همهخون شد و سیاهی، قلممن و دواتم
#احمد_پروین
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
و یادت باشد
یک نفر گوشہ اے از دنیا
تمام وجودش را
در وجودت بہ امانت
گذاشتہ است ؛
یک نفر دلش
برایت تنگ است ...
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
همچو گل کز دیدن خورشید می خندد به صبح
بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم
#حمید_سازگار
❣
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼💎🌼
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت4
مادر کنارم نشست و پرسید:
–حالا چطور شد تعقیبش کردی؟
–میدیدم همش با تلفن حرف میزنه و قرار میزاره. البته میدونم که قرار کاریه، ولی دلم نمیخواد همسر آیندم اینجوری بی قید باشه. رفت و آمدش تو همون موسسه کوفتی برام بسه، ظاهرش کمک به دخترای بدبخته ولی باطنش رو خدا میدونه.
–چی بگم پسرم. اینا میگن ما روشن فکریم دیگه، این کارامون یعنی پیشرفت کردیم.
–نه مامان. اینا گرد سوز فکرم نیستن چه برسه روشنش، من دوست ندارم زنم فکرش چراغونی باشه، نورش چشمم رو میزنه.
–خب پسرم، تو اول باید خانوادهی دختر رو بشناسی، تو که میگی اصلا نمیدونی خونش کجاست. فقط میدونی میره موسسه.
–میدونم اکثرا پیش خالش میمونه. پدر و مادرش فکر کنم اینجا نیستن. زیاد در موردشون حرف نمیزنه منم نمیپرسم.
علاقهام به پریناز تنها عاملی بود که همیشه باعث میشد دنبال سوال این جوابها نگردم. نکند خود من هم منورالفکر بودم.
مادر بلند شد و راهی را که آمده بود را برگشت و زمزمه وار گفت:
–مثلا روز جمعهایی کیک پختم به خوشی دور هم بخوریما.
یاد حرفهای پری ناز افتادم که گفت: من با اون پسره قرار کاری داشتم. روز جمعه چه قرار کاری میشه داشت.
مثل برادرم آدم مذهبی نبودم. ولی این آزادی که پری ناز حرفش را میزد هم نمیتوانستم قبول کنم. وقتی با دوستم رضا از مشکلم گفتم. نظرش این بود که باید از همین اول آخرها را بگویم. وگرنه بعد از ازدواج دیگر کاری نمیشود کرد. مثل خیلی از مردها باتلاق روبرویشان را چمنزار میدیدند ولی وقتی جلوتر رفتند زیر پایشان خالی شد و فرو رفتند. آنقدر درگیر نجات خودشان شدند که به هر ریسمانی چنگ زدند.
حرفهای رضا گاهی مرا میترساند. حتی گاهی از عشق هم میترسیدم.
یادم است یک روز که در اتاق کار با کامران و پری ناز در مورد مسائل کاری با هم حرف میزدیم. خانم ولدی برایمان شیرینی آورد و روی میز گذاشت.
کامران دستش را دراز کرد تا یکی بردارد.
پری ناز روی دستش زد و به شوخی گفت، خانم ها مقدم ترند.
در دلم آشوبی به پا شد و تیز نگاهش کردم. ولی او شیرینی را برداشت و با لذت خورد. شیرینی که آن روز خوردم نتوانست کامم را شیرین کند. وقتی به خودم آمدم نیمی از ظرف شیرینی را خورده بودم. وای که چقدر مزهی تلخی داشت.
امان از روزی که فشارت پایین باشد و کامت تلخ، دیگر با هیچ قندی فشارت بالا نمیآید.
از آن روز به خیلی چیزها حساسیت پیدا کردم. به خصوص به این جمله، " در محیط کار طبیعی است پیش میآید."
حساسیتم وقتی کهیر زد که ماجرای شرکت زدن و پچ پچ اطرافیان وادارم کرد دنبال درمان قطعی باشم. تا کی قرص هیدروکسیزین مصرف میکردم. باید کبدم پاکسازی میشد.
گاهی با خودم فکر میکنم چه فرقی بین من و حنیف است، چرا او اینقدر احساس خوشبختی دارد. حتی غم غربت، دوری و سختی کارش نتوانسته خوشبختیاش را از او بگیرد.
.....★♥️★....
.....★♥️★.....
آرزو میڪنم🌸
درایڹ ظهر زیبا
نسیم مهر🍃🌸
زلف خاطرتاڹ رابیاراید
تپش عشق حیات را
دروجودتاڹ،
ڪَل افشانے ڪند🍃🌸
وشورزندڪَے
درجانتاڹ متلاطم ڪَردد
#ظهرتون_بخیر🌸
بفرمایید ناهار😋🍃🌸
[#تــــوکلبــــــهخـــــــــدا💙]
👈🏿 راضیــــــم...
به هرچی #اتــــفاق افتاد!
که اگه #خوب بود زندگیمو #قشنگ🍃 کرد!
و اگه بد بود منو #ساخت..!🌸
👌🏿مدیـــونم...
به همه ی آدم های #زندگیـــــم..!
که #خوباشون بهترین حسها رو بهم دادن!
و بداش #بهترین درسهـــا رو !
✍🏿 ممنـــونم...
از #زندگیم!
که بهم یاد داد همه شبیه #حرفاشون نیستن!
و همیشه اونطوری که میخوایم پیش #نمیــره…!
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
❣️خدای من...
🌧استغفار میکنیم برای همه بوسه هایی که بر گونه های عزیزانمان نشاندیم و دستهایی که به گرمی فشردیم و شکری به جای نیاوردیم..
🌧استغفار میکنیم برای همه میوه هایی که بی واهمه چیدیم و غذاهایی که بدون ترس خوردیم و شکری به جای نیاوردیم..
🌧استغفار میکنیم برای همه مهمانی ها و دورهمی هایی که بدون دل نگرانی دور هم جمع شدیم و شکری به جای نیاوردیم..
🌧استغفار میکنیم برای تمام لحظاتی که دکمه های گوشی، آسانسور، عابر بانک و کارت خوان را بدون الکل و دستکش و دستمال فشردیم و شکری به جای نیاوردیم..
🌧استغفار میکنیم برای همه نذری هایی که در ماه محرم با قاشق یکبار مصرف روی جدول کنار خیابان نشستیم و خوردیم و شکری به جای نیاوردیم..
🌧استغفار میکنیم برای تمام روزهای بی واهمه ای که با اتوبوس و مترو به مدرسه ، دانشگاه و محل کار میرفتیم و شکری به جا نیاوردیم..
🌧استغفار میکنیم برای ...
✨اسْتَغْفِرُ اللهَ ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ مِنْ جَميعِ الذُّنُوبِ وَالاثامِ...✨
❣️معبود من..
از لحظه ای که به من جان بخشیدی تا لحظه ای که جانم میستایی..
برای همه نفس ها.. برای همه ثانیه ها.. برای تک تک دم ها و بازدم ها.. برای تک تک دیدنی ها و چشیدنی ها.. برای تک تک بوییدنی ها و لمس کردنی ها.. برای همه چیز و همه چیز..
هرآنچه که در خیال من هست و نیست..
هر نعمتی که من غافلم و تو میدانی..
استغفار میکنم به درگاهت..
❣️خدایا...
بخاطر تمام گناهانم...بخاطر تمام حق هایی که خوردم و دم نزدم و بخاطر تمام کوتاهی هایم، در حقِّ خودت و صاحبین حق ... اِلهي اَلْعَفْوْ...
❣️معشوق من..
تو را سپاس برای کرونا!
که هیچ هیاتی و هیچ اعتکافی و هیچ سخنرانی ای اندازه این موجود میکروسکوپی نمی توانست توجه ما را به سوی نعمت های بیکران تو و ناسپاسی های بی شمار ما جلب کند..!!
❣️خدای من..
به حق قرآنت و به حق ۱۴ معصوم و انبیاء و صالحینت راه نجات از این بیماری را به پزشکان و متخصصان ما نشان بده..
🌟مخواه این چنین بی گدار و بی آمادگی ترک دنیا کنیم..
🌟مپسند که بر سر مزارمان و در مجالس ختممان به جای روضه ی حضرت مادر و ذکر سیدالشهداء و یاد شهدا ، پچ پچ و ولوله ی ویروسی اینچنین باشد..!!
🌟به حق این ماه عزیز ما را از شر تمام بلایا و آفات آخرالزمان محفوظ بدار...
✨آمین یا رب العالمین..✨____
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
عاشق که میشوی قشنگ میشوی
قشنگ مثل روزهای آفتابی
روزهایی که آفتاب میآيد
و هوا برای ديدن داغ میشود
♥️قشنگ مثل وقتی که میگویی:
گرمم است! بیا برویم یک طرفی ِ جایی
کنار چشمهای، لب دريایی
قشنگ مثل رفتنهای زير يک درخت
دراز به دراز شدن و رو به آسمان
به هم نگاه کردن..
به خدا من تو را
قشنگ دوست دارم
عاشق که میشوی
خيلی قشنگ میشوی!
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
پروردگار تو خداست ، پس او را عبادت کن
آل عمران ، آیه 51
❤مسیر خوشبختی ❤
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ مشهدم💔😔
آقا جانم
امام رضا جان💚
دل تنگتم😢
دل تنگتم💔
السلام علیک یا امام رئوف 💚🙏
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
میان خطوط دنیا گم شده ام!
اما دلم عجیب قرص است...
میدانم رهایم نمیکنی؛
این را از لبخندی میگویم،
که هر شب، خوابهایم را روشن میکند،
و دلم را گرم!
میشود دوباره پیدایم کنی؛ خدا؟❣️🍃🌸
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
🌿✨
صبـحهاوقتۍخورشیـد
درمۍآیـد...
متولـدبشویـم !
#سهراب_سپهری
#صبح_بخیر :)
هر صبح باید دروازہای برای رویش دوبارہ مهربانی باشد، همان که نیما گفت : پس از این همه چیز جهان تکراريست جز مهربانی ...
به طلوع آفتاب سلامی دوباره کن
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
رز 💙:
وقتی کسی که عاشقشی رهات میکنه، بهش لبخند بزن و بذار بره، به این میگن مین گذاری، جدی میگم، دنبالش رفتن هیچ فایدهای نداره!
درسته که بعد از اون، روزها و شبهای زیادی با خاطراتش زندگی میکنی، اما خب وقتی که بی دلیل رهات میکنه، حتی اگه با کس دیگهای هم باشه، یه شب با تمام مهر و علاقهای که به اون طرف داره، دلش هوس یه عشق واقعی میکنه.
اون وقت شاید تو داری با دوستهات شام میخوری، یا شاید هم داری فیلم نگاه میکنی و اون بی تفاوت به هرچی که گذشته بهت پیام میده، دلم واست تنگ شده!
غافل از اینکه هیچ چیز نمیتونه گذشته رو برگردونه، هیچکس نمیتونه گذشته رو جبران کنه. فقط مثل این میمونه که جفت پا بپره روی اون مین!
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
•پیراهن مردانهات را می پوشم تا بدانند مردی در بند کالبد زنانـــ♥ـــهی من است..
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
معبودم!
صدایت راکه میشنوم آرام..... میگیریم....
وقت اذان عجیب سبک میشوم...
میدانم که توهم صدایم رامیشنوی...
تورا...خواندم... تااااااا
اجابت کنی مرا...
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
آن ســوی دلتنــگی ها..
همیـشه خدایی هست...
ڪه بـــودنش
جبــران همه ناراحــتی هاست
بخاطـر همـین همیــشہ بگو
خدایا شکرت🌸🙏
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁