eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.2هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
«به نام خداوند نیلوفرین ♡» 🍂
صبح میتواند خلاصه ای باشد از خنده هایت بخند... جهان بهانه ای میشود برای دوست داشتنت ... 🍂
دور از من نباش بگذار بگويم که ها دوست داشتنت، چه قدر در من بيشتر به تلاطم‌ خواهد افتاد ... 🍂
🌱 بھ قول‌ : مانندِ کودکی کھ انگشت‌ِ پدر را در خیابان‌ در‌ دست‌ گرفته... وقتۍ‌ از‌خانه‌ بیرون‌ مۍروید؛ سعۍ‌کنید انگشت‌ را در دست‌ بگیرید و این‌ انگشت‌را رها‌ نکنید(: 🍂
چقدر دلیل آوردیم برای دلی که دلدادگی وظیفه اش بود اما سرکشی را انتخاب نمود !💔 ...! 🍂
راستی نزدیکھ ... 🍂
بهوش باشیم باز شمارشی معکوس در روز شمار تقویم آغاز شد آخرین ی آذر ماه آخرین روزهای پاییزی قرن سیزدهم بیایید آن را زیبا، لطیف، باشکوه، پیچیده در حریر احساس خلق کنیم تا زیباترین لحظات را بر بوم زندگی مان نقش بزنیم. 🍂
4_5958367568069658974.mp3
3.73M
🎶 ... چون تو با مایی، نباشد هیچ غم... 🍂
گنجشک و هوای پاک نم نم دارم صبحانه ی شعر و چایی دم دارم لبخند بزن پنجره ها را وا کن یک صبح بخیر این وسط کم دارم 🍂
اولِ صبح را هیچ چیز بخیر نمی کند.. جز دو خط شعرِ فروغ دو فنجان چایِ غزل و یک دلِ سیر نگاه به چشمانِ که مخاطبِ این شعری... 🍂
برف‌سفید وگنبدزردت چه‌دلرباست عرش‌خدا به‌مشهدتان‌غبطه مےخورد... 🍂
است ، و باز چهار ستون بدنم میلـــرزد از دلتنگی پنج شنبه .. 🍂
مسافرِ دی  چمدانِ برفی اش را  روی آخرین پلّه ی پاییز باز می کند؛ پای سرما به شهر باز می شود، وَ من راه می افتم که دلم را برای زندگی کردن گرم کنم...! ⠀ خوب می دانم از پسِ تمامِ سیاهی ها رو سفید بیرون خواهم آمد...! 🍂
خـــٰامنه ای عزیز را عزیـزجـان خود بدارید...! حـرمت او را حـرمت مقدسات بدانیـد.♥️✨ ✌️ 🍂
قاتل و آمر قتل باید انتقامشان را پس بدهند ؛ اگرچه بھ گفته‌ۍ آن عزیز کفش پایِ سلیمانی هم بر سر قاتل او شرف دارد ...! 🍂
من اناࢪ؎را مۍ‌ڪنم دانھ و با خود مۍ‌گویم ګآش این مردم دانہ‌هآې دلشـان پیدا بود... 🍂
🖇♥️ جناب هم به عشق در یک نگاه معتقد بودن، اونجا که میگن: "محو چشمان تو بودم که به دام افتادم صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی" 🍂
‌ در میانه ی چرخش پر تکرار زندگی بعضی ها بی تکرار ترین هستند. همان هایی که حضورشان چون بارانی در دل کبود تابستان، نعمت و نبودشان آواری ست دل آزار می آیند تا رهگذری بر خاطراتت، تار سپیدی بر خرمن موی سیاهت، و زخمی مانده بر دلت باشند. تا به ثانیه ایی روح سبز و دل بهاری ات را به دست زرد خزان بسپارند؛ و تو همچنان بعد از گذر سالها با مویی سپید و دلی سیاه در کوچه پس کوچه های شهر بدنبال نگاه دخترک چادر به سر رویاهایت،به حسرت نشسته ای! میدانی ... بعد از ی بی تکرار من به دلم آموختم که همای جانت دومی ندارد 🌙 🍂