[ حدیث دل ]
آفتاب توی مناره ی چشم های #تو
تا گنبد نیلی صبح بالا آمده
اتفاق قشنگ من!
سپیده از پشت نگاهت پیداست
ای صدایت نیلی!
روز عاشقانه ای ست،
از نفس های مکررم
برخیز علاقه ی من!
دوست داشتنت،
کار دست دلم داده است...
#عرفان_یزدانی
#جان_جانانم
#حدیث_دل 🍂
هر صبح، انسان ديگری
در مسير آفتاب، راه می رود
عاشق می شود،
تا در چشمان عاشقی
خودش را پنهان کند!
هر بار که خورشيد را
گرم به آغوش می کشد ...
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل🍂
[ حدیث دل ]
#آبان ماه بود. ڪہ مِهرٺ بہ دلم نشسٺ. آذر ڪہ از راه رسید عاشقٺ شده بودم. باراڹ هم مۍبارید.... ساڸهاس
آخـرینها را
یڪی یڪی شـمارش میڪنم
آخـرین پاییـزِ قـرن!
آخـرین دانہهاے سـرخ انـار!
آخـرین برڪَِ زردِ چنـار!
آخـرین نـمِ باران!
آخـرینها، همیـشہ تلخَنـد
طعـمِ خداحافظـی میدهنـد!
اما #تو
آخـرین باش!
آخـرین عشـق
آخـرین لبخنـد،
آخـرین ڪلام!
آخـرینها مانـدنیترنـد!
بیشتـر مینشیننـد بہ جـان و دل!
آخـرینِ مـن باش...
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂
زیباست هر روز صبح بیدار شدنم،
با خنده های دلگشای تو
با ژرفای خورشید نگاهت،
در دل عاشقانه های آبی،
که با تو، هر طلوعی جاودانه ست ...
#عرفان_یزدانی
#جان_جانانم
#حدیث_دل 🍂
[ حدیث دل ]
تماشای #تووو با آن جمال یکتا و بی مانند مرا سر ذوق می اورد توووو زیباترین دلیل برای تماشای آسمانی
عاشقت شده ام،
که هر صبح
کنار آوای چشم هايت بيدار شوم!
عاشقت شده ام
آن قدر که دست هايم، شعر شوند
قلم روی کاغذ بلغزد، سپيد شوم!
وقتی حنجره ام
از بازدم تو، جان می گيرد!
عاشقت شده ام
تا انگشت هايم
نامت را با پنج هجای کشيده،
روی ورق پاره های قلبم تا کُند!
کنار انگشت هايم
دوست داشتنت بريزد!
نفس هايم، تو را لمس کند
دنيا کتيبه ای شود، که هر روز
با مهربانی تو گشوده شود!
روی کلماتی، که لبانم را
به شوق بوسيده اند ...
#عرفان_یزدانی
#جان_جانانم
#حدیث_دل🍂
اتفاقی ست شيرین ؛تکلّم هر سلام
در صبح نگاهت، تا تعطيلی #جمعه را
به وقت آغوشت، پر از حس بودن کنم
در نوازش مداوم بوسه هايی، که
به خرمالوهای گس، رسيده اند ...
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍂
صبحانه ام، ميل لبخندهای تو!
دستانت را، به دستانم گره بزن!
چشمانت را، به چشمانم بياويز!
می خواهم، يک زمستان را عاشقانه
در ميان عطر نرگس پيراهنت،
گرم کنم...
#عرفان_یزدانی
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
هـر"صبــحبخیـر #تـو"
یڪ "دوستـتدارم" اسـت...
براے مـن !
تڪرارش ڪن...
خورشیـد طلـوع ڪرده...
ڪَنجشڪها پشـت پنجــره...
سـروصدا بہ راه انداختہاند...
صبـح!
ازراه رسیـده...
#عرفان_یزدانی
#مخاطب_خاصم
#حدیث_دل 🍂🌧
دلبسته ام،
به اين #شنبه ها، و شروع #تو ...
ديوار چين احساست،
که بالا می رود
به دوست داشتنت بايد انديشيد
از صبحی، که تا شب
يک تقويم برايم
پُر از دلدادگی شنبه می شود ...
#عرفان_یزدانی
#سلام_صبح_اولین_روز_هفته_شاد
#حدیث_دل 🍂
دور از من نباش
بگذار بگويم که #سهشنبه ها
دوست داشتنت،
چه قدر در من
بيشتر به تلاطم خواهد افتاد ...
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍂
روی نگاهت نشسته ام!
پلک بگشا ...
صبح در چشمان زیبایت،
اتفاق می افتد!
تو می درخشی با خورشید!
که من این همه
محو زیبایی ات شده ام
من صبحدم #تو ام
بر نگاه غزل فامت ....
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍂
صبح به خيرهايم را،
برای #تو، کنار گذاشته ام ...
غزل نوش لبانم را
من از تکّه نانت،
عشق را چشيده ام ...
قوت قالبی که
با شيرينی خرمای چشمانت،
خوردن دارد!!
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل ❄️
مهربانی ات،
می تواند باران باشد!
بريزد روی دستانی، که
نم نم احساست را نفهميده اند!
گاهی بارانی باش!
گاهی برفی باش!
سرد و گرمش پای خودت!
جهان به هر سبکی که شبيه #تو باشد،
زيبا می شود ...
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
لنگر بینداز در ساحل امن آغوشم و چونان موجی که از دامن دریا به سکوت ساحل پناه می برد بستر آغوشم را
دستم به هنگام نوشتن نامت می لرزد!
هر بار که تو را مشق می کنم،
سطرها هیجان زده می شوند!
شعر مسیر خودش را گم می کند!
و من کودکانه دنبال جایی می گردم،
به هر بهانه ای تنها با همین قلم،
که چشمانش مشتاق نوشتن
بر روی این صفحه ست،
بفهمانم شرح احساسم آسان نیست!
چگونه برایت از روزهای بارانی بگویم،
که دلم هوایی می شود؟!
و تنها در کوچه و خیابان
در خیالم کنار #تو عشق را قدم می زنم؟!
#عرفان_یزدانی
#بوقتدلتنگی
#شبتبخیرجانا 🌙
#تیامی
#حدیث_دل 🦋
می گذرد "#پنجشنبه" ای، که
مرا دچار کرده ای!
تا بيشتر از هر روز
به دوست داشتنت،
پایِ دارِ نقشِ
دستانت بند بزنم
گره های کوری را که
به پاهايم بسته شده است
#عرفان_یزدانی
#بوقتدلتنگی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
هر"صبح بخیر تو"
یک "دوستت دارم" است
برای من !
تکرارش کن
خورشید طلوع کرده
گنجشگ هاپشت پنجره
سروصدابه راه انداخته اند
صبح !
ازراه رسیده...
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
مرا به عشق دعوت کن!
و به #چهارشنبه های خیالت، که
شعله در جانم انداخته
معجون دوست داشتنت
را سر می کشم!
فورانی از لبخندهایی، که
با هزاران بوسه
بر لب هایم آواز می خوانند ...
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
دلم که برایت تنگ می شود بارانی بلندم را می پوشم راه میفتم درون خیابان تنهایی بدون چتر زیر آسمان پایی
شغل جدیدی دارم!
شب ها پایِ دارِ احساست می نشینم
با ستاره ها قصّه ی دلتنگی را می بافم
و روزها
روی ریل های خوشبختی راه می روم!
مسافری می شوم،
که به تمام تو دست یافته!
با تو تمام شهر را زیر پا می گذارم
شاید شاعری شده ام،
که عاشقانه تو را می سراید
غرق در انقلابِ زیبایِ چشمانِ #تو ...
#عرفان_یزدانی
#شبتبخیرجانا 🌙
#بوقتدلتنگی
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
صبح به خیر های تو،
بوی بهار، می دهند!
تازه و دوست داشتنی ...
سلام که می کنی،
شکوفه ها،
گل می کنند، بر لبانت...!
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁
صبح جمعه...
باز یک من بی تو...
عاشقانه ای تنها...
عکسی ست از خورشید...
با دست های من...
که قفل شده در هم...
کنارِ نیمکتِ همیشگیِ خیالم...
#عــرفان_یزدانــی
#حدیث_دل 🍃
C᭄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را از میانِ لبخندِ بیدها
به صبح پنجره، دعوت مے ڪنم!
به نوازش آفتاب
به زرد پیراهن برگ هاے چنار،
ڪه بر شاخه ے نارسِ پاییز، مے وزند!
تو را از میان بوسه هاے باد و باران
به سپیدے یک اتّفاق ،دعوت مے ڪنم...
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁
عطرِ
نارنج...!
بوی صبح...!
برای دوست داشتنت...
آفتاب را در فنجان شعرم...
نشانده ام...
#عرفان_یزدانی🌿
#حدیث_دل 🍁
ڪنارمهربانیت
می شودنشست
وفنجانی چای صرف ڪرد
اڪَر
خورشید
به وقت چشمانت
طلوع ڪرده باشد
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁
«طلوع مهربانیست آفتـاب نگاهـت»
صبح از تشعشع چشمانـت
جهانم را روشن می ڪند
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁