eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.2هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب توی مناره ی چشم های تا گنبد نیلی صبح بالا آمده اتفاق قشنگ من! سپیده از پشت نگاهت پیداست ای صدایت نیلی! روز عاشقانه ای ست، از نفس های مکررم برخیز علاقه ی من! دوست داشتنت، کار دست دلم داده است... 🍂
هر صبح، انسان ديگری در مسير آفتاب، راه می رود عاشق می شود، تا در چشمان عاشقی خودش را پنهان کند! هر بار که خورشيد را گرم به آغوش می کشد ... 🍂
آخـرین‌ها را یڪی یڪی شـمارش می‌ڪنم آخـرین پاییـزِ قـرن! آخـرین دانہ‌هاے سـرخ انـار! آخـرین برڪَِ زردِ چنـار! آخـرین نـمِ باران! آخـرین‌ها، همیـشہ تلخَنـد طعـمِ خداحافظـی می‌دهنـد! اما آخـرین باش! آخـرین عشـق آخـرین لبخنـد، آخـرین ڪلام! آخـرین‌ها مانـدنی‌ترنـد! بیشتـر می‌نشیننـد بہ جـان و دل! آخـرینِ مـن باش... 🍂
زیباست هر روز صبح بیدار شدنم، با خنده های دلگشای تو با ژرفای خورشید نگاهت، در دل عاشقانه های آبی، که با تو، هر طلوعی جاودانه ست ... 🍂
عاشقت شده ام، که هر صبح کنار آوای چشم هايت بيدار شوم! عاشقت شده ام آن قدر که دست هايم، شعر شوند قلم روی کاغذ بلغزد، سپيد شوم! وقتی حنجره ام از بازدم تو، جان می گيرد! عاشقت شده ام تا انگشت هايم نامت را با پنج هجای کشيده، روی ورق پاره های قلبم تا کُند! کنار انگشت هايم دوست داشتنت بريزد! نفس هايم، تو را لمس کند دنيا کتيبه ای شود، که هر روز با مهربانی تو گشوده شود! روی کلماتی، که لبانم را به شوق بوسيده اند ... 🍂
اتفاقی ست شيرین ؛تکلّم هر سلام در صبح نگاهت، تا تعطيلی را به وقت آغوشت،‌ پر از حس بودن کنم در نوازش مداوم بوسه هايی، که به خرمالوهای گس، رسيده اند ... 🍂
صبحانه ام، ميل لبخندهای تو! دستانت را، به دستانم گره بزن! چشمانت را، به چشمانم بياويز! می خواهم، يک زمستان را عاشقانه در ميان عطر نرگس پيراهنت، گرم کنم... 🍂
هـر"صبــح‌بخیـر " یڪ "دوستـت‌دارم" اسـت... براے مـن ! تڪرارش ڪن... خورشیـد طلـوع ڪرده... ڪَنجشڪ‌ها پشـت پنجــره... سـروصدا بہ راه انداختہ‌اند... صبـح! ازراه رسیـده... 🍂🌧
دلبسته ام، به اين ها، و شروع ... ديوار چين احساست، که بالا می رود به دوست داشتنت بايد انديشيد از صبحی، که تا شب يک تقويم برايم پُر از دلدادگی شنبه می شود ... 🍂
دور از من نباش بگذار بگويم که ها دوست داشتنت، چه قدر در من بيشتر به تلاطم‌ خواهد افتاد ... 🍂
روی نگاهت نشسته ام! پلک بگشا ... صبح در چشمان زیبایت، اتفاق می افتد! تو می درخشی با خورشید! که من این همه محو زیبایی ات شده ام من صبحدم ام بر نگاه غزل فامت .... 🍂
صبح به خيرهايم را، برای ، کنار گذاشته ام ... غزل نوش لبانم را من از تکّه نانت، عشق را چشيده ام ... قوت قالبی که با شيرينی خرمای چشمانت، خوردن دارد!! ❄️
مهربانی ات، می تواند باران باشد! بريزد روی دستانی، که نم نم احساست را نفهميده اند! گاهی بارانی باش! گاهی برفی باش! سرد و گرمش پای خودت! جهان به هر سبکی که شبيه باشد، زيبا می شود ... 🦋
دستم به هنگام نوشتن نامت می لرزد! هر بار که تو را مشق می کنم، سطرها هیجان زده می شوند! شعر مسیر خودش را گم می کند! و من کودکانه دنبال جایی می گردم، به هر بهانه ای تنها با همین قلم، که چشمانش مشتاق نوشتن بر روی این صفحه ست، بفهمانم شرح احساسم آسان نیست! چگونه برایت از روزهای بارانی بگویم، که دلم هوایی می شود؟! و تنها در کوچه و خیابان در خیالم کنار عشق را قدم می زنم؟! 🌙 🦋
می گذرد "" ای، که مرا دچار کرده ای! تا بيشتر از هر روز به دوست داشتنت، پایِ دارِ نقشِ دستانت بند بزنم گره های کوری را که به پاهايم بسته شده است 🦋
هر"صبح بخیر تو" یک "دوستت دارم" است برای من ! تکرارش کن خورشید طلوع کرده گنجشگ هاپشت پنجره سروصدابه راه انداخته اند صبح ! ازراه رسیده... 🦋
مرا به عشق دعوت کن! و به های خیالت، که شعله در جانم انداخته معجون دوست داشتنت را سر می کشم! فورانی از لبخندهایی، که با هزاران بوسه بر لب هایم آواز می خوانند ... 🦋
شغل جدیدی دارم! شب ها پایِ دارِ احساست می نشینم با ستاره ها قصّه ی دلتنگی را می بافم و روزها روی ریل های خوشبختی راه می روم! مسافری می شوم، که به تمام تو دست یافته! با تو تمام شهر را زیر پا می گذارم شاید شاعری شده ام، که عاشقانه تو را می سراید غرق در انقلابِ زیبایِ چشمانِ ... 🌙 🍂
صبح به خیر های تو، بوی بهار، می دهند! تازه و دوست داشتنی ... سلام که می کنی، شکوفه ها، گل می کنند، بر لبانت...! 🍁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بے تڪليف مانده، اے ڪه نمے داند، چه قدر، دوست داشتنت را شمارش ڪند 🍃
صبح جمعه... باز یک من بی تو... عاشقانه ای تنها... عکسی ست از خورشید... با دست های من... که قفل شده در هم... کنارِ نیمکتِ همیشگیِ خیالم... ‌‌‌‌‌ 🍃 C᭄‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را از میانِ لبخندِ بیدها به صبح پنجره، دعوت مے ڪنم! به نوازش آفتاب به زرد پیراهن برگ هاے چنار، ڪه بر شاخه ے نارسِ پاییز، مے وزند! تو را از میان بوسه هاے باد و باران به سپیدے یک اتّفاق ،دعوت مے ڪنم... 🍁
عطرِ نارنج...! بوی صبح...! برای دوست داشتنت... آفتاب را در فنجان شعرم... نشانده ام... 🌿 🍁
ڪنارمهربانیت می شودنشست وفنجانی چای صرف ڪرد اڪَر خورشید به وقت چشمانت طلوع ڪرده باشد 🍁
«طلوع مهربانیست آفتـاب نگاهـت» صبح از تشعشع چشمانـت جهانم را روشن می ڪند 🍁