هر چند در مقتل نوشته سَم شهیدش کرد
من باورم این است که ماتم شهیدش کرد
من معتقد هستم که زهرِ جعده(لع) یکباره...
اما غم ِ بی مادری کم کم شهیدش کرد
پُر بود گوشَش از صدایِ ضربهٔ سیلی
آن ضربتی که روز و شب؛ هر دم شهیدش کرد
رازی که از مادر میانِ سینه پنهان داشت
هم سخت پیرش کرد و آخر هم شهیدش کرد
از غربت بابا، سکوتِ مبهم ِ مادر...
آن چهرهٔ غمدیده ی دَرهم شهیدش کرد
آنها که عمری شاهدِ تنهایی اش بودند
گفتند قبل از سَم، به قران غم شهیدش کرد
نامش حسن(ع) بود و به سائل بسکه رغبت داشت
بغض و حسادت!...کینهٔ عالَم شهیدش کرد
کوچه، مغیره(لع)، نیشخندِ ممتدِ قنفذ(لع)
عمری جراحت هایِ بی مرهم شهیدش کرد
مِهرش چنان افتاد در ذرّاتِ زهری که
ناچار، با شرمندگی، نم نم شهیدش کرد
بر زخم های کهنه اش دائم نمک میریخت
در خانه-همسر؛ بهترین مَحرم شهیدش کرد
حرف نگفته، قاتلِ جانش شد و یک عمر
خون جگر خورد و به ظاهر سَم شهیدش کرد!
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#هفت_صفر
#مرضیه_عاطفی
@hadithashk
دُرّی که رنگ آن به عقیق یمن زده
چوب حراج بر جگر خویشتن زده
آتش شراره بر جگر یاسمن زده
دریای غم به ساحل قلب حسن زده
روز وشب آه می کشم و زار می زنم
بسمل هم اینچنین که منم جان نمیکند
میخواستم بلندشوم رو به را شوم
تا زینبم نیامده از تشت پا شوم
اما مجال نیست که از غم جداشوم
چیزی نمانده با غم خود بر ملا شوم
کم کم تمام اهل حرم جمع میشوند
در سوی ناله های حسن شمع میشوند
آه از نهاد میکشم و وای از دلم
از عمر خویش خون جگر گشته حاصلم
غربت جز اینکه هم نفسم هست قاتلم
محنت جز اینکه هست مغیره مقابلم
دیندارهای شهر هم از بس که سادهاند
مسجد که میروم به علی فحش میدهند
خاموش گشته اخترم از هفت سالگی
خاکستر است بر سرم از هفت سالگی
لرزیده است پیکرم از هفت سالگی
من رازدار مادرم از هفت سالگی
در خاطرم هر آینه از کوچه بگذرم
انگار باز فاطمه را خانه میبرم
دیدم عیال کفر و ستم میرسند و بعد
هیزم به دست تا پس در آمدند و بعد
ابلیسها به آتش در میدمند و بعد
دیدم که با لگد به دری میزنند و بعد
زود آمدند با غم ما سرخوشی کنند
با هر وسیلهای شده محسن کشی کنند
سخت است اینکه صبر کنی پر بریزد و
از چشم صاحب فدک اختر بریزد و
خون از شیار گونه مادر بریزد و
سیلی ز گوش فاطمه گوهر بریزد و
با دستها طلب بکنی راه چاره را
از خاک کوچه جمع کنی گوشواره را
خون از لبم چکید ولی خیزران نخورد
خیلی گلوم خشک شد اما سنان نخورد
نه چکمه نه لگد به من نیمه جان نخورد
آمدحسین و از بغل من تکان نخورد
آرام روی سینه گرفته سر مرا
تر کرد با دو جرعه خودش حنجر مرا
تابوت من ز کینه خناسها شکست
در این مجادله دل عباسها شکست
وای از دمی که شیشه احساس ها شکست
با تازیانه ها کمر یاس ها شکست
زینب که سوی مجلس اغیار میرود
عباس روی نیزه سرش آب
#حسین_قربانچه
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#هفتم_صفر
@hadithashk
هفت پشتم به سر سفرهی آلِ حسن است
که جهان ریزهخور جاه و جلال حسن است
ما که یک عمر فقط نان حلالش خوردیم
خون ما پس همهی عمر حلال حسن است
در دل فاطمه هر لحظه مقرب باشد
هرکه در سینهی او نقش جمال حسن است
سرِ ما پیش خداوند شرافت دارد
که سرِ ما همه بر خاکِ خیال حسن است
عمر آن است که با یاد عزیزت برود
عمرِ عشاق فقط قال و مقال حسن است
ما گدایش شده و گردن او اُفتادیم
که گدا هرچه کند باز وبال حسن است*
صاعقه بود جمل تا به خود آمد اُفتاد
بعد از آن کارِ همه شرح خصال حسن است
سال در سال حسن خرج عزا میبخشد
اول ماه محرم سرِ سالِ حسن است
رزق ، اشک است خلوص است گذشت است ولی
هرچه رزق است همه از پرِ شال حسن است
لحظهی آخر خود روضهی عاشورا خواند
گریه میکرد که این گریه مجال حسن است
با پسرهای خودش کرب و بلا حاضر بود
همه گفتند که در دشت جلال حسن است
شش پسر را همگی پیشکشِ زینب داد**
پس هلالِ سرِ این ماه هلال حسن است
او غریب است غریب است غریب است غریب
گریهای هست اگر گریه به حال حسن است
* وبال :سربار
** تا شش پسر از اولاد امام حسن علیه السلام را مقاتل جزو شهدا آورده اند.
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#هفتم_صفر
#حسن_لطفی
@hadithashk