eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه های آخر لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد... تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود دود و آتش را تصوّر کرد و بر «در» خیره شد دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد آن طرف سر را به زانو داشت غمگین؛ مجتبی(ع) بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد طاقتِ بیتابی و اشک حسینش(ع) را نداشت از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد ¤ رفت تا جایی که زینب(س) بغض کرد از کربلا- تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر «سر» خیره شد دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید وای از وقتی که بر «سر» چشم دختر خیره شد!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زمین غم را کنار انداخت، سرتاسر به وجد آمد جهان در لحظهٔ میلاد پیغمبر(ص) به وجد آمد رسید و خواندمش! از شوقِ نامش باز هم اسپند برایش دانه دانه در دلِ مجمر به وجد آمد چکید از خنده اش عطر گلابِ ناب! تا جایی... که استشمام کرد و هر سحر قمصر به وجد آمد أبوذر با صدای هر اذان شد وارد مسجد به عشقش اقتدا کرد و از این دلبر به وجد آمد دل انگیزانه با لحن حجازی تا تلاوت کرد دل قران؛ خصوصاً سورهٔ کوثر به وجد آمد محمد(ص)یامحمد(ص)یامحمد(ص)یارسول الله دلم همواره با این ذکر، تا محشر به وجد آمد به إذنش آمدم عیدی بگیرم تا شوَم عاشق شب میلادِ فرزندش امام جعفرِصادق(ع) نگاهش تا ابد آرامشی دلخواه و ممتد شد شبیه جدّ خود خوشنام شد! نامش محمد(ع) شد کرَم از جانبش پیوسته پُر کرده ست دستم را چنانچه قسمتِ اولادهایم رزقِ بی حد شد چه شاگردانِ جابرگونه ای تحویلِ عالم داد چه استادانه در فقه و اصولِ دین زبانزد شد دلش شد صادقیه، خط به خط لبریز شد از حق هر آنکس از کنار حوزهٔ علمیه اش رد شد خدا را پای «توحید مفضل» میشود فهمید جهان با بندگی آغاز و راهی سمتِ مقصد شد رئیس مذهبم میخوانمَش یک عمر و این یعنی هوادار و مطیعِ دیگری هرگز نبایدشد برایم با تشیّع ساخت اسلام و چه اسلامی برایش کاش باشم مایهٔ زینت نه بدنامی! * @hadithashk
نورِ چشم ضامن آهو از شعف از شوق سرشارم، ندارم غصه ای خوب شد حالِ بد و زارم، ندارم غصه ای قرعهٔ فالم به دست صاحبِ «بخشش» رسید یاورم شد! بخت شد یارم، ندارم غصه ای نورِ چشم ضامن آهو شد امشب ضامنم شد سبُک از معصیت «بارم»، ندارم غصه ای تا سحر در فکر لطفش میروم تا کاظمین با دلی آرام بیدارم، ندارم غصه ای دوستش دارم! به دست مهربانش بارها برطرف ‌شد بغضِ بسیارم، ندارم غصه ای با دعایش مشکلاتم یک به بک حل میشود پس اگر گاهی گرفتارم؛ ندارم غصه ای سائلم آنجا که حاجت را نگفته میدهد گرچه مدیون و بدهکارم، ندارم غصه ای در دو عالم بر سرم هر چه بلا نازل شود تا جواد إبن الرضا(ع) دارم، ندارم غصه ای!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم علی هر که شد در عمر خود یکبار مهمانِ علی(ع) دل به دستش داد و شد همواره حیرانِ علی(ع) عاشقش شد! خاطرش را خواست و بود از ازل جان پیغمبر(ص) دمادم بسته بر جانِ علی پیشِ من از سفره های این و آن حرفی نزن چونکه میسازد به من تنها فقط نانِ علی(ع) داد انگشتر بدونِ وقفه در حال رکوع بیشتر از سطح درک ماست احسانِ علی(ع) بی خبر، آهسته، نیمه شب، بدون های و هو بود بی رنگ و ریا احسانِ پنهانِ علی(ع) نیست شکی در مسلمان بودنم اما هنوز میخورم حسرت که باشم کاش سلمانِ علی(ع) سنجشَش در حشر بی تردید حبّ فاطمه ست(س) نقش بسته ذکر یازهرا(س) به میزانِ علی(ع) تا خدا عشق مرا نسبت به خود باور کنَد میخورم سوگند در محشر به قرآنِ علی(ع) دور تا دور ضریحش، دور تا دورِ نجف شد معطر امشب از عطر گریبانِ علی(ع) تشنهٔ ایوان-طلایم ای اجل مهلت بده تا بگیرم بوسه ها از پایِ ایوانِ علی(ع)! مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
هستی ات را امتحانی پُر بلا از تو گرفت سایهٔ روی سرت را کربلا از تو گرفت تا که در صبرِ مصائب شهرهٔ عالم شوی آمد و دست قضا فوراً عصا از تو گرفت زهدِ بی خاصیت و کفر و نفاق آری ولی- عشق مادرزادی ات را کینه ها از تو گرفت دوره اش کردند تیر و تیغهٔ شمشیرها نور چشمت را هجومی بیهوا از تو گرفت جرعه جرعه نیزه خورد و از قفا سیراب شد خنجری کهنه حسینِ(ع) تشنه را از تو گرفت شمر(لع) در گودال فکر بیکسی هایت نبود؟! تکیه گاهت را، پناهت را چرا از تو گرفت؟! زیر سنگ و چوب، روی دست های قتلگاه در میان خاک و خون.؛ جان را خدا از تو گرفت غارتش کردند و بی شک خواب شبهای تو را پیکری که چیده شد بر بوریا از تو گرفت! @hadithashk
ماهِ رحمت آمد و طومارِ ماتم بسته شد سفرهٔ بیچارگی و فقر؛ کم کم بسته‌ شد سربه راهم کرد ذکرِ «یاعلیُ یاعظیمْ» راهِ بیراهه سحرگاهان منظم بسته‌ شد بعدِ هر «ألعفو» با لبخند بخشیدی مرا لطفِ تو جاری شد آنقدری که زمزم بسته‌ شد هر نفَس تسبیح، خوابم هم عبادت شد حساب غرق در غفران شدم تا پلکهایم بسته‌ شد اشک میخواهم! نباید خرج نامحرم شود چشمهایم در محرّم زیرِِ پرچم بسته‌ شد چشم پوشاندم به عشقِ تو همینکه از حرام دم به دم راهِ ورودِ غم به قلبم بسته‌ شد لحظهٔ افطار، استغفار؛ دردم را گرفت رویِ زخم ِ معصیت با توبه؛ مرهم بسته شد خوب شد حال مناجاتم، به خاک افتاد نفْس در غل و زنجیرها ابلیس محکم بسته شد پاک شد از جُرم و عصیان نامهٔ اعمال من تا که با دستِ علی(ع) درب جهنم بسته شد * خانه غرقِ دود بود و پیش چشم فاطمه(س) دستهایِ اولین مظلوم ِ عالم بسته شد! @hadithashk
روحِ من مُرده یه کاری کن خدا من و زنده کن نذار بشم تباه خسته از راه اومدم، بد کِسِلم سنگینی کرده رو دوشِ من گناه حالم و گرفته نفْس ِ لعنتی جَوونیم رفته و دیگه برنگشت آبِروم رفته خدایا چه کنم؟ عمر من بدونِ بندگی گذشت روبروت میشینم و زار میزنم تا حلالم کنی منت میکشم کمتر از همه ثوابِ منه و بیشتر از همه خجالت میکشم دادی آب و نونم و نفهمیدم تو رو قرآن یه کمی به روم بیار غصه میخورم که روبِرا نکرد- -بندگیم و نِعمتایِ بیشمار مطمئنم واسه تو کاری نداشت ببَری پیش ِ همه آبِروم و ولی دستم و گرفتی گم نشم کردی روشن روزایِ پیشِ روم و قربونت برم! نفهمیدم، ببخش اومدم برای درمان...چه کنم؟! رفته لذّت گناهام و بگو... با تبِ عذابِ وجدان چه کنم؟! داره زجرم میده احساس ِ گناه یکی آرامش ِ باطنم بشه کارِ من پیش ِ خدا، گیره و کاش یه نفر بیاد و ضامنم بشه یادم اومد که بابام بهم میگفت نکنه هر جایی زانو بزنی مادرم میگفت عزیزم نکنه وقتِ غم به هر کسی رو بزنی ضامنم حاضره و وقتِ سحر از حرم همراهِ زائرا میام ای خدا تا از سرم راضی بشی شب هشتم با امام رضا(ع) میام گفتم آقاجون پادرمیونی کن گفته ناراحت نباش میخرَمت من و بخشیده و شد ذکر لبم: «قربونِ این همه لطف و کرَمت» از سرم راضی شده امام رضا(ع) داره لبخندِ رضایت میزنه خدا هم داره یکی یکی یکی خط به خط گناهام و خط میزنه!   @hadithashk
جواد إبن رضا(ع) دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده نشانده نقشه های شوم را در چشمهای خود جواد إبن رضا(ع) در چنگ مکری تام افتاده چه برّنده ست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل(لع) کلامش باز هم در ورطهٔ دشنام افتاده نفس میسوزد از زهرِ هلاهل...جایِ قدری آب زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده گلویش شعله ور در آتش و از کنج لبهایش عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار عبا از شانه اش بیتاب در هر گام افتاده بمیرم! در میان هلهله مظلوم جان داده چه تنها کنج حجره پیکری آرام افتاده تنش در زیر سمّ اسب هایِ سخت-جولان نه... به زیر تابش ِ خورشید، روی بام افتاده!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باقرالعلم النّبی(ع) از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم دور تو با احترامی خاص میگردد قلم باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی میزند آتش به جانم این همه غربت مدام اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم... کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار» بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
به هجران و به هر تأخیر در دیدار حساسند پسرها روی مادرهای خود بسیار حساسند نباید هیچ چشم ناروایی دورشان باشد به نامحرم، به حتی خندهٔ أغیار حساسند تب ناموس دارند و رگ غیرت به تن دارند به فتنه هایِ بین کوچه و بازار حساسند امان از لحظه ای که چادر مادر شود خاکی به ضرب تازیانه، حملهٔ مسمار حساسند به آتش، بغض، درب سوخته، بر طعنه و توهین به هر چیزی که مادر را دهد آزار حساسند به پهلوی لگد خورده، به بازوی ورم کرده به چشمانش که از سیلی ببیند تار حساسند به آن لحظه که برمیخیزد از بستر! به وقتی که- -عصای دست مادر میشود دیوار حساسند از آنکس که جسارت کرده بیزار و غضبناکند به حالِ زارِ مادر بینهایت بار حساسند تمام آنچه را گفتم امام مجتبی(ع) دیده ست پسرها وقت غم-دیدن به هر اقرار حساسند جوان بود و محاسن شد سفید از آن غم پنهان از اینجا میشود فهمید بر اسرار حساسند مغیره(لع) خوب میدانست احوالِ پسرها را که روی اشک های مادرِ بیمار حساسند! @hadithashk
حسن(ع) شدی که گدا فکر آب و نان نکند به غیر رو نزند...غصه را عیان نکند حسن(ع) شدی که بدانند خیلِ گمراهان خدا به عشقِ دعایت عذابشان نکند کلام نافذ تو، تا که هست؛ این دل من- -هوای محفلِ عشاق و عارفان نکند محبتَت پر از اعجاز و مرد شامی را کسی به جز تو مسلمانِ مهربان نکند مدام از کرمت میرسد برایش خیر هر آنکه تکیه به احسانِ این و آن نکند جزامیان و فقیرانِ دست-خالی را کسی به جز تو سرِ سفره میهمان نکند غریب و خسته و بی سرپناه خواهد ماند کسی که خانهٔ امنِ تو را نشان نکند! @hadithashk
خوش بحال دلِ آنکس که گرفتارِ تو شد چشم بیمار تو را دیده و بیمارِ تو شد هدفَت بود بنا کردنِ وحدانیّت سجده آورد علی(ع)؛ یار وفادارِ تو شد از خدا گفتی و کفار به تو طعنه زدند نگرفتی به دل و لطف و کرم کارِ تو شد زیرِ بارِ ستم و دشمنی و زخم زبان کمرت خم شد و اسلام بدهکارِ تو شد بعد تو دلهره افتاد به جانِ یثرب کعبه مشکی به تنش کرد و عزادارِ تو شد رفتی و باغ فدک مثل خلافت شد غصب دوّمی آمد و در کوچه طلبکارِ تو شد سخت سیلی زد و بد مزد رسالت را داد بد جسارت کرد و مایهٔ آزارِ تو شد بر سرِ فاطمه ات پیش حسن(ع) داد کشید به خدا بغضِ گلویش غم ِ سرشارِ تو شد رفتی و سوخت سراپایِ حدیث ثقلین شعله ها باعث بیتابی بسیارِ تو شد پیرهن دوخت و نان پخت و فقط درد کشید با دلی خون شده آمادهٔ دیدارِ تو شد! @jadithashk
شبیه نور شبیه نور؛ بی پایان خصالِ حضرتِ باقر(ع) قلم شرمنده شد از وصف حالِ حضرتِ باقر(ع) چه خورشیدانه روشن کرد تکلیف خلایق را احادیث گوهربار و زلالِ حضرتِ باقر(ع) تمام تار و پودم می شود ایمان! اگر باشد؛ به دور گردنم یک لحظه شالِ حضرتِ باقر(ع) ولی الله الاعظم کیست؟ میگویم: علیٌ(ع)حق که جز این نیست در محشر، سؤالِ حضرتِ باقر(ع) شنیدم مادرش بنتُ الحسن(ع) بود و از آن اول کرَم شد راه و رسم و شد روالِ حضرتِ باقر(ع) شکافنده ست! یعنی روبرویش علم زانو زد اصول و فقه و عرفان شد حلالِ حضرتِ باقر(ع) نگاهم، نیّتم، جانم فدایش که برای من؛ فدا شد ماه و سال و جان و مالِ حضرتِ باقر(ع) مبادا جایِ شاگردی که عالِم باشد و عامل... شوم با کوهی از عصیان وبالِ حضرتِ باقر(ع)!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وابسته ام به نان و نوایت هنوز هم می میرم عاشقانه برایت هنوز هم سلطان تویی و شاعر درباری ات منم هستم در آروزیِ عبایت هنوز هم دعبل که نیستم ولی افتاده ام ببین از عجز و التماس به پایت هنوز هم در گوشِ آهوانِ به صیاد مبتلا می پیچد انعکاس ِ صدایت هنوز هم هفت آسمان مجاورِ باب الجوادِ(ع) توست خورشید محو آینه هایت هنوز هم... نقاره خانه، پنجره فولاد، خادمان شاهانه است صحن و سرایت هنوز هم شکرخدا که میشود از عشق مُنقلب در صحن انقلاب، گدایت هنوز هم محتاجم و کنار ضریحت نشسته ام در انتظارِ خیرِ دعایت هنوز هم با سردی و گلایه و با دلخوری که نه... با رأفت است لطف و عطایت هنوز هم از راه دور عرض سلام و دو قطره اشک پر میکشد دلم به هوایت هنوز هم! @hadithashk
امشب دلم را دستِ بیداری سپردم لحظات سختِ بی تو بودن را شمردم می دیدمت ایکاش قدرِ یک تبسّم ایکاش پیش پایِ تو جان می سپردم با دیگران خوش بودم و با تو غریبه از این و آن دل بردم از تو دل نبردم من از خودم ناراضی ام! دارم گلایه... آخر چرا از درد هجرانت نمُردم؟! همدست با شیطان شدم! خیلی دلت سوخت شرمنده ام از اینکه قلبت را فشردم در سجدهٔ بعد از نمازت گریه کردی در سجدهٔ بعد از نمازم غصه خوردم انداختم خیلی ظهورت را به تأخیر امسال هم آقا به درد تو نخوردم! @jadithashk
تبی افتاده پی در پی به جانِ مسجد کوفه امان از ناله هایِ بی امانِ مسجد کوفه دلِ گلدسته دارد لحظه لحظه میشود آشوب غم انگیز است از امشب اذانِ مسجد کوفه أمیرالمؤمنین می ایستد جانانه در محراب زمان می ایستد در آستانِ مسجد کوفه نماز صبح، دارد در وجودش سخت دلشوره کنارِ رکعت دوم میانِ مسجد کوفه علی(ع) با جان و دل ذکرِ رکوع آخر خود را قرائت کرد و بند آمد زبانِ مسجد کوفه تنِ محراب لرزید و به خون آغشته شد قبله مسافر شد امام ِ مهربانِ مسجد کوفه نمازش را شکست آن تیغِ لاکردار در سجده به شدّت داد ذاتش را نشانِ مسجد کوفه امان از زانوانِ ناتوانِ حیدر کرار امان از اشک هایِ آسمانِ مسجد کوفه به جایِ نغمهٔ "مولایَ یامولایْ" می پیچد نوایِ "وا علیا" در نهانِ مسجد کوفه به ارکانِ هدایت خورد در ماهِ خدا ضربت به این علت خدا شد روضه خوانِ مسجد کوفه! @hadithashk
حالِ و احوال جهان زار و اَسفناک نبود اینچنین غم به دلِ عالم افلاک نبود کینه؛ شمشیر شد و خورد به ایوانِ بقیع هیچ شرمندگی از آیهٔ "لولاک" نبود گنبد آوار شد و ریخت به هم گلدسته این خرابی که در اندازهٔ إدراک نبود مادرش هرزه و نام پدرش نامعلوم ذاتِ آنکس که چنین کرد جفا؛ پاک نبود شیعه گریان؛ به امامانِ خودش داد سلام تا به این حد دلش آزرده و غمناک نبود ناسزا گفت به زوّار و خدایا ایکاش... دشمنِ آل علی(ع) این همه هتاک نبود پشت دیوار؛ به زیرِ قدم ِ زائر، کاش- جایِ سنگِ مرمر؛ یکسره خاشاک نبود حرمی داشت برای خودش اینجا، روزی... اینچنین خلوت و بی نوحه و پژواک نبود دور تا دورِ مزارش به خدا داشت ضریح این همه دور و برِ قبرِ حسن(ع)؛ خاک نبود! @hadithashk
باقرالعلم النّبی(ع) از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم دور تو با احترامی خاص میگردد قلم باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی میزند آتش به جانم این همه غربت مدام اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم... کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار» بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
هوا خیلی نفس گیره چقد تاریکه ویرونه نشستم زیر نور ماه دلم تنگِ عمو جونه دلم تنگه واسه بابا دلم تنگه واسه دستاش همین ساعت همین لحظه توو آغوشِش بودم ایکاش نمیدونه کتک خوردم کبوده صورتِ سردم نمیدونه لگد خورده به پاهای ورم کرده م نمیدونه سنان(لع) دائم به من حرفای بد میگه کشیده بسکه با شدّت نذاشته "مو" واسم دیگه چه خوبه عمه زینب(س) هست ولی حالا که بیمارم نوازش هایِ بابا و عمو عباس(ع) و کم دارم همین امروز تب کردم نه بارون بود! نه آبی... به زیر آفتابِ داغ شدم مشغولِ بیتابی دارم با آه میرم راه من و انداخته زخمام پُر از خارِ مغیلانه تموم ِ تاولِ پاهام بیاد ایکاش بابا و بریم از غربتِ اینجا ندیده ما رو نامحرم خرابه نیست جای ما میان و دخترایِ شام میگن پاشو ازاینجا زود نمیگفتن یتیمی تو... اگر بابا کنارم بود من و آخه چرا بابا- نبُرده... بیخبر رفته پریشونم...چرا آخه؟! بدونِ من سفر رفته؟! من و چشم انتظاری و شبونه گریه و زاری برام تویِ طبَق دارن غذا میارن انگاری شدم امشب واسش خیلی دوباره بیقرار آخه دلم میخوااد بابام و... غذا میخوام چیکار آخه؟! کم آوردم نفس دیگه نگاهم تا بهش افتاد میگم عمه خداحافظ سرِ بابا من و دق داد! @hadithashk
هر چند در مقتل نوشته سَم شهیدش کرد من باورم این است که ماتم شهیدش کرد من معتقد هستم که زهرِ جعده(لع) یکباره... اما غم ِ بی مادری کم کم شهیدش کرد پُر بود گوشَش از صدایِ ضربهٔ سیلی آن ضربتی که روز و شب؛ هر دم شهیدش کرد رازی که از مادر میانِ سینه پنهان داشت هم سخت پیرش کرد و آخر هم شهیدش کرد از غربت بابا، سکوتِ مبهم ِ مادر... آن چهرهٔ غمدیده ی دَرهم شهیدش کرد آنها که عمری شاهدِ تنهایی اش بودند گفتند قبل از سَم، به قران غم شهیدش کرد نامش حسن(ع) بود و به سائل بسکه رغبت داشت بغض و حسادت!...کینهٔ عالَم شهیدش کرد کوچه، مغیره(لع)، نیشخندِ ممتدِ قنفذ(لع) عمری جراحت هایِ بی مرهم شهیدش کرد مِهرش چنان افتاد در ذرّاتِ زهری که ناچار، با شرمندگی، نم نم شهیدش کرد بر زخم های کهنه اش دائم نمک میریخت در خانه-همسر؛ بهترین مَحرم شهیدش کرد حرف نگفته، قاتلِ جانش شد و یک عمر خون جگر خورد و به ظاهر سَم شهیدش کرد! @hadithashk
چهل منزل پناه آورده ام از غم به تنهایی سراپا سوختم از ماتَمت هر دم به تنهایی قیامی را که تو آغاز کردی جاودان کردم ندیدم غیر زیبایی و دیدم غم به تنهایی تمام کاروان را دل-تسلی داده ام اما چهل روز است با داغ تو میگریَم به تنهایی غرورم را شکستند و به روی خود نیاوردم ولی پشتم شکست از کربلا کم کم به تنهایی چه زجری دارد اینکه بی برادر؛ بین نامحرم بمانَد یک زنِ غمدیده بی مَحرم... به تنهایی سرت بر نیزه و دستانِ من بسته! چکید اشکم- سرِ بازار رویِ معجرم؛ نم نم به تنهایی شبیه کوه از کوفه به شام ِ بی حیا رفتم- میانِ سلسله، در هلهله محکم... به تنهایی پس از کرب و بلا حال دلم هر روز بدتر شد تمایل داشت بعد از رفتنت قلبم به تنهایی دلم خوش بود در جان دادنم بالا سرم هستی رقم خورد آه... با پیراهنت مرگم به تنهایی!    @hadithashk
یا علي موسی الرضا(ع) زهر در جانم نشسته چشم های تار دارم مثل مادر بیقرارم؛ دست بر دیوار دارم من علی موسی الرضایم از علی(ع) دارم نشانه در گلویم استخوان؛ در چشمهایم خار دارم سینه ام شد شعله ور از هرم ِ زهری کینه آلود در نفسهای نحیفم آتشی انگار دارم با چه حالی، بی رمق؛ انداختم بر سر عبا را تشنه ام مانند جدّم حنجری تبدار دارم خواهرم! معصومه(س)جانِ من کجایی تا ببینی رویِ خاکِ سردِ حجره پیکری بیمار دارم بوسه باران میکند با گریه دستم را أباصلت خوب شد در احتضارم لااقل یک یار دارم دورم از فرزندم و جان میدهم در اوج غربت سخت دلتنگم برایش! حسرت دیدار دارم از وجودم میرود جان ذره ذره میکشم آه بیقرارم یادِ جدّم روضهٔ بسیار دارم یاد آن ساعت که قاتل با تشر؛ با خنجری کُند آمد و بالا سرش میگفت با تو کار دارم از نفس افتاده بود و قاتلش با صبر میگفت بر گلوی تشنه ات نه...بر قفا اصرار دارم!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مَن لَم یَشکُرِالمَخلوقَ، لَم یَشکُرِ الخالقَ به رسم ادب و معرفت از همه دوستان و عزیزان شاعر که لطف کردن منت سر ما گذاشتن و اشعارشونو برای انتشار در اختیار مجموعه قرار دادن تقدیر، تشکر و قدردانی میکنیم 🙏🙏🙏🙏
دردمندم به عنایت برساندید مرا نزد اربابِ محبّت برسانید مرا تربتش هست شفا کرب و بلایم ببرید زیر ایوان به اجابت برسانید مرا هست بین الحرمینش خودِ کشتی نجات راهی ام کرده به دعوت برسانید مرا سائلی تشنه ام از علقمه آبم بدهید لبِ دریای سخاوت برسانید مرا میشود عاقبتم غرقِ به خون ختم به خیر اگر امشب به شهادت برسانید مرا ای دعاهای قنوت شهدای گمنام باید آخر به سعادت برسانید مرا به شهادت نرساندید اگر...لحظۂ مرگ- به دو خط روضه، به هیئت برسانید مرا کفنم کرده و با گریه طوافم بدهید دور پرچم به نهایت برسانید مرا باز حرف کفن آمد به خدا دق کردم رفتم از حال...به تربت برسانید مرا مادرش با قد خم سمت حرم می آید شب جمعه؛ سرِ ساعت برسانید مرا- لبِ گودال! همه گریه کنان بسم الله زینب(س) افتاده به زحمت؛ برسانید مرا... پیکری پر شده از نیزه شکسته ای وای شده بسیار جسارت برسانید مرا! @hadithashk
دیگر مهارِ بغضِ جانکاه؛ کارِ من نیست ماندن میانِ طوفانِ آه؛ کارِ من نیست در چاهِ نفْس درگیر با ظلمتم شب و روز دیگر نفس کشیدن در چاه؛ کارِ من نیست یک عمر از رفیقِ ناباب ضربه خوردم دیگر رفاقتِ با گمراه؛ کارِ من نیست از توبه گفته ام به، هر عاصیِ پشیمان تفسیرِ آیهٔ یأس...که راهکارِ من نیست با هر إلهي العفو چون رویِ خوش نشان داد پس ناامیدی از این درگاه؛ کارِ من نیست دل کندن از بهشتی که وعده داده شاید... دل کندن از خدایِ دلخواه؛ کارِ من نیست * شمر(لع) آمد و به هم ریخت با گریه حالِ شعرم توصیفِ وضعِ گودال؛ والله کارِ من نیست خنجر کشید و میگفت استادِ قتلِ صبرم کُشتن که در زمانِ کوتاه؛ کارِ من نیست آقایِ ما عطش داشت! شمشیر خورد و شرحِ بارانِ نیزه هایِ ناگاه؛ کارِ من نیست! @hadithashk