مثلِ شمعی که دلیلِ مرگِ یک پروانه است
غربتِ یک مرد گـــاهی از درونِ خانه است
دشمنان با زخمِ تیـــغ و دوستان زخمِ زبان
این شروعِ ماجرایی تلخ و بی رحمانه است
سفره ی افطارِ او خالیست از خودکامگــی
سفره ی احســـانِ او امّا پُر و پیمانــه است
بیعتِ کوفــه برایش جز غم و اندوه نیست
چون وفایِ عهد در کوفه فقط افسانه است
شــیرِ صفّین و جَمَــل ترسی ندارد از نبَــرد
صُلحِ او جنــگِ میانِ عاقــل و دیوانـه است
روزه باشی و به جــایِ آب با زهــرِ جــفا ...
این فقط یک گوشه از پایانِ مظلومانه است
تیربارانِ کســی کــه رفتنش هم صُلــح بود
کارِ نامردی است که با جدِّ او بیگانــه است
جعده تنها نیست...قاتل خاطراتِ کودکیست
قاتلِ او کوچه و دیـــوار و دربِ خانـه است
#شعر_ولادت_حضرت_امام_حسن_ع
#ابراهیم_زمانی
@hadithashk
نمک یا شیر ؟ امشب بر کدام اصرار خواهد کرد
چه شیری روزه اش را با نمک افطار خواهد کرد
نمی دانم چرا در پاسُــــخِ دلشــــوره هایِ شَـــهر
فقط " فُزت و ربِّ الکعبه " را تکــرار خواهد کرد
نگــــاهِ آخــرش را " امِّ کُلثوم " اشــــک می ریزد
وداعِ آخــــرش را با در و دیــــوار خواهــــد کرد
به مسجد می رود مِسمــــار می گیرد عبایش را
ولی امشب علی خون بر دلِ مِسمار خواهد کرد
مبادا که قضــــا گــــردد نمــــازِ " ابـنِ مُلجم ها "
علی از خوابِ غفلت مرگ را بیــــدار خواهد کرد
بزن شمشیــــر شیــــرِ خسته از زخـــمِ زبان ها را
مگر این سمّ اثر در حیــــدرِ کــــرّار خواهد کرد ؟
بزن شمشیــــر انگار آسمان هم چشم بر راه است
که امشب ماه با خورشیدِ خود دیدار خواهد کرد
امیــری را شبانــــه اشـــک ها بر دوش می بُردند
شبِ تشییع هم عاشق ، نَظر بر یــــار خواهد کرد
شنیدم پیرمــــردِ کــــورِ در ویرانه ای می گفت :
زمانه کوفه ی بعد از علی را خــــوار خواهد کرد
#شعر_شهادت_امیرالمومنین_علی_ع
#ابراهیم_زمانی
@hadithshk
شبانه در غُل و زنجیــر صُبحِ صادق را
شبانه در غُل و زنجیــر صُبحِ صادق را
به پایِ بغضِ پدر ، دست بسته میبردند
سکــوتِ مأذنه ها جــاری از جَهالت بود
نمــازِ کـامــلِ مـا را شکسـته می بـردند
کسی نبــود بگـــوید به ابـرهایِ سیــاه
هلالِ ماه ، مگـر تازیانــه می خواهد ؟
همین که صـادقِ آلِ عَبا بدونِ عَباست
بس است روضه مکشوف را نمیخواهد
شناسنــامـه ی ایـن خــانواده غــم دارد
نه بارگـاه ، نه گلدستــه ، نه حَــرم دارد
هنوز کوچــه و دستـانِ بستـه و ... آری
فقط مصیبتِ این شعر شعله کــم دارد
و سوخت خانه در آتش...امام میخندید
به شــعله هـا که گلستـــانِ راهِ او بودند
به ریسمان که پناهنده شد به دستانش
به لات ها کــه حقیــــرِ نگـــاهِ او بودند
چقــدر آیه به آیـه اصـولِ دیـــــن افتاد
بزرگ آیـتِ عُظمــایِ دیـن ، زمیــن افتاد
به تیــرِ فتنه ی لامذهبِ شـرارت پـوش
کمانِ خم شده ، در چلّـه ی کمیـن افتاد
مدینـه شهـرِ غریبانه های تاریـــخ است
به قدّ و قامتِ این شهر گریه پوشاندند
شبیهِ باقر و سجّاد و مجتبی ...این بار
به روحِ مکتبِ اســلام زهــــر نوشاندند
بقیع از همه ی شــهر خســته تر شده بود
حصارِ سینه اش از درد بسته تر شده بود
چهار پاره ی غُربت همین که شکل گرفت
مزارِ مخفــیِ زهـرا شکســـته تر شده بود
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_شهادت_امام_ششم #شعر_شهادت_امام_صادق #شعر_شهادت_رئیس_مکتب_تشیع #شعر_شهادت_صادق_آل_عبا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا فاطمه المعصومه(س)
اگر چه درد ... اگر چه هزار غـم داریم
کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم
کنارِ دختـرِ بـاران و خواهرِ خورشـــید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم
به ذکرِ شاهِ خراسان گرفته ایم دم و
به لطفِ حضرتِ معصومه بازدم داریم
مدافعانِ حریمِ کریمه ی عشقیـم
همیشه چشم بر این سفـره کَرَم داریم
مُحرّم و صفر و فاطمیّـه و رمضـان
چقدر عشق که یکجا کنارِ هم داریم
سیـاه پوش ، برایِ بقیع ، ویرانیم
عَلَم به دوش به یادِ غـمِ علمداریم
برایِ آنکه ببوسیـم دستِ بـاران را
چه اشتیاقِ عجیبی که در حرم داریم
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_ولادت_اخت_الرضا #شعر_ولادت_بنت_موسی_ابن_جعفر #شعر_ولادت_حضرت_معصومه #شعر_ولادت_کریمه_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خـــواب دیدم شبی میانِ حَرَم
گرمِ سـوز و گدازه می خواندم
دســت در دســتِ پنجره فولاد
داشتم شـــعرِ تازه می خواندم
چشـــم در چشـــمِ گنبدش بودم
داشت خورشید بر جهان میریخت
آسِــمان هــم به گریــه می افتـاد
آسِــمان روی آسِــمان می ریخت
گوشه ای از حیاطِ خلوتِ صحن
پیـــرمـــردی میـــانِ راز و نیـــاز
گریه در گریه زیرِ لب می گفت :
ما غریــب ایم ای غریــب نـــواز
مــا غریــب ایـــم ... کودکانـم را
بیمـــه کردم فقــط به اسـمِ شـما
بعدِ یک حــادثه فَلَــج شده است
پسـرِ کوچــک ام " غلام رضا "
گوشـه گوشـه کنایه هـا گفتنــد :
هان چه شد معجزه کجاست خدا
چاره ی کــار دســـتِ جرّاح است
پس چه شد بیمــه ی امام رضا ؟
به همه گفته ام چه می دانیـد
رویِ این زخم ، التیام رضاست
اشک ، سرمایه ی فقیران است
بیمه ی ما فقط امـام رضاست
اشــک هایم ندیده اند هنـــوز
آشنایـی شــکیــب تـــر از تـــو
چه غـروبی غریـب تر از مـــن
چه طـلوعی طبیـب تر از تـــو
آمـــدم بــاز هــم امـام رضـــا
چاره ی حــلِّ مشکلم باشـــی
کاش می شد که ضامنِ آهــو
ضـامــنِ آهـــوی دلـم باشـــی
سینـــه ام را جَــلا بـده آقــا
درد دارم ، دوا بــــده آقــــا
سمتِ بــاب الجـواد آمده ام
پـــسـرم را شِــفــا بـده آقـــا
ناگهان آسمان به هم پیچـید
باد و باران به هم امان دادند
نـور در نـور شد حیاطِ حَـرَم
رویِ گلدسـته هــا اذان دادند
معـــجـــزه اتّــفــاق افــتـاد و
باز هــم قـــدرتِ امـام رضـــا
لحظه ای بعــد ویلچــر بود و
پســری که بلنـــد شـد از جــا
آسِـمان اشـــکِ شــوق بارید و
در و دیـوار یــا رضـــا گـــفتند
ابـرها هــم به سجــده افتادند
قطره قطره رضــا رضـا گفتند
خواب هم ناگهان پرید از خواب
و من از سرنوشـت رانـده شدم
مثلِ هردفعه رأسِ ساعتِ هشت
بـاز هـم از بهشـــت رانـده شدم
بــاز هم لایــقت نبـــودم و این
ســیـــنــه ام را بــه درد آورده
ولی آقا نشانـــه ی خوبی ست
مـــادرم " شُــلــه زرد " آورده
نـــذر دارد برایتان هـــر سـال
روزِ مـــیــلادِتـــان دعـــا دارد
زعفرانـی به رنـــگِ راز و نیاز
بینِ هر کاسـه یک رضــا دارد
نـــذر کرده مرا به اسمِ شـمــا
که فقط شاعـرِ شـمــا باشـــم
گفتــه از راه دور هــم گاهـی
می شود زائــرِ شـمــا باشـــم
پس من امـــروز زائرت هستم
ای برایـم عزیـز تـــر از جـــان
السّـــلامُ علیــک ای خورشیـد
" السّـــلامُ علیـک یا سـلطان "
#شعر_ولادت_امام_رضا_ع
#ابراهیم_زمانی
@hadithashk
یا باقرالعلوم(ع)
باقرُالعِـلم ، حَــق مَقـام ، محمّـد
می رساند به تــو سلام محمّــد
راویـــان گفتـه اند مُتّفِـق القـول
کـه تویــی جوهـرِ کـلام محمّـد
جاری است از نگاهت امرِ به معروف
دینِ تــو دارد احترام ، محمّـد
چشم هایِ ” ابوبصیـر ” گواه است
زخـم را هستـی التیـام ، محمّـــد
عاقبت چون امـامِ ظُـلم ستیــزان
عِلـمِ تـو می کـند قیــام ، محمّـد
حـسنـی زاده ی حـسیــن تبـاران
بنــویسـم تــو را کـدام محمّـــد ؟
غُل و زنجیــر هم دخیـلِ تو گشتند
کـودکِ کـاروانِ شـام ، محمّـــد
قاتلت ای شهیــدِ کـرب و بلایـی
شام بوده است نه هِشام... محمّـد
عاقبــت سبز می شود خبری سُـرخ
می رسـد صبــحِ انتقــام ، محمّــد
می نویسیم بر مـزارِ تو با اشـک
” السّـلامُ عَلیـک امـام محمّـد `
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
صـد و ده بـار " الهی به علی " می گویم
سرخـوش از جامِ میِ لَم یزلـی می گویم
سر اگر خواست غمی نیست بَـلی می گویم
بیخود از خود شده با صوتِ جلی می گویم
صـد و ده بـار ” الهی به علی ” می گویم
پـدرم گــفـه از آغـاز بگـو یـا حیدر
به زمین خوردی اگـر باز بگـو یـا حـیدر
از همـان روز به فـرمـانِ پـدر می گـویم
مست از نامِ علی سینـه سِپــر می گـویم
” هـا علیٌ بشـرٌ کیفَ بَشـر ” می گـویم
بارهـا گفتـه ام و بـارِ دگـر می گـویم :
عزّتِ هر دو جهان عـزّتِ در نـامِ علیسـت
و اذان قسمتـی از نـامِ دل آرامِ علیسـت
`یا علی” اسم به این جذبه و زیبایی نیست
قدرت اش قدرتِ جسمـانی و دنیایی نیست
هرکه شد بنده ی او بنده ی هرجایی نیست
به خدا غیـرِ علـی حضرتِ مولایـی نیست
من در ایـن شعر که با یـادِ علی می خوانم
هر کجا خستـه شوم ” نادِ علی ” می خوانم
یا علی... اسمِ تو سرمستِ شرابم کرده ست
سرخوش از جامِ میِ و باده ی نابم کرده ست
از درِ میکـده ها سخت جوابـم کرده ست
نقـشِ انگورِ ضریـحِ تو خرابـم کرده ست
می روم باز ولـی مستــم و بر می گـردم
جلدِ ایـوانِ نجف هستـم و بر می گـردم
یا علی ... آمدی و بنـده نـوازی کردی
با دلِ خستـه ی مــاتـم زده بـازی کردی
بین ایـوانِ نجـف خاطـره سازی کردی
هرچه میخواست دلم دادی و راضی کردی
حضرتِ عشق عجب حال و هوایـی داری
خودمانیـم چه ” ایــوانِ طلایـی ” داری
یا علی ... روحِ مسلمانی سلمان هستـی
پدرِ خاکـی و همسایــه ی بـــاران هستـی
جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی
کُفرِ محضیم همه گر تو مسلمـان هستـــی
تو قسیمــی همه با حُـبِّ تو میــزان دارند
دشمنــان هم به کرامـاتِ تــو ایمـان دارند
یا علی ... دردِ مرا جز غـمِ تو مرهــم نیست
بنده ی عشقِ توأم بنده ی حیـدر کم نیست
بگــذار عالمیـان طــعنه زنندَم ... غــم نیست
هرکه خود را سگِ کویِ تو نخواند آدم نیست
مـا جوانـانِ غـدیریــم خـدا می داند
پــاسِبانـانِ غـدیریـم خـدا مـی داند
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_عید_غدیر_خم #شعر_عید_ولایت #شعر_مدح_امیرالمومنین #شعر_مدح_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمــــو عبّاس(ع)
کاروان در مسیرِ راز و نیـــاز
مدّتی از مسیـــر باقــــی بود
دختری مثلِ آسمان معصــوم
باز هم رویِ دوشِ ساقی بود
پیشِ هم در کــــنارِ هم با هم
هردوشان مهربان و با احساس
بود ساقی اسیرِ این کــــودک
دخترک عاشقِ عمــــو عبّاس
عاشـــقِ خنده های شیرینش
عاشـــقِ آبشـــارِ مــویش بود
عاشـــقِ ارتـــفــــاعِ بالایـــش
فتـــحِ این قلّه آرزویش بــود
این گذشت و گذشت تا اینکه
چشم بر راهِ قطره ای بـــاران
دید دارد عمـــو اباالفضل اش
مَشک بر دوش می رود میدان
مـــثــلِ مـــاهـــی دور از دریـــا
دو لبِ کوچکش به هم میخورد
دخترک خوبِ خوب می دانست
داشت یک حادثه رقم می خورد
دیـــد از دور که عَلَــــم افتــــاد
دیـــد بابا بــــدونِ او برگشــــت
با خودش گفت پس چــــرا بابا
با عمو رفت ، بی عمــو برگشت
ناگــهان در میانِ گرد و غُبـــار
با نگـــاهِ رُبـــاب او هــــمــدرد
بی صدا داد زد عمـو عبّــــاس
به خــــدا تشنه نیستم برگــرد
مثلِ دریا دلش تلاطُم داشت
مثلِ باران به هر طرف بارید
تا زمین خورد ناگهـــان بر نِی
سرِ ساقی به سمتِ او چرخید
دخترک ناگهان پرید از خواب
با صدایــــی که گفت دلبندم
و عمــــو گفت با کمی لبخند
خواب دیدی... نترس فرزندم
دخترک گـــفت : دوستـــت دارم
تا تو هستی خیالِ من تخت است
زندگـــی بی تو را نمی خــواهم
در کنارت رقیّه خوشبخت است
ساقـــی امّا درســـت می دانست
خطری سخـــت در کمــــین باشد
داشت عبّاس با خودش میگفت :
کاش خوابت فقط همین باشد ...
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه #شعر_شهادت_بنت_الحسین
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وارثِ فتــحِ جَمل
می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِرویم خوب باید آبِروداری کنی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمو را می شود ” آری ” کنی
خواهشِ شمشیرِ من صُلح است امّا خویشِ من
در دلِ میـدان مبادا خویشـتن داری کنی
وارثِ فتــحِ جَمل با ذوالفقــارِ کوچک ات
می توانی آیه های مرگ را جاری کنــی
جز شهادت هیـچ پایانی سزاوارِ تو نیست
شک ندارم می روی شایسته سالاری کنی
نوجوانِ من ، جوان تر می شوی با زخم ها
با علـی اکبـر اگر همـزاد پنداری کنی
اشک می ریزد برایـت شـاه بیـتِ کربلا
ای گُلِ ندان مبـادا گـریه و زاری کنی
بیـنِ اقیـانـوسِ نا آرامِ او آرام بـــاش
شاید اینگونه دلش را هم پرستاری کنی
بوسه ای برداری از شش گوشه ی خشکِ لبش
روزه ات را اینچنیـن شـاهانه افطاری کنی
آخرِ نامه نوشته بود با یک قطره اشک :
آه عبدلله جان باید تو هم کـاری کنی ...
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_شهادت_ابن_الحسن #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_قاسم_ابن_الحسن #شعر_شهادت_یتیم_امام_حسن
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
چشــم هایش جلوه ی روزِ قیامت داشته ست
تا خدا هم رفته از بس قدّ و قامت داشته ست
آمـده یــک روز بـعــد از روزِ مــیــلادِ حسیـــن
ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته ست
این قیاسِ چهره اش با ماه ، بی انصافی است
ماه هم بر چهره ی ماهش حِسادت داشته ست
ابروانــش ابـرِ رحمــت ، چشــم هایش آسمـان
گونه هایی سُرخ از جنسِ نجابـت داشته ست
" حاتــمِ طایـی " گدایِ خانه زادش بوده است
معدنِ جود و سخا از بس سِخاوت داشته ست
خوش به حالِ " مالـکِ اشتــر " سعادتمنــد شد
چون که با عبّاس فرزندش رفاقت داشته ست
سـاقــی و سـر لشــکـر و سـالار و سـردارِ سـپـاه
این پسرخیلی به یاسین هم شباهت داشته ست
می تــوان فهمیــد از جنـگــاوری هــایـش که او
گــاه گاهــی با خودِ حیــدر رقابــت داشته ست
پهلــوانــان و مشـاهــیرِ شجـاعــت گفتــه اند :
در شجاعت حضرتِ عبّاس شُهرت داشته ست
صــورِ اســرافیــل دارد نعــره هایش در نَـبَــرد
آن قَــدَر که در رجزهایــش ابُهّـت داشــته ست
می تــوان از جایــگـاهِ خیمــه اش فهمیــد کـه
رویِ نامـوسِ حَرَم بسیــار غیــرت داشته ست
تشنــه ی جنـگ است امّــا کودکـان تشنـه ترند
هرکسی یک جور از عبّاس حاجت داشته ست
در میــانِ التــمـــاسِ مَــشـــک ها و اشـــک هـا
کودکِ شش ماهه کمتر صبرو طاقت داشته ست
رفــت تـا دریــا کُــند دشـــتِ پُــر از تشـویــش را
دشت هم از دشتِ لب هایش شکایت داشته ست
دل بــه دریــا زد ولــی هـرگــز بــه دریــا رو نَـزَد
ساقی از مَشکِ پُر از خالی خجالــت داشته ست
آه ... حتّــی تـــیرهـا را هــم در آغوشش گرفــت
سرزمینِ سینه اش از بس که وسعت داشته ست
دســتش افــتــاده ولــی از پــا نیــفتــاده هنــوز
مَشک را با سینه اش تحتِ حمایــت داشته ست
در هیــاهــویِ هُــجــومِ تــــیــرهـا و نیــزه هـا
تیــرهایِ حــرملـه انگـــار سبقــت داشــته ست
دســت ها را داد امّــا دســت با دشـمــن نــداد
دشمنی که دست خطّی از خیانت داشته ست
رویِ خــاک افتــاد امّا هیچکس سمتش نرفت
آنقَدَرکه ماهِ درخون خفته شوکت داشته ست
کــامــلا پــیــداسـت از شــرمِ نــگــاهِ واژه هـا
شــاه بیتِ کربلا شــوقِ شهــادت داشـته ست
یا بُنَییَّ ... این صــدایِ کیسـت سردارِ غریـب
این غریبِ آشنا با تو چه نسبـت داشته ست ؟
خوش به حالِ چشم هایت در میانِ خون ندید
مادری را که نگاهــش بـویِ غُربـت داشته ست
اشــک هــایــت مــوج مــی زد آبــرویِ آب را
اشــک هایت مثلِ مرواریـد قیمت داشته ست
دشـــت را لبریـــز کــرده غنــچــه هـای پیکــرت
دسته گُل را پیشِ هم چیدن مشقّت داشته ست
قُرصِ مــاهت طاقــتِ یلــدا نشینی را نداشــت
شاعر این افتادنِ سر هم حکایــت داشــته ست
تــا تـمــامِ شـــهر مجـــنــونِ نــگــاهِ تــو شــونـد
ســنگ با پیشانــی ات عقــدِ اُخُوّت داشته ست
پیشِ رویت حضرتِ خورشید قامت بسته است
پشـتِ سر اینبار هفتـاد و دو رکعت داشته ست
زیرِ پــایِ خطبــه هایت کـعبه " بیــت الله " شد
کــعبه از شأنِ قدم هایِ تو حُرمــت داشته ست
پنــج تــن معصــوم دســتانِ تــو را بوسیده اند
دسـتبوسـیِ تــو هــم انگــار نوبــت داشته ست
شک ندارم حضرتِ عیسی مُریــدِ چشــمِ توســت
چون که حتی ارمنی هم ازتو حاجت داشته ست
خــاکِ پــایِ زائــرانــت " شــاه اسماعیــل هــا "
شــاه هم در این حَرَم حُکمِ رعیّت داشــته ست
آبِ زمــزم تشنـه ی بوسیــدنِ ســردابِ توســت
آســمــان هم آرزویِ خــاکِ تُربــت داشــته ست
خــوش به حــالِ آن گــلیــمِ زیــرِ پــایِ زائــرت
بیشتــر از چشــم هایِ من لیاقــت داشـته ست
حضرتِ بــاب الحــوائج چنــد سالــی می شود
شاعــرِ بی ذوق هم ، ذوقِ زیــارت داشته ست
#محرم_۱۴۰۴
#شعر_مناجات_حضرت_ابالفضل_العباس_ع
#ابراهیم_زمانی
@badithashk
این روایـت یادگـار از عمّـه ی ـادات بود
بدترین ساعـاتِ ما دروازه ی ساعـات بود
صفحه ی شطرنج بود و خیزران بود و شراب
باز هم شُـکرِ خـدا چشـمِ کبـودم مات بود
کـاروان از بیـنِ بـازارِ یهـودی ها گذشـت
آه ای ذاتِ مقـدّس ، دشمــنت بـدذات بود
هیچکس از کربلا با دستِ خالـــی برنگشت
ای که حتّی آسمان هم فرشِ زیـرِ پـات بود
حــق بده تا نیزه داران از سَرَت هم نگذرند
این سرِ بر نیـزه رفته قبله ی حاجـات بود
صبحِ زینب روزه بود و شـامِ زینب روضه بود
شام امّا گرمِ عِیش و نوش و سور و سات بود
دسـتِ خالی بر نمی گردد مسافـر از سفـــر
کوله بارم بی رقیّـه خالی از سوغــات بود
کارِ دنیـا را ببیــن ، شــاهِ هُبَــل اَفکــن تبار
سرنوشتِ دخترش در دستِ مُشتی لات بود
مردها کشتـه شـدند امّا شمـا بیعـت کنید
روی لب های عقیلـه خُطبـه ی هیهـات بود
#کوفه_شام
#الشام_الشام_الشام
#ابراهیم_زمانی
@hadithashk
دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشــــان است
تمامِ دشــتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است
توان نداشت بجنگـــد و خواهرِ خورشید
برای شمعِ وجودش شبیهِ پروانـــه است
نگاهِ شـــام به او خیره مانده است ولی
نگاهِ تیره ی او خیره بر شهیـــدان است
اسیـــر بود ولی تیغِ خطبه خوانی هاش
برایِ لشگرِ شیطان شبیهِ طوفـــان است
شکایـــت از لبِ سجّاده اش نمی شنوند
سکوتِ خسته ی او استوارِ ایمـــان است
نشد که آب بنوشــــد بدونِ اشـــک و عزا
هنوز یادِ جگرهای خشک و عطشان است
سری به نیزه بلند است گوش کن تاریخ
به رویِ نیزه پیامِ حسین " قرآن " است
#شعر_شهادت_حضرت_امام_سجاد_ع
#ابراهیم_زمانی
@hadithashk