eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
86 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
غریب ابن غریب پیش تو ای که شکافنده دانشهایی زیر و رو کردن این دل که ندارد کاری به نگاهی بشکافد دل شاعر که ندید بهتر از بیت شما، در دو جهان درباری به فدای تو و آن جد غریب تو: حسین به فدای تو و آن جد کریم تو: حسن تو کریم ابن کریمی، تو غریب ابن غریب ماه سجاد، شده برکه‌ی عشقت، دل من نه کمیتم، که به زیبایی بیتم بخری نه فرزدق، که شوم مرثیه‌خوان غم تو با کدامین قلم، از داغ تو فریاد کشم؟ ای که پنجاه و سه سال اشک، نشد مرهم تو تا که بی‌تاب شود، هر دل عاشورایی از زبان تو سخن گفت، خداوند حسین شرحه شرحه، غم تو شرح زیارت‌نامه ست دید آن روز چه‌ها، چشم تو؟ فرزند حسین! با نگاهی پر از امید به دستان عمو شاهد بدرقه‌ی آخر سقا بودی فقط این روضه برای غم عمری کافی‌ست: بی عمو، جد تو می‌آمد و آنجا بودی از غم و رنج اسیری، سفر کوفه و شام خون اگر از دل هر سنگ نجوشد، چه کند؟ بعد از این کرببلایی که شدی راوی آن عالمی رخت عزا، با تو نپوشد، چه کند؟ باز هم پر زد و آمد که سلامی بدهد زائر چشم تو شد، چون دل جابر، دل من هست همنام تو، آن ماه و برایش چقدر، چقدر تنگ شده، حضرت باقر، دل من  قاسم صرافان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امام غریبم هنوز غصه به هر تار و پود داری تو هنوز زخم در عمق وجود داری تو هنوز شکوه ز امواج رود داری تو چقدر خاطره های کبود داری تو دلت امام غریبم چقدر غم دارد ببخش مرثیه هایم هنوز کم دارد بهار آل علی، فتنه خزان دیدی شکست بال و پرت ، زخم بی امان دیدی به دست حرمله سرنیزه و کمان دیدی به روی نیزه سر هیفده جوان دیدی غروب روز دهم کودکیت در هم ریخت خدا به جام دلت ، روضه محرم ریخت چه میشد آتش در راه را نمی دیدی به کودکی غم جانکاه را نمی دیدی به روی نیزه سر ماه را نمی دیدی ....و دست و پا زدن شاه را نمی دیدی حساب کودکی ات را نکرد بی وجدان نشست پیش تو بر روی سینه قرآن چقدر زخم زبان ها شنیدن اش سخت است چقدر بچه کوچک دویدنش سخت است چقدر روی مغیلان کشیدنش سخت است چقدر حنجر تشنه بریدنش سخت است چقدر داخل گودال تیغ و تیر آورد شهید بی کفن ات را غریب گیر آورد تو دیده ای که به جد تو بی هوا می زد میان هلهله ها شمر بی حیا می زد تو دیده ای که شهید تو دست و پا می زد تو دیده ای که یکی داشت با عصا می زد ز عمر سیر شدی در چهار سالگی ات خلاصه پیر شدی در چهار سالگی ات  مهدی صفی یاری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خورشیدِ عشق نگاه کن! تب و تابِ عمیقِ زائر را مزارِ خاکیِ خورشیدِ عشق، باقر را بیار جامه‌ی مشکی، که باز هم امشب غمِ عزیز، مکدر نموده خاطر را برای گریه، در این شب، فقط بیا بشنو نوای غربتِ آن قبرِ بی‌مجاور را عجب کرامت و فضلی! امامِ پنجمِ ما به یک نگاه، ببخشد بهشت، کافر را من، از کنارِ نگاهش، عبور کرده دلم گمان نمی‌کنم، آقا نبیند عابر را تو دل به نور سپار و به سوی عشق برو کجا امام، رها می‌کند، مسافر را؟ دوباره، با دلِ پرخون، تو را صدا زده‌ام کمی زِ نورِ نگاهت ببخش شاعر را  عادل حسین قربان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
برای او چگونه او جگر تفته روبراه کند توانِ آه ندارد که آه آه کند نشد که راه رود مثلِ مادرش شده بود نشد که خیزد و دیوار تکیه‌گاه کند نشسته است جوانش به بستر مرگش خداکند که ننالد فقط نگاه کند چه داشت زهر که جسمش چنین تورم کرد که دست و پا زدنش را چه جانکاه کند هنوز غرقِ جراحات شام و کرببلاست بگو که رویِ پدر را به قتلگاه کند برای او همه‌اش روضه است وقتی که..‌. نظر به آب کند یا نظر به ماه کند کنارِ عمه به زنجیر بود و حیف نشد که خویش را سپرِ طفلِ بی‌گناه کند به چنگِ پیر‌زنی سنگ بود و او می‌گفت : خدا کند نزند یا که اشتباه کند حسن لطفی  لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یاد العطش ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم به یمن گریه ی شب تا به صبح بیدارم ز بغض های فرو رفته در گلو پیداست غرور له شده ام بین طرز رفتارم به آب مینگرم روضه میشود تکرار به یاد العطش روزهای دشوارم هنوز لحظه ی گودال خاطرم مانده هنوز فکر حسینم ، هنوز میبارم هنوز قابل لمس است جای دست سنان به تازیانه ی خود داده بسکه آزارم تمام کودکی ام با رقیه یکجا سوخت هنوز هم که هنوز است من عزادارم اگر که زنده ام امروز ، جان خود را من به عمه جان کتک خورده ام بدهکارم نرفته از نظرم عمه ام زمین میخورد نرفته از نظرم گریه های بسیارم هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا من این سیاهه ی غم را چگونه بشمارم تنم میانه ی بازار برده ها لرزید بلا کشیده ی شام سیاه بازارم  علیرضا وفایی خیال (خیال) لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا امام باقر(ع) کودکی باغی از ریاحین است آسمانش ستاره آذین است کودکی فصل خوب خاطره هاست و پر از روزهای شیرین است روزهایی شبیه یک رویا مملو از خوابهای رنگین است ولی انگار خاطرات شما راوی زخم‌های دیرین است توی تصویر چار سالگی ات کودکی بغض کرده غمگین است با سوالی که ذبح شش ماهه راه و رسم کدام آیین است؟ یا سوالی شبیه اینکه چرا عمه پیشانی‌اش پر از چین است چه بگویم خودت که می‌دانی روضه‌ی قتلگاه سنگین است دستهایی که می‌رود بالا دستهایی که رو به پایین است  میلاد حسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زخمی زهر زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود پنجاه سال عمر او با درد بگذشت پنجاه سال، او روضه دار کوچه ها بود تب می نمود و یاد مادر گریه می کرد او خوب با سر درد و سیلی آشنا بود لب تشنه بود و زهر آتش زد به جانش چون یادگاری حسین و مجتبی بود عادت به «لایوم کیومک» داشت حرفش یعنی گریز حرف هایش کربلا بود در خاطرش مانده شلوغی های گودال جد غریبش را که زیر دست و پا بود... محسن حنیفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باقرالعلم النّبی(ع) از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم دور تو با احترامی خاص میگردد قلم باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی میزند آتش به جانم این همه غربت مدام اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم... کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار» بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سبطِ حسین ابن علی(ع) امشب تمامِ سینه ها در شور و شین است شامِ عزایِ باقر آن سبطِ حسین است انس و مَلک نالان همه از این مصیبت عالم ز غم ویران همه از این مصیبت بارانِ خون بارد که آمد موسمِ غم امشب نشسته فاطمه در سوگ و ماتم در چهره ی ارض و سما غم آشکار است از این مصیبت قلبِ زهرا بی قرار است بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت گردِ عزا بر چهره ی عالم نشسته در سوگِ او پیغمبرِ خاتم نشسته ای حضرتِ قائم به سر شالِ عزا کن مولا بیا جدٌِ غریبت را صدا کن گو جدٌِ زارم مشعلِ دین گشته خاموش عرشِ خدا از داغِ او گشته سیه پوش قلبِ رسولِ عالَمین زار و حزین است فرزند او باقر به خوردِ زهرِ کین است بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت امشب بقیع در هاله ای از غم بسوزد بر غربتِش در نوحه و ماتم بسوزد آلاله ای پرپر شده از باغِ زهرا(س) این غربتِ او تازه کرده داغِ زهرا(س) قبرش به مثلِ مادرش بی سایبان است بی بارگاه و گنبد و بی روضه خوان است جانها فدایِ قبرِ بی شمع و چراغش دلها بسوزد از غمِ داغِ فراقش بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت ای تو بقیع، امشب به قبرش میزبانی بنما تو با جسمِ نحیفش مهربانی بر تربتِ پاکش نشسته مادرِ او هر دم فغان و ناله دارد بر سرِ او ‍ قلبِ امامِ جعفرِ ما خون گشته خود در کنارِ بابِ خود مدفون گشته بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت!  هستی محرابی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بزم عشق بزم عشق است روضه خوانی تو نذرعشق است زندگانی تو بحر علمی نشانه کرمی صاحب عرش اگرچه بی حرمی خاک کویت ستاره میبارد در دل شیعه عشق میکارد سرو را پای دار میبینم گر خزانم بهار میبینم پسر نور و مادرش زهراست پنجمین روشنی آل عباست ماه روشن ز نور روی تو شد عرش افتاده خاک کوی تو شد مذهب جعفری است مرهونت دین اسلام هست مدیونت تو شکوهی معلم دینی توجلالی تومهد آئینی علم را عزت وجلا دادی تو به پژمردگان صفا دادی تو شکافنده‌ی معانی دین اسوه‌ی صبر و پیر اهل یقین قلم از وصف شوکتت مانده ای که وصف تو را خدا خوانده سر ناقابلم فدای تو باد قلمم پای مدحتان جان داد تندبادی گرفته بود آن روز آتش و سیل بودو دود آن روز تو شدی جان‌پناه دین خدا تو نوا داده‌ای به کرببلا کربلا از صدای تو زنده است نی ز سوز نوای تو زنده است ما شنیدیم روضه تو دیدی لاله را از بساط غم‌ چیدی بیرق کربلا به دست تو بود به تو و صبر و عزت تو درود اشک سرمایه‌ی حیات من است روضه‌ی تو ره نجات من است تا نفس دارم از تو می‌گویم اشک می‌بارم از تو می‌گویم تو خودت روضه خوانده‌ای از دوست داغ ما هرچه هست از غم اوست داغ، داغ شهید بی کفن است روضه‌ی غارت امام من است اعظم الله اجورنا ز غمش کشته ما را فراق از حرمش روضه را از حسین می‌خوانم روضه را خیمه‌ی تو می‌دانم حرمش قبله‌گاه جان من است جان ما بر زمین و بی‌کفن است وای بر من که خیمه‌اش می‌سوخت آتشش جان ما به غم می‌دوخت آن حرم کز بهشت برتر بود بال جبریل خاک آن در بود سوخت از مکر و حیله‌ی ابلیس ای قلم از غم حرم بنویس دختران دیار پیغمبر بی‌کس و بی‌پناه و بی‌معجر ای قلم خاک بر دهان تو باد دخلت زینب علی بن زیاد شرح این روضه کار شاعر نیست تو برایم بخوان که داغ تو چیست  سید علی حسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مسیر سعادت من امام هدایتم مردم من مسیر سعادتم مردم من دلیل به کل این خلقت من امام به پاکی و عصمت دورم از زشتی و پلیدی ها دورم از هر چه رجسِ این دنیا حق به ما داده اینچنین عزت رزق عالم ز ما رسیده فقط کار و بار جهان شانه ی ماست در و دیوار آن نشانه ی ماست نه خدائیم و با خدا مائیم ذات آیات انّما مائیم منم از نسل حیدر و زهرا از تبار خدیجه ی کبری منم آن ابنِ زمزمَ و صَفا منم آن ابنِ مکهَ(تَ) و مِنا گرچه ما اهل بیت زهرائیم آه امّا غریب و تنهائیم زیر این چرخ و گنبد مینا نیست از ما غریب ابدا(آ) من غریب مدینه ام، باقر داغ سختی به سینه ام، حاضر گرچه از داغ زهر تب دارم روضه ی دیگری به لب دارم گرچه از دل غمم جدا نشود هیچ جا مثل کربلا نشود کربلا بودم و ستم دیدم من هزاران هزار غم دیدم به زمین خوردن علم دیدم دست هایی که شد قلم دیدم مشک خالی ز آب را دیدم گریه های رباب را دیدم بدن پاره پاره را دیدم گوش بی گوشواره را دیدم لحظه های غروب یادم هست نیزه و سنگ و چوب یادم هست لشکر نیزه دارها بودند ده نفرها ، سوارها بودند جد ما رو غریب کشتندش آه مردم ، عجیب کشتندش روضه های نگفته را دیدم سر بر نیزه رفته را دیدم دست بسته من و رقیه و زجر عمه و التماس و گریه و زجر روزها گرم بود و قحطی آب نیمه شب سرد بود و مثل عذاب مستی نیزه دارها هم بود کف و رقص سوارها هم بود دم دروازه ها چه ها دیدیم ما چهل شهر، کربلا دیدیم از سر ناقه ها زمین خوردیم وسط دست و زمین خوردیم شام و بازار شام ما را کشت آه، بزم حرام ما را کشت از حسادت، لعینِ بی ادبی چوب می زد چنان به روی لبی آن چنان زد که لب پریشان شد خواهری با نسب، پریشان شد ماجرای رقیه یادم هست وضع پای رقیه یادم هست نه توانی به پا و دستانش نه رمق مانده بود در جانش نیمه شب بود عمه ام جان داد در کنارِ سر پدر افتاد ...  وحید محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امام غریبم هنوز غصه به هر تار و پود داری تو هنوز زخم در عمق وجود داری تو هنوز شکوه ز امواج رود داری تو چقدر خاطره های کبود داری تو دلت امام غریبم چقدر غم دارد ببخش مرثیه هایم هنوز کم دارد بهار آل علی، فتنه خزان دیدی شکست بال و پرت ، زخم بی امان دیدی به دست حرمله سرنیزه و کمان دیدی به روی نیزه سر هیفده جوان دیدی غروب روز دهم کودکیت در هم ریخت خدا به جام دلت ، روضه محرم ریخت چه میشد آتش در راه را نمی دیدی به کودکی غم جانکاه را نمی دیدی به روی نیزه سر ماه را نمی دیدی ....و دست و پا زدن شاه را نمی دیدی حساب کودکی ات را نکرد بی وجدان نشست پیش تو بر روی سینه قرآن چقدر زخم زبان ها شنیدن اش سخت است چقدر بچه کوچک دویدنش سخت است چقدر روی مغیلان کشیدنش سخت است چقدر حنجر تشنه بریدنش سخت است چقدر داخل گودال تیغ و تیر آورد شهید بی کفن ات را غریب گیر آورد تو دیده ای که به جد تو بی هوا می زد میان هلهله ها شمر بی حیا می زد تو دیده ای که شهید تو دست و پا می زد تو دیده ای که یکی داشت با عصا می زد ز عمر سیر شدی در چهار سالگی ات خلاصه پیر شدی در چهار سالگی ات  مهدی صفی یاری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹