یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع)
رسیدی روزِ اول؛ روز آخر را نشان دادی
برای علتِ خَلقت؛ برادر را نشان دادی
ادب تا خلق شد؛ افتاد روی دستِ استادش
برای بوسه خاکِ پای مادر را نشان دادی
به بامِ کعبه از راز امامِ کعبه میگفتی
سند دادی؛ دهانِ بازِ منبر را نشان دادی
فرات از تشنگی خشکید، دستت آب را پس زد
به این افسوس بر لب حوضِ کوثر را نشان دادی
برای آب گفتی نقشهی راه سعادت را
مسیرِ اشک، تا لبهای اصغر را نشان دادی
هوای جنگ اگر میداشتی مقتل عوض میشد
فقط یک چند ضربه رزمِ حیدر را نشان دادی
شهادت دستهای خالیاش را پیش تو رو کرد
برای پیشکش؛ هم دست؛ هم سر را نشان دادی
زمین لرزید، وقتی دستهایت روی خاک افتاد
قیامت شد؛ شفیعِ روز محشر را نشان دادی
لهوف از چشمهایت علتِ خونگریه را پرسید
میان مردم بازار، خواهر را نشان دادی
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دل به دستت میسپارم ای «امانتدارْدست»
خاکِ پایت میشوم، میشویم از اغیار دست
امتحان کن تا ببینی مرگِ یک دلداده را
پا بکش از خانهی دل، از سرم بردار دست
جانِ بر لب میرسد آخر به پابوست، اگر ...
وقتِ جان دادن نگه دارند یک مقدار دست
تازه میفهمم گرفتی بارها دستِ مرا
لحظهای که در قیامت میکند اقرار دست
قیمتِ پابوسی تو هر چه باشد روی چشم
مثلِ وقتی که جدا کردند از زوّار دست
آبروی بیخریدارانِ مُفلس را بخر
لابلای زرخریدان روی ما بگذار دست
نوبتِ اعجازِ "یا بابَالحَوائج" میرسد
تا طبیبان میکشند از ماندنِ بیمار دست
دستگیرا! روز محشر دستِ ما را هم بگیر
ای که حتی عاقبت میگیری از کفار دست
تیربارانِ تنت را اشکباران میکنم
حالتِ مشکت به چشمم میدهد هر بار دست
چشمهایت روی دیدارِ برادر را نداشت
با گلابِ اشک، شست از آخرین دیدار دست
#یا_قمر_بنی_هاشم_ع
#شعر_میلاد_حضرت_ابالفضل_العباس_ع
#رضا_قاسمی
@hadithashk
مینویسیم که دلدار بخواند ما را
کاشکی نامهرسانی برساند ما را
چه بگوییم، که اعدامِ صدا آزاد است
مینویسیم قلم منتقمِ فریاد است
بسمربّالْقلم ای آیهی موعود سلام!
از لبِ تشنهلبان میچکد «ای رود سلام!»
اگر از حال دل بیخبران جویایی
اگر از بغضِ نگاهِ نگران جویایی ...
غصهای نیست، به جز غربتِ جانفرسایت
نیست غم، جز غمِ هجرانِ جوانفرسایت
چشممان کور شد از بسکه ندیدیم تو را
گوشمان کر شده از بس نشنیدیم تو را
دلمان گوشهای از بیخبریها پوسید
لبمان نامِ تو را جای قدومت بوسید
الغرض؛ بیسپری در دلِ دشمن سخت است
تکیه بر دوستیِ باد سپردن سخت است
گرگهای دِهِ ما میش، نه؛ چوپان شدهاند
راهزنها وسطِ قافله پنهان شدهاند
منبرِ جدّ تو را منبریان دزدیدند
خویش را نامهرسانان شما نامیدند
نانِ هجرانِ تو را ندبهفروشان خوردند
سودِ بازار تو را روضهفروشان بردند
لشکرِ بیخبران از خبرت میگویند
دشمنانِ پدرت از پدرت میگویند
حرفشان گرچه دروغ است، ولی میگویند
عمروعاصان سخن از عدلِ علی میگویند
شمرکیشانِ زمان دورِ سرت میگردند
کوفیان دنبالِ نامهبرت میگردند
برگِ تقویم پر از جمعهی دلگیر شده
روز موعود بیا، آمدنت دیر شده
کاش تا خیمهی سبزت قدمی پل بزنیم
پیش چشمان ترت حرفِ تغزّل بزنیم ...
پادشاها! چقدَر دردِ نداری سخت است
بین آبادی خود بیکسوکاری سخت است
اشک، شد دانهی تسبیح و زمین را پُر کرد
با چنین سیلِ غمی لحظهشماری سخت است
وسط لشکری از گرگِ بیابان دیده
ابر باشی، ولی از ترس نباری سخت است
از سرِ «منتظِرآبادِ ظهورت» بروی
دل به صحرای غریبی بسپاری سخت است
در زمینی که به عشقت شده نرگسکاری
مثلِ هر روز گُلِ اشک بکاری سخت است
گوشهی شهرِ چراغان شده از میلادت
سر به دیوار غریبی بگذاری سخت است
؛؛؛
گر چه حرف از تو دروغیست که در تکرار است
بینِ ما بیعملان مردِ عمل بسیار است
جادهی چشمِ نگاهِ نگران مرطوب است
یوسف از راه بیا؛ شهر پر از یعقوب است
جانِ «عَجّل فَرج»؛ ای روح دعا منتظریم
با دلِ منتظران راه بیا منتظریم!
#شعر_مناجات_امام_زمان_عج
#رضا_قاسمی
@hadithashk
تَطْمَئِنُّ الْقَلب
به حکم تَطْمَئِنُّ الْقَلب دریاب اضطرابم را
بیا آباد کن از نو دلِ خانهخرابم را
ندیدم از رگِ گردن به من نزدیکتر بودی
خودم را از میان برداشتم، بردم حجابم را *
من از آیینه پرسید این سیاهی کیست؟ این من نیست
شکستم خویش را، با گریهام شستم نقابم را
نجاتم دادی از دستِ کویر خودفراموشی
از آنجا که خودم حتی نمیدیدم سرابم را
عتابِ توست از آغوش مِهرِ مادرم خوشتر
دلت آمد جوابم کن، تماشا کن عذابم را!
تهِ انبار کاهم سوزنی دیدی و بخشیدی
ندیدی کوهِ عصیان مرا، دیدی ثوابم را
فقط در تربتِ سجاده میروید گُلِ اشکم
که خاکِ کربلا از خار میگیرد گلابم را
اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم
کبوتر کن قناریهای حقّ انتخابم را
* میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی #شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کریم اهل بیت
هر که خوانش بیش، مهمانش، گدایش بیشتر
هر کسی خیل گدایش بیش، جایش بیشتر
کلّ فرزندان زهرا سفرهدارند و کریم
بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر
رزق دنیا درمیآید از تنور خانهاش
هر که نانش بیش، خیلِ بینوایش بیشتر
هر چه پنهانتر بگیرد دست او دست مرا
پیش چشم خلق، میافتم به پایش بیشتر
تا نفس دارم به عشقِ او نفس خواهم کشید
بعدِ مرگم نیز، میمیرم برایش بیشتر
کیمیای عشقِ او از خاک میسازد طلا
خاکسارش میشود سهمِ طلایش بیشتر
هر چه دلها بیشتر از داغِ قبرش بشکند
میشود اندازهی صحن و سرایش بیشتر
گریهکنهایش سزاوار قنوت مادرند
هر که اشکش بیشتر؛ رزق دعایش بیشتر
روضهی موی سپیدش داغ ناموس خداست
از مدینه زخم خورد؛ از کوچههایش بیشتر
هر شبی کابوس داغِ کوچه مهمانش شود
میشود فردای آن شب؛ هایهایش بیشتر
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی #شعر_مدح_امام_حسن_مجتبی #شعر_مدح_اهل_بیت #شعر_مدح_حسن_ابن_علی #شعر_مناجات_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دو لقمه نان و اشک و بغض خورد از سهم افطارش
نمک میریخت بر زخم دلِ از زخم سرشارش
گلویش زخم بود از استخوان و خار در چشمش
لبش را میگَزید از دردهای «حیدر آزارش»
تبسمهای سردش داشت از درد دلش میگفت
نگاهش روضه بود اما لبش در حالِ انکارش
دو چشمش ابر شد وقتی نگاهش را به بالا دوخت
تمام آسمان را خیس کرد آیات رگبارش
سکوتش را شکست «انا الیه الراجعون»هایش
نمیدانم چرا بوی سفر میداد اذکارش
قدومش خسته بود از ماندن و رویای رفتن داشت
همان مردی که در دل دردهای مردافکن داشت
پدر از کوچههای نوحهی «بابا بمان» میرفت
زمین همراهِ جانش آسمان تا آسمان میرفت
به زخم شانهاش فرمود: امشب استراحت کن
به وقت هر شبش؛ این بار بیانبان نان میرفت
کلون در دخیلش را گره میزد به دامانش
و بابا از میان روضهی در؛ روضهخوان میرفت
تمام شهر، خوش بودند در خوابِ زمستانی
امیرالمومنین از دستِ سرد کوفیان میرفت
شهادت داد بر مظلومیاش همراه گلدسته
مراد «اشهدُ انّ علی» سوی اذان میرفت
قدوم قبلهی سیار، مسجد را مزیّن کرد
چراغ روضهی خود را به دست خویش روشن کرد
به وقت سجده؛ مسجد اتفاقی را خبر میداد
سجود آخر مولا به ذکرش بال و پر میداد
به دستی مست، میرقصید تیغِ کهنهی کینه
چه شمشیری که زهرش بوی خونِ میخ در میداد
خدای روضه از آوار ارکانُالهدیٰ میگفت
نمازِ غرق خون «فزتُ و ربّ الکعبه» سر میداد
تَرک در تارک خورشیدِ نخلستانی کوفه
خبر از آیهی مکشوفهی «شقالقمر» میداد
شب قدری که قرآن، جای قرآن تیغ بر سر داشت
درخت آرزوی دیدن زهرا ثمر میداد
محاسن را خضاب و دست خود را شست از دنیا
به جای «یا علی» هنگام رفتن گفت «یا زهرا»
#شعر_شهادت_امیرالمومنین_علی_ع
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#رضا_قاسمی
@hadithashk
خواهرِ خورشید
سلام ای ماه؛ ماهِ بیشتر از ماه، نورانی
سلام ای خواهرِ خورشید، ای «خورشیدپیشانی»
سلام ای رود؛ ای سرچشمهات دریای پاکیها
درود ای امتدادِ وحی، روحِ کوثر ثانی
تو را میخوانم ای شعرِ پر از تشبیهِ زهرایی
زیارتنامهات را حفظ کردم با غزلخوانی
کنار روضهی تو حوزهی علمیّه میروید
غبارت نیز عالِمپرور است از نوع ربّانی
گدایی هستم از خاکی که خورشیدش خراسان است
سلام ای هموطن با ما تهیدستان ایرانی
کریمه بودنت مثل گدایی کردنم ذاتیست
من از نسل گدایانم؛ تو از نسلِ کریمانی
اگر میخواهی از نابودیِ من پرده برداری
نخی از چادرت را پس بگیر از دست این فانی
مریض از خشکسالیهای چشمم هستم ای باران!
دلم را پاک از زنگار کن با «اشکدرمانی»
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی #شعر_ولادت_اخت_الرضا #شعر_ولادت_بنت_موسی_ابن_جعفر #شعر_ولادت_حضرت_معصومه #شعر_ولادت_کریمه_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا امیرالمومنین
زمانی که به تو داد افتخارِ همنشینی را
خداوندت به نامت کرد امیرالمومنینی را
به خود گفت آفرین و گفت، خلقِ دیگران با تو
به دست عشق داد ابزارِ عاشق آفرینی را
خودت میخواستی اوصافت از جنسِ بشر باشد
وگرنه در تو میشد دید، ربالعالمینی را
به جانِ جبرئیل از روحِ خود یک قطره بخشیدی
برایش شرح دادی منسبِ روحالامینی را
تو با هر خطبهات یک سوره نازل کردهای انگار
کلامالله باید گفت، حرفی اینچنینی را
«سخاوت» سائلی بود؛ از رکوعت با کرامت شد
«شجاعت» روی خاکِ پای تو مالیده بینی را
«امامت» مقصدِ راهِ «نبوت» بود و با نامت
خدا ختمِ به خیرش کرد، ختمالمرسلینی را
تو که روزِ غدیرت پیر کرده کاتبانت را
برای باقی عمرت بیاور صد «امینی» را
نمیگوییم از شأن تو؛ وقتی منتسب کردند
به بندِ کفشهایت منسبِ حبلالمتینی را
برای عرشیان با گنبدت از نور میگویی
از آن بالا که میبینند، خورشیدِ زمینی را
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی #شعر_عید_غدیر_خم #شعر_عید_ولایت #شعر_مدح_امیرالمومنین #شعر_مدح_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یاحسین(ع)
بخر مقابل چشمانِ خوبها بد را
بزن به نام خودت این بدِ زبانزد را
میان ماندن و رفتن از انتخاب نگو
بگیر راه سقوطِ منِ مردّد را
همیشه سنگِ دلم راهِ اشک را بسته
تلنگری بزن ای روضه! بشکن این سد را
ببخش، حاجتِ من کمتر است از کَرمت
خودت بخواه برایم هر آنچه باید را
به جمعِ گریهکنان؛ بین ابرها بردی
همان کسی که خودش را به گریه میزد را
شهادتِ نفسم یاحسین و یاحسن است
نگیر از لب خشکم فراتِ اَشهد را
مسافر حرمم؛ روی بالِ سجاده
سلامِ صبح به مبدأ رسانده مقصد را
کلاغ را چه به پرواز با کبوترها!
کسی سیاه ندیدهست رنگِ گنبد را
بحقّ پای سپاهِ پیادهی حرمت
نگیر از دستم اربعینِ مشهد را
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی #شعر_اهل_بیت #شعر_جدید #شعر_روضه #شعر_سیاهپوشان
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من
بعدِ تو دنیایی از آزار بود و دخترت
کینههای لشکری خونخوار بود و دخترت
روبرویم رقصِ یک نیزار بود و رأس تو
روبرویت یک بیابان خار بود و دخترت
در تمامِ این سفر شلاق بود و خواهرت
شرم، از زخمِ امانتدار بود و دخترت
چهرهام شد زخمبازاری پر از تیرِ نگاه
لحظهای که چشمِ یک بازار بود و دخترت
در طوافم؛ استلامِ سنگها بود و سرت
نیزهدارِ کعبهی سیّار بود و دخترت
پیکرم از ترسِ کابوسِ کنیزی آب شد
لحظهای که صحبت از اصرار بود و دخترت
زخمهایم را شمردم؛ باز هم خوابم نبرد
نیمهشبها؛ شب فقط بیدار بود و دخترت
شیشهی بغضم شکست و جای کوهِ شانهات
شانههای سنگی دیوار بود و دخترت
گرچه جانم بر لب آمد؛ زنده ماندم باز هم
آرزوی بوسهی دیدار بود و دخترت
رضا قاسمی
#رضا_قاسمی #شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه #شعر_شهادت_بنت_الحسین
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکیست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکیست
منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما ...
دلی که از حرمت خانه میبرم خاکیست
غبارِ روی مزارِ تو تاجِ نوکری است
به پای قبر تو افتادهام؛ سرم خاکیست
چه نذرها که برایت نکرده است، ولی ...
هنوز سفرهی نذری مادرم خاکیست
برای غربتت آنقدر، شعر گفتم که ...
شبیه صحنِ تو اوراقِ دفترم خاکیست
کریم هستی و بخشیدهای ضریحت را
میان صحنِ حرم گنبدِ کَرم خاکیست
نوادگانِ خودت را ببین غریب بقیع !
کدام صحن، کدام آجرِ حرم خاکیست ؟!
#هفتم_صفر
#شعر_شهادت_حضرت_امام_حسن_مجتبی_ع
#رضا_قاسمی
@hadithashk
آقای من
جز گنبدت هر آنچه که تابید را ببخش
از پشت کوه آمده، خورشید را ببخش
گفتند سجده رو به حرم شرکِ منجلیست
علاّمههای مکتبِ توحید را ببخش
گفتند مستحب به نمازِ زیارتت
خیرالعمل! مراجع تقلید را ببخش
در راهِ استخاره حرم سمتِ ما دوید
آوارگانِ جادهی تردید را ببخش
با یک نسیم لرزه به ایمانمان نشست
باغ پُرادعای پُر از بید را ببخش
در این کویر، ثانیهها پیر میشوند
از عمرمان ادامهی تبعید را ببخش
شرط قبولی، از غمِ گودال مردن است
شرمندهایم، این همه تجدید را ببخش
باران عصارهی عرقِ شرمِ آبهاست
ابری که دیر آمد و بارید را ببخش
رضا قاسمی
#اربعین #امیری_حسین_و_نعم_الامیر #رضا_قاسمی #شعر_مناجات_سید_الشهدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹