eitaa logo
حدیث اشک
5.8هزار دنبال‌کننده
33 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
 حسن ختام قربانیم راهی قربانگاه هستم با عشق خود تا پای جان همراه هستم گفتم که بشناسید عبدالله هستم عبد حسینم یادگار مجتبایم جانم فدایت ای عمو دارم می‌آیم روی زبان‌های همه افتاد نامم شکر خدا هستم فدایی امامم در دفتر شعر حسن حُسن ختامم در لشکرت من آخرین رزمنده هستم جاماندم و دیر آمدم شرمنده هستم در بین خیمه همچنان یک شیر مانده شیری که بی تاب است و در زنجیر مانده از تیرهای حرمله یک تیر مانده می‌آورم سمت سه شعبه گردنم را سوی هجوم نیزه می‌گیرم تنم را گفتم که جای شیرها بین قفس نیست در گودی گودال جز ما هیچکس نیست در بین گرد و خاک‌ها راه نفس نیست مانند قاسم کام من را هم عسل کن من را برای آخرین دفعه بغل کن پیش تو غرق بهترین لذات هستم بعد از حسن گفتی خودم بابات هستم دل‌ناگران عمه سادات هستم پشت سر من تا دم گودال آمد صدبار تا نزدیکی جنجال آمد آشفته زینب دست بر سر می‌گذارد روی گلویت شمر خنجر می‌گذارد پا روی این جسم مطهر می‌گذارد این جان ناقابل ندارد قابلت را باید بگیرم دست‌های قاتلت را آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای عزیز فاطمه چون همه صحراییان مجنون شدند پیش لیلا جملگی در خون شدند شه روان شد بر منای عاشقی تا کند بر پا بنای عاشقی باقی دلداگان پشت سرش همنوا با ناله های خواهرش که ای عزیز فاطمه تنها مرو جانب گرگان در این صحرا مرو گر چه اینان جمله مدیون تواند تیغهاشان تشنه ی خون تواند رفت تا هنگامه ای بر پا کند عهد خود با خون خود امضا کند تیغ بر کف یوسف ابن فاطمه زد میان گرگها بی واهمه روز کوفی را شبی خونبار کرد عده ای را زیر تیغش زار کرد ناگهان شد رزمگاه کربلا شاهد امواج طوفان بلا روی خاک افتاد از روی فرس نیزه ای بگرفت از او راه نفس تا که قاتل از کمر خنجر کشید کودکی از دست زینب پر کشید کرد فریاد ای عمو جانم حسین ای همه عالم ترا در زیر دین دیده واکن آمده ابن الحسن تا فدا سازد به راهت جان و تن شرم دارم زنده باشم بی گلم ریزم از سر تا به پایت کاکلم آمدم تا دست در راهت دهم آمدم تا سر به دامانت نهم این عجب نبود اگر احساسی ام شیر نسل حیدرم عباسی ام کار سقای جوانت میکنم دست را حائل به جانت میکنم مقتل من سینه ی سوزان تو جان من جانا بلاگردان تو آخرین سربازت ای مولا منم آخرین حاجی در این صحرا منم من شهید سینه ی ثاراللهم دیده وا کن ای عمو عبداللم داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اهل عشق سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطنا رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین‌را عزیز عالم کرد اینهمه مجلس مصیبت ها.. پرچم یاحسین هیات ها.. خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده.. میوه نور میدهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن جان تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است. پس یتیم حسن خودش حسن است دست اورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا میکرد عمویش را فقط صدا میکرد چه عمویی؟میان چندسپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان امد پابرهنه دوان‌دوان امد امد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شدست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز میدهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت تیر من را به روی جسم تو دوخت سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دستِ کریم ها افتاده باز کار به دستِ کریم ها مارانوشته اند گدا از قدیم ها شانه زده به زلف کمندی نسیم ها باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن ده ساله بود قامتش اما وقار داشت بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود او را عمو به بندِ محبت کشیده بود دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود بوسید دست عمه به او التماس کرد جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد پایِ برهنه جانب گودال می دوید در بین ازدحام عجب موقعی رسید فریادهای مادرت ِ سادات را شنید فوری حسین پیکر او در بغل کشید می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد اصلا تمام کشتن این طفل راز شد اما مقابل پدرش سرفراز شد می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده با پنجه های گرگ تنش جستجو شده عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند مثل کبوتری سر او را بریده اند در قتلگاه روی تن او قدم زدند با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه قاسم نعمتی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ”حسن” برای
حسین” از قدیم هاست 

او حاضرست جان خودش را فدا کند 

نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند 

مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت 

برق نگاه او دل آئینه را شکافت 

اسرارهای در دل گنجینه را شکافت 

فریاد های او قفس سینه را شکافت 

اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: 

وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد 

آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد 

دریا به چشم های ترش غبطه می خورد 

جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد 

حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد 

روی زه کمانِ”حسن”،تیر آخر است 

این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است 

سقّا شده است تا علمش را بیاورد 

شمشیر کوچک دودمش را بیاورد 

تابیده تا سپیده دمش را بیاورد 

امّیدواری حرمش را بیاورد 

امّیدواری حرم از حال رفته است 

خورشید آسمان تهِ گودال رفته است 

او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت 

از دست عمه دست خودش را کشید و رفت 

مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت 

پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت 

کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه 

سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه 

با سر رسیده تا که فدای سرش شود 

گودال آمده سپر حنجرش شود 

با جسم کوچکش زره پیکرش شود 

تا مرهمی به زخم دل مادرش شود 

درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند 

کفتارها به صورت او چنگ می زدند 

آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود 

آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود 

این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود 

سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود 

با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند 

با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند 

مبهوت مانده با بدن او چه می کند 

با این عموی بی کفن او چه می کند 

با پاره های پیرهن او چه می کند 

آن که نشسته روی تن او..،چه می کند 

این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد 

آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد 

ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید 

تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید 

یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید 

سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید 

محراب های عرش،در این لحظه سوختند 

تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند 

دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده 

قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده 

بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده 

روی 
حسینیه” `حسنیّه” بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین(ع) کاش فریاد بر سرش نکشد به روی خاک پیکرش نکشد دشمنش را بگو که حداقل عمویش را برابرش نکشد دست خود را دهد ز دست ولی دست از عشق دلبرش نکشد گرچه جانی نمانده در بدنش منت از شمر و لشکرش نکشد کاش می شد که حرمله در سر نقشه ی ذبح حنجرش نکشد بگذریم از تمام این ها ، کاش کار به بردن سرش نکشد  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین(ع) دیر شد، شرمنده‌ام که آمدم حالا عمو آمدم تا که ببوسم زخم‌هایت را عمو هم‌ ندارم طاقت تنهایی‌ات را بیش از این هم‌ ندارم طاقت تنهایی زنها عمو فکر میکردند اینکه مادرم باشد رباب پیش مردم بس که میگفتم به تو بابا عمو پای تو عباس‌وار آماده‌ی جان دادنم دست من افتاد در راهت چنان سقا عمو دستم از بازو جدا شد جای گریه گفته‌ام سب و لعن قاتلین مادرم زهرا،، عمو گرچه من حالا شدم مردی برای خود ولی بین آغوشت برای من بخوان لالا عمو هم سر تو هم سر من هست روی دامنش چشم ما روشن شده بر چهره‌ی بابا عمو خوب می‌دانم برایت دیدنش آسان نبود زیر دست و پا زدم من سخت دست و پا عمو من از این وُسعِ کمَم شرمنده‌ام، میخواستم پخش باشم چون علی در وسعت صحرا عمو شاهِ مظلومِ بلاناصر، بمیرم، بعد من زیر چکمه گیر می‌افتی تک‌ و تنها عمو این حرامی‌ها چرا پیراهنت را می‌کشند؟ تو کریمی احتیاجی نیست به بلوا عمو چونکه جسمم را سه‌شعبه به تن تو دوخته استخوانم زیرِ سُم شد با تو جابه‌جا عمو گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عروس حضرت زهراست عروس حضرت زهراست نجمه حسن را یار بی همتاست نجمه کمک کار بزرگ این قبیله ست عصای زینب کبری ست نجمه غبار معجرش خورشید پرور وقار چادرش غوغاست نجمه کجا میترسد از موج خطرها بلا در منظرش زیباست نجمه اسارت رفتنش هم باشکوه است به طوفان ها چنان طوباست نجمه نگو محتاج نان شامیان بود خودش روزی ده دنیاست نجمه حسن این فیض را بخشیده بر ما اگر باب المراد ماست نجمه همین که دید جسم قاسمش را فقط مرگ از خدا میخواست نجمه یکی میگفت چشمت باد روشن که قاسم هم قد سقاست نجمه سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من خاک نه بلکه زر بلند کنم کف پایت اگر بلند کنم شب اگر از محل ما گذری تا سحر محتضر بلند کنم تیغِ ابروی تو اگر آید نانجیبم سپر بلند کنم شانه بر مو زدی و از شانه میشود که قمر بلند کنم من چو پروانه ام نمیخواهم دور این شمع پر بلند کنم دستها را به قصد دامانت سر شب تا سحر بلند کنم به قتالم فراق آمده و نا ندارم سپر بلند کنم سر به زیر آمدم ولی کرمت شد دلیلی که سر بلند کنم بطلب باز؛ تا سرِ دوشم کوله بار سفر بلند کنم بخت من هم بلند خواهد شد علمت را اگر بلند کنم باری از روضه را اجازه بده تا منِ دربدر بلند کنم پیش زهرا سرم بلند تر است ناله را هر قدر بلند کنم از غم اکبرِ جگر گوش هت ناله را از جگر بلند کنم گفتی ای اکبر م تو را باید با عبا و نفر بلند کنم از میان دو دست میریزی بدنت را اگر بلند کنم باید از زیر سم مرکب ها تکه های پسر بلند کنم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا ولی الله من به شوق نگاه معشوقم مینشینم گذر کند شاید او که رد شد قسم دهم او را شب ما را سحر کند شاید چه کسی گفته عاشقی باید راه کم پیچ و بی خطر باشد اول کار عاشقی این است دردسر پشت دردسر باشد این زلیخای دربدر اینجاست مو پریشان مکن فقط یوسف اینقدر خوبی خودت را هم خرج زندان مکن فقط یوسف تو به اجبار ما تک و تنها سالیانی به غیبتی رفتی زحمت ما به گردنت افتاد کنج زندان به خلوتی رفتی از همین توبه ها مشخص شد از خدا ما تو را نمی خواهیم آن طرف تو دعایمان کردی این طرف ما تو را نمی خواهیم رسول عسگری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اباعبدالله(ع) راه تو راه نجات است اباعبدالله روضه ات شرط حیات است اباعبدالله سینه زن سینه کبود است به یاد بدنت سینه اش نذر ذکات است اباعبداللههر کجا گفته ام از عشق تو مقصد بودی عشق تو جلوه ی ذات است اباعبدالله بی تو با هر قلمی هر غزلی سر گیرد بازی ِ با کلمات است اباعبدالله شب ما سوختگان را قمری لازم نیست پرچمت نور صراط است اباعبدالله میزبان حرمت هر شبِ جمعه است خدا عقل از این مرتبه مات است اباعبدالله اربعین کرببلا رفته فقط می داند اشک ها برگ برات است اباعبدالله کشته ی اشکی و سوگند به لب تشنگی ات تشنه ات آب فرات است اباعبدالله  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا ولی الله من که برایت غیر دردسر ندارم مثل بقیه چشم های تر ندارم تو دوستم داری ولی باور ندارم خیلی پریدن دوست دارم پر ندارم من از تو بردم آبرو هستم وبالت باید که پیش تو بمیرم از خجالت هر لحظه از یادم تو را بردم ضرر شد اشکی که خرج تو نشد خون جگر شد شبها برای تو نمردم تا سحر شد با معصیت افعال خوبم بی اثر شد من کاسب اشکم اگر چه خرده پایم یک مرتبه ای کاش به چشمت بیایم نگذاشته دنیا برای من حواسی از تو رسیده نعمت از من ناسپاسی تو بیشتر از من خودم را میشناسی شرمنده ام شرمنده از این آس و پاسی میدیدمت ای کاش در سن جوانی آقا کجایی کوفه ای یا جمکرانی؟ من که نشد باشم علیِ مهزیارت شیطان گرفته روح من را به اسارت نفسم شده آلوده و دیده خسارت بخشندگی تو به من داده جسارت تو رو میندازی برایم رو سیاهم من را جدا انداخت از تو اشتباهم حال قدیم و آن سحرهایش کجا رفت؟ افتاد از لب اسم تو حال دعا رفت خیلی دعای ندبه از من به قضا رفت هی قول دادم قول هایم زیر پا رفت اما فراموشم نشد سینه زن هستم گریان آن آقای بی پیراهن هستم گریان آن آقای بی یار و حبیبی که تکیه بر نی داد از فرط غریبی با چکمه برگرداند او را نانجیبی پیچید در گودال عطر دل فریبی آن مادری که پهلویش مسمار خورده فریاد زد ذبحش سه ساعت کار برده  بهمن ترکمانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
من اویسم من اویسم قرن ندارم که دوره گردم وطن ندارم که آرزویم فقط غلامی توست طلبی از تو من ندارم که هی تو را می زنم صدا عشق است غیر یابن الحسن ندارم که مرگ من،جان من، بیا برگرد بی تو جانی به تن ندارم که بده خاکستر مرا بر باد حاجتی بر کفن ندارم که خود به سر می زنم ز دست فراق من که دیگر زدن ندارم که جان عالم بیا بیا کافی است ای عزیزم بیا بیا کافی است یا ابانا رهایمان نکنید درهمیم و سوایمان نکنید ما دعا می کنیم، ممکن نیست که شما هم دعایمان نکنید مردن بی تو مرگ جاهلی است وای اگر اعتنایمان نکنید ترسمان است وقت آمدنت زیر تربت صدایمان نکنید بی تو بی ارزش است این دنیا بیش از این بی بهایمان نکنید اربعین آمده خدا نکند راهی کربلایمان نکنید ذکر یا فارس الحجاز منی ایها العشق چاره ساز منی نفس عالم از غم تو برید یا ابانا به داد ما برسید بی تو ما دور هم خوشیم آقا من بمیرم تویی فرید و وحید رفتم از دست بر نمی گردی؟ زنده ام با هزار عشق و امید همه را دیده ام به غیر شما جلوه ای هم نشان من بدهید شدی آواره بیابان ها ارث عمه تو را به دشت کشید چقدر عمه بین صحرا رفت خسته شد بس که روی خاک دوید آرزوی همه پیمبرها العجل العجل بیا مولا اسماعیل روستائی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
موج عشقت از موج عشقت، اشک در جوش و خروش آید با گفتن از تو، عاشقِ مدهوش هوش آید از خَلعت شاهانه‌ی تو آبرو دارد آن‌کس که در میخانه‌ی تو خِرقه‌پوش آید کالای دست‌ِچندمِ بازار این عشقم اما بخر! تا جنس بُنجل هم فروش آید چشم‌انتظارِ یک نگاهِ لطف زهرایم روزی دعایم کرد بین روضه او شاید صدبار احیا می‌شوم هنگام تلقینم حتی اگر یک بار نام تو به گوش آید اهل زمین و آسمان‌ها بر تو گریانند وقتی صدای ناله حتی از وُحوش آید (۱) در بزم هیئت وقتِ گفتن از نَوامیست می‌بینم از غیرت، سماور هم به جوش آید من کیستم تا که عزادار غمت باشم؟ باید برای روضه آن پرچم‌به‌دوش آید تا که خودش با ما بگوید از مصیبت‌ها از خاطرات زینب و از آن اسارت‌ها    محمد زوار لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای ازتبار حضرت زهرا(س) ای ازتبار حضرت زهرا سرشت تو خون است خط به خط رقم سرنوشت تو شد آتش جهنم این قوم شعله ور از لحظه ای که سوخت در آتش بهشت تو شد داغدار حسرت تو خانواده ای واویلتا چه روضه سنگین و ساده ای هرسال در وداع صفر نوحه می‌کنیم همراهِ مادرِ پسر از دست داده‌ای با شمع خویش گشته هم آغوش سوختی از نیش خار خون تو شد نوش ، سوختی روشن شود مگر به همه غربت علی در گریه های فاطمه،خاموش سوختی ای آرزوی حضرت زهرا ولادتت ای رفته آبروی جهان درشهادتت با خون خویش بر همه اثبات کرده‌ای قبل از ولادتت به علی بود ارادتت تودربهشت گنج نهانیِ حیدری درروز حشر فاطمیون راتورهبری مُهر قبولِ اهلِ ولایت به دست توست عشق حسین و قلب حسن ،جانِ مادری میراث دار حیدری و سومین پسر در یاری ولی خدا دومین سپر از خاکم و چگونه کنم وصف کبریا دَرْکم نمیرسد به مقام تو بیشتر درلحظه ای که دختر طاها غریب بود اوج تعلق تو به مادر عجیب بود روزی که بیت وحی به آتش کشیده شد نبضت برای فاطمه امن یجیب بود محو نگاه ماه تو ای وای مادرت گردید غرق آه تو ای وای مادرت هرجانگاه میکند انگار خون توست شد خانه قتلگاه تو ای وای مادرت احسان پیریائی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شیعیان آمده اند واژه ها در هیجانند که سجّاده شوند.. پیشِ پاهای تو ای آینه..افتاده شوند.. شاعران آمده اند تا به نوایی برسند.. رخصتی گر بدهی با قلم آماده شوند باز کن میکده را ای پسرِ خون خدا.. شیعیان آمده اند تا که پُر از باده شوند جلوه ای کن که ببینند تو را اهلِ هنر روی تو دیده و کُلاً همه دلداده شوند (حضرت عشق..امامِ ششمین..نورِ خدا) (جلوه ای کن که بتابی به دلِ آینه ها) آمدی جهلِ بشر بلکه سرافکنده شود آمدی با نَفَست..دینِ نبی زنده شود آمدی ای پسرِ حضرتِ باقر..گلِ عشق ..باشکوفایی تو ..عطر پراکنده شود آمدی شمسِ ولایت که به یک طُرفه نگاه نورِ تو در دلِ هر شیفته..تابنده شود آمدی تا که تلاشی بکنی بهرِ خدا.. لبِ پیغمبرِ اسلام پُر از خنده شود (صادق آل محمّد..قدمت بر سرِ چشم) (بنویس اسم مرا که قلمت بر سرِ چشم ) چه هیاهوی عجیبی ست در این مکتبِ عشق سر زدی از افقِ دین و شدی کوکبِ عشق علمِ تو علمِ لدّنی ست نه از علم زمین زان سبب شعله وری شعله کِشی از تبِ عشق سخنانِ تو همه خطبه ی مولاست وَ یا ختمِ رسل سخنی تازه بگو با منِ افتاده ز پا از لبِ عشق آمدم تا بنشینم ز تو سیراب شوم.. کی به گوشم برسد از دهنت مطلبِ عشق (عشق را مکتبت آموخته با شورِ کلام) (پُر کن این جامِ تهی را که شوم مستِ مدام) ببرم شهرِ مدینه که ببینم حرمت نکند باز که محروم شوم از کرمت مرقدِ خاکی تو می کُشدم حضرت نور قدمی رنجه بفرما بفدای قدمت جای تو در دلِ شیعه ست خدا داند و بس که بر افراشته است تا به قیامت علمت دِینِ تو دِینِ بزرگی ست روی گردنِ ما.. زندگی کردن خوب است ز انفاسِ دمت (هر که هستیم در این عرصه اگر که پستیم) (صادق آل محمد به شما دل بستیم)  محسن راحت حق لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مولای من شب جمعه است، بیا حال مرا بهتر کن فکر دلواپسیِ قلب منِ مضطر کن این شب جمعه اگر مقصد تو کرببلاست نزد ارباب دعایی به منِ نوکر کن گذر عمر منِ بی سر و پا بر تو نخورد عزم دیدار مرا در نفس آخر کن عمر من رفت و تو را درک نکردم آقا فهم من درخورِ درک تو نشد باور کن چِقَدَر نام تو بردم به زبانم، یک بار تو صدایم بزن و خوش دلم ای دلبر کن سهم من از تو فراق تو شده غم دارم منّتی بر سر من نِه، تو غمم کمتر کن عاشق کرببلا، عاشق دیدار توأم هر دو را قسمت من حق شه بی سر کن کربلا با تو صفا دارد و بی تو سخت است سختی راه، بر این خسته تو راحت تر کن روضه ی جدّ غریبت شب جمعه باز است باز روضه تو نخوان، فکر دل مادر کن مادری کز تَه گودال صدا زد، ای شمر خنجرت را نکش و شرم زِ پیغمبر کن... ...خنجرت را بکشی، حنجر من می سوزد فکر بد حالی من، نزد گل پرپر کن من نه، اصلاً تو بیا فکر حرم باش آخر فکر زینب کن و فکر دل این خواهر کن پیش زینب، به حسینم نزن اِنقدر لگد بدنش ریخت بِهم، رحم بر این پیکر کن فکر نیزه نکن و از سر او دست بکش لااقل قبل بریدن گلویش را تَر کن وقت غارت شده، رحمی تو به ناموس علی رحم بر خیمه و بر کودک و بر معجر کن عاقبت می رسد آن منتقم خون حسین صبر کن، فکر خودت شمر تو در محشر کن مجتبی دسترنج لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من ندیده هیچ کسی از تو غیر احسان را بده به دست گدایان بی نوا نان را به پای عشق تو موسی و نوح جان دادند گدای کوی تو دیدند تا سلیمان را به شوق وصل تو یوسف کلاف آورد و پر از حضور تو میکرد کنج زندان را به شوق صبح ظهور تو خون دل میخورد کسی که روی جگر میگذاشت دندان را تمام آرزوی عاشق است دیدن تو به روی مشتریانت نبند دُکّان را علی رضوانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای جانِ جانم از عالَمِ ” ذَر ” من به دنبال تو بودم ای جانِ جانم! ای وجودِ در وجودم! همراهِ مادر داشتم ذکرِ ” فَرَج ” را نام تو را اوّل ز بَطنِ او شُنودم نذر تو کرد او زندگیّ‌ام را دقیقاً... آن لحظه‌ای که چشم بر دنیا گشودم بابا به من نان داد از یُمن وجودت نان‌ها اثر کرد و برای تو سرودم انگار، دنیا را به من دادند وقتی... گاهی وجودِ نازنینت را ستودم من را نباشد بهتر از این که به جز تو... هر قصد را از فکر و از قلبم زُدودم تاج ولایت بر سرم باشد همیشه یاد تو باشد در سرم وقتِ سجودم ای از همه مظلوم‌تر در بین شیعه! با غفلتم قلب تو را نالان نمودم سیلی بزن بر صورتم، قربانِ دستت ارزد به یک عالَم مرا روی کبودم گر فرش پای خود کنی من را یقیناً... من گوی سبقت، از رقیبانم رُبودم بود و نبودم را نباشد فرق، بی‌تو من را بخر، با خود، ببر، بودم و نبودم!  محمد علی نوری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا صاحب الزمان(عج) بی حاصلست بی تو همه کشت و کارها شیرین شود به میمنتت شوره زارها گل می دهند با تو تمامی خارها از لوح دل شوند زدوده غبارها من را غبار هم به حسابم بیاوری حاشا هوس کنم بروم جای دیگری من که برای دیدن تو در تلاطمم در بین عاشقان تو یک ذره ام گمم غم می‌چکد بدون تو از هر تبسمم! عمری ست که فراری از حرف مردمم در سیر انتظار تو طعنه شنیده ام آقا بیا که از همه جز تو بریده ام زحمت شده برای تو سر تا به پای من کردم گناه و توبه تو کردی بجای من از معصیت، به تو، نرسیده صدای من اما سپرده دست تو من را خدای من شرمنده ام برایت اگر دردسر شدم ماندم به روی دست تو کلا ضرر شدم کاری نکرده ام شده ام ادعا فقط از من خطا رسیده و از تو عطا فقط دلبسته ام به تو به همین روضه ها فقط من را حواله ام بده به کربلا فقط دور از حسین زندگی ام می‌شود تباه دلتنگ کربلایم و گریان قتله گاه آن قتله گاه که پرِ نیزه شکسته بود ارباب ما گرسنه و بی حال و خسته بود شمری که روی سینه ی آقا نشسته بود دست عقیله را چقَدَر سخت بسته بود با ضربه ای جدا شد از ارباب خواهرش فضه بیا دوباره زمین خورد مادرش بهمن ترکمانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امام غریب مسیر باغ دل من، پُر از هوای تو نیست میان خانهء قلبم، برو بیای تو نیست بغل نگیر مرا لابد اشتباه گرفتی عوض شده است گدایت، گدا گدای تو نیست چقدر منتظرم ماندی و صدات نکردم بمان دوباره بپای کسی که پای تو نیست بگو چکار کنم تا که خون دل نخوری؟ کنار کوچه خیابان نیا که جای تو نیست کسی به خاطر تو گریه اش نمی گیرد به رغم اینهمه غم، ناله ای برای تو نیست فدای سفرهء آنکه غذای شبهه نخورد همان فقیر؛ که دخلش بجز عبای تو نیست حساب کن چقدر میکند ضرر آنکس که در معامله فکر تو و رضای تو نیست مرا مریض خودت کن شفا نمیخواهم در این زمانه دوا بهتر از دوای تو نیست اگرچه غرق گناهم مرا رها نکنی مگر که نوکریم از سر دعای تو نیست مُحبّتی که چشاندی به من کسی نچشاند منم که مست شرابی بجز ولای تو نیست دو دست خالی من را بده به دست علی مگر برات نجف بین دست های تو نیست نبند کولهء رِزقُ الورای من را چون در آن زیارت سرداب سامرای تو نیست رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بی بی جانم و التماس به ابعاد طول و عرض کند که تو اجازه دهی یک دو جمله عرض کند به غیر خیره شدن توی چشم سبز ضریح به هرچه بنگرد اینجا نگاه هرز کند به عشق حُب وطن خادم تو دور ضریح بدون اسلحه خود را فدای مرز کند کسی که رد شده است از «ارم» دراین دنیا چگونه باغ جنان را بهشت فرض کند به دور روح خودش شال جسم پیچیده مباد در حرم از سوز عشق لرز کند همیشه پیرزنی هست تا طلایش را برای «گنبذ» تو عاشقانه «نرذ» کند و غیر من بدهی را کدام مقروضی هنوز صاف نکرده دوباره قرض کند  مهدی رحیمی زمستان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حرم باصفای تو ای بانویی، که راه تو جز قم نمی‌شود قصدَت به غیرِ قبله‌ی هفتم نمی‌شود ایران ز نورِ تو، حرمِ اهل‌بیت شد در قلب ما، حریمِ شما گم نمی‌شود تو آمدی و دین خدا، انتشار یافت هر تربتی که کعبه‌ی مردم نمی‌شود اصلاً بهشتِ ما، حرم باصفای توست بی‌تو بهشت، غرق تنعم نمی‌شود از روزیِ وفورِ کریمه ست، سفره‌ای... بی خوشه‌ی طلائیِ گندم نمی‌شود بی‌ نورِ تو، که تیرگیِ شب نمی‌رود لب‌های فجر، وا به تبسم نمی‌شود بی صبحِ روشنِ تو، طلوعی ز مِهر نیست باغ و بهار، پُر ز ترنُّم نمی‌شود در علم و حلم و معرفت و جود و خُلق و خوی شهزاده ای، شبیهِ تو خانم نمی‌شود ایران که تا به فتحِ ثریا رسیده است بی‌تو مدارِ علم و تعلّم نمی‌شود بی‌تو، ز بعدِ فاطمه و عمه زینبت... معصومه ای دوباره‌، تجسم نمی‌شود هرچند روز آمدنت، سوی شهر قم راهت بدونِ درد و تألم نمی‌شود کوفه شبیهِ قم، به عزیزان فاطمه حتی به یک، سلام علیکم نمی‌شود گرچه مسیرِ خواهرِ آزاده‌ی رضا بی غصه و بلا و تهاجم نمی‌شود هرگز به پیشِ دیده‌ی بارانیِ شما جسمِ برادرت، هدف سُم نمی‌شود اصلاً شبیهِ عمه‌ی مظلومه‌ات، سَرت... با سنگِ شام و کوفه تصادم نمی‌شود نامحرمی ز معجرتان، دَم نمی‌زند غارت لباستان، به تلاطم نمی‌شود حرف از کنیزی و سخن از بی‌مروّتی با حضرتت، به اوجِ تخاصم نمی‌شود راس امامِ تو، پیِ رفعِ اهانتی در طشت زَر، بحال تکلم نمی‌شود محمود ژولیده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مولای من گفتند از کرامت تو... مبتلا شدیم آدم شدیم با کرمت آشنا شدیم گفتند با کریم که دشوار نیست کار ای دومین امام حسن! ما گدا شدیم دولتسرای توست به ما خانه ی امید بعد از بقیع ، ریزه خور سامرا شدیم دیر آمدیم و دیر رسیدیم گرچه ما با سفره ای که پهن نمودید جا شدیم ما خانوادتا به شما دل سپرده ایم پس خاکبوس حضرت ابن رضا شدیم غربت کشیده ای و غریبی و بی کسی شیعه غریب مانده ، شبیه شما شدیم ساعات آخرت طلب آب کرده ای ما هم گریزخوان غم کربلا شدیم نیزه نخورده اید اگر زهر خورده اید آشفته حال کشته ی بر رمل ها شدیم از قوم و خویش تو به اسیری نرفته اند گریان وضع خواهر خون خدا شدیم هر غصه ای که بود کفن داشتی شما بیچاره ی تن وسط بوریا شدیم علیرضا وفایی خیال لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا صاحب الزمان(عج) سرگرم دنیا ماندم و ، از یاد تو غافل شدم کارم شده معصیت و ، در بندگی کاهل شدم در حق تو بد کرده ام ، بد عهدی من را ببخش جای رفاقت با شما ، با هر کسی همدل شدم چشمان من خشکیده است از بس به هرجا رفته است با بی حیایی باعث ، تاریکی این دل شدم حال دلم طوفانی و ، تنهای تنها مانده ام بی تو شبیه ماهیِ افتاده در ساحل شدم پشت درم در میزنم ، در خانه ات راهم بده با سر به زیری آمدم ،بار دگر سائل شدم وقتی که زیر پرچمت ، در بین خوبان جا شدم دیدم که با لطفت رها ، از هر غم و مشکل شدم در بین روضه هرکسی ، ذکری نشسته بر لبش من گوشه ای مشغول بر ، ذکر ابوفاضل شدم روضه به روضه رفتم و ، با اذن ماه علقمه من هم برای رفتنِ ، تا کربلا قابل شدم یادش بخیر آن شب که با، چشمان گریان آمدم اذن دخولی خواندم از ، بابُ الرَّجاء داخل شدم روح الله پیدایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹