eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
رضا که بین خراسان، صدای او پیچید میان کوچه زمین خورد و پای او پیچید شرار زهر، خودش را روی جگر انداخت امام ما تک و تنها عبا به سر انداخت به حجره، بی نفس و قدخمیده آمده بود دراین مسیر، کشیده کشیده آمده بود گلیم خانه ی خود را کنار اگر زده است به کربلا دل زارش دوباره پر زده است سرش به دامن خاک و تنش به تاب افتاد جواد آمد و چشمش به ظرف آب افتاد جواد آمد و دردش، دوسه برابر شد گریز روضه او روضه های اکبر شد حسین، بوسه به خون، لخته های اکبر داشت ولی جواد، ز لعل پدر، سبو برداشت میان طوس رسیده به داد او پسرش میان طوس نپیچید در حرم خبرش به هم نریخته با یک اشاره پیکر او به هم نریخته خواهر، کنارِ پیکر او خلاصه بی کس اگر مانده، دست و پا نزده کسی به صورت او مُشتِ بی هوا نزده رضا شهید شد اما سرش نرفت از دست ستون پیکر او زیر چکمه ها نشکست لبش اگرچه ترک خورده، نیزه بینش نیست کسی مزاحم ذکر حسین حسینش نیست فدای آنکه به روی تنش غم ازل است هزار و نهصد و پنجاه ضربه، لااقل است فدای آنکه گلویش به درد دشمن خورد ز پشت، ضربه بی نظم و نامعین خورد زغارت تن او کسب و کار، سکه شده فدای آنکه سرِ وقت، تکه تکه شده @hadithashk
بیشتر کفتر جلد حرم یک نفرم عرض حاجت به دری جز در سلطان نبرم زخمی صحن رضا را چه نیازی به دوا می کشد دست، خودش روی سرم روی پرم این زمین خوردن من ربط ندارد به کسی بگذارید بیفتد به عبایش گذرم کار هرکس در این خانه مشخص شده است مثل جبریل، امین بوده ام و رفتگرم خبرم کرد بیایم بنشینم بغلش گفتم آقا گنهم؟ ...گفت که من بی خبرم اعتمادش به فقیر و به گدا بیشتر است او تصدق بکند در همه جا معتبرم می زنم مشت به در مثل طلبکارانش نیمه شب آمده ام آبرویم را بخرم صفت بارز آقای من این شد که هنوز نه بلد نیست بگوید به گداهای حرم کار با لقمه ندارم برسد یا نرسد صحبت سفره زهرا بشود پشت درم ** وسط نافله اش اسم مرا هم برده از دعاهای عقیله است دعای سحرم گفت رفتی و نشستی به روی نیزه حسین ولی ای وای سرم، دستم، پایم، کمرم معجرم رابده، اینقدر سرم داد نکش خیره ! نگذار کنار سر او، سر به سرم @hadithashk
در این حریم ذکرم ، یارب و یا کریم است دستم اگرچه خالیست، خرجیم با کریم است کم میشود مگر از این سفره هرچه بردند؟ وقتی طرف حساب شاه و گدا، کریم است بیهوده زائرانش دست کرم ندارند هرکس شد آشنای این آشنا کریم است تضمین ذکر یامن یعطی الکثیر من اوست گرچه زیاده خواهم، اومنتها کریم است بااین لباس پاره ، فورا"مرا بغل کرد من باورم نمیشد، اینقدرها کریم است نوکر غریب باشد، مولا نمی پسندد گفته سه جامی آیم ، آقای ما کریم است اصلا " بهشت یعنی در این حرم نشستن امروز با رضاییم، فردا خدا کریم است باب الجواد بودیم، دیدیم کاظمینیم باب الرضا نوشته، ابن الرضا کریم است هرجاکه روضه بوده ، بالا نشسته زهرا آنکس که برده من را ، تا کربلا کریم است بردند مثل نذری، هرعضوی از علی را این جسم قطعه قطعه، روی عبا کریم است @hadithashk
تلاش کرد نَیُفتَد ولی ز پا افتاد شبیه ِ مادر خود بین کوچه ها افتاد چه خوب شد که مسیرِ عبور ،خلوت بود کسی ندید که آقایِ ما کجا افتاد شبیهِ چادرِ خاکی،عبا شده خاکی به پایِ خویش نیفتاد، بی هوا افتاد عبایِ رویِ سرش دورِ زانویش پیچید براش روضة کوچه چه خوب جا افتاد میانِ حجرة در بسته دست و پا میزد چه آتشی به دلِ حضرتِ رضا افتاد کسی مزاحمِ جان دادنِ امام نشد به یادِ چکمه و گودالِ کربلا افتاد میانِ آن همه قاتل ، یکی جلو آمد به ضربِ نیزة او شاه ،ازصدا افتاد کنارِ گودیِ گودال مادرش می دید محاسنِ پسرش دستِ بی حیا افتاد به اسبها همگی نعل تازه کوبیدند به این دلیل بدن بین ِ بوریا افتاد میانِ کوچه و بازار بسکه رقصیدند سرِ بریدة آقا ز نیزه ها افتاد @hadithashk
شاهی ندیدم از شما بهتر ، رضا جان سلطانمان هستی و ما نوکر ، رضا جان شکر خدا ما خادم و عبدالرضائیم ما نوکرت هستیم تا آخر رضا جان ما رعیت شمس الشموسِ عالمینیم این خاک ملکِ توست سرتاسر رضاجان واکن پرِ پروازِ ما را تا حریمت تو آسمانی، ما شکسته پر رضا جان از پنجره فولاد تا صحنِ گوهرشاد باب و الجواد و صحنِ پیغمبر رضاجان مشهد همه جایش برای ما بهشت است جز این ندیدم جنّتی دیگر رضا جان یوم الحساب و در صراط و وقتِ میزان هستی به فکرِ نوکرت محشر رضاجان ما را نکن در وقتِ جان دادن فراموش قولی بده ما را ، نه سیم و زر رضا جان خوب است در دستِ تو باشد تا قیامت قلاده ی این کلبِ دربه در رضا جان ما را ببر شش گوشه از صحن و سرایت آقا به حقِ آن شهِ بی سر رضا جان معصومه را می خواستی و ماندی آخر چشم انتظار دیدنِ خواهر رضاجان شکرِ خدا راسِ تو در طشتِ طلا نیست دنبالت آواره نشد دختر رضا جان اینجا نرفته به اسیری زینبِ تو شکرِ خدا دارد به سر معجر رضا جان با سنگ و نیزه نه ، که شد تشییع جسمت با شاخه های یاس و نیلوفر رضا جان شکر خدا پیراهنی که در تنت هست غارت نشد از تو که انگشتر رضا جان.. @hadithashk
خشک و زردم ، بدون برگ و برم نیستی ، نیستی و در به درم اُف بر این آب و خاکِ دور از تو آه از زندگی بدون حرم نیست فرقی میان روز و شبم زنده ام بی تو ، سخت در عجبم لبم از بوسه بر تو منع شده چند تبلخال مانده روی لبم جان ما بی حبیب افتاده درد دست طبیب افتاده آه اقا ، امام هشتم ما در خراسان غریب افتاده ما که افسرده و عبوس شدیم غرق دنیا شدیم و لوس شدیم کربلایت اگر نمی آییم لنگ امضای شاه طوس شدیم باز اقیانوس دل کویر شده گره ای باز کن که دیر شده سالها بعد شام یک نفر از خاندان شما اسیر شده @hadithashk
آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود یک دست بر پهلو و دستی برجگر بود زیر سر مهمانی اجباری اش بود وقتی که می آمد عبایش روی سر بود از بس میان کوچه ها افتاد بر خاک روی لباسش ردپای هر گذر بود با آه می افتاد و بر می خواست اما آهش زمان راه رفتن بیشتر بود وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود آری شبیه قصه آن کوچه تنگ فرسنگها انگار خانه دورتر بود بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد هر جای حجره  رد و پاهای جگر بود سختی کشید اما چقدر آرام جان داد آخر سرش بر رو پاهای پسر بود باید که اهل کشف باشی بین روضه باید میان روضه ها اهل نظر بود وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد پا روی زخم سینه اش پر دردسر بود وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند وای از کسی که شاهدش  با چشم تر بود @hadithashk
همین که با خودم گذشته را مرور می کنم از اینکه مشهد آمدم حس غرور می کنم اگرچه غرق آتشم ولی به درد می خورم برای مشعل حرم شراره جور می کنم راه درازی آمدم به سینه دست رد نزن از این به بعدجز تورازسینه دور می کنم بال پریدنی بده سپس ببین که هر سحر کبوترانه از دل حرم عبور می کنم طلعت بی کران تویی ، ظلمت بی کران منم کنارت این خرابه را محفل نور می کنم به روی من نزد کسی چه کاره ام چه کرده ام کنار تو شبیه انبیا ظهور می کنم تو آروزی خلوت قبر منی و شب به شب به خاطر تو خویش را زنده به گور می کنم سنگدلم ولی به لطف چشم تو نشسته ام خشت به خشت صحن را سنگ صبور می کنم شبی به صید من بیا دام بیافکن و ببین چگونه مثل آهوان میل به تور می کنم کنج حرم که می روم یاد حسین می کنم مصیبت سر به نیزه را مرور می کنم نان غذای حضرت تو را که میل می کنم یاد مصیبت سر و کنج تنور می کنم @hadithashk
فرق دارد به یقین مزه احسان حسن لب ما بوسه نگیرد مگر از نان حسن زلف خود را به نخ چادر زهرا بسته است هرکسی هست در این دهر پریشان حسن کرمش دست گدا را به خداوند رساند سائلان را بنویسید مسلمان حسن "بی حرم هست ولی هرچه حرم زنده از اوست" زائر کرب و بلا هم شده مهمان حسن عاقبت با مدد حضرت زهرای روزی مثل ایوان نجف می شود ایوان حسن سر در باغ حسن نام حسین است فقط نذر گل های حسین است گلستان حسن پسرانش همه جا گوش به فرمان حسین علی اکبر همه جا گوش به فرمان حسن بعد یک عمر فقط زهر توانست شود مرهم زخم دل و سینه سوزان حسن ظاهرا زهر شده قاتل او اما نه کوچه ای تنگ شده نقطه پایان حسن... @hadithashk
خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم کنارش ذره ناچیز چون خورشید می تابد ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم نمک پرورده ی دریای جودش بوده ام عمری پر است از شور احسانش نمکدانی که من دارم همیشه رو به گنبد با خدای خود سخن گفتم همیشه در حرم محکم شد ایمانی که من دارم نسیم رحمتش، بار گناه از دوش بردارد به آهی کاه گردد کوه عصیانی که من دارم به لطف گندمی که داده ام دست کبوترها دگر خالی نماند سفره ی نانی که من دارم چه فرقی می کند آهو، کبوتر یا که سگ باشم که او بی اعتنا باشد به عنوانی که من دارم به وقت مرگ می آید به بالینم یقین دارم شروع وعده های اوست پایانی که من دارم @hadithashk
پناهِ هر چه دل مبتلا امام رضاست تمام دار و ندارِ گدا امام رضاست خوشیم دست به دامان هیچکس نشدیم خوشیم ذکر شب و روز ما امام رضاست کجاست ملجا ما؟ غیرِ گوشه ی حرمش کجاست جنت ما ؟هر کجا امام رضاست در این حرم به در بسته می خورم ؟حاشا بگو به خلق که مشکل گشا امام رضاست دگر چه واهمه ای از قیامتت داری اگر حساب و کتاب تو با امام رضاست کنار پنجره فولاد تازه فهمیدم که ضامن سفرِ کربلا امام رضاست دلم خوش است بیایی زمان تلقینم که ذکر آخر عُشاق "یا امام رضاست " @hadithashk
سینه ها پُر شده از غصه و تشویش، بمان عالم آل محمد، نفسی بیش بمان نفست گشته بریده، به خودت می پیچی مثل یک مارگزیده به خودت می پیچی نوکرت از غم و از غربت تو می میرد خواهرت نیست، سرت را روی دامن گیرد ناله ی یا ولدی با تن بی حال مزن بین این حجره ی در بسته، پر و بال مزن جمع کن بقچه ی خود را، کفنت را تا کن پسرت آمده چشمان ترت را وا کن تو که نورت به زمین و به زمان می تابید چه شده این همه خاکی شده ای، ای خورشید؟! یک دو باری که نه، تکرار شده تا پنجاه هی نشستی به زمین، ناله زدی "وا اُماه" یاد یک کوچه دوباره، چه بهم ریخته ای خاک ها را به سرت، تا به حرم ریخته ای خیره بر در شدی و سرخ شدی، می سوزی چشم بر میخ در حجره چرا می دوزی؟! خوب شد با همه ی غربتت آمد پسرت نیزه ای زخم نزد بر جگر محتضرت بین این حجره ی در بسته بگو دشمن کیست؟ پیکر محترمت، زیر سم مرکب نیست قاتلت چکمه که نگذاشت به روی پر تو پیش چشمِ حرمت داد نزد بر سر تو قاتلت پنجه بر این طره ی مویت نکشید خنجری کند به اطراف گلویت نکشید @hadithashk
ابری بدون اذن تو باران نمیشود شمعی بدون نور تو تابان نمیشود ای مهر تو دلیل همه امتیازها بی تو بشر که لایق غفران نمیشود بی حب تو عصای نبی غیرِ چوب نیست حتی که نار بی تو گلستان نمیشود ای تربتت شفای همه دردهای خلق دردی بدون مهر تو درمان نمیشود چشمی که تر شود به عزایت ، به روز حشر دارم یقین که ابری و گریان نمیشود ما داغدار پیرهن پارهء توایم داغت به هیچ پرده که پنهان نمیشود ای ماتم عظیم جهان ، تا فدای جان درد و غم محبِّ تو درمان نمیشود برگ برات شاه خراسان تویی حسین بی اذن تو زیارت جانان ، نمیشود این آخرین شب است که مهمان جنتیم امشب بدون ذکر رضا جان نمیشود @hadithashk
خانه ی عشّاق جایی حول این محدوده بود جلوه اش بیداریِ چشمان خواب آلوده بود هرچه از او دورتر گشتم ، دلم آشوب تر هر زمانی در حرم بودم ، دلم آسوده بود قبل از آنی که به او رو آرَم و توبه کنم او خودش پیش خدا رو زد ، خدا بخشوده بود میشمارد هر زیارت رفتنِ ما را و بعد ... ضرب در سه ، میکند جبران ، چنین فرموده بود خواهش ما دَه که باشد ، لطف او صد میشود حاجت ما را خودش وقت عطا افزوده بود هر کسی دور ضریحش گشت ، حاجی میشود راه وصل است این رَهی که زائرش پیموده بود تا که گفتم ؛ یا رضا ، پرونده ی من پاک شد کاخ شد کوخی که در سیل گُنه فرسوده بود جز درِ باب الرّضا ، هر در که دقّ الباب شد بسته بود و بسته بود و بسته و بیهوده بود @hadithashk
آمدی در خاک ایران،خاک ایران سبز شد از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد می شود ردِّ تو را در نقشه ها ترسیم کرد چون به هرجایی که باریده‌ست باران،سبز شد خواستم دورت بگردم در خیابان رضا تا که گفتم السلام، از دور میدان سبز شد در خیابانِ رضا پشت چراغِ قرمزش بارها تا هشت خواندیم و خیابان سبز شد بارها دیدم که مادر از زیارت آمد و تاک پیر خانه‌ی ما در زمستان سبز شد گندم پس مانده‌های کفترانت را شبی ریختم در سفره دیدم صبح از آن نان سبز شد روضه‌ی انگور می آمد به گوشم من خودم در شب سی صفر دیدم که ایوان سبز شد دست در انگور بردی رنگ مشهد سرخ شد بعد از آن خورشید هر صبحی که سر زد سرخ شد گشت جدش رو سپید آن جا که با یک خوشه زهر هشتمین پیغمبر آل محمد سرخ شد مثل جدّش منتقم می خواست پس با این دلیل تا همیشه پرچم بالای گنبد سرخ شد مثل زهرا مادرش در اتفاق کوچه ها رنگ رفتن شد کبود و رنگ آمد سرخ شد در میان کوچه‌ها دستار بر سر زرد شد دست بر در زد به سرعت چهره ی در زرد شد زهر از بس که قوی بود و امام از بس لطیف زهر چون رد شد همه دیدند حنجر زرد شد در غلاف و در مصاف، این گشت روضه، هرکجا؛ راویان گفتند حنجر، روی خنجر زرد شد سرخ بود و زرد بود و مرد کم کم شد کبود گفت یا زهرا رضا و بعد از آن دم شد کبود با نبی و با حسن با یا علی موسی الرضا پیش غم های صفر ماه محرم شد کبود گوییا رنگین کمانی می رود زیرا به زهر؛ هم سپید و سرخ و زرد این مرد شد هم شد کبود از خراسان روضه خیلی دور شد یابن‌الشبیب زهر وقتی قاطی انگور شد یابن‌الشبیب اشک در چشمان آقا حلقه زد آنجا که گفت حال و روز جدِّ ما ناجور شد یابن‌الشبیب در هجوم تیر‌ها و نیزه‌ها گم شد تنش در میان سنگ‌ها محصور شد یابن‌الشبیب در میان علقمه عباس از بس تیر خورد پیکرش چون کندوی زنبور شد یابن‌الشبیب حرف حرفِ جنگ بود اما پس از عباس ما حرف دشمن نیز حرف زور شد یابن‌الشبیب آه زجرآورترین جای سفر آنجاست که زجر، شب بر جستجو مٲمور شد یابن‌الشبیب عمه هرجایی به دشمن رو نمی‌زد پیش زجر؛ در بیابان عاقبت مجبور شد یابن‌الشبیب @hadithashk
جانم رضا(ع) غزل هایم به عشق هر نگاری پا نمی گیرد جهانم بی تو ای خورشید من معنا نمی گیرد من و دلتنگی و این عادت هر روزه ی عمرم و قلب عاشقی که جز حرم مأوا نمی گیرد نگاهت تا نباشد چرخ این کشور نمی چرخد کسی غیر از تو دست کشور ما را نمی گیرد به یمن تو در این میدان آتش حال خوش داریم خدا این حال را محض شما از ما نمی گیرد زیارت را و شرطش را، کسی که خوب فهمیده دلش یک لحظه ترس روز وانفسا نمی گیرد برای زائرت این ازدحام دلنشین زیباست کسی از ازدحام در حرم پروا نمی گیرد چنان جذب جمالت می شود چشمان زائر که پس از آن هیچ زیبا چهره چشمش را نمی گیرد قدم هایم به زیر بار غم هر وقت می لرزد سراغ هیچ راهی را به جز اینجا نمی گیرد دلیل ایستادن بعد هر افتادنم این است نگاهت لحظه ای چشم از منِ تنها نمی گیرد چه شبهایی که با اشک آمدم با خنده برگشتم دلم یک لحظه از این رفت و آمد ها نمی گیرد در این گرداب ناپاکی،حرم دریای تطهیر است و جز نور و شفا، زائر از این دریا نمی گیرد حرم از کودکی با زندگانی ام عجین گشته ست دلم تا دوستت دارد غمِ دنیا نمی گیرد دعا کردم که محشر در کنارت باشم آمین گوی دعای ما غریبان بی نگاه حضرت مولا نمی گیرد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عبا بر سر کشیدم درونِ سینه اَم، از داغ مادر بسکه غوغا بود دل آشوبم از غصه، پیِ دیدارِ زهرا بود زبانم روزهای آخرم میگفت یازهرا دلم پیوسته یاد روزهای سخت مولا بود نمی شد باورم، که مادرم در کوچه سیلی خورد حقیقت داشت واللهِ که زیر دست اعدا بود ز کوچه تا به مسجد را، خمیده مادرم طی کرد خدا را شکر، آقایم حسن آنروز آنجا بود به روی پوشیه پوشاند مادر، چادرِ خاکی چرا که جای دستِ دشمنش از دور پیدا بود چه شبها خواستم، رویم شبیهِ مادرم گردد چه شبها خونِ دل جاری ز دیده، زین تمنا بود مرا امروز زهر کین کبودم کرد، چون مادر به سرعت چهره اَم تغییر کرد، از بس خطر زا بود عبا بر سر کشیدم، تا نبیند هیچکس رویم که از رنگ پریده، چهره ام را مرگ پیدا بود قدمهایم به سختی، نیمه جان میرفت تا حجره اجل تا خانه چندین بار با این درد همپا بود زمین افتادنم هم شد، شبیهِ مادرم زهرا به زانویم دگر قوت نبود، این قامتم تا بود درونِ حجره افتادم زمین، گودال را دیدم که زیرِ نیزه ها جدم، در آن گودال تنها بود عطش آتش بجانم زد، درونم تا جگر می‌سوخت چنان جدّ غریبم تشنه جان دادم، چه زیبا بود محمود ژولیده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا علي موسی الرضا(ع) زهر در جانم نشسته چشم های تار دارم مثل مادر بیقرارم؛ دست بر دیوار دارم من علی موسی الرضایم از علی(ع) دارم نشانه در گلویم استخوان؛ در چشمهایم خار دارم سینه ام شد شعله ور از هرم ِ زهری کینه آلود در نفسهای نحیفم آتشی انگار دارم با چه حالی، بی رمق؛ انداختم بر سر عبا را تشنه ام مانند جدّم حنجری تبدار دارم خواهرم! معصومه(س)جانِ من کجایی تا ببینی رویِ خاکِ سردِ حجره پیکری بیمار دارم بوسه باران میکند با گریه دستم را أباصلت خوب شد در احتضارم لااقل یک یار دارم دورم از فرزندم و جان میدهم در اوج غربت سخت دلتنگم برایش! حسرت دیدار دارم از وجودم میرود جان ذره ذره میکشم آه بیقرارم یادِ جدّم روضهٔ بسیار دارم یاد آن ساعت که قاتل با تشر؛ با خنجری کُند آمد و بالا سرش میگفت با تو کار دارم از نفس افتاده بود و قاتلش با صبر میگفت بر گلوی تشنه ات نه...بر قفا اصرار دارم!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا الله همینکه زهر، به روی جگر شرر انداخت امام هشتم ما را به چشم تر انداخت شبیه مار گزیده به دور خود پیچید عبای شانهء خود را به روی سر انداخت میان کوچه زمین خورد و یاد زهرا کرد به راه خلوت کوچه کمی نظر انداخت نشست و تکیه به دیوار خانهء خود کرد نگاهِ غرق غمش را به میخ در انداخت دوشنبه صورت زهرا میان آتش سوخت مدینه مادر او را به دردسر انداخت لگد زدند و در خانه کنده شد از جا و جان حوریه را ضربه در خطر انداخت خلاصه میوهء طوبی ز شاخه، کال افتاد خلاصه فضهء او دید که پسر انداخت اگرچه با غم مادر به سینه می کوبید... اگرچه ماتم او شعله بر جگر انداخت... نفس نفس زدن و دست و پا زدن هایش به جان شاه خراسان غمی دگر انداخت صدای آن لب خشکیده را جواد شنید رسید و اشک، به روی لب پدر انداخت اگرچه تشنه روی خاک بر زمین افتاد غم رضا همه را یاد یک نفر انداخت حسین در ته گودال، جای تنگی داشت به صورتش لگد چکمه ها اثر انداخت حسین شد نفسش تنگ و شمر، وزنش را به روی سینهء ارباب، بیشتر انداخت حسین، دل نگران کشته شد کنار حرم ز بسکه نیمه نگاهی به دور و بر انداخت حسین، پاره حصیر دهات شد کفنش عقیله را تن صد پاره از کمر انداخت غریب بود رضا، نه غریب تر ز حسین نبوده روضه اش اصلاً عجیب تر ز حسین رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من آشفته تر از من کسی در بین مردم نیست پیداست در اینجا کسی جز من چنین گم نیست دورم نکن از خود بیا آتش بزن جان را این استخوان ها در حد یک مشت هیزم نیست؟ تا مهرتو جا در دلم وا کرد فهمیدم عشق بدون تو به جز سو تفاهم نیست تا دارمت حتی به حاتم رو نخواهم زد آنجا که دریا هست پس جای تیمم نیست جلد حرم بودن دلیل بهتری دارد چشم کبوترهای تو دنبال گندم نیست وقتی که چشم پنجره ابریست یعنی که فولادهم اینجا درونش بی تلاطم نیست بیهوده دنیا رو نمیگردم که درمانم در نسخه ای غیر از بلیط مشهد و قم نیست شیراز،مشهد،قم،مسیر مطلع الشمس است ایران به غیر از خانه خورشید هفتم نیست  منصوره محمدی مزینان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حضرت رئوف عرض ارادت من و هم گریه های من.. بر حضرت رئوف، امام رضای من تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی جای دگر که رنگ ندارد حنای من! چیزی نمانده غرق شوم چاره ای بساز کاری بکن بحق جوادت برای من دیدی که من اسیر هوی و هوس شدم گفتی بیا به طوس بیا در سرای من.. دستم گدای توست و پایم براه تو جز این شود قلم بشود دست و پای من قبل از خدا خدا به زبانم تو آمدی با تو مبارک است همیشه دعای من من زنده ام به نوکری خانه ی شما! پس نوکری به کار نگیری به جای من! دست مرا بگیر و ببر با خودت بهشت ورنه جهنم است، جهنم سزای من دیشب کنار پنجره فولاد سوختم آقای من چه شد سفر کربلای من ابن شبیب حرف شمارا به ما رساند حالا ز گریه درنمیاید صدای من وقتی ضریح پیکر او نیزه نیزه شد لب تشنه بود جد سر از تن جدای من سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا علی ابن موسی الرضا(ع) با گدا سلطان ما دمخورتر از این حرف هاست دست ما خالی و دستش پرتر از این حرف هاست هر گنه کاری در این صحن و سرا شد پاک پاک قطره اشکی از محبت کرتر از این حر هاست هر مریض لاعلاجی را شفا بخشیده است آب سقاخانه اش تب برتر از این حرف هاست با بهانه بی بها زوار خود را میخرد نان زاهد پیشه ها آجرتر از این حرف هاست متصل بر آستانش هر که شد قیمت گرفت سنگ فرش صحن آقا درتر از این حرف هاست کفش هایم را به گردن پیش او انداختم تا ببیند این پشیمان حرتر از این حرف هاست محسن‌ صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باب الجواد در حرم هستی کنار یار ، فکرش را بکن حس خوبی هست ، یک مقدار ، فکرش را بکن گوشه ی باب الجوادی ، پس بگیر اذن دخول یک گدا و یک درِ دربار ، فکرش را بکن چشم خود را باز کن گنبد تماشایی شده اشک های لحظه ی دیدار ، فکرش را بکن دست بر سینه ادب کردی به سمت گنبدش ایستادی پیش شاه انگار ، فکرش را بکن یک زیارت نامه هم در دست داری پس بخوان در کنارش ذکر استغفار ، فکرش را بکن بوی عطر مریمش پیچیده در کل فضا در حرم یک چادر گلدار ، فکرش را بکن دانه می ریزند ، مردم زیر پای کفتران یک حرم در بین گندم زار ، فکرش را بکن در کنار پنجره فولاد ، غوغایی شده خوب شد انگار یک بیمار ، فکرش را بکن رفته ای داخل ... تویی و یک ضریح و یک امام پس تصور کن فقط یک بار ، فکرش را بکن با همین هایی که گفتم یک زیارت رفته ای شک نکن هرگز نکن انکار ، فکرش را بکن رضا قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شاه خراسان نانی نبود اینهمه احسان اگر نبود آبی نبود رحمت باران اگر نبود لطفی نداشت زندگی ما بدون اشک عشقی نبود دیده ی گریان اگر نبود سیبی اگر نبود که آدم نمیگریست عفوی نبود فرصت عصیان اگر نبود! اصلا گناهکار کجا آه میکشید آغوش باز شاه خراسان اگر نبود دنیای ما پر از غم و تاریک و سرد بود شمع و چراغ صحن و شبستان اگر نبود خورشید تا سحر هم اگر در فراز بود نوری نداشت سایه ی سلطان اگر نبود اینگونه پشت پنجره فولاد صف نداشت حاجت گرفتن از درش آسان اگر نبود دامن ز دست ما نکشید از سر کرم سائل چه داشت دست به دامان اگر نبود هر نیمه شب ز هجر حرم داد میزدم دستور دین مرنج و مرنجان اگر نبود یابن الشبیب گفت و زمین غرق ناله شد دنیا چه داشت روضه ی عطشان اگر نبود؟ کمتر به قلب مادر او داغ مینشست آن جسم پشت و رو شده عریان اگر نبود  سید صادق رمضانیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پنجره فولاد قطره‌قطره اشک‌هایم را تو دقّت می‌کنی بی‌نهایت بر گدای خود محبّت می‌کنی آن‌قدر من آمدم پابوسی باب‌الجواد گوییا بر زائرت داری تو عادت می‌کنی من کجا و پنجره فولاد آقایم رضا بی‌لیاقت را همیشه بالیاقت می‌کنی من که با اعمال خود خار و ذلیل عالمم این تویی با جود خود از من حمایت می‌کنی با گدایت با غلامت خو گرفتی از ازل تا ابد داری مرا غرق خجالت می‌کنی کور و کر بهر شفا آید سراغت با امید باز هم مثل همیشه تو عنایت می‌کنی من یقین دارم که قبل از اربعین آقای من از نجف تا کربلا ما را تو دعوت می‌کنی تو همیشه یاور تنهایی من بوده‌ای بین قبر من می‌آیی و وساطت می‌کنی روز محشر من ندارم ترسی از آتش رضا مطمئنم نوکر خود را شفاعت می‌کنی  رسول ملکی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹