eitaa logo
حدیث اشک
5.8هزار دنبال‌کننده
33 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
جانم حسین تا میان کوچه من را نیمه جان انداختند خاطرم را یاد بانویی جوان انداختند موی من می‌سوخت‌، یا زهرا، حرامی‌های شهر روضه‌هایت را به یادم ناگهان انداختند دست‌هایم بسته بود و پیش چشمان همه هی به آقایم علی زخم زبان انداختند من دلم پیش حسینت رفت تا چشم طمع را به غارت کردن از آن کاروان انداختند عده‌ای خورجینی از تیر و تبر برداشتند عده‌ای بر روی دوش خود کمان انداختند کف زنان دور و بر من تا که تحقیرم کنند عاقبت من را به پاهای سنان انداختند سنگی از دور آمد و پیشانی من را شکست روی لب‌هایم ردی از خیزران انداختند وقت تقسیم غنائم تا به انگشتر رسید آخرش آن را برای ساربان انداختند احمد شاكري لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا مسلم ابن عقیل با شعله های جان‌گداز فتنه و نیرنگ سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه
بغضً لِحِیدر”..،بُغض بابای تو دارند 

در سینه هاشان انتقامی کُهنه می جوشد 

من هر کسی را دیدم اینجا..،در خیال خویش 

دارد عبایت را دمِ گودال می پوشد 

این گریه ها را پای ترس از جان خود مَگذار 

هرشب برای ماتمت باریده ام آقا 

دندان من قربان دندان های زیبایت... 

دست سنانِ مست نیزه دیده‌ام آقا 

میخانه ها از لات های کوفه پُر گَشته است 

این لااُبالی ها بلای جانِ من هستند 

بی حُرمتی مبنای دورِهَم‌نشینی‌هاست... 

این مست های پست خیلی بد دهن هستند 

حرف و حدیثِ مردهای جنگیِ این شهر 

اَسرار خونینی برایَم برملا کرده 

جانم به قربان سرت..،امروز از بازار 

این خولیِ نامرد خورجین دست و پا کرده 

سرنیزه ی شمشیرسازانِ سربازار 

از قامت رعنای عبّاست خبر دارد 

تیغی که کُنج حجره اش آهنگری می ساخت 

دست علمدار تو را زیر نظر دارد 

با دقّتی که تیر تیراندازشان دارد 

آبی میان مشک لبریزی نمی ماند 

با آن سه شعبه که به دست حرمله دیدم... 

از حنجرِ شش‌ماهه ات چیزی نمی ماند 

چشمانِ شوری دارد این پس‌کوچه های نحس 

لطفاً بپوشان صورت زهرا‌خِصالت را 

حرف از کنیزی می زنند این قومِ لامذهب 

آقا..،نیاوَر با خودت اهل و عیالت را 

مِقراض دست بانوان شهر میبینم 

دلواپسیِ اکبرت کُشته است مسلم را 

این‌ها خیال حمله بر اهل حرم دارند 

دربه‌دری دخترت کُشته است مسلم را 

بی چشم و رو تر از همه 
زجر” است آقاجان سربه‌سرِ طفل سه‌ساله می گذارد..،آه وقت غنیمت بُردنِ از خیمه های تو حتّی به معجر‌پاره هم رحمی ندارد..،آه پیران شهرِ کوفه هم آماده ی رزم اند در دست‌..،جای نیزه و خنجر..،عصا دارند این ها برای ذِبح تو برنامه ها چیدند این ها خیال کندنِ گودال را دارند بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سلام آقا سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد غریبِ قافله‌‌ی بی نشان من برگرد سلام از لب من که پیام تو بودم فقط به جرم همینکه سلام تو بودم سلام آنکه همین کوفه بر زمینش زد فقط به خاطر تو سنگ بر جبینش زد صدا زدند سلام حسین را کشتیم پسر عموی امام حسین را کشتیم سلام از بدنی که پُر از ستاره شده سلام از تن مسلم که پاره پاره شده سلام از لبِ پا خورده‌ام فدای سرت سلام از تنِ تا خورده‌ام فدای سرت سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میانِ دروازه است از این تَنی که نه سر دارد و نه سامانی مگر که خاک شوم دست نامسلمانی کسی که نیست میا که سلام رفته حسین سرِ من و سرِ هانی به شام رفته حسین مرا ببخش ولی شرح غم شنیدنی است مرا ببخش ولی مقتلم شنیدنی است سلام آنکه گرفتار درد غربت شد کسی که کشته‌ی هجده هزار بیعت شد کسی که نامه‌ی یکصد هزار تن را دید بجای آنهمه یاری پیر زن را دید جماعت آمدم و خوانده‌ام فردا را کسی نبود بخوانم نماز اعشاء را دو کودکم دو گرسنه دو تشنه‌ی معصوم سپرده‌ام به شُرِیر السلام یا مظلوم کسی نبود به ما بین خانه جا بدهد کسی نبود به دستم کمی غذا بدهد هرآنچه بر سر ابنِ مُسَهَّر آوردند سرِ من و سر هانیِ بی سر آوردند کشان کشان نوک قلاب‌ها تنم بردند چه زود کوچه‌ی قصاب‌ها تنم بردند حرام زاده‌ای از پا کشید بندم کرد به زور با سر قناره‌ای بلندم کرد سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میان دروازه است چه غم که دشنه‌ی قلاب می‌خورد بدنم تمام روز فقط تاب می‌خورد بدنم به زیر آتش این آفتاب می‌سوزم برای دربه دریِ رُباب می‌سوزم سرِ سلامت اگر رفته است سرم آقا فدای دخترکانت دو دخترم آقا خدا کند که مرا نور دیده نشناسد اگر رسید پدر را حمیده نشناسد به یاد آمدنت با نسیم نالیدم هرآنچه بر سر تو می‌رسد خودم دیدم که تشنه می‌شوی آب را نمی‌بینی به خواب کودک بی خواب را نمی‌بینی تو هم شبیه من از حال می‌روی آقا میان تنگی گودال می‌روی آقا میا که داغ تو آتش به استخوانم زد سنان به نیتِ تو نیزه بر دهانم زد *قیس ابن مسهر صیداوی ، سفیر امام که بعد از حضرت مسلم در کوفه شهید شد. * جمعا پنج فرزند حضرت مسلم چهار پسر و یک دختر شهید شدند. * شیخ مفید از یکصدهزار نامه کوفیان گزارش می کند.  حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نیا کوفه نیا کوفه با شعله های جان‌گداز فتنه و نیرنگ سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه
بغضً لِحِیدر”..،بُغض بابای تو دارند 

در سینه هاشان انتقامی کُهنه می جوشد 

من هر کسی را دیدم اینجا..،در خیال خویش 

دارد عبایت را دمِ گودال می پوشد 

این گریه ها را پای ترس از جان خود مَگذار 

هرشب برای ماتمت باریده ام آقا 

دندان من قربان دندان های زیبایت... 

دست سنانِ مست نیزه دیده‌ام آقا 

میخانه ها از لات های کوفه پُر گَشته است 

این لااُبالی ها بلای جانِ من هستند 

بی حُرمتی مبنای دورِهَم‌نشینی‌هاست... 

این مست های پست خیلی بد دهن هستند 

حرف و حدیثِ مردهای جنگیِ این شهر 

اَسرار خونینی برایَم برملا کرده 

جانم به قربان سرت..،امروز از بازار 

این خولیِ نامرد خورجین دست و پا کرده 

سرنیزه ی شمشیرسازانِ سربازار 

از قامت رعنای عبّاست خبر دارد 

تیغی که کُنج حجره اش آهنگری می ساخت 

دست علمدار تو را زیر نظر دارد 

با دقّتی که تیر تیراندازشان دارد 

آبی میان مشک لبریزی نمی ماند 

با آن سه شعبه که به دست حرمله دیدم... 

از حنجرِ شش‌ماهه ات چیزی نمی ماند 

چشمانِ شوری دارد این پس‌کوچه های نحس 

لطفاً بپوشان صورت زهرا‌خِصالت را 

حرف از کنیزی می زنند این قومِ لامذهب 

آقا..،نیاوَر با خودت اهل و عیالت را 

مِقراض دست بانوان شهر میبینم 

دلواپسیِ اکبرت کُشته است مسلم را 

این‌ها خیال حمله بر اهل حرم دارند 

دربه‌دری دخترت کُشته است مسلم را 

بی چشم و رو تر از همه 
زجر” است آقاجان سربه‌سرِ طفل سه‌ساله می گذارد..،آه وقت غنیمت بُردنِ از خیمه های تو حتّی به معجر‌پاره هم رحمی ندارد..،آه پیران شهرِ کوفه هم آماده ی رزم اند در دست‌..،جای نیزه و خنجر..،عصا دارند این ها برای ذِبح تو برنامه ها چیدند این ها خیال کندنِ گودال را دارند بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا مسلم ابن عقیل(ع) مسلمت دارد به روی دار، خیلی حرفها کار من را کرده اینجا زار، خیلی حرفها دست من بسته، لب من زخم و چشمم تار شد کُشت من را موقع افطار، خیلی حرفها مادرت زهرا...علی... آتش... نه آقاجان ببخش جا ندارد که شود تکرار، خیلی حرفها کوفیان پای سر تو نرخ تعیین کرده اند پخش شد در کوچه و بازار، خیلی حرف ها با سه شعبه حرمله آید به جنگ اصغرت گشته آقا گفتنش دشوار، خیلی حرفها می خورد زینب زمین در کوچه های تنگ شهر می زند با من در و دیوار، خیلی حرفها دخترت اینجا غریبی می کند دق می کند دخترت را می دهد آزار، خیلی حرفها حرف معجر، گوشواره، پوشیه، خلخال شد از تو پنهان مانده است انگار، خیلی حرفها رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امواج طوفانی امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
ای رود جاری”،سمت این دریا نیایی 

نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه! 

ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی 

چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست 

من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم 

دندان مسلم را شکانده سنگ کینه... 

دلواپس دندان زیبای تو هستم 

نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر 

پای دو دِرهَم آبرو را می فروشند 

این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش اند... 

دین خدا را هم به دنیا می فروشند 

مانند بابایت علی در هرگذرگاه 

بی حرمتی از کوفیان پست دیدم 

گفتم که ای وای از دهانت..،گریه کردم 

تا نیزه ای دست سنان مست دیدم 

میخانه‌ها از لات های مست پُر شد 

دور اراذل های مِی‌خوارش شلوغ است 

پیران اینجا هم خیال جنگ دارند 

خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است 

تمرین تیراندازها با مشک آب است 

خیلی سفارش کن یل آب آورت را 

این حرمله بدجور تیر انداز خوبی است... 

حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را 

کوفه برای اکبرت نقشه کشیده 

یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده 

جانم به قربان سرت..،امروز دیدم 

خولی سربازار خُورجینی خریده 

به همسران پابه ماه خویش..،مردان 

با روسری‌ها..،گاهواره قول دادند 

این نامسلمان ها به دختربچه هاشان 

انگشتری و گوشواره قول دادند 

فکر و خیال شهر جانم را گرفته 

اندیشه ی مسموم دارد کوچه هایش 

اهل و عیالت نیاور کوفه آقا 

خیلی نگاه شوم دارد کوچه هایش 

بُغضً لِحِیدر”..،این چُنین پیداست گویا از کینه ی بابات مالامال هستند این ها برای ذبح تو برنامه دارند این‌ها به فکر کَندَن گودال هستند آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم... از حنجرت چیزی نمی ماند عزیزم آن نعل هایی که به سُم اسب بستند... از پیکرت چیزی نمی ماند عزیزم  بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رو دوشم غم تموم عالمه واسه این غم بمیرم بازم کمه حالا من چطور به روت نگا کنم بردن ابرومو پیش فاطمه کوچه هاش برو بیایی نداره اینجا تنها شلوغی توبازاره همه خنجراشونو تیز می کنن الا شمری که تیغ کندی داره اینجا فکر همگی سیم و زره بحثشون همه رو قیمت سره الهی که نشنوه اینو رباب سرشیرخوار از همه گرونتره اگه حالا توی زنجیر افتادم توی کوچه ها زمین گیر افتادم مثل مادر تو بی پناه شدم توی تنگی کوچه گیر افتادم الهی که غم تورو پیر نکنه تورو غصه ها زمین گیر نکنه الهی علی اکبرت حسین توی تنگی کوچه گیر نکنه اینجا غم از در و دیوار می‌باره کوچه بنی هاشم زیاد داره مادرت یه کوچه دید ای وای اگه زینبت تو کوچه هاش پا بزاره الهی که من فدای دخترات دور نکن سقارواز مخدرات حرف گوشواره و خلخال شنیدم فکر سوغاتن تموم دشمنات موسی علیمرادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بین کفار شدم حافظ ایمان خودم همه رفتند و منم بر سر پیمان خودم گوشه ی خلوت خود روضه به پا داشته ام شده ام گریه کن شام غریبان خودم خسته و تشنه لبم کوفه ندارد مردی از غریبی شده ام دست به دامان خودم ترسی از مرگ ندارم اگر اذنم بدهد کوفه را فتح کنم با دم طوفان خودم همه ی غصه ام از آمدن قافله است ترسم از غربت مولاست نه از جان خودم بسکه دلواپس زخمی شدن او هستم رفته از خاطر من زخم فراوان خودم خیزرانی که برای لب او ساخته اند کاش میشد بخورد بر لب و دندان خودم گفته بودم که بیا، حال به جبران خطا میدهم جان خودم را سر ایمان خودم  عالیه رجبی  مهدی کبیری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من گاه تغییر سفرها احتیاطا لازم است فکر تجدید نظرها احتیاطا لازم است کوفه دارد ادعای انتظارت را ولی امتحان منتظرها احتیاطا لازم است جان زهرا مادرت کج کن مسیر خویش را پیش بینی خطرها احتیاطا لازم است اهل کوفه سنگ اندازان چیره دستی اند دوریِ از این گذرها احتیاطا لازم است کاروانی داری از خورشید پس اطراف آن آمد و رفت قمرها احتیاطا لازم است کار و کسب دکه آهنگران سکه شده گوش دادن به خبر ها احتیاطا لازم است دود کن اسپند نذر قدو بالای علی پیشگیری از نظرها احتیاطا لازم است بار خود را پر کن از معجر سپس کوفه بیا شاید اینجا خیره سرها.!! احتیاطا لازم است خوب پنهان کن گلوی شیر خوارت را حسین از لب تیر سپرها... احتیاطا لازم است صحبت از پیراهن نو میکنند پس لاجرم انتخاب کهنه تر ها احتیاطا لازم است سر که از پهلو به نی باشد می افتد عاقبت بستن اینگونه سرها احتیاطا لازم است لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سفیر پسر فاطمه(س) مسلم اَت را به میانِ یَمِ غم ها کُشتند همه بودند ولی یکه و تنها کُشتند او سفیر پسر فاطمه بود، اما حیف با دلی حُبِ به مولا و به زهرا کُشتند اول او را به میانِ خودشان بُرده و بعد.. ..خنجر از پُشت زدند و به مُصلی کُشتند لب تشنه به سر بام کشیدند او را رو به پایین هولش داده و در جا کُشتند کوفیان راه رسیدن به تو را فهمیدند اینچنین شد که تو را سید و مولا کُشتند بعد مسلم، همه سرْ بخت شما آمده اند همچو گرگان درنده لبِ دریا کُشتند تو که فرزند رسول دو سرا بودی، پس پسرت را پیش چشم تو و طاها کُشتند علقمه، ساقی و آب آورتان را ارباب از پس چشم تَرِ زینب کبری کُشتند عاقبت قلب مرا واقعه بر درد آورد عده ای بی سر و پا خون خدا را کُشتند تنِتان را به قفا کرده و ذبحت کردند خولی و شمر تو را در دل صحرا کُشتند  مجتبی دسترنج ملتمس لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کوفه نیا نامه نوشتم که بیا امّا، نیایی جان منِ غم دیده ای مولا، نیایی کوفه پر از نامردی و بُخل و حسد شد دریای رنگارنگ خوبی ها، نیایی غیرت، وفا، مردانگی از بین رفته شد کوفه در بند بَدِ دنیا، نیایی دِرهم گرفتن تا تو را دَرهم نمایند آدم فروشی میکنند اینجا، نیایی بازار تیر و نیزه اینجا پا گرفته رسم است بر نیزه زنند سر را، نیایی شمشیر هاشان را زِ رو بستند اینها از پشت خنجر میزنند آقا، نیایی آخر تو را رو سوی صحرا می کشانند غوغای محشر می شود برپا، نیایی دنبال تو مادر هم از جنّت بیآید ای یوسف آشفته ی زهرا، نیایی تا که نگردد ارباً اربا جسم یارت با آن علیِ اکبر رعنا، نیایی آقا عجیب است، از حسن هم کینه دارند با نوجوانِ مجتبی سیما، نیایی شش ماهه ات را با خودت آوردی آیا؟ او کودک است، با کودک نوپا، نیایی گرچه امان نامه برایش داده امّا دارد عنادی شمر با سقّا، نیایی حالا که میآیی نیاور دخترت را حق همان دردانه ی بابا، نیایی یک حرف مانده در دلم، آهسته گویم ناموس تو اینجا شود تنها، نیایی یک روز بعدِ کربلا کوفه میآید با دستِ بسته زینب کبری، نیایی بالای دار و با زبان بی زبانی شد التماس مسلمت یارا، نیایی  مجتبی دسترنج ملتمس لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نیا به کوفه درون شهر کسی نیست یار و یاور من نشد در این شب غم یک چراغ هم روشن نیا به کوفه که بارانِ بغض می‌بارد از آسمان خیابان و کوچه و برزن نیا به کوفه که این کوفیان لاکردار هنوز نطفه‌ی کین پرورند در دامن نیا به کوفه، مبادا تو هم شوی تنها شبیه آنچه که کردند با امام حسن در انتظار تو یوسف! نشسته‌اند این‌جا هزار گرگ‌صفت تا درند پیراهن ولی سرت... ای عزیز خدا و پیغمبر خدا کند که نیفتد به دست اهریمن به یاد لحظه‌ی تنهایی تو می‌گریم که در میان همین گرگ‌ها، بدون کفن- رها شدی و زمانی که خواهرت زینب رسید بر بدن تو، ولی کدام بدن...* به جز تو در همه عالم کسی امیرم نیست** رساندم این سخنم را به گوش آن دشمن مرا ببخش اگر کم گذاشتم، اما نداشتم به خدا تحفه بهتر از این تن  رقیه هژبری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حنای عید میبندم حنای عید میبندم به شوق روی دلدارم حنای سرخ میبندم به روی دار میبارم به آیینی که پایانش سرافرازیست پابندم به لعل پاره و دستان بسته بین بازارم در این بازار دیدم رونق سنگ و سنان و تیر از این بازار آقا ، جان زینب سخت بیزارم به روی دار رفتم با لب پاره ملالی نیست ولی پیکی که دادم شد دلیل چشم خونبارم میا کوفه برو سوی دگر جان علی ، مولا که من هم از قرابت با علی اینجا گرفتارم بر آن زلفی که زهرا شانه میزد گر چه دلتنگم برو راه دگر بگذشته ام از شوق دیدارم تو هرگز بر سر پایت نخواهی دید اینجا را خیال راس بر نی میدهد بسیار آزارم میا جان سه ساله جان زینب جان عباست میا تا از سر نیزه نبینی بر سر دارم از این بالا فضای شهر را هر بار میبینم به یاد زینبت ذکر میا کوفه به لب دارم داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سفیر حضرت عشق نامه از معشوق آورده‌است کسوت را ببین مبدا تاریخ عشاق است هجرت را ببین در نمازش دید تنها مانده با سجاده‌اش مسلمین را در وفا بنگر جماعت را ببین دزد را کی میسپارد یک نفر دست شریح کودکانش را به دستش داد غربت را ببین دستگیر هاشمیان بین کوفه یک زن است طوعه تنها مرد این شهر است غیرت را ببین در اسارت وارد بزم عبیدالله شد روی گرداند از حرامی ها برائت را ببین در اسارت وارد بزم عبیدالله شد مثل دختر عم خود زینب، شباهت را ببین اب آوردند و خون دل درون کاسه ریخت تشنه لب پرواز خواهد کرد قسمت را ببین مکه را از کوفه می‌بیند تماشا را نگر گفت بنویسید برگردد وصیت را ببین شد سرش دروازه را آذین و بعد از واقعه خود حسین آمد به دیدارش زیارت را ببین  سید محمد حسین حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غریبانه قدم میزد غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها سفیر افتاد بین کوفیان بی وفا تنها نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سر انداخت نمیشد باورش خوانده ست تعقیبات را تنها به جز آن زن که مردانه رسید و میزبانش شد رها کردند مسلم را غریبه آشنا تنها دلش می‌خواست بهر دلبرش پیغام بفرستد میا کوفه اگرهم آمدی تنها بیا تنها میا اینها به فکر انتقام حیدر اند از تو که کینه از علی دارند ای خون خدا تنها بمیرم ای عزیز فاطمه در گودی گودال تو ماندی و سنان و زجر و شمر بی حیا تنها سر پیراهنت دعوا شد اما راس پاکت را سرفرصت رسید و ذبح کردَش از قفا تنها یکی تیر و یکی تیغ و یکی سنگ و یکی نیزه شنیدم پیرمردی گفت من دارم عصا تنها چه سرهایی که روی نیزه ها سر برد طاقت را چه تن هایی که جا ماندند زیر دست و پا تنها بمیرم آنکه آدم آن که عالم زیر دینش بود از این دنیا نصیبش شد فقط یک بوریا تنها محمود یوسفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹