کیست بانویم خدیجه، آنکه از حق بیم داشت
بندگیِ حضرت محبوب را تعلیم داشت
او کنیز حضرت حق بود و در عمرِ گِران
کرد ثابت، دودهای چون نسلِ ابراهیم داشت
اولین شخصِ مسلمان، از بزرگانِ قریش
اولین بانو که خود را بر خدا تسلیم داشت
او که روز غربتم، تنها طرفدارِ من است
هستیِ خود را برای یاری اَم، تقدیم داشت
با تمامِ ثروتش، اسلامیان را بیمه کرد
با فقیران، کلِ داراییِ خود تقسیم داشت
جبهههای حق، ز پشتیبانی اَش پر بهره بود
ثروتِ او همچو شمشیر علی، تحکیم داشت
همدل و همپای من، دنیای من عقبای من
مادر زهرای من، نزد خدا تکریم داشت
گاه جبریلِ امین، او را سلام از حق رساند
گاه شَانَش را به آیاتی، خدا تعظیم داشت
خود محبتهای او شد، بابِ محنتهای او
در رهِ دینِ خدا، تا پای جان تصمیم داشت
دورهی شِعبِ اَبیطالب، جهادی سخت کرد
استقامت ها در آن تهدید و هم تحریم داشت
داغهای بعدِ خود را گفت با زهرای خود
مادری کرد و به گِریه، درد را تفهیم داشت
گفت بعد از ما، تو تنها یاورِ حیدر شوی
آنچه میدانست از غربت، بر او ترسیم داشت
سخت سیلی میخوری، پهلو شکسته میشوی
شرحِ بیتِ وحی و شرحِ آتشِ دژخیم داشت
از غمِ کوچه برایش گفت تا گودالِ خون
کز تمامِ داغها در سینهاَش تقویم داشت
بی کفن ماند و عبایم را برای خویش خواست
غربتِ او تا شهیدِ کربلا تعمیم داشت
با کفنهای بهشتی، کربلایی شد بپا
در عزای شاهِ عطشان، مجلسِ ترحیم داشت
اولین بنیانگزارِ روضه، اُمُ الفاطمه ست
آخرین ساعاتِ عمرش، هیئتی تنظیم داشت
گفت یازهرا، حسینت را پریشان میکشند
آب را مهریهی خود کن، که عطشان میکشند
#شعر_شهادت_خدیجه_کبری
#محموو_ژولیده
@hadithashk
بجز از عشقِ علی، بندهی داور نشوی
بی تَولّای علی، یارِ پیمبر نشوی
همهی حرف همین است، که در عمرِ گِران
با علی باش، که یک ثانیه کافر نشوی
راهِ سلمان برو، چون سیرهی مِنّا شدن است
بی قدمهای علی، از همگان سر نشوی
مثلِ عمّار، زبانت چو نگردد شمشیر
وسطِ فتنهگران، یاورِ حیدر نشوی
حیف اگر نام علی بشنوی و در همه عمر
در عمل، مَردِ رهِ فاتحِ خیبر نشوی
در شبِ بدر که مولا بدرخشَد، چون ماه
گر نَبینی رخِ او، مالک اشتر نشوی
شبِ ظلمانی و طوفانی و عطشانیها
ذکرِ زهرا نکنی، ساقیِ لشکر نشوی
همه سیراب شدند، از مِیِ نابِ شبِ بدر
حیف اگر، تشنهلبِ ساقیِ کوثر نشوی
آه از تشنگیِ ساقیِ عطشانِ حسین
کاش خجلت زدهی، روی برادر نشوی
تیرباران شدنِ مَشک، پیامی هم داشت
کاش، شرمندهی لعلِ لبِ اصغر نشوی
جان بده، تا که نباشی به حرم تنگِ غروب
شاهدِ سوختنِ چادر و معجر نشوی
چشم بَربَند، که در کوچه و بازارِ یهود
ناظرِ دیدهی بارانیِ خواهر نشوی
#شعر_مناجات
#شبهای_قدر
#محموو_ژولیده
@hadithashk