این سرو رشید آل هاشم قاسم
رفته ست به جنگ قوم ظالم قاسم
در دست دو دم نداشت او اما بود
یک حیدر ذوالفقار لازم قاسم
گفتم حسن کربوبلا کو؟گفتند
قاسم قاسم قاسم قاسم قاسم
یا من هو فاتحٌ بهذا المقتل
یا من بک فتح بک یختم قاسم
صد بار سر از ازرق شامی میزد
در هر دودم اکبر ناظم قاسم
در راه ظهور ، عطر افشانی کرد
دایی گل حضرت قائم قاسم
وقتی زره اش تنش نشد با کفنش
در حج حسین گشت مُحرِم قاسم
گوهر بتراش آی گوهر بتراش
مُحرِم شو و بهر کربلا سر بتراش
هم در تن او کفن حسن میگوید
هم خویش کفن بهتن حسن میگوید
هو میکشد و میپرد از نفس خودش
فارغ ز ضمیر من حسن میگوید
بانگ ارنی ز طور این خیمه رسید
رب نیز به جای لن حسن میگوید
از بس که جمل به کربلا آورده
هی میدود و حسن حسن میگوید
خلقا که شبیه مجتبی آقا بود
پس خلقا و منطقا حسن میگوید
او وارث خانوادهی آل کساست
با جلوهی پنجتن حسن میگوید
از خیمهی باغبان به صحرا زده است
گل آمده از چمن حسن میگوید
ابن الحسن است در گلستان حسین
پس جان حسن شده به قربان حسین
گل میرود و گلاب برمیگردد
در سایهی آفتاب برمیگردد
با کاسهی لبریز عسل میرود و
با کاسه ای از شراب برمیگردد
مانند حسن رفته به میدان اما
مانند ابوتراب برمیگردد
جایی که مجیب دیر پاسخ بدهد
با صورت خیس آب برمیگردد
بال و پر این کبوتر خوش پرواز
توی بغل عقاب برمیگردد
اکبر زحسین رفت و قاسم زحسن
با فاطمه بی حساب برمیگردد
مه رفته و آفتاب آورده به بار
این جام عسل شراب آورده به بار
این سمت منم تونیز آن سو پسرم
چشمم شد از این فراق کم سو پسرم
یک کوچه برای کشتنت وا کردند
ای کاش که نشکنی به پهلو پسرم
هرکس که رسید ضربه زد ، قاتل تو
معلوم نشد در این هیاهو پسرم
شک نیست عزیزم ارباً اربا شدنت
در لشکر گرگ بودی آهو پسرم
یک بار علی اکبر و این مرتبه تو
انداخته ای مرا به زانو پسرم
خس خس نکن اینقدر نکش پا به زمین
آن لحن عمو عمو ت پس کو پسرم
ای خوش قد و بالا شده مثل عباس
ای تیغ نشسته روی ابرو پسرم
از سینه شکسته ای در این هول و بلا
با فاطمه پس نمیزنی مو پسرم
#محرم_۱۴۰۴
#شعر_شهادت_حضرت_قاسم_ابن_حسن_ع
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
چون درختی که زدند و ثمرش میریزد
پسری نیز به پای پدرش میریزد
همه شیرینی بابا به پسر داشتن است
تلخ اینجاست که دارد شکرش میریزد
آه این دشت پر از آکلة الاکباد است
لشکر هنده به دور جگرش میریزد
کس ندانست چه محکم به رویش تیغ زدند
آنقدر بود که حتی سپرش میریزد
پدر افتاد و به زانو زدنش خندیدند
طعنه چون بار به روی کمرش میریزد
بوسه ای گر نزند جان به لبش میرسد و
بوسه ای گر بزند هم جگرش میریزد
نیزه ای با لب و دندان علی لج کرده
لخته خون از دهنش دور و برش میریزد
نیزه را گر نکشد راه نفس میگیرد
نیزه را گر بکشد نیز سرش میریزد
ببریدش ولی این جسم علی اکبر نیست
کمترش میرود و بیشترش میریزد
#شعر_شهادت_حضرت_علی_اکبر_ع
#محرم_۱۴۰۴
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
با گریه تا به علقمه از بس دویده ام
مثل دل شکسته کنارت تپیده ام
گریه امان نداد که بهتر ببینمت
آه از برادری که پراکنده دیده ام
یک عمر سر به زیر نشستی کنار من
حالا منم که سر به خجالت کشیده ام
دنبال غارت حرمند و ندیده اند
غارت زده منم که تو را داغ دیده ام
ای دست و دل بریده ز دنیا نگاه کن
از بس صدای خنده شنیدم بریده ام
پاشو گره گشا گره افتاده در حرم
من حرف گوشواره و غارت شنیده ام
هر نیزه یک هجای تو را قطعه قطعه کرد
مصرع به مصرع است تنت ای قصیده ام
#شعر_شهادت_حضرت_ابالفضل_العباس_ع
#تاسوعا
#محرم_۱۴۰۴
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
لبهایمان کویر شد از بیست روز پیش
اهل حرم اسیر شد از بیست روز پیش
حرف از گرسنگی اگر آمد رقیه ات
با دست زجر سیر شد از بیست روز پیش
خوشحال بود زینب تو پیش تو ولی
پنجاه سال پیر شد از بیست روز پیش
گشته رباب بی پسر از بیست روز پیش
گشته سکینه بی پدر از بیست روز پیش
پردهنشین خانهی زهرا و مرتضی
با شمر گشته همسفر از بیست روز پیش
خیلی کتک زدند زنان را در این مسیر
عباس گشته خونجگر از بیست روز پیش
امروز در ناب به بازار آمده
صد حیف بی رکاب به بازار آمده
دست کبوتران حرم را قفس گرفت
سجاد با طناب به بازار آمده
چشمان شام خیره شده سمت خانمی
با قد خم رباب به بازار آمده
دروازه باز بود ولی حیف تنگ بود
بازار شام نه نه که بازار سنگ بود
با ضرب سنگ و چوب ز بازار رد شدند
از صبح تا غروب ز بازار رد شدند
اینقدر کاش نیزه بدوشان نایستند
در قسمت کنیز فروشان نایستند
دربین ازدحام چه آزار میدهند
رقاصههای شام چه آزار میدهند
داغ است و آتش است و کبودیست در مسیر
تازه محله های یهودیست در مسیر
ارکان عرش بر سر عالم خراب شد
وقتی رباب وارد بزم شراب شد
#کوفه_شام
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
مدد گرفتم دمی بگویم به اذن پروردگار ، زینب
چنان که دریا وسیع زینب چنان که کوه استوار زینب
اگر به قلب علی قراریست میشود آن قرار زهرا
اگر به قلب حسین قراریست میشود آن قرار زینب
نه مثل مریم نه مثل حوا نه مثل هاجر نه مثل سارا
فقط خودش بود و بر زنان بود مایهی افتخار زینب
علیمه زینب حلیمه زینب کریمه زینب فهیمه زینب
نجیبه زینب شریفه زینب عفیفه زینب وقار زینب
طهور زینب شکور زینب صبور زینب غیور زینب
ملیکه زینب عقیله زینب نابغهی روزگار زینب
شفیعه زینب کفیله زینب عابده زینب سیده زینب
فصیحه زینب بلیغه زینب نجمهی دنباله دار زینب
نفیسه زینب قدیسه زینب امینه زینب ولیّه زینب
علیمه ای که دمی ز عمرش نداشت آموزگار زینب
علی سلامش علی کلامش علی علی پرچم قیامش
چنان که در شام و کوفه گفتند صاحب ذوالفقار زینب
علم به دستش گرفت از کربلا به کوفه ز کوفه تا شام
صلابتش کم نشد اگر داشت بر روی شانه بار زینب
چنان که زهرا به روی ناقه میگذرد از صف قیامت
گذشت از شام و کوفه روی محمل غیرت سوار زینب
بیا بیا حاجیا طوافی به دور این کعبة الرزایا
به کربلا گشته دور کعبه شکسته و زخم دار زینب
خدای منصوره های عالم همیشه حق گفت و حق ادا کرد
ولی به جایش برادرش سر سپرد بر روی دار زینب
سری به نی دید در مقابل ، شکست سر را به چوب محمل
امان از آن دل امان از آن دل ، امان از این روزگار ، زینب
اگر رود کوچه ی یهودی یا دل بازار با کبودی
به باطل هیچ بی وجودی نمیرود زیر بار زینب
غمش در افلاک مینشیند به چادرش خاک مینشیند
به روی حلمش به قدر سوزن نمینشیند غبار زینب
به جان احمد زدند او را زدند ؟ نه بد زدند او را
ولی همیشه حسین را بود اولین پای کار زینب
#حضرت_زینب_س
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
دم دروازه ساعات گرفتار شدم
هدف ساز و دف مردم بیعار شدم
دختر هیچ نبی مثل من آواره نشد
هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم
شام از خلوتی خود به ستوه آمده بود
من که رفتم به خدا رونق بازار شدم
هیچ کس مثل من اینقدر خجالت نکشید
که ز ابرارم و بازیچهی اشرار شدم
یوسفی دیده ام از چاه تنور آوردند
من کلافم جگرم بود و خریدار شدم
سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم
با کس و ناکسشان وارد پیکار شدم
دختر فاطمه را بزم شرابش بردند
هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم
خیزران خورد به لبهات دلم هُرّی ریخت
خیزران خورد به دندان تو بیمار شدم
#الشام_الشام_الشام
#دروازه_ساعات
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
در خواب دیده ام که سحر زود میرسد
گفتند گریه کن که پدر زود میرسد
من گریه کردم و جلویم سر گذاشتند
در شام حوصله چه به سر زود میرسد
پایم پر از ستارهی تاول نشسته است
امشب شکایتم به قمر زود میرسد
تا میزدم صدات مرا آی میزدند
بالا سر یتیم خطر زود میرسد
تا گم شدم رسید و ز مویم بلند کرد
این زجر لعنتی چقدر زود میرسد
بر شانه ام گل سر من طعنه میزند
موی نسوخته به کمر زود میرسد
رفتی تنور دخترت اما گرسنه بود
این بوی نان کنار ،خبر زود میرسد
خیلی مراقبم وسط ازدحام باش
مهتاب وقت شب به نظر زود میرسد
«پای شکسته گرچه به جایی نمیرسد
آه شکستگان به اثر زود میرسد»
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
وقتی که خورد در وسط خانه پیچ و تاب
خانه گرفت از جگر او بوی گلاب
ذریهی رسول ، زمین گیر زهر شد
ابن ابی تراب جگر ریخت بر تراب
یک جا نشست و قدر چهل سال گریه کرد
از زهر لامروت ، تا آتش و طناب
این ماجرای زهر جگر میکشد برون
آن ماجرای کوچه جگر میکند کباب
آتش زدند بر دل اولاد فاطمه
آن آتشی که گشت از آن میخ در مذاب
میخ دری که خورد به جان برادرش
از آن به بعد کشتن شش ماهه گشت باب
گودال قتلگاه حسن بود خانهاش
وقتی که شد به خون جگر صورتش خضاب
درهم شده به خاطر درهم گلوی او
جعده که هست شمر زمان خانه اش خراب
زینب رسید و خون جگر دید بین تشت
اما سری ندید در آن تشت بی شراب
آه ای غریب همسر خوبی نداشتی
تا در عزات گریه کند زیر آفتاب
جعده اگر فروخت حسن را به درهمی
نجمه به جاش کربوبلا رفت با رباب
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
بین خانه بستر بیمار میبینم هنوز
مادرم را بین آن تبدار میبینم هنوز
لخته خون هایم به روی تشت میریزد ولی
لخته خون روی در و دیوار میبینم هنوز
دوستم دارند اما پشت پایم میزنند
من علی را بی کس و بی یار میبینم هنوز
در غریبی خودم هر وقت خلوت میکنم
مرتضی را بین گیر و دار میبینم هنوز
روضهی شش ماههی ما بین دیوار و در است
در گلوی اصغری مسمار میبینم هنوز
کوچه تنگ و راه تنگ و سینه سنگ و دست سنگ
رفتن از آن کوچه را دشوار میبینم هنوز
بعد از آن سیلی که در کوچه به روی یاس خورد
هرکجا یادش میافتم تار میبینم هنوز
بغض کردم تا مغیره بر سر منبر نشست
این چهل ساله به چشمم خار میبینم هنوز
از همان روزی که مادر بود بین ازدحام
خواهرم را در دل بازار میبینم هنوز
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
در جشن دل شکستنی را نبرید
آغشته به خون پیرهنی را نبرید
از ما که گذشت مردم شام اما
دیگر سر بازار زنی را نبرید
دیروز اگر دشمن حیدر بودید
حالا بزنید بوسه بر تمثالش
بعد از من اگر به شام مهمان آمد
با سنگ نیایید به استقبالش
#الشام_الشام_الشام
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
بیابانی که خون بر قلب زینب شد همینجا بود
همانجا که تن تو نامرتب شد همینجا بود
تنت پامال سم چند مرکب شد همینجا بود
اسیر مردمان نامؤدب شد همینجا بود
همینجا بود افتادی و من هم با تو افتادم
تو در گودال جان دادی و من صدبار جان دادم
صدایت قطع شد بین حرم واویلتاه افتاد
نگاهت قطع شد از ما به سمت ما نگاه افتاد
سرت را میبرید و سمت ما لشکر به راه افتاد
سرت با شمر بیرون رفت تن در قتلگاه افتاد
تنور و دامن شمر و درخت و بر سنان رفتی
مگر خواهر نداری روی دست این و آن رفتی
به دنبال سرت غم بی قرین خوردم چهل منزل
چه طعنه ها که از شمر لعین خوردم چهل منزل
به پایت سنگها از آن و این خوردم چهل منزل
تو از نیزه زمین خوردی زمین خوردم چهل منزل
چهل منزل به هر سنگی که خوردی سنگ هی خوردم
سرت را که بغل کردم ببوسم کعب نی خوردم
الا یا ایهاالساقی ادرکاسا و ناولها
شترها بی جهاز آمد فراوان گشت مشکلها
بگویم دختران رفتند بی محرم به محملها
چه ها بر ما گذشت آه ای برادر بین محفلها
عزیزم روضه ها باز است دل را آب و آتش کرد
فقط سربسته میگویم سکینه چند جا غش کرد
تو را از من گرفتند و عزا کردند عیدم را
بگویم چه کشیده ها که خوردم چه کشیدم را
نمیدیدند اگر نامحرمان شمع چکیدهم را
نشان میدادمت یک لاخه از موی سفیدم را
جوانی هام قربان سر تو که مقدس بود
همان بزم شراب شام بهر پیری ام بس بود
#اربعین
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
مثل هلال بود که نوری شکسته داشت
آن خواهری که قلب صبوری شکسته داشت
کوه غیور بود و غروری شکسته داشت
آیینه کاروان بلوری شکسته داشت
آری بلورهای ترک خورده آمدند
آن نازدانه های کتک خورده آمدند
زینب که رعدوبرق ، که طوفان ، که موج بود
زینب که فرد بود ، که زهرای زوج بود
در چادرش سپاه حیا فوج فوج بود
در عرش ِ خطبههاش شجاعت در اوج بود
روز چهلّم آمد و افتاد روی خاک
افتاد و عرض کرد أخی أُختک فداک
افتاد و زخم را به دل بیقرار زد
فریاد کرد و ضجه کشید و هوار زد
هی خاک مشت کرد و به رویش غبار زد
حتی ز پیش روش ملک را کنار زد
یک دفعه رود نالهی او از خروش رفت
زنها کمک کنید که زینب ز هوش رفت
آمد به هوش و ناله ای از نای دل کشید
با گریه خاک کربوبلا را به گل کشید
از هرم آفتاب خودش را به ظل کشید
خود را به سمت قبر برادر خجل کشید
پس با زبانحال غم آن خواهر نجیب
رو بر حسین کرد که یا ایهاالغریب
روزی که از کنارهی گودال قتلگات
راهی شام و کوفه شدم با مخدرات
گفتم سوی مدینه که ای صاحب حیات
هذا مرمل بدما هذه بنات
با آن بنات آمدم از هایو هوی شام
ای صید سر بریدهی در خاک و خون سلام
از زیر بامهای پر از سنگ آمدیم
با گونهی پر از اثر چنگ آمدیم
از کوچههای پر گذر تنگ آمدیم
از شام و کوفه آه نه از جنگ آمدیم
پا شو سپاه گریهی خود را نظاره کن
در گوش دختران حرم گوشواره کن
ما حاجیان محرم در شام بوده ایم
در پای نیزهی تو در احرام بوده ایم
گر سنگ خوردگان ز سر بام بوده ایم
با یک نظر به نیزه ات آرام بوده ایم
آرامش مرا سر نیزه به هم زدند
آن سنگها که بر روی ماهت قدمزدند
ای تربتت شفا که به خاک آرمیده ای
ما را در این سفر ز سر نیزه دیده ای
هر جا ز دختران ابتایی شنیده ای
شمر و سنان زدند بر آنها کشیده ای
دیدی چه با مشقت و آزار رفته ایم
کت بسته بین کوچه و بازار رفته ایم
من گریه ها برای تو کردم در این طواف
من زخم ها به عشق تو خوردم در این مصاف
از آن هزار و نهصد و پنجاه تا شکاف
میخورد تیغ بر تو و بر زینبت غلاف
میپرسی ام چطور ، کجا یا که کی زدند
ای خیزران چشیده مرا کعبه نی زدند
از دخترت نپرس برادر که وای وای
یک ماه گریه کرد برای تو های های
خواباندمش شبی به روی پا به لای لای
دست نوازشم به مویش خورد گفت آی
با سنگ آتشین به سرش تیر میزدند
طفل گرسنه را به دل سیر میزدند
#اربعین
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk