آقای من
در این زندان ندارد روز، فرقی با شب تارم
ز دوری ات رضا جانم گره افتاده در کارم
تمام آرزوی من، بوَد این آرزوی من
که من این لحظهی آخر، ز رویت بوسه بردارم
بیا از ره رضا جانم، ببین ای نور چشمانم
دو چشمم سوی در مانده، که تو آیی به دیدارم
منی که آسمانها تکیه بر دستان من دارد
تماشا کن دو سه روز است که محتاج دیوارم
به چه روزی فتادم روزه بودم دشمنم آمد
مرا با تازیانه میدهد هر روز افطارم
ز بس که گوشهی زندان به من سیلی زده دشمن
میافتی یاد مادر گر ببینی رنگ رخسارم
مرا سیلی زدن اما نخورده دخترم سیلی
اگر که زار میگریم فقط در فکر بازارم
مرا آزارها دادند تنم را برنگرداندند
به چه روزی فتادم من، منی که بر همه یارم
به چه روزی فتادم تازه، نعل تازه اینجا نیست
بخود پیچیده ام اما به تن یک پیرهن دارم
شنیدم جد مظلومم به روی خاک عریان بود
شنیدم دست و پا میزد، از این روضه است بیمارم
محمود اسدی شائق
#شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم #کاظمین_المقدسه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باب الحوائج
حلقه را کوبیدم و اعجاز را آغاز کرد
در به رویم حضرتِ موسی بن جعفر(ع) باز کرد
با تبسم بی گلایه با صفا بی ادّعا
مثل هر دفعه فقط لطف و کرم آغاز کرد
سائلانه آمدم جانانه تحویلم گرفت
گوشه ای از چشم خود را کار راه-انداز کرد
باز هم با دست خالی سر به زانو داشتم
دست هایم را گرفت و باز هم اعجاز کرد
بد به حال هر کسی که بخل کرد و با غرور
رو نزد بر این امام مهربان و ناز کرد
این منِ بی آبرو محض طوافش هفت بار
عشقِ مادر زاد را بر ساحتش ابراز کرد
دل کبوتر شد به قصد کاظمین و باز هم...
چند «یا باب الحوائج» گفتم و پرواز کرد!
مرضیه عاطفی
#شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم #کاظمین_المقدسه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دستش به زنجير است و پايش را شكستند
با ناسزا بغض صدايش را شكستند
سجاده را از زير پاي او كشيدند..
تا حرمت ياربّنايش را شكستند
اين چند زندان بان كه دورش را گرفتند
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست.. امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصايش را شكستند
حتّى دمِ افطار هم چيزى نمى خورد
وقت اذان ظرف غذايش را شكستند
سِندى و همدستان او، تا روضه مى خواند
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را به ياد كربلا بود
حتّى گريز كربلايش را شكستند
ياد دمى كه زير سم ها رفت جدّش
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
از ابتداى صبح تا پايان مغرب
از ابتدا تا انتهايش را شكستند
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#سید_پوریا_هاشمی
@hadithashk
زندگی تکرارِ یک رنجِ ملالآور شده
حال ما اما به لطف روضهات بهتر شده
من نمیدانم چه سِرّی در گدایی تو هست
هر کسی افتاده بر پایِ تو آقاتر شده
من به آغوشِ ضریحِ تو پناه آوردهام
هر کجا در بازیِ دنیا دلم مضطر شده
هر که با یک واسطه هر شب صدایت میزند
ضامنِ ما دل پریشانها خودِ مادر شده
آبرویی هم اگر دارم به لطفِ فاطمهست
با دعای مادرانه، سنگ هم گوهر شده
قرنها اجدادمان نامِ تو را بردند که
حال بعد از سالها فرزندشان نوکر شده
صبح محشر آتشِ دوزخ نمیسوزانَدَش
قَدرِ یک بالِ مگس چشمانِ هر کس تر شده
از خدا دیگر چه میخواهم که عمرم سالهاست
با گدایی کردن از این خانواده سر شده
در تنورِ خانهی خولی چه آمد بر سرت
رأس تو ای ماه زینب! غرقِ خاکستر شده
خوب شد چشمانِ تو بر روی نیزه بسته بود
تا نبینی خواهرت اینگونه بی یاور شده
#شعر_مناجات_امام_حسین_ع
#احسان_نرگسی
@hadithashk
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چال به این فکر میکند
معصومهام میان مدینه چه میکند؟
دارد مدام پهلوی او تیر می کشد
از بسکه یاد فاطمه و کوچه میکند
لحظه به لحظه چهرهی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر میکشد
با دستهای بستهی خود روی خاکها
تصویر یک جراحت زنجیر میکشد
اینجا اگرچه حرمت او را شکستهاند
اما چهخوب شد کهکنارش کسی نبود
با روضههای عمهی خود گریه میکند
وقتیکه دست بسته کنارش سکینه بود
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithashk
میان روضه جاری میشود تا بر زبان زندان
تداعی میشود در ذهن هر مرثیه خوان زندان
شبی در بی کسی باید پر از دلواپسی باشی
که تفسیرش نمی گنجد یقینا در بیان زندان
پر پرواز اگر از کار اُفتد لاجرم دارد
برای یاکریم خسته حکم آشیان زندان
دلش نزد رضایش بود و فکرش پیش معصومه
به پای جبر اگر می رفت از این زندان به آن زندان
بلای جان فقط تیر و کمان و تیغ و خنجر نیست
که از جان اسیرش می برد تاب و توان زندان
چه گویم دیگر از افطار جانسوزش که با شلاق
پذیرایی کند از او به هنگام اذان زندان
خجالت می کشد حتی غل و زنجیر و حق دارد
اگر شرمنده باشد از حضور بد دهان زندان
بیا ای سم تو دیگر لااقل قدری مدارا کن
چرا که سالها کرده ست او را نصف جان زندان
سرش بر روی خاک اما برای روح مجروحش
دری وا می کند امشب به سمت آسمان زندان
معطر میشود از عطر قرآن ؛ بیم از این دارم
که بردارد برای قاری خود خیزران زندان
تنش از تابش خورشید رنگش بر نمی گردد
خدا را شکر باید کرد دارد سایه بان زندان
ندارد تازگی ظلم بنی عباس و می سوزاند
وجود حضرتش را از میان واژگان زندان
برای عصمت اللهی که در رخت اسارت بود
مهیا شد کنار خانه ی شمر و سنان زندان
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#علیرضا_خاکساری
@hadithashk
تو ای جان جهانم که کبود و نیمه جان هستی
به زیر پیرهن چون پوستی بر استخوان هستی
چه زخم سرخی از آهن به روی گردنت مانده
شبیه فاطمه تصویرِ محوی از تنت مانده
شکوه سجده هایت دشمنت را از نفس انداخت
خراش تازیانه ها تنت را از نفس انداخت
لبان روزه دارت را به سیلی باز می کردند
گلویت را به سنگینی آهن ناز می کردند
نمی پرسد کسی جز تازیانه حال پهلویت
لگد ها پشت هم آید به استقبال پهلویت
تنت را تخته های پاره روی دوش آوردند
تمام شهر از داغت گریبان چاک می کردند
هزاران شاخه گل با احترام اشک تسلیمت
کفن پشت کفن از هر کران گردیده تقدیمت
اگر چه زخم آهن بر تنت را شرح گفتن نیست
خدا را شکر اما ردِ پایی روی این تن نیست
اگر چه کشته ی غربت نشین شهر بغدادی
ولی پیش نگاه خواهرت از زین نیافتادی
کسی با چکمه بر صحن دلت آیا قدم بگذاشت؟
کسی انگشتر و انگشت از روی تنت برداشت؟
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#حسن_کردی
@hadithashk
هذه یوم الجمعه
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
ما مِن عَمَلٍ أفضَلَ يَومَ الجُمُعَةِ مِنَ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِهِ.
در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او نيست.
📚 الخصال ص394
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین
@hadithashk
از کریمیان روزیِ چندین برابر میرسد
نان طلب کردیم از اینان،ولی زر میرسد
شک ندارم آنکه دندان میدهد نان میدهد
شک ندارم آخرش دلْ،دست دلبر میرسد
من شروع زندگی ام،از درِ این خانه بود
عُمر من هم پشت این در آخرش سر میرسد
نوکر این خانواده پادشاهی میکند
رزق ماها غالبا از دست قنبر میرسد
اشک من باشد دم مشکم در اینجا بهتر است
طفل گریان را به دادش زود مادر می رسد
ما عجم ها زیر دین بچه های حیدریم
رزق ما از سفره ی موسی بن جعفر میرسد
کاظمین است این حرم یا هست فردوس برین
هرکجا اسمش می آید عطر قمصر میرسد
والد ماجد به اولاد خودش سر میزند
هم به مشهد میرود هم قم به دختر میرسد
جان فدای حضرت موسای آل فاطمه
مطمئنم او به دادم صبح محشر میرسد
قصه ی او با غل و زنجیر آخر سر رسید
قصه ی جدش به تیر و تیغ و خنجر میرسد
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#سید_حسین_صمدی
@hadithashk
بیا امشب رضا جانم که باشد لحظهی دیدار
بیا از گردنم امشب تو این زنجیر را بردار
به وقت خوردن سیلی، دو دستم بسته بود امّا
دو چشمم باز بود گشته از آن ضربه چشمم تار
اگر که خورده ام سیلی، وگر چشمم نمیبیند
ولی دیگر نخورده صورتم بر صورت دیوار
به تو سربسته میگویم، سرم از درد میسوزد
غذایم تازیانه بود هر شب موقع افطار
دمی که حلقهی زنجیر فرو در استخوان میرفت
به یادم آمد از زهرا و خونِ بر روی مسمار
ز بعد من نمیچرخد، نگاهی سمت ناموسم
ولی این روضهی گودال دهد روح مرا آزار
حسین ما، روی زانو نشست و بیرمق میگفت
که تا من زنده ام ای شمر، پا در خیمه ام نگذار
خدا را شکر معصومه، نشد پوشیه اش غارت
نباشد دخترم دیگر، اسیر کوچه و بازار
شنیدم عمه ام را بر سر هر کوچه گرداندند
شنیدم عمه را بردن، میان مجلس اغیار
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#محمود_اسدی
@hadithashk
خدا کند که نگیرد شتاب حداقل
به پیکرت نخوردبین خواب حداقل
چنان که می رود این تازیانه با سرعت
سه چار جای تنت گشته اب حداقل
برای ساق تو زنجیرها ضرر دارد
بگو به پات ببندد طناب حداقل
چه قدر خوب که معصومه نیست دوروبرت
نمی شود دل دختر کباب حداقل
اگرچه شأن تنت تخته پاره نیست ولی
به پیکرت نرسید افتاب حداقل
شکست حرمت موی سپید می دانم
ولی نریخت به رویش شراب حداقل
خلاصه اینکه زنی بود و یکنفر انجا
دلش نسوخت برای رباب حداقل
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#علی_زمانیان
@hadithashk
با درد دوری درد چشم تر چه باید کرد
بابا که باشی دور از دختر چه باید کرد
در پاشدن ها و نشستن ها تعادل نیست
شیرازه وقتی وا شد از دفتر چه باید کرد
خیلی لگد کردند این تاج سر ما را..
زیر لگد با سوره کوثر چه باید کرد
زنجیر دور گردنش بدجور پیچیده
با از نفس افتاده ی مضطر چه باید کرد
این چهار حمال دم زندان نمیدانند..
با سر چه باید کرد.. با پیکر چه باید کرد..
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#سید_پوریا_هاشمی
@hadithashk