تو ای جان جهانم که کبود و نیمه جان هستی
به زیر پیرهن چون پوستی بر استخوان هستی
چه زخم سرخی از آهن به روی گردنت مانده
شبیه فاطمه تصویرِ محوی از تنت مانده
شکوه سجده هایت دشمنت را از نفس انداخت
خراش تازیانه ها تنت را از نفس انداخت
لبان روزه دارت را به سیلی باز می کردند
گلویت را به سنگینی آهن ناز می کردند
نمی پرسد کسی جز تازیانه حال پهلویت
لگد ها پشت هم آید به استقبال پهلویت
تنت را تخته های پاره روی دوش آوردند
تمام شهر از داغت گریبان چاک می کردند
هزاران شاخه گل با احترام اشک تسلیمت
کفن پشت کفن از هر کران گردیده تقدیمت
اگر چه زخم آهن بر تنت را شرح گفتن نیست
خدا را شکر اما ردِ پایی روی این تن نیست
اگر چه کشته ی غربت نشین شهر بغدادی
ولی پیش نگاه خواهرت از زین نیافتادی
کسی با چکمه بر صحن دلت آیا قدم بگذاشت؟
کسی انگشتر و انگشت از روی تنت برداشت؟
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#حسن_کردی
@hadithashk
از کریمیان روزیِ چندین برابر میرسد
نان طلب کردیم از اینان،ولی زر میرسد
شک ندارم آنکه دندان میدهد نان میدهد
شک ندارم آخرش دلْ،دست دلبر میرسد
من شروع زندگی ام،از درِ این خانه بود
عُمر من هم پشت این در آخرش سر میرسد
نوکر این خانواده پادشاهی میکند
رزق ماها غالبا از دست قنبر میرسد
اشک من باشد دم مشکم در اینجا بهتر است
طفل گریان را به دادش زود مادر می رسد
ما عجم ها زیر دین بچه های حیدریم
رزق ما از سفره ی موسی بن جعفر میرسد
کاظمین است این حرم یا هست فردوس برین
هرکجا اسمش می آید عطر قمصر میرسد
والد ماجد به اولاد خودش سر میزند
هم به مشهد میرود هم قم به دختر میرسد
جان فدای حضرت موسای آل فاطمه
مطمئنم او به دادم صبح محشر میرسد
قصه ی او با غل و زنجیر آخر سر رسید
قصه ی جدش به تیر و تیغ و خنجر میرسد
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#سید_حسین_صمدی
@hadithashk
بیا امشب رضا جانم که باشد لحظهی دیدار
بیا از گردنم امشب تو این زنجیر را بردار
به وقت خوردن سیلی، دو دستم بسته بود امّا
دو چشمم باز بود گشته از آن ضربه چشمم تار
اگر که خورده ام سیلی، وگر چشمم نمیبیند
ولی دیگر نخورده صورتم بر صورت دیوار
به تو سربسته میگویم، سرم از درد میسوزد
غذایم تازیانه بود هر شب موقع افطار
دمی که حلقهی زنجیر فرو در استخوان میرفت
به یادم آمد از زهرا و خونِ بر روی مسمار
ز بعد من نمیچرخد، نگاهی سمت ناموسم
ولی این روضهی گودال دهد روح مرا آزار
حسین ما، روی زانو نشست و بیرمق میگفت
که تا من زنده ام ای شمر، پا در خیمه ام نگذار
خدا را شکر معصومه، نشد پوشیه اش غارت
نباشد دخترم دیگر، اسیر کوچه و بازار
شنیدم عمه ام را بر سر هر کوچه گرداندند
شنیدم عمه را بردن، میان مجلس اغیار
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#محمود_اسدی
@hadithashk
خدا کند که نگیرد شتاب حداقل
به پیکرت نخوردبین خواب حداقل
چنان که می رود این تازیانه با سرعت
سه چار جای تنت گشته اب حداقل
برای ساق تو زنجیرها ضرر دارد
بگو به پات ببندد طناب حداقل
چه قدر خوب که معصومه نیست دوروبرت
نمی شود دل دختر کباب حداقل
اگرچه شأن تنت تخته پاره نیست ولی
به پیکرت نرسید افتاب حداقل
شکست حرمت موی سپید می دانم
ولی نریخت به رویش شراب حداقل
خلاصه اینکه زنی بود و یکنفر انجا
دلش نسوخت برای رباب حداقل
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#علی_زمانیان
@hadithashk
با درد دوری درد چشم تر چه باید کرد
بابا که باشی دور از دختر چه باید کرد
در پاشدن ها و نشستن ها تعادل نیست
شیرازه وقتی وا شد از دفتر چه باید کرد
خیلی لگد کردند این تاج سر ما را..
زیر لگد با سوره کوثر چه باید کرد
زنجیر دور گردنش بدجور پیچیده
با از نفس افتاده ی مضطر چه باید کرد
این چهار حمال دم زندان نمیدانند..
با سر چه باید کرد.. با پیکر چه باید کرد..
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#سید_پوریا_هاشمی
@hadithashk
نوای بی نوا موسی بن جعفر
به هر دردی دوا موسی بن جعفر
منم از آن گدا های قدیمی
که هستم آشنا موسی بن جعفر
همیشه مادرم در مشکلاتش
صدا میزد تورا موسی بن جعفر
کنار سفره ات هر کس نشسته
شده حاجت روا موسی بن جعفر
اگر دارم دوصد مشکل غمی نیست
بُود مشکل گشا موسی بن جعفر
اگر در دل هزاران غصه آید
ندارم غصه با موسی بن جعفر
بیا دستم بگیر باب الحوائج
که افتادم زپا موسی بن جعفر
من امشب آمدم در روضه تو
شب قبرم بیا موسی بن جعفر
بگو با هر مریض ناعلاجی
بدان دارد شفا موسی بن جعفر
توسل کن توسل کن توسل
بگو با او که یا موسی بن جعفر
ندارم برکسی امید؛ دیگر...
فقط دارم ترا موسی بن جعفر
میان روضه ات الحمدالله
شدم اهل بکا موسی بن جعفر
تو می کردی دعا عجل وفاتی
مگر دیدی چه ها موسی بن جعفر
ندیده دخترت در کنج رندان
تورا شکر خدا موسی بن جعفر
اگر کشتند تورا اما سر تو
نشد از تن جدا موسی بن جعفر
تورا غسل و کفن کردند اما...
نه با یک بوریا موسی بن جعفر
نرفته بعد تو معصومه جانت
دگر شام بلا موسی بن جعفر
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#سید_مجتبی_شجاع
@hadithashk
از کودکی از سفرهاش حاجت گرفتیم
ما از دعای خیر او برکت گرفتیم
با یک نگاه او همه عزت گرفتیم
ناچیز بودیم و از او قیمت گرفتیم
گفتیم در اوج بلا موسیبنجعفر
حک شد به روی قلب ما موسیبنجعفر
ذکر عروج ماست یا باب الحوائج
گفتیم بین هر دعا باب الحوائج
بی ابتدا بی انتها باب الحوائج
در فضل و بخشش مقتدا باب الحوائج
روح کرامت را به زیر دینِ خود برد
عمری برای شیعیانش غصهها خورد
با نام زیبایش کرامت شد منور
رزقِ عوالم شد به دستانش مقدر
او آبرو بخشیده دنیا را سراسر
میراث دارِ غربتِ زهرا و حیدر
زندانی مظلومِ زندانهای هارون
همواره میبارد برایش چشم پر خون
در اوج سختی هم عبادت بوده کارش
یادِ رضا و فکرِ معصومه قرارش
تنها غل و زنجیر بوده در کنارش
آه از مصیبتها و دردِ بیشمارش
در بین زندان هم به زیر تازیانه
با یادِ زینب اشک او میشد روانه
در لحظهی آخر صدا زد مادرش را
بردند با چه احترامی پیکرش را
اما نبرده هیچ کس انگشترش را
چشمِ حرامی هم ندیده دخترش را
آه از شهیدی که غمش بیانتها بود
حتی دم آخر به فکر خیمه ها بود
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#علی_گلچین_پور
@hadithashk
قیام کرد ولی ساق پا به هم پیچید
کشید ناله و عرش خدا به هم پیچید
دوید درد به جانش میان سلولش
صدای آه رضا جان رضا، به هم پیچید
دوباره نالهی معصومه از مدینه شنید
نوای یا ابتا یا ابا به هم پیچید
کسی مچاله شده در سیاه چالهی خود
که بارها به زیر دست و پا به هم پیچید
نشد قنوت بگیرد بجای یا ربَّش
صدای نالهی زنجیرها به هم پیچید
دوباره گریهی بدکارهای به گوش آمد
دوباره ضجهی یا ربنا به هم پیچید
سکوتِ گوشهی او را صدای خنده شکست
رسید قاتل و این ماجرا به هم پیچید
تنی نحیف تنی خُرد پیکری مجروح
به زیر ضربهی شلاق تا به هم پیچید
چه کرد سندی شاهک، چه گفت آنجا که..
امامِ صبر هم از ناسزا به هم پیچید
به زیر چکمهی او سینهای ترک برداشت
به دور چکمهی او یک عبا به هم پیچید
کفن به پشت کفن گل به روی گل آمد
همینکه هفت کفن را رضا بهم پیچید
به گریه کرببلا رفت و دید بی کفنی
به زیر غارت سر نیزه ها به هم پیچید
به دور مشت، کسی موی او به هم پیچاند
و کار زینب و آن بی حیا به هم پیچید
هوا زِ باد مخالف چو قیرگون گردید
میان قتلگهش کربلا به هم پیچید
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#حسن_لطفی
@hadithashk
همیشه دارم از مادر غمِ موسی ابن جعفر را
دم باب الحوائج را دمِ موسی ابن جعفر را
سلیمان با همه حسرت ضریحش در بغل دارد
که میبیند گدای بی غمِ موسی ابن جعفر را
فراوان در فراوان در فراوان داده بر دستم
ندیده چشمهای ما کمِ موسی ابن جعفر را
اگرچه جنس ناجورم، خدا اما _خدا را شکر_
خریده است جنس درهم موسی بن جعفر را
شفایش میرسد هر دفعهای که رنج خود گفتم
چه کم دارم که دارم مرهمِ موسی بن جعفر را
جوابم کرد دنیا و قسم دادم به معصومه
ببینم معجزات عالمِ موسی بن جعفر را
نشستم سجدهاش کردم و دیدم انبیا با شوق
که میبوسند هر دم خاتم موسی ابن جعفر را
خدا از ما نگیرد سفرهاش را نذری ما و
هوای روضهی دورِ همِ موسی بن جعفر را
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#حسن_لطفی
@hadithasbk
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
دمادم ذکر من گشته خلصنی ای خدا من
شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم
شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر
نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم
به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی
شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم
اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق
به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم
از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم
فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم
چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم
که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم
به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند
نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم
مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند
تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم
شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند
به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#موسی_علیمرادی
@hadithashk
الا ای آنکه باشد عالم بالا گدای تو
بمیرم گوشهی مطموره ها حالاست جای تو
شبیه مادرت زهرا شدی نیلی و، مثل او
دعای مرگ، آخر شد در این زندان دعای تو
جدا کردند با زحمت، عبا را از روی زخمت
گمانم از غل و زنجیر پاره شد عبای تو
به استقبال پهلویت لگد پشت لگد آمد
لگد خوردی و دیگر در نمیآید صدای تو
لگد خوردی ولی آخر ضریح سینه سالم بود
نکوبیده کسی با چکمه، روی دندههای تو
خدارا شکر در زندان، نشد آقا تنت عریان
نباشد دست این و آن عبای تو ردای تو
اگر چه شد تنت از حلقهی زنجیر کاهیده
به زیر دست و پا امّا نمانده دست و پای تو
کرم کردی شدم آوارهی کوی رضا جانت
تمامِ هستی شائق، فدای تو فدای تو
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#محمود_اسدی
@hadithashk
فدای غربت تو ای غریب بغدادی
چقدر ناله که زیر شکنجه سر دادی
سیاه چاله ی مرطوب و استخوانی خرد
بگو که با چه گناهی به حبس افتادی
چنین که خرد شده ساق پایت از زنجیر
به فرض حبس نباشی، چه سود از آزادی؟
شکسته بال و پر اصلا قفس نمی خواهد!
ولی تو در قفسی و اسیر صیادی
غریبی و غل و زنجیر و زخم در گودال
به تو زیاد رسیده از ارث اجدادی
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
#محمد_رضا_مسعودی
@hadithashk