eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
112 فایل
#خواندنی ، #دیدنی و #خندیدنی ، 🔴🔴نظر، انتقاد ، پیشنهاد @abasalialmasi 🔵کپی پستها با ذکر #صلوات آزاد 👈در این کانال ❌ تبادل ❌ تبلیغ ⛔️ نداریم ✅کانالهای دیگرما👇 🆔 @Basirat_E 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ ( ) ✅ یک قناسه چی (تک تیرانداز) ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!» ترق! ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت! چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!» ترق! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید! داستانها و مطالب طنز بیشتردر 🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92 لطفا تشریف بیاورید 🔺
✍️ 🔸آخ پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش مي‌گفتند «آدم آهني» يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آن‌قدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود. دست به هر كجاي بدنش مي‌گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود. اگر كسي نمي‌دانست و جاي زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش مي‌آمد، نمي‌گفت: مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان مي‌آورد كه آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي‌گرفت مي‌گفت: « آخ » و اگر كمي پايين‌تر را دست مي‌زد، مي‌گفت: «آخ مقدماتي» و همين‌طور «آخ »،. . . «آخ و...» تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش مي‌كردند و صدايش را به اصطلاح در مي‌آوردند تا شايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند. 📕فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 48 کانال داستان و طنز 🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
✍️ دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت ... 📕سالنامه فانوس ۱۳۹۰ کانال داستان و طنز 🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
سید هاشم آدم شوخى بود. یادم هست تو منطقه که بعضى از بچه ‏ها سیگارى بودند و سیگار مى‏کشیدند. هاشم گاه وقتى توتون سیگار آنها را خالى مى‏کرد کمى خرج توپ داخل سیگار میریخت. طرف وقتى سیگار مى‏کشید این خرج یک مرتبه آتش مى‏گرفت بچه ‏ها شروع مى‏کردند به خندیدن. 🔹شهید سیدهاشم‌ آراسته‌ منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره بزرگداشت سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان @hal_khosh
آجیل مخصوص شوخ طبعی اش باز گل کرده بود. همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش می کرد و می گفت: نمی دم که نمی دم. آخر یکی از بچه ها پتویی آورد و روی سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن آجیل می خوری؟ بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.. . و بالاخره در این گیر و دار یکی از بچه ها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص چیزی جز نان خشک ریز شده نبود. همگی سر کار بودیم. 🔹مجله جاودانه ها، شماره مجله:49 @hal_khosh
😃خدایا ما را حفظ کن تا او در میان جمع بود، کسی بین دو نماز دعا نمی کرد، چون به کسی مهلت نمی داد. دعا کردنش هم خلاف همه بود. عقبه که بودیم، کولاک می کرد و در دعا، از آن حرف های شهادت طلبانه ی داغ. جلو که می رفتیم، همه ی آن دعا یادش می رفت و فقط می گفت: «خدایا ما را برای اسلام و مسلمین حفظ بفرما.» همه می خندیدند و می گفتند: «اگر راست می گویی از آن دعاهای تنوری اول راه بکن.» تبسمی می کرد و می گفت: «جانم! هر دعایی جایی داره، این جا که شهر نیست. این جا جبهه است. دعا زود اجابت می شود. آمدیم و دعای ما را استجابت کرد، تکلیف بچه هایمان چه می شود؟» 📖کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:209 @hal_khosh
يكبار در جبهه آقاي «فخر الدين حجازي» آمده بود براي سخنراني و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهاي حرفاش به يكباره با صداي بلند گفت: «آي بسيجي‌ها !» همه گوشها تيز شد كه چيمي‌خواهد بگويد. ادامه داد: «الهي دستتان بشكند عصباني شديم. مي‌دانستيم منظور ديگري دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟ يك ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😂 @hal_khosh
هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: * کی ناراحته؟ - دشن!!!! * کی سردشه؟! - دشمن!!! * آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسیدپتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده.. . @hal_khosh
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت .. . @hal_khosh
اسلام در خطر است بچه‌هاي گردان دور يك نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه مي‌شد. مشكوك شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جويا شوم. ديدم رزمنده‌اي دارد مي‌گويد: «اگر به من پاياني ندهيد بي اجازه به اهواز مي‌روم.» پرسيدم :‌ «چي شده؟ قضيه چيه؟» همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است. آمدم اينجا مي‌بينم جانم در خطر است!!.» . @hal_khosh
صدام آش فروشه!... روزهاي اولي كه خرمشهر آزاد شده بود، توي كوچه پسكوچه‌هاي شهر براي خودمان مي‌گشتيم. روي ديوار خانه‌اي عراقي هانوشته بودند: «عاش الصدام» يكدفعه راننده زد روي ترمز و انگشت گزيد كه اِاِاِ، پس اين مرتيكه صدام آش فروشه!... كسي كه بغل دستش نشسته بود نگاهي به نوشته روي ديوار كرد و گفت: «آبرومون رو بردي بيسواد!... عاشَ! يعني زنده باد. . @hal_khosh
🔻ایستگاه صلواتی دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند. گفتم: «این کیه؟» گفتند: «ازنیروهای دشمنه » گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» می‌خندیدند. گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!» اینطوری لو رفته بود. بچه‌ها هنوز می‌خندیدند. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92