✅ توضیح: نوشته زیر برای فهم بیشتر خطاب دارد. خطابش هر بزرگواری میتواند باشد. اگر به دلتان نشست، برای من هم دعا کنید.
🖌#پیاده_روی_های_نیمه_شبی
نمی دانم چرا اسمش شد، پیاده روی های نیمه شبی. شاید نیمه شب ها زمان خلوت با ارباب است خواستم برای تان ماندگار شود.
به هر حال این نوشته هم در یکی از نیمه شبهای مشهد کلید خورد. برای کسی که اهل دقت و تأمل است و مدتی است دل در گرو محبوب هستی سپرده است.
.
این نوشته موضوعش «تعریف» است.
آخ که این تعریف ها چقدر مهمه. اینقدر که نقطه جمع و افتراق آدم ها، نقطه قضاوت ها ، نقطه امید ها و بیم ها ، نقطه بودن ها و نبودن ها و همه همه در این تعریف ها خلاصه میشود.
اینکه تعریف ما از کار ، از فرهنگ، از فعالیت، از جهاد ، از ارتباط، از علم آموزی، از تربیت ، از عبودیت و خیلی چیزهای دیگه چیه، این خیلی مهمه. ظاهر همه ی الفاظ مشترک است اما باطن معانی فرق میکند. پس باید خیلی کلمات را در شروع برای انسان ها تعریف کنیم. غرب هم از همین حربه استفاده کرد. صدماتی که با تعریف کردن ها به بدنه فرهنگ اصیل اسلامی می زند ، صدمات بزرگی است. به عنوان مثال آزادی شعار انقلاب اسلامی است. آن را می گیرد اما به گونه ای دیگر تعریف میکند. این نمونه ها را این روزها در فضای مجازی خیلی می بینید. از اینکه روابط نامشروع را موجه و در چارچوب آزادی تعریف کند و انواع ازدواج را به بهانه ازدواج کودک و ... غیر موجه تعریف کند. وقتی تعریف ها هم عوض شد، نگاه ها و فکر ها هم عوض میشود. فکر ها که عوض شد، رفتار ها و منش ها عوض میشود. و این همان هدف شیطان است.
پس حالا که دقت میکنیم، می بینیم عجب چیز خفن و مرموزی است این «تعریف» کردن ها.
.
یکی از مشکلات ما، این است که کسی برایمان زندگی را تعریف نکرده. خوب نفهمیدیم اصلا چرا باید به دنیا بیاییم و سختی بکشیم و بمیریم. کسی وظیفه مان را تعریف نکرده. کسی عشق و محبت و امید و نشاط و اخلاص و جهاد و خیلی چیزهای مهم را برامون تعریف نکرده است.
اینقدر اینها عجیبه که توی یکیش که بری، به این راحتی در نمیای. گاهی وقتی یک کلمه را می فهمی، تا مدتی بخار از سرت بلند میشود. من که حس میکنم، نیاز به یک کوه پر درخت در وسط جنگل های شمال دارم که کسی نباشد و راحت فریاد بزنم. فریادی که کمی این مغزم آرام گیرد.
@hamedtaghdiri
یکی از مشکلات افراد دغدغه مند عرصه فرهنگ، همون هایی که بی قرار کار فرهنگی هستند، این است که تعریفی از کار فرهنگی نمی دانند. حتی ریز شوی، تعریفی از زندگی خودشان هم نمی دانند. و کسی که تعریف ها برایش جا نیفتاد ، راه به جایی نمی برد. می دود اما نمی فهمد. انجام می دهد اما چرایی اش را و ثمرش را نمی داند. زود خسته میشود و کم می آورد. با هر اتفاق جذابی، فعالیت نو آورانه ای به این طرف و آن طرف می زند. و در نهایت خسته در جایی می نشیند و دیگر «حرکت» نمی کند.
گفتم «حرکت». که این حرکت خودش از مهمترین کلماتی است که باید «تعریف» شود. حرکت یکی از کلیدی ترین کلمات زندگی انسان هاست. کلمه ای که خیلی از ما نمی دانیم اصلا این کلمه چیه؟
.
اما اگر از من راهنمایی بخواهید می گویم راهنمایی این مسیر گفتنی نیست. چشیدنی است. چشیدن برای فهمیدن تعریف ها.
باید چشید ، لمس کرد، حس کرد، در صحنه بود، فکر کرد ، حتی افکار را مباحثه کرد تا به تعریف درست رسید. می بینید چقدر سخته؟! می بینید با این وضعیت خیلی حرف ها را نمی شود گفت؟ می بینید با این نگاه خیلی دوره های آموزشی مربی گری و .. فایده ای ندارد و تنها داده هایی برای کوله بار فعالیت ماست ! که اگر تعریف ها مشخص بود هر دوره، هر حرف، میشد گنج . میشد منبع فهم بهتر «تعریف».
.
حال با این اوضاع من چطور می توانم راهنمایی کنم؟! این است که وقتی افراد زیادی از من راهنمایی خواستند ، سکوت کردم و نگاه شان کردم. و در دل فریاد زدم این راه عجیب پر بلا است. بگذار و بگذر. بگذار و به این چند روز زندگی دنیا خوش باش و سر در آخور آن کن و بد مستی کن. که اگر تعریف ها را بفهمی، آرامشت در دنیا از دست می رود و نمی توانی نفس بکشی. که اگر بفهمی احساس خفگی در دنیا میکنی و به هر در می زنی تا معشوق هستی تو را ببیند و تو را بخرد. که اگر بفهمی اصلا حواست از دنیا پرت می شود و ناگهان می بینی اصلا قلب و دل را یک جا باخته ای.
پس راحت تر است که بگذاری و بگذری. راحت تر این است به همین درس های دانشگاه و مدرک گرفتن ها و چند صباح در این فعالیت فرهنگی و چند صباح در آن فعالیت فرهنگی و گاهی عبادتی در ماه رمضان ، دلمان را خوش کنیم و روزگار بگذرانیم تا ملک الموت از راه برسد.
.
آخ که چقدر بی تاب ملک الموتم. آخ که چقدر انتظارش را می کشم. می دانم کوله ام خالی است. می دانم خیلی چیزها را بدهکارم و نباید انتظارش را بکشم اما چه کنم که هنوز جواب خیلی «تعریف» ها را نگرفته ام. تعریف هایی که با رفتن حاصل میشود و عطش فهمش خواب و خوراک را از من گرفته.
و چه خوب نوشت حاج قاسم عزیز ، که :
«آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...
خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»
آخ که این کلمات حاج قاسم چقدر حرف و چقدر تعریف دارد. یکی از این تعریف کردن ها باید این جمله باشد :
«خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم»
باید تعریف کنیم که باید برای مرگ مان هم تلاش کنیم. باید تعریف کنیم که در این تلاش باید رقبای عشق را کنار زد، زخم برداشت و واسطه فرستاد.
بعد ما نشسته ایم و مثل هر روز نان و پنیر مان به راه است، مثل هر روز لباس می پوشیم و به کارهای روز مره مان می پردازیم، مثل هر روز واحد های درسی پاس میکنیم و تلویزیون می ببینیم و در آخر می گوییم خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت کن.
.
نه برادر و خواهر من ، نه عزیز من . این بلوف است. این کلاه سر خودمان گذاشتن است . این نتیجه، دعایی نیست، عمل کردنی است. باید عاشق شوی. عاشق.
بعد در اوج عشق از عشقت بگذری . باید آنقدر بدوی و جهاد کنی که زخم برداری. چه در میدان رزم سخت و چه در میدان رزم فرهنگی. بدون زخم نمیشود .
باید هر روز و هر مکان دنبال واسطه ها باشی. باید هر نفس گرمی، هر مظلومی ، هر معصوم و پاکی را یافتی ، کنارش بکشی و یواشکی روی ماهش را ببوسی و دست به دامانش شوی که برای مرگ با معرفتت دعا کند.
.
دیدید همین تعریف مرگ چقدر سخت است؟! دیدید چقدر فراز و فرود دارد؟! اصلا زندگی همه اش چالش است. و ما هر روز دنبال «تعریف» ها هستیم. تعریف هایی که معشوق هستی برایمان در نقشه گنج دنیا پنهان کرده است و ما باید تلاش کنیم با نقشه یا راهنما پیدایش کنیم.
.
نیمه شب ۱۴ اسفند ۱۳۹۹
مشهد مقدس
میرزا حامد
@hamedtaghdiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #یکسال_بدون_شیخ_احمد
🎞 کلیپی کوتاه بیاد #شیخ_احمد_خسروی
مسؤل واحد روابط عمومی سازمان مدارس صدرا
📝 متن پیام تسلیت ریاست محترم سازمان تبلیغات در پی درگذشت حجت الاسلام #احمد_خسروی
https://imso.ir/3273
فیلم با کیفیت در آپارات:
https://www.aparat.com/v/Gebqu
📌 #سازمان_مدارس_صدرا
@imso_edu | imso.ir
دیگر این جلسات برایم عادی شده است. اینکه جلوی یک مسئولی حرف های نو و خلاقانه بزنم و همینطور نگاهم کند.
یادمه توی یکی از این جلسات خیلی بالا، سردار خیلی خاص، بعد از اتمام شدن حرف هایم ، نگاهم کرد. بعد تلفن کنار دستش را برداشت. من و فرهاد دوست شفیقم ماندیم که پشت تلفن چه میخواهد بگوید و چه تحولی در او ایجاد شده است. بعد همینطور که ما را نگاه میکرد، داخل تلفن گفت : «شکر هم بیارید!!» 😐
.
یادمه توی جلسه ی دیگه که با سردار عزیز دلمان ، پیش اون سردار بزرگ تر رفتیم، خیلی خوب فقط سر ما داد زد که به شما چه ربطی دارد این کارها و مگر ما نیستیم.🤕
.
البته یادم هم هست که در جلسه ی سردار راهبردی تا حرف را شروع کردم ، گفت صبر کن. باز تلفن را برداشت و گفت دوربین بیاورید و همه حرف هایم را ضبط کرد و آخرش گفت خیلی استفاده کردم.🙄
.
جلسات ما کلا بالا و پایین دارد. این بار هم در جلسه با وزیر آموزش و پرورش خوش بین نبودم. اساسا وضعیت الان آموزش و پرورش مشخص است که چطور جلساتی خواهیم داشت.
آقای وزیر هم بدون هیچ عکس العملی ، فقط می شنید. میشد فهمید که باید زودتر حرف هایم را جمع کنم و خودم دنبال آن بروم . مثل ده ها دغدغه و طرح دیگه که خودم آن را دنبال کردم.
حرف ها که تمام شد ، آقای وزیر گفتند در این مدت وزارت تا به حال این حرف ها را نشنیده بودم و خیلی خوب بود. برایم جمله ایشان جالبتر بود. انتظارش را نداشتم در این روزمره کده دولت، در این داغون بازار طرح ها، آقای وزیر چنین استقبالی کند.
.
شاید چون آقای وزیر قبلا اهل این دهکده بسته آموزش و پرورش نبوده و حرف های خلاقانه را می فهمد. هر چه که بود ، به هر حال این آقای وزیر هم در این آخر دولتی و مشکلات بودجه ای و ساختار داغون وزارت خانه گرفتار شده است. و هر چه تلاش میکند حرفی از تحول و نوآوری نیست.
.
چقدر در نظام آموزش و پرورش به مدیر تحولی نیاز داریم. مدیری که تحول را بفهمد و وارد میدان شود و عمل کند. مدیری که ظرفیت های مردمی را بشناسد و در دهکده بسته آموزش و پرورش را به روی همت های جوانان خلاق باز کند.
#زیر_میز
.
یادمه جلسه که می رفتم ، کلی حرص میخوردم که آقای مسئول با این همه دم و دستگاه، این همه میز و صندلی و کولر گازی، چه کاری برای انقلاب اسلامی میکنی؟! توی دلم می گفتم ، بابا از جات بلند بشی و حرکت کنی ، نیاز به میز و صندلی هم نیست. خلاصه همه ی این ها می آمد و می رفت و ما مشغول فعالیت تربیتی خودمان بودیم با همان پرینتر و رایانه و دم و دستگاه در عقب ماشین.
.
خدا هم ما رو آورد پشت یکی از همین میز ها و گفت حالا تو انجام بده آن آرمان ها را.
راستش اولین باری که وارد اتاق ریاست شدم، یک دل سیر با صندلی اتاق حرف زدم. اساسا از قدیم روی صندلی که بند نمیشدم اما صندلی این اتاق عجیب صندلی راحت و ریاستی بود. از همان هایی که فریاد می زد بیا گولت بزنم. خلاصه از همان اول حرف هایمان را با هم زدیم. بهش گفتم تو به کسی وفا نمی کنی پس الکی شلوغش نکن.
خلاصه ما با در و دیوار این اتاق مفصل حرف ها زده ایم.
.
کلا در این چند سال گذشته سازمان تبلیغات ، این صحنه زیر میز را کم ندیدم. نه من که مدیران کل دیگه هم کم ندیدند. دیشب داشتم پایه های صندلی ها و میزها را میشمردم. شاید شروعش به جای شمارش گوسفندان در خوابیدن بود اما بعدش دیدم ۷۷ تا پایه توی اتاقم هست و از خودم سوال کردم، من چقدر پایه ی انقلابم؟!!
.
همه اش تقصیر بیدار شدن های ساعت چهار صبح است. آن هم باید این مداحی که شده صدای زنگ بیدار باش موبایلم. همین که در پایین می آورم و میگه رفیق جا نمونی...
خلاصه چند بار جا موندم تا به این صدای بیدار باش رسیدم که جا نمونم. 😄
نمی دانم چرا وقتی بیدار باش ساعت چهار صبح میشود، شب ها هم خوابم نمی برد. اصلا انگار بعد از مدتی بدن خودش خودکار ریست میشود🧐
خلاصه مواظب خودتون باشید. این آخر قرنی مواظب باشید بلکه قرن بعدی به خیر بگذره.
.
مرور خاطرات نوروز ۱۴۰۰
.
می دانستم ما فقط وظیفه داریم حرکت کنیم. اما خب بدون پول و هماهنگی که نمی شد. از چند ماه قبل پیگیری کردم و بالاخره در جلسه ای خدمت حجت الاسلام و المسلمین حسینی رسیدیم. کار رو پسندیدند اما منوط شد به حضور ما در #سوریه که هزینه آن بر عهده خودمان بود. من هم که اولین تجربه فعالیت تبلیغی بین الملل ام بود ، بسم الله رو گفتم و رفقا رو جمع کردم.
.
مثل همیشه، وارد حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شدم. عرضه حاجت کردم و مقدار درخواستی را گفتم و باز این خاندان کرم، هنوز از حرم خارج نشده بودم که هزینه سفر را رساندند.
.
هنوز از شلوغی های سوریه خبری نبود. چهل روز فعالیت در حرم حضرت زینب سلام الله علیها شیرینی های زیادی داشت. من هم مثل همیشه علم غرفه کودکان را بلند کردم. از بی آبی و بی برقی محل اسکان نگم که همه اش با دست پخت بی نظیر رضا جوان آراسته فراموش میشد. چرا که شب تا صبح باید راه می رفتیم بلکه غذای بی نام و نشانش هضم شود. خودش هم انگار این را می دانست. چرا که همیشه بعد از غذا ، پیاده با دوربین عکاسی راهی کوچه و پس کوچه های دمشق میشد. از این ژست های هنری که انگار ما نمی فهمیدیم خودش هم می داند چه آشی برای ما پخته است.
.
تجربه ارتباط با زائرین کشورهای مختلف، تجربه بسیار شیرینی بود. تجربه ای به یاد ماندنی که هنوز هم دلمان تنگش میشود. روزهای آخر ، دیدن شهرهای مختلف سوریه روزی مان شد. یکی از بازدید های جالب زیارت مضجع شریف حضرت عمار یاسر و محل جنگ صفین بود.
.
شروع تجربه بین الملل با سوریه ، شروع ویژه ای بود. تجربه ای که در خیلی سفرهای بعدی کمکم کرد. سوریه سرشار از تجربه و فرهنگ و تاریخ است. باید با علوی ها و اهل سنت و مسیحی ها و دروزی زندگی کنی تا بفهمی سوریه کجاست.
و من در این مرور خاطرات عجیب دلم برای سوریه تنگ شده است.
@hamedtaghdiri
مرور خاطرات
.
راستش را بخواهید خودم هم شاخم در آمده بود. اصلا تصورمان از یک #مدرسه_علمیه این نبود. ما که با مدرسه علمیه غریبه نبودیم. کودکی مان در لا به لای کتابهای پدربزرگ گذشته بود. کتابهایی که پدر بزرگ میان شان پیدا نبود و نقش قلعه بازی برایمان داشت. وقتی هم پدربزرگ پیدا میشد ، شکلاتمان را می گرفتیم. خانه پدربزرگ وسط یک مدرسه علمیه بود. تصورمان این بود که وقتی موقع غذا میشد، پدربزرگ حکمت های نهج البلاغه را برای همه اهل سفره می خواند. خلاصه این مدرسه علمیه ، شاخ در آور بود.
.
مدتی چهره ام مثل این بهت زده ها بود. وقتی بهم گفتند باید نمایش بازی کنم. مگر طلبگی با سن نمایش و اتاق گریم و نمایشنامه ارتباطی دارد؟!🙄 بعضی ها زودتر وارد گود شدند. مثل همین رضا جوان و سیدمهدی صدرالساداتی. اصلا انگار نمایشنامه نویسی و بازیگری در خون شان بود. خدا رو شکر از اول نقش های مثبت به من می افتاد و سن نمایش مدرسه علمیه مان همیشه داغ بود. کمی که پیش رفتیم کلاس نگارش و خوشنویسی و .. هم اضافه شد. و این شد که یواش یواش شاخمان در آمد.
.
تابستان که شد فکر کردیم خب یکسال سختی های درس خواندن و دوری از خانواده و حجره نشینی تمام شده و برمیگردیم به سمت پدر و مادر و سه ماه یک دل سیر می خوابیم . اما خبر آمد که کجا؟ یک هفته دیگر برگردید که چهل روز می رویم داخل باغ مدرسه علمیه.(به چند درخت وسط بیابان می گفتند باغ ، همین عکس اول و دوم) که در این چهل روز مکالمه زبان عربی تان شروع میشود و از اینجا ما همان زبان فارسی که به زور حرف میزدیم را هم کنار گذاشتیم و شدیم عرب زبان . قرار بود هر کلمه فارسی حرف زدن جریمه داشته باشد. من بیچاره همان سال اول اندازه کل زندگی ام جریمه دادم تا عرب شدم. دیگر هرچه تلاش میکردم موقع فکر کردن ، فارسی فکر کنم ، فایده ای نداشت. سه سال مکالمه عربی در طول سال تحصیلی و تابستان ها ادامه پیدا کرد .تلویزیون داشتیم، فیلم تولید میکردیم و تلاش میکردیم سختی های باغ را کم کنیم.
.
بعد از مکالمه زبان عربی فکر کردیم خب این زبان هم تمام شد. بریم به زندگی برسیم که خبر آمد آقا کجا؟! تازه دوره زبان انگلیسی شروع شده و سه سال انگلیسی شروع شد. در همان باغ . و ما که این دفعه علیه عرب زبان ها هم فیلم میساختیم. خلاصه این زبان آموزی پای ما را به عرصه بین الملل که فکرش را نمیکردم باز کرد. البته این پا باز شدن هم ماجرا ها داشت اما شروعش از نگاهی بود که دوره ها داد.
.
خلاصه این روش مدرسه علمیه مان برای حدود ۲۰ سال پیش است. مدرسه ای که طراحش شهیدبهشتی بود.
.
#مدرسه_علمیه_شهیدین (بهشتی و قدوسی)
@hamedtaghdiri
#کوچه_پس_کوچه
.
بچه که بودیم، کوچه رفتن و بازی با بچه ها علاقه مان بود. الان کوچه و پس کوچه های بچه ها مجازی و تلویزیونی شده. هرچی داد و فریاد می زنیم که برو بیرون حداقل یک خورشید ببین ، میگن خب باباجان شبکه پویا همش خورشید نشون میده. خلاصه کوچه و پس کوچه دیگه برای این بچه ها معنا ندارد.
.
#دوستت_دارم های این دوران هم معانی خودش را از دست داده. زمانی عشق عامل حرکت بود. همان حرکتی که ما انسان ها از توقف نجات می داد. الان عامل توقف است. دیگر دوست داشتنی هایمان توی همین گوشی ها و تلویزیون هاست. باید متوقف روی همین ها شویم تا به دوست داشتنی مان برسیم. قدیم برای ارسال پیام باید کلی راه می رفتی و امروز باید بنشینی و پیامی تایپ کنی. قدیم اینقدر دوستت دارم شنیده نمیشد و اینقدر عادی نبود. الان مثل نقل و نبات این دوستت دارم ها ریخته و عادی شده . قدیم دوستت دارم ها عامل رشد و ارتباط با معبود بود و این روزها عامل عقب گرد و فراموشی خالق.
خلاصه دوستت دارم ها و عاشقی ها هم جنسش عوض شده.
.
این بلا فقط سر دوستت دارم ها نیامده، سر کارکردن ها هم آمده. الان نشسته پای فضای مجازی و کار میکند. چه کارش شغلی باشد و درآمدی و چه کار فرهنگی. از هر در و دیواری پست و استوری میگذارد. اگر فالوور داشته باشد که میشود فعال مجازی ، اگر فقط دور میزند که میشود علاف مجازی ، این وسط ها هم عده ای زده اند در مسیر دلالی مجازی. خلاصه به کسی بگی بیا بریم سفر و اردو و کار میدانی ، اول یک دل سیر بهت می خندند بعد میگوید اردوی مجازی ندارید؟! خیلی هم پایه باشد می پرسد وسیله و محل اسکانش چیه که مجازی چک کند.
.
خلاصه روزگاری خیلی کلمات عامل #حرکت بود و این روزها عامل توقف.
خدا رحمت کند استاد علی صفایی ره که می فرمودند :
«کفر متحرک، به اسلام میرسد ولی اسلام راکد، «پدر بزرگ کفر» است. سلمانها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آنها را به رسول (ص) منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول (ص) بودند، رُکودشان آنها را به کفر پیوند زد.»
.
به فکر #حرکت هایمان باشیم.
@hamedtaghdiri
#تک_تیرانداز
.
خیلی وقت بود دلم میخواست فیلم تک تیرانداز رو ببینم. چقدر وجه مشترک است بین جبهه دفاع مقدس و جبهه تربیت . گاهی باید گردان تک نفره شوی و در بیابان ها تک و تنها به هر سمت و سو رو کنی. گاهی باید هفت فرزند را بگذاری و بگذری تا صیاد خمینی شوی.
.
عرصه تربیت هم همین سختی ها را دارد. باید تیر معارف را پرت کنی و بخواهی که خداوند آن ها را بر دل ها بنشاند. باید خودت را هیچ محض بدانی تا صیاد خمینی شوی. گاهی باید گردان تک نفره شوی که در بیابان ها به هر سمت و سو رو میکند. باید رنج فراق خانواده را بچشی تا محبوب هستی خریدارت شود.
.
در این جبهه جز جنس خالص نمی خرند. در این جبهه بسته بندی ها و زیباسازی ها و زیور آلات امروزی نصب کردن فایده ای ندارد. محبوب هستی فقط جنس ناب میخرد و بس. هرچه نشستیم و برای خودمان ، اعتبارمان ، دکان مان ، شهرت مان کار کردیم ، ما را بیشتر از هدف مان دور میکند و ما چه کنیم با این همه هوای نفس که دارد خفه مان میکند.
.
شهید زرین ها قبل از اینکه تک تیرانداز باشند ، مربی بودند. مربی نفس شان ، مربی نسل انقلاب اسلامی . و چه خوب مربی گری کردند و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. هر وقت فهمیدیم چه گنجی در درون داریم، هر وقت جبهه رزم مان را شناختیم ، هر وقت وجود پر قیمت مان را با قیمت عرضه کردیم ، آن وقت شهید زرین میشویم. روحش شاد.
.
این انقلاب تک تیرانداز میخواهد. بسم الله...
@hamedtaghdiri
اولین باری که برای کارهای تبلیغی کمک مالی گرفتیم ۶۰۰ هزارتومان بود. ذوقش چند شبانه روز خواب را از چشمانم ربوده بود. همه اش را دادیم و یک ویدئو پروژکتور خریدیم که در کارهای تبلیغی مان نوآور باشیم. هنوز هم کار میکند و کمکمان است.
.
از پول و حمایت گرفتن متنفر بودم. از کودکی یاد گرفته بودیم چیزی را طلب نکنیم. هنوز هم از درخواست مالی متنفرم. گاهی فکر میکنم خدا خواسته ما را اینطور امتحان کند. اگر زندگی شخصی مان بود هیچکدام از این جلسات را نمی رفتیم اما وقتی میبینیم یک پیگیری ما و کمکی که میگیریم شاید بذری شود در دل یک نوجوان پاک و زلال انقلاب اسلامی ، هروله کنان به سمت این درخواست ها می رویم.
.
رفقا می دانند مدتی پدر بزرگ جلسه رفتن با این مسئول و آن وزیر و سردار شده بودم. جلساتی برای اینکه برای چند طرح مان حمایتی بگیرم. گاهی به شوخی میگفتم اگر در هر جلسه این آقایان مسئول فقط پنجاه هزارتومان کمک میکردند الان ما در کارهایمان میلیاردر بودیم. هیچ مقام و مسئولی هم از قلم نمی افتاد. یادمه آنقدر تجربه پیدا کرده بودم که همان اول حال و هوای آن مسئول را تحلیل میکردم و به اقتضای حالش فیلم و گزارش نشانش می دادم. یکی استقبال میکرد و یکی یخ برخورد میکرد و ما کوتاه نمی آمدیم که وظیفه مان است.
.
تا اینکه شرایط خیلی سخت شد. وسط کارها بود و دیگر هیچ نداشتیم. استادمان گفت این همه به این وزیر و آن مسیول رو زدی و نامه نوشتی ، چقدر به صاحب این کارها رو زدی و نامه نوشتی؟! و ما تازه فهمیدیم که اساسا راه را اشتباه رفته ایم.
.
سازمان تبلیغات که آمدیم فکر کردیم، خب حالا میرویم به دغدغه ها و طرح هایمان می رسیم. یا حداقل این رو زدن هایمان کمتر میشود .اما چشم تون روز بد نبیند که اوضاع بدتر شد که بهتر نشد. حالا ظرفیت و دغدغه های مان بی نهایت شد و داشته هایمان در حد هیچ. آخرین روز سال که آقای حسابرس گفتند بیش از یک میلیارد در سال گذشته زیان برای شما محاسبه کردیم ، رفتم در اتاق و یک دل سیر خندیدم. راستش خیلی معلوم نبود خنده است یا گریه. اصلا نمی فهمم مگر کار تربیتی هم زیان می دهد. ما که تا حالا فکر میکردیم همه اش سرمایه گذاری است. ما که از هر جایی که میشد زدیم، هر صرفه جویی هم بلد بودیم کردیم اما خب همه این تورم ها را شما در این همه دانش آموز ضرب کنید و پول هایی که نرسید.
.
چند روز قبل حاج آقای قمی گفتند پول نداریم اما کار زیاد میخواهیم. بروید و راهش را پیدا کنید. و من در گوشم صدای استاد می آید: « پیامبر چقدر بودجه داشت؟! امام خمینی چقدر بودجه داشت که انقلاب کرد.» و ما چرا بودجه زده شدیم؟
@hamedtaghdiri
https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
.
بچه که بودیم، یک سال منتظر بودیم که #نیمه_شعبان شود و جلوی خانه مان جشن بگیریم. چراغانی میکردیم و یک حوض هم میساختیم. اینکه چرا حوض می ساختیم آخرش معلوم نشد. عرف بچه های قم بود. شکلات بسته بندی میکردیم و شب نیمه شعبان و روز میلاد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ، جشن میگرفتیم. اگر شلوغی ها هم اجازه می داد، با خانواده می رفتیم خیابان انقلاب قم ( چهارمردان قدیم) که اونجا جشنش خیلی مفصل تر بود.
.
اگر قبل از این بهم می گفتند در ناکجا آباد اروپا و در قلب آن ، عاشقان اهل بیت علیهم السلام سر از پا نمیشناسند خیلی باور نمی کردم. وقتی که در عشرتکده غرب پا گذاشتم باور نمیکردم با صف طولانی کالاسکه های عاشق مواجه بشم. این تصویر اصلا گویای طول کالاسکه های شرکت کننده در برنامه جشن مرکز اسلامی امام علی اتریش «وین» نیست.
.
اروپا با همه زرق و برقش و تصوری که از آن برای ما درست کردند ، کوچه و پس کوچه های باصفایی دارد که با دل های پاک مردمش آذین بسته شده است. دل هایی که بی تاب امام غائب هستند. چه خوب دور هم جمع میشوند و بچه ها را هم همراه میکنند تا آنها هم این خیمه پرشکوه را بشناسند.
.
رسانه ها را در شب عید و روز عید ببینید. چقدر معرفت و محبت و عشق تان به امام عصر با دیدن آن ها بیشتر شد؟! به جای آن چقدر با موسیقی و بزن و بکوب و سلبریتی ها آشنا شدید ؟! چقدر شور و نشاط عید را به خانه هایمان آوردند؟
.
یک حرف درگوشی: من که تکلیف خودم را با این ستاد کرونا نفهمیدم. بعید می دانم خودشان هم فهمیده باشند. از یک طرف شمال و سفر و گردش آزاد است و از طرف دیگر ورود به قم و جمکران ممنوع. آنقدر گفتند اربعین و زیارت فاجعه انسانی است که ما منتظر بودیم هجده میلیون نفر در عراق بمیرند. این همه مدت هم گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد و از آن طرف فقط مسیر عراق مسدود است و همه مسیر ها از جمله ترکیه و استانبول آزاد است. از یک طرف میگویند الکل به دست بزنید و ضد عفونی کنید و از یک طرف در وزارت خانه شان خبری از این الکل ها نیست. خلاصه شما فهمیدید به ما هم بگید.
.
عکس: ورودی مرکز اسلامی امام علی علیه السلام، اتریش، وین ، صف کالاسکه های شرکت کننده در مراسم. قبل از کرونا
@hamedtaghdiri
برای بچه های خوب صدرا
.
چون چند تا از بچه های خوب صدرا پرسیدند چند خط برایتان می نویسم
.
«بیچاره دین». آخه وقتی وارد پزشکی میشوی یک نظام پزشکی وجود دارد. هرکسی که از راه رسید نمی تواند ادعای پزشکی کند و دارو تجویز کند. سالها درس می خواند، بیماری میشناسد و بعد دارو ها را تشخیص میدهد و پزشک میشود. آن هم پزشک خاصی. پزشک مغز و اعصاب ، با پزشک قلب و عروق فرق دارد. اینها باید سالها کار کنند تا در موضوع خودشان متخصص شوند. هر پزشکی که وارد شد که نمیتواند در موردبیماری مریض نظر بدهد. باید متخصص آن موضوع باشد.
.
بیمارستان که بودم ، تخت کنارم مریضی بود که یکبار شروع به داد وبیداد کرد. فریادش به هوا بود که این چه حلالی است که برای من ممنوع کردید.چرا این آقای جوان کباب میخورد و غذای من سوپ است. آنقدر صدایش بلند بود که دکتر دیگری که داشت رد میشد به او سر زد. دکتر ارتوپد بود و بیماری او معده بود. دکتر هم برای اینکه خالی از عریضه نباشد از او دفاع میکرد و با لبخند می گفت :به نظر من هم خوردن کباب منعی ندارد😬
.
حالا چرا میگم بیچاره دین؟! آخه ما طلبه ها شش سال درس مقدمات می خوانیم ، بعد چهار سال سطح عالی که تازه آماده بشیم برای ورود به عرصه شناخت آیات و روایات. بعداز آن آنهایی که وارد تخصص فقه و اصول میشوند حدود هشت سال تمام وقت کار میکنند تا بفهمند چطور باید از آیات و روایات برداشت کنند.تا اینجا شد ۱۸ سال.آن هم فقط فقه واصولی ها. بعد از آن باید هر موضوع را یکی یکی بررسی کنند که بررسی هر موضوع بسیار زمان بر است. برای همینه مراجع تقلید همه پیر هستند. اصلا نمیشود به این راحتی وارد عرصه پزشکی دین شویم.
.
حالا این عرصه دین، نظام پزشکی ندارد که جلوی هرکسی که وارد شد را بگیرد ،از طرفی هرکسی که طلبه شد هم صلاحیت این موضوع را ندارد. کسی که فلسفه خوانده راچه به تخصص فقه واصول!پزشک عمومی را چه به پزشکی تخصصی!
.
ما در حوزه اساتید مجتهد کم نداریم. اما مرجع تقلید نمیشوند. یعنی خودشان امکان شناخت حکم شرعی را دارند اما همه مسایل را بررسی نکرده اند.
.
حالا موضوع خوانندگی زن ها و امثال آن چنین است.
اول اینکه مجتهد پزشک دین است. سالها درس خوانده تا حکم دین را بشناسد، با کسی پدرکشتگی ندارد. کسی دیگر صلاحیت ندارد.از طرفی همه ی حلال ها را ما که نباید انجام بدیم. استادی داشتیم میگفت ببخشید دیدن باسن هم حلال است اما آیا کسی در معرض دید قرار میدهد؟! چرا نمی گویید حلال ممنوعه؟! بگذریم که این موضوع در نگاه همه پزشک های مرجع و متخصص دین حلال نیست و چند مرجع در حال حاضر و مجتهدین زیادی حرام دانستند . حالا چه میشود که عده ای خود را پزشک متخصص دین دانستند و صدای وا اسلاما که حلال ممنوعه داریم بلند کردند و برایش مستند میسازند؟!
.
خوب که دقت کنید از این مثال ها ، خیلی خواهید دید.
@hamedtaghdiri
«همه جز من آرپیجی به دست دارند»
.
این فقط حرف پشت بی سیم حاج احمد نیست بلکه فریاد انقلاب اسلامی در طول این چهل سال است.
.
تاریخ در سال ۶۱ حاج احمد را گم کرد اما انقلاب اسلامی در این مدت هزاران حاج احمد را با خود همراه کرده است. انقلاب اسلامی درخت پر ثمر و صبوری است که که با خون حاج احمد ها آبیاری شده است اما هر چه تاب بازی و چنگ زدن های سلبریتی و نو کیسه ها را دیده صبوری کرده. این درخت خودش را خادم می دانسته که سکوت کرده.
.
تاریخ یادش رفته فریاد بزند وقتی را که در مقابل هر رزمنده حاج احمد یک تانک ایستاده، وقتی رئوفی به حاج احمد نمی رسد و حاج احمد با ۳۵۰ نفر وارد فرودگاه بهشت میشود و با شصت نفر خارج میشود . این تاریخ کجاست که این روزها حاج احمد ها را پیدا کند؟! کجاست که در عشرتکده دنیا که عده ای بد مستی میکنند بگردد و حاج احمد های گمنام را پیدا کند؟!
.
در شلوغی جنگ ، آن هایی که خودشان را برای پرواز آماده نکرده اند ، کپ میکنند و گوشه ای می مانند و زمین گیر میشوند. دیگر پاهایشان توان حرکت ندارد. منتظرند فرماندهان و دیگران کاری کنند. منتظرند آتش بخوابد و سینه جلو دهند و از خلوت شان خارج شوند.
هنوز هم هستند. در همین شلوغی های جنگ فریاد می زنند که رهبرم از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن. غافل از اینکه اشاره کجا بود که رهبرمان وسط جنگ است. دارد نفر به نفر می جنگد و آن وقت عده ای منتظرند که آب ها از آسیاب بیفتد. اوضاع خوب شود و بعد وارد میدان شوند. خب برادر من، خواهر من ، کار فرهنگی، کار اقتصادی ، کار اجتماعی در اوضاع خوب و با حمایت را که همه بلدند انجام دهند. اینکه وسط این جنگ سختی بکشی و هر نفر جلوی یک تانک بایستد مهم است. اینکه همه آرپیجی به دست بگیرند هنر است.
.
ایستاده در غبارم آرزوست...
@hamedtaghdiri