#گریه_با_شهید
تنها گریه کردم،تنها در دل شب در سکوت خانه،آنجا که اشرف سادات کودک مریض در دست سرگردان بیمارستان ها بود را به یاد شب ها و روزهای سرگردانی خودم در بیمارستان ها گریه کردم، آنجا که توسل کرد و جواب گرفت برای بیچارگی خودم و بیجواب بودن توسل هایم،آنجا که پسرش را روانه میکرد و بعد هم شهیدش را در آغوش میگرفت برای آرزوهای برباد رفته ام برای پسرم....
قصه اشرف سادات هم مثل تمام قصه ها با یکی بود و یکی نبود آغاز میشود.با بچگی ها و شیطنت هایش.پا به پا با او روزها را میگذرانم،روی درخت ها،پای دار قالی،با گردنبند و گوشواره اش ذوق میکنم و با او از حمله کلاغ ها می هراسم.با آمدن خواستگار، شرم، گل لپ هایم را سرخ میکند و با همان عکس، من هم خواستگارش را پسند نمیکنم.با عروسی اش شاد میشوم.بیمار که میشود دلم برای جوانی اش میسوزد.مادر که میشود حس مادرانگی من هم عود میکند.محمد که مریض است تمام شب بیداری ها و مریض داری های خودم از کودک تبدارم جلو چشمم رژه میرود و چشمم میبارد و میبارد.با او توسل میکنم و با او من هم شفا میخواهم.دروغ چرا،چیزی شبیه غبطه هم میخورم به حالش که خوش به حالش که خدا حاجتش را داد.در کشاکش انقلاب حس میکنم من هم در کوچه پس کوچه ها در حال دویدن و فرار از دست مأموران هستم،ضربان قلبم بالا میرود.دلم خون میشود برای مردم.امام که می آید من هم با اشرف سادات خوشحالم،جنگ که میشود خودم را میان خانه امنش در حال کمک به جبهه میبینم،کنار همه زنها سبزی پاک میکنم،لباس میدوزم،ترشی و مربا میپزم از بس که این کتاب زنده است.
با اشرف سادات مادری میکنم،با او محمد را راهی جبهه ها میکنم،با او از هر بار آمدن محمد به خانه هیجان زده میشوم،شب آخرین اعزام با او بغض کردم و گلویم از شدت این بغض درد گرفت.اما،اما،اما امان از وقتی که شهیدش آمد،دیگر بغضی نبود،اشک آرام روانی رو گونه خیسی نبود،هق هق گریه ای بود که شانه هایم را تکان میداد،تنها در دل شب،از بس که زنده است این کتاب.
ماجرای درد پایش و خواب و شفایش در دلم اشتیاقی برانگیخت که به دنبالش بگردم.بخواهم که نشان منزلش را پیدا کنم و خودم را به او برسانم و التماس کنم برای حاجت من هم دعا کند،زمزم تربت و پارچه سبزش را طلب کنم و خانه گرمش را ببینم،از بس که زنده است این کتاب.
این کتاب را نباید خواند،خواندنی نیست این کتاب.این کتاب را باید زندگی کرد.عشق به خدا و میهن و ولایت را باید از اشرف سادات آموخت و زندگی کرد،گذشتن از همه چیز و پای عهد ماندن را باید اینجا یاد گرفت.
کتاب «تنها گریه کن» را بخوانید.سرگذشت اشرف سادات مادر شهید محمد معماریان.سرگذشتی پر از فزار و نشیب از زنی که جان و خانه و زندگی و فرزندش را در راه عقیده اش در طبق اخلاص گذاشت و تا امروز دست از این ایثار برنداشته است.روایت زنانی که در روزهای پر التهاب دفاع مقدس فداکارانه در پشت جبهه ها برای بخشیدن لبخندی به لب رزمندگان ساعتها تلاش میکردند.آنقدر داستان برای من جذاب و دلچسب بود که کتاب را در یک روز خواندم.به نظرم بخوانیدش تا بدانید ایران به دست چه کسانی ایرانی اسلامی شده است.
#سایه
#چالش
کتاب: #تنها_گریه_کن
نویسنده: اکرم اسلامی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
.خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی.کتاب آنقدر جالب بود و جذبم کرد که نتوانستم نیمه رهایش کنم.خاطرات دختر نازپرورده ای که با دیدن شور و اشتیاق برادر جوانش که به خیل مبارزان انقلاب پیوسته بود و با مطالعه کتاب های اعتقادی فراوان،انقلابی و عضو سپاه شد.در همان روزهای کار و اوایل جنگ دلباخته پاسداری جوان که به خواستگاری اش آمده بود میشود و علیرغم مخالفت خانواده با هم ازدواج میکنند.داستان روزهای عاشقانه شان،ماجرای پر از غم دخترشان،نامه های پر از مهر و آموزنده شان،اخلاص و ایمان و اعتقاد قوی شان،صبوری فخرالسادات و درک بالای احمد همه و همه آنقدر زیبا به تصویر کشیده شده است که روح نا آرام را به نوشیدن معجون آرامش نهفته در زندگی پرتلاطمشان دعوت میکند.
بعد از خواندن کتاب لحظه ای خودم را جای فخرالسادات گذاشتم.مخصوصا آن قسمت کتاب که خانه و زندگیش پر از آب شده بود.اگر امروز وقتی با خانهای پر آب روبه رو میشدم و همسرم نبود چه میخواستم بکنم؟اگر روزهایی که باردار بودم یا روزهایی که فرزندانم بیمار بودند همسرم کنارم نبود چه میکردم؟همسران جوان شهدا تمام روزهای جوانی که جان میل بودن با یار دارد چگونه دوری را تاب آوردند؟تمام روزهای زندگی که بی وجود همسر و یاور سخت است و نمیگذرد، برای این زنان صبور با ایمان با چند فرزند کوچک چگونه گذشت؟چقدر ما مدیون این مردان از جان گذشته و همسران صبور و فرزندان درد بی پدری کشیده شان هستیم...
این کتاب را خیلی دوست داشتم.واژه واژه اش در جانم نشست.اشک هایم را روان کرد.عاشقانه ای پاک پر از ایمان و اعتقاد.به تمام کسانی که دوست دارند کتابی در رابطه با همسران شهدا بخوانند «پاییز آمد» را پیشنهاد میکنم.از دستش ندهید.
#سایه
#چالش
کتاب:#پاییز_آمد
نویسنده: #گلستان_جعفریان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
قصه ننه رقیه مرا به کودکی های زکریا برد،به خاطرات قالیبافی های زنهای همسایه مان در قم،به شیطنت های عالم بچگی های خودمان در خانه با خواهر و برادرم،به عمق ایمان ریشه کرده در جان پدر و مادر که آنرا قطره قطره در کالبد بچه هایشان میچکانند.چه خوب تعریف میکرد ننه رقیه همه چیز را و چه خوب تربیت کرده بود پسرش را.چقدر یاد گرفتم از ننه رقیه و چقدر طلب کردم نگاه و دعای شهیدش را برای زندگی پسرانم.چقدرررر اشک ریختم برای فاطمه سه ساله زکریا،برای دل تنگ و خون مادر،برای تنهایی الهه و نبودن سنگ قبری که سوز آتش دلشان را کمی کم کند.چقدر ما مدیونیم به خانواده شهدا.
کاش برگردی روایت مادر شهیدی است که سالهای عمر پسرش را بسیار خواندنی تعریف میکند جوری که نیمه رها کردنش و صبر برای تمام کردنش سخت است.بیشتر کتاب را شب گوش دادم و صبح بعد از سوار شدن در ماشین بقیه کتاب را تا انتها.با اینکه اوایل کتاب پر از سرزندگی و نشاط و شوخی بود اما اواخرش نمیتوانستم هیچ جوری جلوی سیل اشک هایم را بگیرم.دلم برای خانواده ای که چشم انتظار پیکر فرزندشان بود پاره پاره شد.با جستجویی که در نت داشتم متوجه شدم پیکر مطهر شهید در سال ۹۹ بعد از پنج سال به آغوش مادر و همسر و دخترش بازگشته است.
من هر چه بگویم حق مطلب ادا نمیشود.باید این کتاب را خواند و خاطرات ننه رقیه را مزه مزه کرد.داستان زندگی شهید زکریا شیری متولد سال ۶۵ و پرواز کرده سال ۹۴ از شهدای مدافع حرم قزوین.مرحبا به قلم روان آقای رسول ملاحسنی.
#سایه
کتاب:#کاش_برگردی
نویسنده:#رسول_ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
برخلاف شنیده هایم کتاب خیلی جذاب بود.روایتی شنیدنی از زبان دختری که پاک زندگی کرد و پاک ازدواج کرد و پاک عشقش را ابدی کرد.بیشتر از قسمت های به قول دوستان صورتی کتاب چیزی که مرا خیلی به فکر فرو برد ایمان و مراقبه و تقوای شهید حمید سیاهکالی بود.در آن سن کم چطور توانسته بود به آن درجه از زهد و ورع برسد.آنقدر این قضیه برایم جالب است که دلم میخواهد داستان این شهید هم از زبان مادرش روایت شود تا ببینم چه نکاتی رعایت شده که این شهید چنین رشد و تربیت و پروش یافته است.مطمئنا مثل کتاب کاش برگردی دقت در تربیت و حق الناس و حرام و حلال زمینه ساز چنین رشد شخصیتی ای بوده است.کاش با عنایت این شهیدان همه پدران و مادران در تربیت فرزندانشان موفق باشند.
این کتاب یک روایت عاشقانه است،خیلی هم عاشقانه.آنقدر عاشقانه که با خودت فکر میکنی یعنی واقعا در این دور و زمانه هم از این عشق ها وجود دارد؟یعنی یک جوان شصت و هشتی هم میتواند اینجور دلبرانه عاشقی کند؟اینجور که حتی عشقش دل تو را هم ببرد؟از عشق حمید میگویم و آن همه دقت و ملاحظه برای اینکه مبادا معشوق حتی به اندازه سنگینی یک چادر مشکی دلگیر شود.عشق حمید به خدا و این همه مراعات آداب حضور در پیشگاه خداوند.رهی که علمای بزرگ شاید دهها سال طول بکشد تا به آن برسند این جوان با کدام استاد اینگونه برق آسا طی کرده است؟؟از حرارت این عشق که شعله هایش آتش به جان حمید زد، عمق جانم گرم است و دوست دارم تا همیشه این گرما در دلم ماندگار باشد.
آنقدر روایت فرزانه ساده و شیرین بود که حس میکردی تو هم از آن امامزاده و سفرهای راهیان نور خاطره داری،از آن خانه کوچک کوله باری از یادها بر دوش داری و وقتی فرزانه آخرین بار در خانه است پنجه های بی رحم بغض را بر گلوی خودت حس میکردی.دوست داشتی تو هم،هم گریه با فرزانه نبودن حمید را انکار کنی و داد بزنی و بنشینی در انتظار پاسخش.دوست داری بشنوی که حمید بگوید یادت باشه و فرزانه با خنده بگوید یادم هست،یادم هست...
کاش یادمان بماند این همه از خودگذشتگی و ایثار را.کاش یادمان بماند که بنده بودن سن و سال نمیشناسد،خودسازی میخواهد و محاسبه نفس.کاش یادمان بماند برای چه پا در این دنیای فانی گذاشته ایم.کاش یادمان بماند هدف قرب است در هر سرزمینی.این کلام خود شهید است.
در اواخر کتاب که فهمیدم شهید سیاهکالی و شهید زکریا شیری در کنار هم به شهادت رسیده اند باز هم یاد ننه رقیه افتادم.کل حضور این دو شهید در سوریه ۱۴ روز بوده است.از ۲۰ آبان تا ۴ آذر که به شهادت رسیدند.کتاب برای من خیلی درس داشت و خیلی خوشحالم که خواندمش.
بعد از مطالعه کتاب کلیپ های شهید و مصاحبه با همسر شهید و صحنه های تشییع پیکر را هم جستجو کردم و دیدم و باران اشک هایم بند آمدنی نبود.چه روح بزرگ و چه عروج با شکوهی.خوشا به حال این مدافعان دل از کف داده حرم خانم جان....
#سایه
#چالش
کتاب: #یادت_باشد
نویسنده:#رسول_ملاحسنی
@hamkhaniketab
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی_دباغ
حتی اگر زن باشی و لطیف،مادر باشی و پر از مهر،هشت کودک داشته باشی زیر پر و بالت اما آرمان که داشته باشی میشوی مبارز،میشوی مجاهد.
اسلام را عزیزتر از جان خودت و فرزندت هم بدانی،تاب شکنجه های بی شرمانه ساواک را هم که بیاوری باز هم ضجه های دخترکت در راهروهای زندان اوین زیر پوتین های جلادان ساواک دلت را خواهد لرزاند.
اما تنها یاد خداست که میتواند لرزه را از ستون محکم ایمانِ نشسته در دل زنان و مردان مومنِ مبارز بردارد و قوتی چون کوه به اراده شان دهد.
از نوجوانی نام خانم دباغ را شنیده بودم.همیشه دوست داشتم ماجرای زندگی و مبارزه و زندان رفتن هایشان را بدانم.ماه گذشته کتاب خاطراتشان را به صورت صوتی گوش دادم.زندگی پر تلاطمش چه سند محکمی برای تاریخ ایران است.کاش در عرصه فیلم سازی تیمی قوی و متعهد پیدا میشد تا زندگی این اسطوره ها را با تصویر جاودان کند.دو سال گذشته روی فیلم های جنگ جهانی ساخته کشورهای مختلف تمرکز کرده بودم. می دیدم حتی اگر دخترکی در گوشه ای از آلمان اعتراضی کرده بود برایش چنان فیلمی ساخته اند که به بیننده القا کنند چه کار بزرگی انجام داده است و او را به عنوان قهرمان ملی به ملتشان معرفی می کنند.آن وقت ما قهرمانانی داریم که هر لحظه زندگی شان درس است برای نسل جدید اما هیچ تلاشی برای شناساندن آنها صورت نمیگیرد.یا اصلا فیلمی ساخته نمیشود یا فیلم ساخته شده آنقدر ضعیف و پر اشکال است که اگر ساخته نمیشد بهتر بود.شیر زنانی که آدم از استقامت و ایمانشان انگشت به دهان میماند.
من تا قبل از شنیدن روایت زندگی خانم دباغ نمیدانستم ایشان چه شکنجه های وحشتناکی را تحمل کرده اند.چه روزها و شبهایی را زیر تیغ چشمان و دستان و روح ناپاک و آلوده ساواکیان با تنی مملو از عفونتِ ضربه ها و زخمهای شلاق و باتوم و آتش در زندان تحمل کرده اند.چه سالهای طولانی ای جدا از فرزندان و خانواده در کشوری غریب دور از وطن بوده اند.چقدر از محضر نورانی حضرت امام از نزدیک بهره مند بوده اند.اولین فرمانده سپاه زن انقلاب اسلامی در شهر همدان بوده اند.چه چیزها از خباثت و وحشیگری کومله و دمکرات که ندیده اند.سفیر حضرت امام برای رساندن آن نامه تاریخی به گورباچف بوده اند.
خواندن این کتاب را به تمام مردان و زنان ایرانی توصیه میکنم.ما باید این روح های آزاده و جان بر کف برای اسلام و ایران را بشناسیم و به فرزندانمان بشناسانیم تا بدانند اگر ایرانِ عزیزمان،امروز کشوری مستقل است چه جانهای پاکی در راهش فدا شده اند.
#معرفی_کتاب
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی_دباغ
#به_قلم_شما
#سایه
@hamkhaniketab
یادداشتی بر کتاب سه دیدار
🔸شعر است اینکه میخوانم یا تاریخ؟سرگذشت است یا داستان؟جادوی کلمات را چنان در جامه روایت، زرورق پیچ، پیش چشم هایم میبینم که گاهی حتی فراموش میکنم آب مانده در راه گلویم را پایین دهم.تو معجزه گری نادر! با عصای واژگانت نرم و مهربان دریای اندیشه هایم را میشکافی تا بینشی نو در عمق جانم بنشانی.واژه واژه،سطر به سطر کتابت را میبلعم و مینوشم و هنوز نه سیرم و نه سیراب.حکمتی که بر جانت نشسته را چه خوب مهمان روحم میکنی.قلمت پرنده سرکش بلند پروازیست که آسمان روح های آزاد اندیش جولانگاهش است و بس.هر چه میخوانم عطشم بیشتر میشود.نفسم میگیرد از اینهمه زیبایی زنجیر شده به هم در رشته های نقش بسته بر صفحات کتاب.کتاب را میبندم و شراب حلقه های طلایی زنجیره تعبیراتت را در دهانم بارها و بارها مزه مزه میکنم و مست میشوم و دل از کف میدهم و دست مریزاد پشت دست مریزاد است که روانه میکنم به روح بلند اندیشت.خوش باشی در آن سرا ای مرد!!!چه تلخ که قدرت دانسته نشد و چه ناگوار که اکنون هم حتی، قله قلم را زیر پایت تابِ دیدن نمی آورند. یگانه ای با این سبک بی رقیب و رشک انگیزت….
🔹سه دیدار را میخوانم و مستم زیر بارش زلال واژگان نادر…
.
.
.
🔸امروز یک روز قبل از تولد مبعوثی ترین سال عمرم خواندن عاشقانه ای تاریخی را تمام کردم.تمام فصل آخر را از پشت پرده اشک های بی قرارِ ریختن خواندم.گاهی طاقت نگه داشتنشان را نداشتم و گریه شدم و چکیدم رو برگه های کتابی که تاریخ را غزل غزل می ریخت به جانم.افسوس شدم و آه شدم و زبانه کشیدم که کدام خیالِ بداندیش حرکت به اوج را از پرنده ی ذهنمان دریغ کرده است.دلم بد میسوزد برای جلد سومی که نیست،که شاید هست و خفاشان بزدل چونان که حقیقت را کتمان کنند،آن را هم پنهان کرده اند.
🔹آنقدر واژه ها و تعبیرات و جمله های بی نظیر این کتاب با دلِ نشئه ام، مغازله کرده که تا مدتها خمار این عشقبازی خواهم بود.خواندن این کتاب موهبتی بود که روزی ام شد و آنقدر به دلم نشسته است که اطمینان دارم باز هم چند بار دیگر خواهم خواندش.به هر کس که عاشق خمینی عزیز است و تاریخ را تا به حال شاعرانه نخوانده اصرار میکنم این دیوان پر از دلدادگی و فرزانگی را از دست ندهد و بخواند و سرمست شود.ای کاش که جلد سوم….
🔸نمیشد تاریخ روزهای تلخ و شیرین روح الله را از این شیرینتر نوشت.شیرینی روزهایش را انگبینی کرد بر سر انگشت و چشاند به خواننده و تلخی هایش را پادزهری کرد و به امید عبرتی شفابخش نشاند در قلبش.بهتر از این نمیشد مریدی شد سرگشته مرادی که حکمتِ مذاب جوشیده در جانش را گرمابخش منزل سرمازده اعتقاد از پی رفتگانش میکند.بهتر از این نمیشد مصاحب بانویی شد صاحبه نام که صاحب معرفت بود و ظلم ستیز،برادران و مادری را شناخت که پایه ریز شالوده ای بودند استوار،پدری را تصویر کرد که رسم قیام و خروشیدن بر ظالم را ارث گذاشت برای فرزندش و شهید شد و خون قلب و مغزش جاری شد در رگ های پسر پنج ماهه اش.سه دیدار همان حلوای تن تنانی ای است که تا خورده نشود دانستنش ممکن نیست.نوش جان کنید تا بدانید.
۱۳_تیر_۱۴۰۲
#معرفی_کتاب
#سهدیدار
#به_قلم_شما
#سایه
#نادرابراهیمی
@hamkhaniketab
#جای_خالی_سلوچ
معجزه کلمات را میتوان در قلم محمود دولت آبادی جاری دید.وقتی «جای خالی سلوچ» را میخواندم محو ترکیبات تازه و تصویر سازی های فوقالعاده اش بودم.آنقدر اثر واقعی است که در تمام مدت خواندن خودم را یکی از اهالی زمینج میدانستم.درگیر داستان بودم و نگران مرگان و هاجر.
نبودن سلوچ و جای خالی اش همان چیزیست که در سطر سطر کتاب فریاد میشود.درونمایه اصلی رمان فقر است که با آمدنش همه چیزهای دیگر از در و پنجره و قلب و مغز و وجدان میروند.فقیری و ناچار از پیدا کردن تکه ای نان برای زنده ماندن.
داستان قصه پدری است که به دنبال کار میرود و رفتنش انسجام خانواده را میبرد.مردی میرود و زنی تاراج میشود،پسری پیر میشود و پسر دیگر طغیان میکند و دختری که کودکی اش برای تکه ای نان و تامین بودن پرپر میشود.
مکان داستان روستایی خیالی به نام زمینج در خراسان است.زمان داستان سالهای دهه چهل به بعد که انقلاب سفید یا اصلاحات ارضی در حال اجرا شدن است میباشد.نگاه انتقادی نویسنده به بیچارگی ناشی از فقر و ظلم اربابان و بی تفاوتی دولت به مردم در طول داستان خودش را نشان میدهد.فریب مردم روستا توسط دولت برای واگذاری زمین هایشان زیر پوشش تبلیغاتی عمران و آبادانی و مهاجرت روستاییان به شهر قدم به قدم روایت میشود.
رنج مردم از جهلشان و فقر،شکم های گرسنه و چشمانی که سیری ندارند، طمعی که بعضی را وا می دارد دزدی کنند، نزول کردن و ظلم مردان به زنان در پناه شرع، نگاه پر هوس مردانه به زنان، قدرت و اقتدار و عقل و عشق زنی که در میانه نبرد زندگی تنها مانده همه در این رمان به تصویر کشیده شده اند.رمان «جای خالی سلوچ» دل را از غم لبریز میکند اما در عین حال از زیبایی نثر کتاب لذت میبرید و این لذت، رنجِ غم و درد مردم ندارِ روستا را در دل و ذهن ماندگارتر میکند.
این داستان به خوبی نشان میدهد که در خانواده نبودن پدر چه بر سر این اصلی ترین بنیاد جامعه می آورد.در ابتدا می بینیم نبودن کار چه بر سر پدر که بخاطر بیکاری و پیدا کردن کار خانه را ترک میکند آورده است.کتاب روایت ظلم در حق زنان است.ظلمی که بر سر دخترکان به زور شوهر داده شده به مردی هم سن پدرشان می شود،ظلمی که در حق زنانی که همسرشان تنهایشان گذاشته و می روند روا میشود و همچنین ظلمی که به زنانی می شود که هوا و هوس شوهر نامرد شان با آتش هوو زندگیشان را در شعله های بی پناهی میسوزاند.
کتاب «جای خالی سلوچ» پر از نماد است و میتوان هر فرد و شی و مکان را نماد چیزی دانست.دولت آبادی این کتاب را در سال ۵۷ بعد از آزادی از زندان در هفتاد روز نوشت.همانقدر که «خوشه های خشم» استاین بک تیره بختی مردم آمریکا را در خلال سالهای رکود بزرگ اقتصادی نشان می دهد «جای خالی سلوچ» هم این نکبت و بدبختی را با انقلاب سفید نمایش می دهد.تفاوتی که این دو رمان با هم دارند در همبستگی اعضای خانواده و اهمیت این مسئله برایشان هست،مخصوصا نقش حیاتی خانواده برای مادر در «خوشه های خشم» که به هیچ وجه نمی خواهد ضربه ای به آن وارد شود.مادر در «خوشه های خشم» نماد امید و سرسختی است،مرگان هم نماد مقاومت و مبارزه اما چون مردش،خانواده را تنها گذاشته و ما هیچ علقه و مهری بین اعضا خانواده نمیبینم تلخ است و گزنده.هاجر کوچکترین فرزند خانواده حتی در چهاردیواری خانه خودش از دست کتک های برادر بزرگش امنیت جانی ندارد.حتی زیر ضربه های مشت مادرش ناله میزند.زن خانواده در نبود مردش برای گرفتن حق پسرش مورد تعرض قرار می گیرد.این همه سیاه روزی یک خانواده روستایی دل را به درد می آورد.هر چند «خوشه های خشم» هم کتابی پر از زشتی های جامعه و سختی و بی پولی و گرسنگی خانواده است اما دلسوزی ها و محبت های اعضا خانواده به هم لبخند به لب می آورد و اینکه در آخر تام برای رسیدن به عدالت مصمم میشود امید را زنده نگه میدارد.اما در «جای خالی سلوچ» تنها تنفرِ بین برادرها و بیزاری پسر ها از مادر و حرمت نداشتن پدر و ظلم دیده میشود بی هیچ بذر امیدی که در نهایت در دل خواننده کاشته شود.مهاجرت بقیه روستاییان به شهر و خالی ماندن روستا احتمالا سرنوشت داستان خواهد بود.
#معرفی_کتاب
#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولتابادی
#به_قلم_شما ✍️
#سایه 🌸
📚 @hamkhaniketab
#إلی…
#یادداشت
اینکه بنشینم پشت میز نهار خوری در آشپزخانه خانه خودم و غرق در تجربه بودن در لبنان شوم دستاورد خوبی بود برایم.با دیدن سختی زندگی در کشورهای دیگر نکته های مثبت در ایران بودن بیشتر به چشمم میآید.نعمت آب و برق داشتن در بیست و چهار ساعت شبانه روز جای شکر مدام دارد مخصوصا وقتی مادر و بانوی خانه ای،بقیه موارد دیگر بماند برای شکر کردن در وقت اضافه.
خانم فائضه غفار حدادی در این سفرنامه تجربیات خودش را از سفری یک هفتهای به لبنان و زیارت یک روزه سوریه با لحنی خودمانی و بی تکلف با مخاطبش به اشتراک گذاشته اند.این روانی و سادگی متن را دوست داشتم.آشنا شدن با مکانهای دیدنی لبنان و غذاهای محلیِ حتما خوشمزه شان برایم جالب بود.به شدت اشتیاق سفر به لبنان در دلم شعله ور شده.قبلا سفرنامه دهکده خاک بر سر را با قلم ایشان مطالعه کرده بودم و دلم سفری به اروپا میخواست.میترسم سفرنامه های بقیه نویسنده ها را دست بگیرم و دیگر نتوانم در خانه بند شوم…
حس دیدن قدس عزیز از پشت دیواری که حائل بین صاحبان اصلی و اشغالگرانش شده خیلی غم انگیز است.این حس اندوه بی پایان را من هم با توصیف نگاه مشتاق و منتظر انتقام اسرا و خانواده اش درک کردم.اما این تصور که دو فرمانده بزرگ آنجا ایستاده اند و دارند برای آزادی قدس،راهبردی ترین نقشه های پیشروی را میکشند و انگشت اشاره شان راه را نشان میدهد دلگرم کننده است.با پای دل به زیارت عمه سادات رفتن و استرس به موقع به مرز رسیدن هم از جذابیت های دیگر این کتاب بود.در مجموع از خواندن این کتاب راضی ام.
#الی…
#به_قلم_شما
#سایه ✍️🌸
📚 @hamkhaniketab