eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه باز غیییییژ ازش جلو زد! دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار‌ اتوبان. یارو پیاده میشه میره جلوی موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟! موتوریه با رنگ پریده نفس زنان میگه : داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت نتیجه اخلاقی: اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند، ببینید کش شلوارشان به چه کسی گیر کرده است!😑 جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
♦️اگر می‌خواهید به همسرتان آرامش دهید 🔹او را خوب بشناسید 🔹تعریف او از خوشبختی را پیدا کنید 🔹از دید خودتان به موضوعات نگاه نکنید 🔹در خانه به جای من و تو به ما فکر کنید.
"برخورد درست هنگام عصبانیت!" 🍃 این تکنیک به شما کمک می‌کند تا عیب جویی‌های بی‌دلیل را دفع کنید. چون عیب جویی باعث می‌شود عصبانیت همسرتان اوج گرفته و اوضاع بد‌تر شود... 👈 به جای بحث کردن با همسرتان درباره موضوع پیش آمده سعی کنید او را از فضای عصبانیتش منحرف کرده و وارد جاده مه آلود کنید. 👈 به طور مثال وقتی او به خاطر خودپسندی شما عصبانی است به او بگویید: «موافقم بعضی وقت‌ها درباره عواقب کار‌ها فکر نمی‌کنم اما در این راه سعی خودم را بیشتر می‌کنم» 👈 یا اگر او به خاطر تأخیرتان عصبانی است به جای دلیل آوردن تنها به او بگویید: «می‌دانم تأخیر داشته‌ام سعی می‌کنم همین امروز این مسئله را طور دیگری جبران کنم.».
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت90 🌸🍃 همین که سرمو برگردوندم که ببینم چه خبره یه نیسان با سرعت ا
📜 🩷 از بین رفت. بچه در جا ضربه مغزی شده بود. علی هم وضعش وخیمه، تو اتاق عمله… _ یا فاطمه ی زهرا. اشکام صورتمو میسوزوند. نالیدم خدایا چرا این کارو باهام میکنی؟ _ فائزه چی؟ + وضعش مثل خودته. چند جاش شکستگی داره ولی خوب میشه. منتها چون خیلی شوک شده بهش آرام بخش زدن که بیدار نشه. چون وقتی فهمید چی شده خیلی خودشو زد و بی تابی کرد. مجبور شدن اینجوری بخوابوننش. یادم افتاد که من علی رو مجبور کردم بره جلو بشینه. مهگلم به هوای باباش رفت جلو. گفتم مرتضی اگه من اصرار نکرده بودم الان زنده بودن. چکار کردم من؟ حالا جواب فائزه رو چی بدم؟ جواب خاله ی مهگلو چی بدیم؟ خدایا این چه مصیبتی بود؟ چرا من نباید روی آرامشو ببینم؟ مرتضی سعی میکرد آرومم کنه ولی جیگرم داشت آتیش میگرفت. همش قیافه ی خوشحال علی و فائزه وقتی مهگلو آوردن میومد جلوی چشمم و از خودم متنفر میشدم. حاضر بودم خودم میمردم ولی این اتفاق نمیوفتاد. فردای اون روز منو از بیمارستان مرخص کردن. بچه ها هم چون آسیب هاشون سطحی بود بعد چکاپ کامل و عکس برداری و… مرخص شدن. لحظه ای که بچه هامو بهم دادن انگار دنیا رو بهم داده بودن ولی از ته دل نمیتونستم خوشحال باشم چون سریع یادم میوفتاد به مهگل و حتی به خودم اجازه ی خوشحال بودن نمیدادم. از رو به رو شدن با فائزه وحشت داشتم. چون خودم رو مقصر میدونستم. فقط تنها امیدم این بود که علی حالش خوب بشه چون اگر اونم زنده نمیموند دیگه فائزه واقعا از دست میرفت. علی تو آی سی یو بود و دکترش میگفت معلوم نیست بتونه دووم بیاره یا نه. فردای روزی که من مرخص شدم باید میرفتیم فائزه رو از بیمارستان میاوردیم. البته به خانوادش هم خبر داده بودیم ولی بعید میدونستم تو این شرایط دلش بخواد چشمش تو چشم شوهر مادرش بیوفته و ترجیح میدادم بیارمش خونه ی خودمون که تنها نباشه. وقتی رفتیم دنبالش به خاطر داروها گیج و منگ بود و زیاد صحبت نمیکرد. فقط در حد چند کلمه! کاملا تو خودش بود و مات و مبهوت بود. مدام به یه نقطه خیره میشد و حرف نمیزد. مادرش میخواست ببرتش خونه ی خودش ولی بهش گفتم من ببرمش بهتره و پیش بچه ها شاید روحیش بهتر باشه.
🔵 مجردها بخوانند - به هیچ وجه ازدواج موجب افزایش خوشبختی زن و مرد نمی شود. یعنی شما اگر خوشحال و خوشبخت هستید ازدواج هم بکنید خوشحال و خوشبخت هستید. - اگر خوشحال و خوشبخت نیستید ازدواج هم بکنید خوشحال و خوشبخت نخواهید شد. ازدواج دوای هیچ دردی نیست و مشکل گشای هیچ مسئله ای نیست. - حداکثر این است که تا ٣ ماه فرد را در شرایط تازه ای قرار مي دهد ولی بعد به حالت قبلي اش بر می گردد. زیرا خوشبختی موضوعی درونی است که در نگاه و باور ما وجود دارد و به واسطه ازدواج و یا بودن با کسی حاصل نمی شود. 🌷🌸🍃🌺🍃🌸🌷 همسرانه ❤️
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠      ✅چگونه شوهرم را دوست داشته باشم تا احساس کمبود محبت نکند❓ 📌با هم بازی کنید! او دوست دارد کامپیوتر و یا فوتبال بازی کند، با او همکاری کنید. بازی کردن با یکدیگر، به رابطه‌تان شور و نشاط خاصی می‌بخشد و ارتباط‌تان را نزدیک‌تر می‌کند. 📌به آراستگی ظاهرتان رسیدگی کنید! به رسیدگی کنید. لباس زیبا و مرتب بپوشید، آرایش ملایم انجام دهید و به سلامت پوست و مویتان برسید. با این کار، به او نشان می‌دهید که او برایتان اهمیت دارد و شما فقط برای افراد بیرون از منزل شیک نمی‌پوشید، بلکه برای خودتان و همسرتان ارزش و احترام قائل هستید. 📌او را سورپرایز کنید! او را با هدیه و یا با جشن تولد گرفتن یا تزئینات رمانتیک اتاق خواب، سورپرایز کنید تا وقتی از محل کار برمی‌گردد یا صبح از خواب بیدار می‌شود، شگفت‌زده و خوشحال شود. 📌نامه عاشقانه بنویسید! برای شوهرتان نامه عاشقانه بنویسید و در جاهایی که هر روز آنها را چک می‌کند، بگذارید. به عنوان مثال نامه بنویسید و در جیب کتش که با آن به سر کار می‌رود، قرار دهید. مخصوصا صبح‌ها، این نامه‌ها می‌تواند بسیار خوشحال‌کننده باشد. این مبحث ادامه دارد...
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠      ✅چگونه شوهرم را دوست داشته باشم تا احساس کمبود محبت نکند❓ ✂️بدون مناسبت خاصی، یکدیگر را در آغوش بگیرید و ببوسید! تماس جسمی را فراموش نکنید! بدون مناسبت یکدیگر را در آغوش بگیرید، ببوسید و نوازش کنید. در رابطه زناشویی نیز به همسرتان توجه خاصی داشته باشید. تماس جسمانی، شما را به هم نزدیک‌تر می‌کند و عشق و محبت‌تان را تقویت می‌کند. ✂️نقاط قوت شوهرتان را با خودتان مرور کنید! به جای تمرکز کردن روی نقاط منفی همسرتان، نقاط مثبتش را هر روز به خودتان یادآوری کنید و مرور کنید که چرا عاشق همسرتان شدید؟ چرا با او ازدواج کردید؟ و… وقتی نقاط مثبت همسرتان را به خودتان یادآوری کنید، بیشتر او را دوست خواهید داشت و می‌توانید تکنیک‌هایی که توضیح دادیم را بهتر عمل کنید. ✂️زاویه دید او را درک کنید! گاهی نظرات تان با هم فرق می‌کند، به جای عصبانی شدن و یا مسخره کردن نظرات او، سعی کنید زاویه دیدش را درک کنید و به او احترام بگذارید. همه افراد با هم فرق می‌کنند و منحصر به فرد هستند. نمیتوان انتظار داشت که شما و همسرتان همیشه مثل هم فکر و رفتار کنید
🍃🌸🍃 🍃
✨جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛ 🔹سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. 🔸جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت.. 🔹"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد" 🔸"زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند" ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت91 از بین رفت. بچه در جا ضربه مغزی شده بود. علی هم وضعش وخیمه، تو
📜 🩷 خلاصه با مرتضی بردیمش خونه ی خودمون. هرچی باهاش حرف میزدم اصلا جواب نمیداد حتی گریه هم نمیکرد. از طرفی برای دفن مهگل مردد مونده بودیم که صبر کنیم وضعیت علی مشخص بشه و فائزه به خودش بیاد یا نه. یکی دو روز گذشت ولی دیدیم ممکنه شرایط حالا حالاها تغییری نکنه و درست نبود بچه همینجوری تو سردخونه بمونه. با هماهنگی با خانواده ی علی و فائزه و خاله ی مهگل بچه رو به خاک سپردیم و براش مراسم گرفتیم. تو مراسمش بالاخره انگار فائزه از شوک درومد ولی اینقدر بی تابی کرد که داشت از بین میرفت و هر روز مجبور بودیم ببریمش درمانگاه و بیمارستان. تو اون روزا تنها چیزی که به نظر میومد حال فائزه رو بهتر میکنه وجود سرور بود. سرور هم با همون سن کمش میفهمید که حال فائزه خوب نیست و همش سعی میکرد باهاش حرف بزنه و بغلش میکرد و بهش محبت میکرد. طوری شده بود که حتی شبا هم دیگه پیش ما نمیخوابید و پیش فائزه میخوابید. بالاخره بعد از چند هفته حال علی رو به بهبودی رفت و خطر رفع شد و منتقلش کردن به بخش. وقتی به فائزه خبر دادم که حال علی بهتر شده لبخند کمرنگی زد و گفت خداروشکر. فکر میکردم خیلی خوشحال بشه ولی انگار دیگه هیچی خوشحالش نمیکرد. علی رو که میخواستیم از بیمارستان ترخیص کنیم بهش گفتیم مدتی خونه ی ما بمونه تا من بتونم حواسم به جفتشون باشه ولی به خاطر شرایط بد روحی ای که داشت قبول نکرد و به همین علت فائزه هم باهاش رفت خونه ی خودشون. همون شب ساعت حدودای دو بود که با صدای زنگ در از خواب پریدیم. خیلی ترسیده بودم. گفتم مرتضی این دیگه کیه؟ یا خدا! من دیگه تحمل خبر بد ندارم. مرتضی گفت آروم باش سوری. ان شاالله چیز بدی نیست. از سر جاش بلند شد و رفت درو باز کرد و صدای فائزه به گوشم خورد. منم سریع رفتم بیرون و دیدم داره گریه میکنه. رفتم جلو و گفتم چته فائزه؟ علی طوری شده!؟ فائزه بغلم کرد و گفت نه، علی خوبه. ولی من خوب نیستم. میشه من اینجا باشم؟ وقتی سرور کنارمه دلم آرومتره. انگار مهگلمو تو وجودش میبینم. دستی روی صورتش کشیدم و اشکاشو پاک کردم وگفتم چرا نمیشه؟ بیا تو. فقط علی چی میشه؟ تنها که نمیشه بمونه!