📗حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
دانشجویی میگفت:
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید هرکس بعد از یکدقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
مسابقه شر وع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم
سپس استاد رو به دانشجویان کرد
و گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چراکه قرار بود بعداز یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد
ما انسانها دراین جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم میتوانیم باهم بخوریم.باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…باهم
🌱پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم.
یک دقیقه تفکر 👌
یاد بگیریم
از محبت دیشب پدر نگوییم در حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است...🌿
یاد بگیریم
از آغوش گرم مادر نگوییم در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند ...🌿
یاد بگیریم
اگر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،
شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد ...🌿
یاد بگیریم
اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم
نه وصف خنده اش را درجمع ...
شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند...🌿
یاد بگیریم
آهسته تر بخندیم، شاید کسی غمی پنهان دارد
که فقط خدا میداند.
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت25 💜💜 فرزین ماشین و یه کم جلوتر نگه داشت و گفت من الان میرم براتو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت26
یه دونه از برگه زرد آلوها رو برداشتم و گذاشتم دهنم …
_اووووم چقد خوشمزه ست.
صدای نرگس از پشت سرم اومد که گفت اوووم چقد خوشمزه ست اون وقت به من غر میزنی بیتربیت هی میگی آبروم و بردی آبروم و بردی .
فرزین که از کارهای نرگس خنده اش بند نمیومد گفت نیره نگفته بودی یه خواهر به این بامزگی داری .
نرگس : خاک تو سرت نیره نگفته بودی خواهر داری ؟؟
خندیدم و گفتم نگفته بودم یه خواهر خل و چل دارم …
نرگس : عقل نداری دیگه اگه عرضه داشتی تا الان هم خودت زن فرزین شده بودی هم من و داده بودی به فامیل هاشون راستیییی فرزین داداش داری ببین میخوام مثل خودت باشه ها همینجوری خوشگل خوشتیپ اصلا برادر دو قلو نداری اگه داری من مشتریم .
+وااااای این دختر دیگه داشت زیاده روی میکرد واقعا داشت از کنترل خارج میشد .
نرگس همیشه همینطوری شر و شیطون بود ولی الان دیگه یه کم زیاد از حد شده بود و به نظرم داشت لوس میشد .
سعی کردم با سوالهایی که از فرزین میپرسم فضا رو عوض کنم .
_فرزین ؟
-جانم
_کی میرسیم ویلا .
-تا بیست دقیقه دیگه میرسیم عزیزم خسته شدی ؟؟
_دلم میخواد برسیم یه دوش بگیرم .
-بزار زنگ بزنم مش قربان بگم وان حموم و پر کنه .
موبایلش و برداشت و شماره مش قربان و گرفت .
موبایلش رو اسپیکر بود و صداش تو ماشین پخش میشد …
_الو مش قربان
-سلام آقا فرزین خوب هستید رسیدید به سلامتی ؟؟
_نزدیکیم یه بیست دقیقه دیگه میرسیم مش قربان تا ما برسیم وان حموم و پر کن که میخوایم یه دوش بگیریم .
-چشم آقا تا شما بیاید ردیفش کردم
_دمت گرم میبینمت فعلا .
گوشی و قطع کرد و رو به من گفت خب اینم از این دیگه چی میخوای ؟؟
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اینجوریه که طلا فروشها روز به روز
ثروتمندتر میشن
🔷 اگر سرمایه طلا فروشهارو هم نداری
بهت یاد میدم چجوری ۱۰۰ گرم طلا رو
با ۲/۳۰۰/۰۰۰ تومان معامله کنی
🔷 درآمد روزانه ۱/۵ تا ۵ میلیون تومان
🔷 تو این کانال مسیرشو توضیح دادم 👇
@.zartohidi @.zartohidi
.
🌿به خودت احترام بزار:
قانون اول: اگر فکر میکنی کاری اشتباهه، انجامش نده!
قانون دوم: در صحبتها همیشه دقیقا همون چیزی رو بگو که منظورته!
قانون سوم: هیچوقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه داری؛ هیچ وقت.
قانون چهارم: سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یادگرفتن بر نداری.
قانون پنجم: در صحبت با دیگران هیچوقت راجع به خودت بد حرف نزن.
.#سیاستهای_همسرداری
🍃 همواره سعی کن هم تو خلوت، هم جلوی دیگران از همسرت تقدیر و تشکر کنی. دیگران یعنی...
👈 دوستانتون...
👈 فرزندانتون...
👈 اقوام خودت...
👈 اقوام همسرت...
✅ با این کار
👈 هم ارزش همسرت رو جلوی بقیه بالا بردی
👈 هم همسرت احساس ارزشمند بودن میکنه
👈 هم همسرت خوب متوجه میشه که چقدر دوستش داری..
#همسرانه
🌸زن زندگی باشیدتاحسش رابه شمابگوید
یک مردبرای اینکه ازاحساساتش حرف بزند،باید درمقابل همسرش احساس امنیت کند.او بایدفکر کند،احساساتش برای شما قابل پذیرش است.
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت26 یه دونه از برگه زرد آلوها رو برداشتم و گذاشتم دهنم … _اووووم چ
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت27
💜💜
لبخندی زدم و تشکر کردم …
باز نرگس شروع کرد اوووو وان هم دارید خدایااااا من که اصلا از ویلا بیرون نمیام والا ویلای شما برای ما حکم سفر و داره انگار که رفتیم آنتالیا.
دیگه کم کم داشتم از حرفهای نرگس عصبی میشدم واقعا دیگه شورش و درآورده بود از اونجایی که وقتی از چیزی ناراحت بشم چهره ام سریع نشون میده فرزین خیلی زود متوجه شد و آهسته طوری که فقط خودم بشنوم گفت نیره چیزی شده ؟؟
_نه عزیزم
_پس چرا ناراحتی ؟
_حالا بعدا حرف میزنیم
فرزین هم دیگه ادامه نداد و صدای ضبط ماشین و زیاد کرد .
به نظرم فرزین احساس کرده بود که از چی ناراحت شدم به خاطر این صدای ضبط وزیاد کرد تا نرگس دست از مسخره بازی و چرت و پرت گوییش برداره .
و من واقعا ازش ممنونم چون اگه یه کم دیگه نرگس ادامه میداد ممکن بود بهش یه حرفی بزنم .
تا برسیم جلوی در ویلا دیگه هیچ کس حرفی نزد و به محض اینکه فرزین بوق زد در ویلا باز شد و یه پیرمرد که دستش جارو بود در و برامون باز کرد .
فرزین با دیدن پیرمرد لبخند روی لبهاش نشست و دستش و برد بالا .
_این مش قربون از بچگیم اینجا بوده مثل یه پدر بزرگ برام میمونه انقد بچگیام هوام و داشته که نگو هر وقت خراب کاری میکردم به خاطر اینکه مامان بابام دعوا نکنن گردن میگرفت البته اونا هم همیشه میفهمیدم کار منه و مش قربان به خاطر علاقه ای که به من داره گردن میگیره تا من و دعوام نکنن .