#روایتنویسی_اربعین
🏴برگشتن
🖌فاطمه خاکدامن
ما از کربلا برمیگردیم، اما دلهایمان را تاابد دراین مسیر عاشقی جا میگذاریم.
قدم دراین راه که میگذاری وبا شور و اشتیاق عمود به عمود را طی میکنی،
دیگر دلت دست خودت نیست، پایت هم همینطور.
گویی عشق تورا میبرد به سرزمینی که درآن، ملائک بالهای خود را فرش زیرپای زائرانش کرده اند.
اما حالا که وقت خداحافظی رسیده است دلتنگیِ عجیبی به سراغت می آید و زمزمهای غریب در گوشت آهسته میگوید، آیا سال بعد هم هستم؟ آیا باز هم دعوت میشوم، آیا باز هم این مسیر را میبینم؟؟؟!!
و به آرامی بغضت را فرو میخوری و نگاهی به آسمان میکنی.
ماه را میبینی و آهی از ته دل میکشی که یا قمربنی هاشم میشود ما را باز هم بطلبی؟!
پایان
#روایتنویسی_اربعین
🏴اربعین پدر دختری
🖌س. غلامرضاپور
مامان آب می خوام لطفا زود باس،
مامان بیا لباسمو بپوس بریم دنبال بچهها
مامان بیا بریم حیاط جوجه ببینیم
مامان بابا چرا نمیاد؟
مامان چیسبی ( چیپس) میخوام
مامان بیا بریم روضه گریه کنیم
مامان بیا گذا می خوام
مامان پسه منو گاز گرفت
مامان نخواب بیدار باس من تنهایی میسم.
مامان پفاری ( پفیلا) میخوام.
مامان گوسیتو بده زود بهت میدم.
مامان پاسو بریم بچهها رو بیاریم خونمون
مامان سیسه پستونکم دُرُس کن. داغ نباسه.
مامان خاله میاد؟
مامان بغلم کن
مامان پُستمو بخارون
مامان من مامانم تو زینبی؟ بیا من مامان بباسم تو زینب بباس
مامان جیس دارم
مامان من می خوام ظرفارو بسورم
مامان زنگ بزن بابا بیاد
مامان دفترم کجاست؟
مامان بیا بازی کنیم
مامان بیا منو گربه کن
مامان
مامان
مامان
فکرش را که میکنم حتی موهای سرم درد میگیرد.
تفاوت سنی بین خودم و زینب را میگویم
خیلی وقتها کم میآورم.
تند تند آدم را از جایش بلند میکند.
یادم نمیآید وقتی ریحانه کوچک بود، چطور هم بچه داری میکردم و هم به کارهای خانه میرسیدم و هم...
وقتهایی که تنهاایم غیر از رسیدگی به زینب کار دیگری نمیتوانم انجام دهم.
باید دوباره چند نفر را دعوت کنم که با بچههایشان بازی کند.
هنوز کلی مانده تا خواهرهایش بیایند.
بعد از یک هفته تازه رسیدهاند نجف و قرار است یکی دو روز دیگر پیادهروی را شروع کنند.
کمی لنگِ همکاروانیهایشان هستند.
خواستم بگویم بیخیال کاروان خودشان پنج نفری راه بیفتند که زودتر برگردند؛
اما میدانستم تحمل سختیهای حرکت گروهی سازندهتر از حرکت انفرادی است.
و ما دنبال همین بودیم.
میخواستیم بچهها قدری از دلم میخواهدهایشان کوتاه بیایند.
قدری برای دیگران بیشتر گذشت کنند، حتی شده به اندازهی دو سانت جای نشستن یا خوابیدن.
البته اگر خدام الحسین بگذراند.
آنقدر قربان صدقه زوار میروند و همه چیز را برایشان فراهم میکنند که گمانم بچهها که برگردند مدام سفارش فلافل و کباب ترکی و پیتزا و ماهی و فالوده و آب طالبی و شربت انار و لیمو عمانی بدهند.
ادامه دارد...7⃣
#روایتنویسی_اربعین
🏴دردِ دل
🖌نعیمه وافی (باران)
مشایه جان !
چقققققدر اسمت طنین زیبایی داره...
چقققققدر با احساسه...
چققققققدر عشقه...
چققققققدر بهشته...
خوش به حال هر عاشق زائری که داره باهات راه میره و نفس میکشه...
یه نگاهی هم به این روسیاه دلشکسته و جا مونده بنداز
دل گنهکارش لک زده برای یه بار دیگه دیدنت...
برای یه بار دیگه زندگی کردن باهات...
درکش کن
بطلبش
#روایتنویسی_اربعین
🏴اربعین پدر دختری
🖌س.غلامرضاپور
داشتم خاطرات اربعین پارسال را مرور می کردم
از رانندهای که از مرز مهران سوارمان کرد و در خانه اش که دو ساعت تا کربلا فاصله داشت؛ میزبانمان شد و همان شب مارا به کربلا رساند.
بزرگ عشیره بود. دوسال پیش همسرش را دریک بیماری از دست داده بود. عجیب بود که با داشتن بچه های بزرگ و کوچک تا بحال ازدواج نکرده بود.
عربی حرف زدن من و بچه ها در اندرونی خانه با دخترهایش دیدنی بود .
بزور میگشتیم معادل عربی کلمات را پیدا میکردیم .گاهی که پیدا نمیشد کانالمان را عوض می کردیم و انگلیسی بلغور می کردیم .
حیف شد دم رفتن هرچه گشتم بین بساطمان سوغاتیهایی که داشتیم را پیدا نکردم تا کمی از مهمان نوازیشان را جبران کنم.
تا زنی که در ابتدای راه در مسیر محلی بعد از وادی السلام بزور ما را به خانهاش برد.
وارد اتاقی شدیم که ظاهرا مهمانخانهشان بود.
فرش و موکت نداشت .
دورتادور تُشکچه های ابری بود و پشتی و کف اتاق هم سرامیک .
دانه دانه زنهای خانه میامدند و مینشستند.
سراغ مردها را گرفتیم،گفتند در موکبی که همین نزدیکی ست خدمت زوار می کنند. خدارا شکر سوغاتیها را پیدا کردیم تا ذره ای از محبتشان را جبران کنیم.
و تا شبی که با یک راننده ی بد اخلاق تا مرز مهران رفتیم. به هیچ صراطی مستقیم نبود که برای نماز بایستد میگفت بین راه یک جای خوب هست برویم تا به شام آنجا برسیم .
کولرش را هم خاموش کرده بود تا سرعت ماشین بیشتر شود
هیچ دست اندازی را همجا نمیگذاشت.
پشت سرهم سیگار دود میکرد.
بوی دود سیگارش با گردو خاک و گرما از پنجره توی ون می وزید و خستگیمان را بیشتر میکرد.
محمد و بقیه ی مردهای ماشین اولش به حرمت زیارت و حق نان و نمک این روزها ، به آرامی خواهش می کردند که هرجا ممکن است برای نماز بایستد اما
گوشش بدهکار این حرفها نبود
صدای بچه ها که از گرما به گریه بلند شد و وقت نماز هم تنگ ، دیگر طاقت نیاوردند.
محمد راکه کارد می زدی خونش در نمیامد.
جوری عربی دعوا میکرد با راننده که ترسید، مجبور شد همان جا کنار یک موکب بایستد.
ازین موکبهای قبیله ای بود
کل عشیره آمده بودند در خدمت زوار
اهالیَش اصلا فارسی بلد نبودند
نیم ساعت بیشتر وقت نداشتیم
به سرعت رفتیم برای وضو و نماز.
بعد از نماز فرصت نداشتیم برای شام
راننده شرط کرده بود فقط نماز.
خودش نشست خورد و دلی از عزا دراورد اما کسی ندید نمازش را هم بخواند.
**
بچه ها پیاده روی اربعین را شروع کرده اند.
دلم به تب و تاب افتاده است.
مرور خاطرات پارسال هم آرامم نمیکند.
چندبار خواستم ساکم را ببندم و با زینب راهی شوم .
بی قراریهای زینب انگار دارد دامن من را هم میگیرد.
حتی به این درد تازه و ضعف بیش از اندازه هم فکر نمیکنم.
ادامه دارد...8️⃣
#روایتنویسی_اربعین
🏴اربعین پدر دختری
🖌س.غلامرضاپور
چشمهایم را میبندم
فکر میکنم زائرم.
روبروی یک در ایستادهام.
جنس درَش فرق میکند.
مثل درهای دیگر حرم سنگین و چوبی و پر از نقشهای زیبا نیست. از سمت بین الحرمین که وارد حرم میشوی از یکی از ورودیهای زنانه ناگهان با دری مواجه می شوی که بیشتر شبیه درِ قدیمی یک باغ بزرگ است، آهنی و معمولی. باهمه ی درهای چوبی حرم فرق میکند. این را نه فقط از ظاهرش که از صدای در زدن زوار موقع سلام و خداحافظی هم میشود فهمید.
گویا وصله ی ناجوری ست در حرم زیبای باب الحوائج... درست مثل من . خودم را لای جمعیت پنهان میکنم ، مبادا کسی صدایم یا جنس خرابم را بشناسد.
اما حکایت آن در فرق میکند...
باهمه ی ناجوریاش روی پاشنهای میچرخد که به حرم سقا باز میشود.
این روزها تنها چیزی که آرامم میکند قراری است که با محمد گذاشتهام .
اجازه گرفتهام تا بزودی مادرم را در یک سفر به کربلا همراهی کنم.
دیگر مثل چند سال قبل نمیتواند در پیاده روی اربعین شرکت کند.
اربعین پارسال که دعای خیرش پشت سرمان بود، آه حسرتش را هم می شنیدم.
شرایط جوری نبود که با ما بیاید.
بعد از سفر حجش هنوز نتوانسته به کربلا برود.
باید برای پاییز یک کاروان خوب پیدا کنیم.
من ، زینب و مادرجون.
ادامه دارد....9️⃣
#روایتنویسی_اربعین
🏴راهی که حسرت جاماندگانش هم خریدار دارد
🖌محبوبه حقیقت
حسین جان همه آمدهاند و آنهایی که جا ماندهاند؛ آمادهاند. این چه راهیست که نه عطش راه یافتگان به درگاه حضرتش تمامی دارد و نه سوز جانسوز جاماندگان
این روزها کارم شده نگریستن، شنیدن
همه وجودم محو اوست. یک موجود بهت زده که نمیتواند تحلیلی برای آب شدن یخ درونش بیابد
همه جا صحبت از اربعین است و کربلا...
همه محو یک مکان و حول یک محور در چرخشند
فضای مجازی و حقیقت همه در تکاپوی حسینند.
ورد زبان همه صحبت از کربلاست و خداحافظی و طلب حلالیت.
صفحه مجازیت پر است از حماسه اربعین. اربعینی که هزار چهارصد و اندی سال پیش زینب (س) با قدمهای استوار و فاتحش همراه با دلتنگی شدید و مدیدش از حسین، آن هم برای نخستین بار رقم زد.
بعد از چهل روز باز به سمت حسینش روانه بود
روان، همچون رودی که میخواست دوباره وصل حسین شود و برای بقیه عمر کوتاه خود دریا بماند.
روان شد و این رود خود دریای پر جوش و خروشی شد از مردمی که همه متمسک به زینب (س) شدند و دلشان را عاشقانه و عاقلانه راهی حسین کردند.
حسین جان تاریخ به یاد ندارد اینچنین حماسه عاشقانه ای را. معادله اینچنینی تمام عقلا و فلاسفه تاریخ را انگشت به دهان کرده!
از خرد و کلان، پیر و جوان سر از پا نشناخته؛ بدون حساب و کتاب فقط حضور در اربعین را طالبند آن هم با تمامی وجود.
چه زیبا مشتاق امام خودند...
چه باشکوه راهی بهشتند...
مگر میشود نبخشیده آنها را پذیرا باشد!
مگر میشود قلبی که میخواهد تسلای خواهر حسین و پسر حسین و این کاروان پر از زخم و جراحت باشد مورد عنایت آن بزرگوار نباشد؟!
مگر میشود همت داشته باشی برای ظهور منتقم خون حسین و در این حماسه و شکوه حضور پیدا کنی و حسین بی تفاوت از کنارت رد شود!
مگر خودت نفرمودی "یا ولدی یا علی والله لایسکن دمی حتی یبعث الله المهدی ..."
"ای فرزندم علی به خدا قسم خون من از حرکت باز نخواهد ایستاد تا اینکه خدای متعال حضرت مهدی را برانگیزاند تا انتقام خون مرا از هفتاد هزار نفر از منافقین و فاسقین بگیرد"
حسین جان
احقاق خون به ناحق ریخته تو همه ما را یاوران آن امام منصور قرار خواهد داد تا پرچم عدالتش بر تارک تاریخ بشریت به اهتزاز در آید.
حسین جان همه آمدهند و آنهایی که جا ماندهاند آمادهاند.
آماده تا زیبایی اسلام، زیبایی حسین و ماندگاری حسین را جار بزنند با بلندترین فریادها.
فریادهایی که ظلم ظالم، دست استکبار جهانی و چهره منافقین را برای همیشه، از دین جدت پیامبر اکرم (ص) پاک و کوتاه کنند.
من جاماندهام؛ اما در تب و تاب حماسه اربعین حماسی عمل خواهم کرد تا سال دیگر که باز هم عاشورا بیاید و اربعین و باز فتنههای دشمن با قدم های تک تک زوار حسین در اربعین در نطفه خفه شود و اسلام با تمام وسعت خود و با تمام جاذبه و دافعه و عدل جهانیش به منصه ظهور برسد.
پایان
#روایتنویسی_اربعین
🏴اربعین پدر دختری
🖌س.غلامرضاپور
پارسال همین روزها بود
روزهای برگشت زوار از سفر اربعین
ماهم تازه برگشته بودیم که خبر را شنیدیم.
خبر تصادف یکی از دوستان با خانواده در مسیر بازگشت از مهران
دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.
بیشتر ازهمه چیز نگران زینب بودم.
آدم که عمرش دست خودش نیست اما چشم انتظاری زینب برای پدر و خواهرهایش داشت کم کم به اوج می رسید.
صدقه و دعا تنها کاری بود که از دستم برمی آمد.
آخر شب تلفنم زنگ خورد.
گوشی را برداشتم.
محمد بود.
نزدیک مرز مهران بودند اما هنوز آن ورِ مرز.
گفت:" از ظهر چندبار تماس گرفتم اما جواب ندادی"
ظهر مهمان داشتیم.
"بخاطر تبلیغ دهه آخر صفر زودتر از گروه جدا شدیم و بقیه راهو با ماشین تا کربلا رفتیم . منو زهرا و معصومه."
ریحانه و فاطمه مانده بودند با گروه تا مسیربیشتری را در پیاده روی طی کنند.
حالا اگر خاله زهرا بود حتما میگفت: " همه تون باهم دل گنده اید خواهر"
دیگر کار از کار گذشته بود.
تاحکمت این ماندن چه باشد...
باید صبر کنم.
****
از صبح خانه را آب و جارو کرده ام .
چیزهایی که برای زینب خریده بودم تا به عنوان سوغاتی ، بابا و آبجیها به او بدهند را گذاشتم دم دست. می دانستم فرصت خرید پیدا نمیکنند.
برای بابا و آبجی ها هم هدیه گرفته بودم از طرف زینب .
تا برسند آخر شب شد و زینب خوابید.
طاقت نیاوردند .
انگار آنها دلشان بیشتر از زینب تنگ شده .
سه نفری نشستند کنارش و آرام آرام صدایش کردند.
دوربین گوشی ام را آماده کردم.
"زینب ،آجی پاشو ما اومدیم "
"زینب! گفتی ایشالا بیایید خونه مون ، پاشو ببین چقد زوداومدیم. "
لای چشمش را باز کرد
خواب توی چشمهایش موج میزد
شبیه آدمهایی که دارند خواب میبینند نگاهشان میکرد.
"زینب بابا..."
صدای بابا را که شنید از جایش بلندشد و خودش را انداخت توی بغل بابا
گریه و خنده را باهم تحویل میداد.
هم بلد بود خودش را لوس کند هم نمیخواست شادی اش را پنهان کند.
سرش را گذاشته بود روی شانه های بابا و بلند نمیکرد. با یک دست اشکهای گوشه ی چشمش را پاک میکرد تا لبخند روی لبهایش پنهان نماند، دست دیگرش را هم انداخته بود دور گردن بابا.
جایش توی بغل بابا امن بود.
بابا هم خوب بلد بود ناز دخترانهاش را بخرد.
اشک همه را در آورده بود.
گوشی بدست مشغول ثبت صحنه ها بودم که زهرا با گریه و خنده گفت : "مامان شما که دکمه فیلمبرداری رو نزدی!"
اصلا چه بهتر، شاید سالها بعد طاقت دیدنش را نداشتیم.
هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
بهتر که این لحظات فقط در دوربین خودش ثبت شد.
پایان🔟
#روایتنویسی_اربعین
🏴علمداران قافله تمدن اسلامی
🖌محبوبه حقیقت
زیباییهای مسیر مشایه به قدری زیاد است که کمتر کسی فارغ از آن طی مسیر میکند.
اصلا اینکه نمیتوانی آنجا بنویسی؛ شاید ناشی از همین بهت و حیرت و غوطهور شدن در دریای زیباییهاست که دلت نمیخواهد لحظهای از آن خارج شوی.
من پرچمهایی را که هر کدام حکایتی در دل خود دارد و فریادگر شعاری هستند را خیلی دوست دارم مخصوصا زمانی که بین سیاهی پوشش عزادراران رنگ و لعاب به این مسیر میدهد. نمیدانم؛ برای من علم همیشه نشان از اقتدار دارد.
مخصوصا وقتی این اقتدار و عزت را بین کشورهای متعدد با پرچمهایشان نظارهگر میشوی. و همه رو همسو، هممسیر و همقدم در یک هدف می بینی. چه لذتی از این بالاتر!!!
انگار "قدم قدم با یه علم" در مسیر اربعین قرار است تحولی عظیم در سرنوشت بشر ایجاد کند و تو نگاه کنی؛ حظ ببری و افتخار کنی از این همه علمدار قافله تمدنساز.
پایان
#روایتنویسی_اربعین
🏴کورسوی امید !
🖌نعیمه وافی (باران)
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم :
"احب الله من احب حسینا"
(کامل الزیارات، النص، صفحه ۵۳)
نور این روایت زیبا مرا به خودش مجذوب کرده...
مرا که بسیار روسیاهم و دستانم عجیب خالیست و هیچ توشه ی درخوری برای خانه ی ابدی ندارم،
جز همین کورسوی امید که :
"خدا دوست دارد هر بنده ای را که حسین را دوست بدارد"
یا حسین !
همین عشق و محبت ناب و عالمگیر توست که
مرا جری کرده و با این کوله بار سنگین گناه، امیدم را ناامید نکرده و شب تارم را روشنی بخشیده...
یا رب الحسین !
تو را سپاس بی کران که این عشق زلال و صمیمی و زیبا و جانسوز را در وجودم به ودیعه نهادی...
و نیز
پدرم
اگر نبود نان حلالت
و مادرم
اگر نبود شیر پاک همراه با عشق و محبتت به مولایم حسین،
فقط خدا می داند این بنده ی بی نوا در این دنیای وانفسا چگونه روزگار می گذراند !؟
با تمام وجود فریاد می زنم :
مرهون و مدیون و ممنون تان
پایان
سلام و رحمت بر دوستانِ همراه
با عرض قبولی عزاداریها و امتنان شما بر این روایت نویسیها.
بسیار متشکریم که در این دو ماه با #پویش_عاشورانویسی و #روایتنویسی_اربعین همراه این سکوی انتشار بودید.
انشاءالله ماجور باشید.
@hamnevisan
May 11
#پویش_نویسندگان برای #غزه_خونین
✍️ ✍️ ✍️حماسه روایت...
🔻همنویسی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی در پی جنایتها و اقدام ضدانسانی رژیم غاصب صهیونیستی
قالب:
✔️ روایت
✔️ یادداشت
✔️کوتاهنوشت
✔️ نثر ادبی
✔️شعر نو و کلاسیک
ارسال به نشانی «جهاد روایت» 👈 @Jahaderevayat
📌 انتشار همه آثار در صفحه «همنویسان @hamnevisan » و پس از دستهبندی، در صفحات مدرسه فکرت، روزنامه سراج، انجمن سواد رسانه طلاب، نویسندگان تربیتی، نویسندگان حوزوی و شبکههای تعاملی دیگر منتشر میشود.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#المستشفی_المعمدانی
#جهاد_روایت #پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@hamnevisan
@HOWZAVIAN
#روایت_غزه (1)
المعمدانی
✍️زينب نجیب
رئیس جمهور آمریکا در واکنش به جنایت بمباران بیمارستان المعمدانی گفت که احساس خشم و غم عمیق دارم.
این در حالیست که یک رسانه آمریکایی بامداد چهارشنبه فاش کرد، بمبی که با آن بیمارستان المعمدانی در غزه مورد حمله قرار گرفت، بمب آمریکایی بوده است.
اسرائیل با سیاست و حمایت آمریکای مستکبر است که جرأت میکند پس از یک هفته به خاک و خون کشیدن زنان و کودکان بیدفاع و حمله ناجوانمردانه به غیرنظامیان فلسطینی در اقدامی وحشیانه بیمارستانی را اینچنین مورد هدف قرار دهد.
بایدن هم میداند اگر امروز به انجام چنین جنایتی اعتراف کند خیلی زود به سرنوشت ترامپ مبتلا خواهد شد. ترامپی که اندکی پس از بهشهادت رساندن سردار سلیمانی با وقاحت به نقش خود اذعان داشت.
اما بدانند چه اعتراف کنند و چه برای فریب ملتها کتمان نمایند ما دست شیطان بزرگ را پشت هر فتنهای میبینیم.
رهبر معظم انقلاب نیز درباره نقش آمریکا در این جنگ غیرانسانیِ اسرائیل با مردم فلسطین فرمودند:" دولت آمریکا هم بایستی مسئولیت خودش را در این قضیه بشناسد. آنطوری که اطّلاعات متعدّد به ما میگوید... این کارهایی که دارد انجام میگیرد سیاست آمریکاییها است".(۱۴۰۲/۷/۲۵)
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
.
#روایت_غزه (2)
نامعادله
✍️فاطمه میریطایفهفرد
اصلا با معادله جور در نمیآید، طول و عرض جغرافیایی غزه و همت بلند مردمانش. اینجاست که دو دو تا چهارتا نیست برکتی دارد به عمق مردمان غیور غزه. مردمانی که در مقابل همه بیتفاوتیهای دنیا، نجیبانه ایستادند. هفتادو پنج سال اسارت وطن کم نیست عمر یک انسان است، اما فلسطین به عمق تاریخ و هویتش ایستاده به عمق اریحا قدیمیترین شهر جهان، فلسطین ایستادهاست به عشق عبادتگاه همه انبیا الهی. فلسطین پرچم دار هویت الهی است که خدا نسل در نسل در گوش پیامبرانش خوانده تا نوبت خاتم پیامبران برسد. آنوقت از کنار دیوار براق او را تا قاب قوسین او ادنی ببرد؛ تا بگوید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام.
...و قدس این قلب تپنده در دل هر مسلمان، همان مسجد دوری است که قرار است به دست فرزندان اسماعیل، نزدیک شود و خودش را مهیای حضور آخرین منجی بشریت کند.
طوفان دیگری در راه است از ابتلا آدم ابوالبشر به امتحان انسانیت و هویت الهی. از میزان درک آدمیت به توان مظلومیت. مظلومیت مردمی که بنا ندارند مظلوم بمانند. مردمی که به جای همه جهان با این غده سرطانی میجنگند؛ به جای من، شما، ما. ما که این ور عالم نگران دودوتا های خودمان هستیم تا نکند خط و خال برداریم، تا دودوتایمان چهارتا شود.
غزه پایش را از جغرافیایی تحمیلی خود بیرون میکشد و هرچه دارد میدهد تا بشر از فتنه صهیون در امان بماند. راستی این مساحت چقدر تاب مصیبت دارد؟
...و بهشت وعده حق است برای دلهای صبوری که امری مقدس بر ورای همه خواستههایشان قد علم میکند و هل من مبارز میطلبد.
... و بیتالمقدس همان سرزمین موعودیست که انشاءالله در آن نماز میخوانیم و صدای دعای همه انبیای الهی را از زیر قبه الصخره میشنویم.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
#قدس
#غزه #فلسطین
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (3)
قصهی باباها
✍️نرگس سلیمانی
طفل را که بر دستاتش گرفت، شاید گمان نمیکرد که دلهایشان تا این حد از سنگ شده باشد اما خون گلوی علی او را... .
چارهای نبود! پدر، کودکش را باید به بیمارستان میبرد؛ تهدید حمله به بیمارستان و امثال آن که نمیتوانست باعث شود جگرگوشهاش در منزل جلوی چشمانش پرپر شود! حالا اما قساوت دشمن را خوب فهمیده است، حالا که دارد پیکر پارهی تنش را در یک پلاستیک جمع میکند!
ربیع الثانی رسیده است اما حال این روزهایمان، محرم را صدا میزند! دوباره مقتلخوانی، دوباره شرححالهایی که جگرمان را آتش میزند! دوباره آتش! دوباره عطش! دوباره خیمهها!
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (4)
«امشب..»
✍️زهرا نجاتی
به داد ما زمینیها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم...
میخواستم از مردانگی و شجاعت بنویسم.
از عهد بلندی که نزدیک صدسال است به خاطر مردمی که تمام زندگیشان مبارزه و جهاد است، زمین نخورده!
میخواستم مادرانه بنویسم، بابت لبخند و اشک و شیرین زبانی دخترکانم، اما امشب نه. بعد از ماجرای امشب نه. بعد از بیمارستان و ظالمانهترین قتل و کشتار هزار نفر در غزه نه.
امشب دیگر فقط از سَبُعِیت میشود نوشت.
امشب دیگر فقط میشود روضه هزار علی اصغر خواند.
امشب دیگر فقط میشود دق کرد.
از امشب کسی «ا» اسراییل را هم به رسمیت بشناسد، حیوانی بیش نیست...
امشب جنگ جهانی سوم نیست که کاش بود. کاش بود و ما هم سهمی در این ظالمکشیها داشتیم اما نیست و ما جز رد کردن عکسها(چون. تاب دیدنشان را نداریم)
جز اشک ریختن،
جز «اللهم عجل لولیک الفرج» گفتن،
جز«امن یجیب» خواندن
جز زار زدن به درگاه الهی،
جز تپشهای بیقرار دل، جز...
چیزی از دستمان بر نمیآید.
آه خدای آلالههای به خون تپیده!
آه خدایی که «آه» اسم خاصت، است،
خدای دعای مجیر و مشلول و یستشیر،
به دادمان برس.
ما آدمهای زمین، آن قدرها هم پوست کلفت نیستیم. آنقدرها هم تاب نداریم.
مگر چقدر میشود نسلکشی دید و زنده ماند؟!!
مگر چقدر میشود کودک و نوزاد درخون تپیده را دید و باز نفس کشید؟؟
چقدر میشود مادرها و پدرهای نوزادان و کودکان شهید را دید و ستود و کنارشان نبود؟
امشب نتوانستم فرزندم را بوس کنم چون دست دخترکان و نوزادانی زیر آوار بیمارستان، غرق خون بود و مگر میشود حال آن کسانی را که امشب دنبال جسد عزیزان مجروحشان در بیمارستان، نه، در آوار بیمارستان، درک کرد و فرزند در آغوش کشید و بوسید؟!!
خوش به حال لیلی و مجنونهایی که دست در دست هم، زیر آوار شهید شدند. یا پدر و مادرهایی که کنار فرزندشان بودند و دست آنها را در دست گرفته بودند که موشک روی سرشان بارید... امشب تنها در بیمارستان نبودند.
آه خدای امن یجیبها!
خدای مضطرین!
خدای حضرت منتظَر!
آیا هرگز جمعیت منتظِرین منتظَر که اضطرار را یا گوشت و پوستشان، بفهمند، در طول تاریخ؛ از امشب بیشتر بوده؟
مولای ما!
مولای مادران امشب زیر آواررفته؛
مولای کودکان و مجروحان امشب شهید شده!
خدای مهربان نوزادان و نوزاد هفت روزه از میان این چهار هزار و اندی شهید این چند روز!
به داد ما زمینیها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم...
به دامان برس که این دنیا، قراربوده بهشتی غیر ابدی شود به لطف خلیفه تو ولی اکنون و در فراق او، تبدیل به جهنمی برای خداشناسان، شده...
معبودا!
بقیهالله را برسان که ما را دیگر یارای زندگی بی او نیست...
#فلسطین
#امام_زمان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (5)
🔖مادر است دیگر...
✍️آمنه عسکری منفرد
مادر است دیگر!
مثل همهی مادران دنیا، عاشق است و شیدا! حتما در تمام روزهای کودکی طفلانش، مراقب بوده که خار به پایشان نرود. خار که نه! در غزه؛ تمام این سالها سهم فلسطینیها، مشت و لگد و گلولهی سربازان اشغالگر صهیونیستی بوده. اما حتما او هم به کودکانش یاد داده بود که به جای فرار کردن از دست این دیوسیرطان، با فریاد (هیهات منَّ الذِّلَه)، سنگبارانشان کنند.
مادر است دیگر! مقاوم است و صبور.
حتما در تمام شبهای کودکیشان، به جای لالایی، قصهی رشادت و دلاوری مجاهدان غزه و فلسطین را با زبان کودکانه برایشان خوانده، تا برای روزهای آزادسازی قدس آماده باشند. حتما او هم مثل بابای دختر همسایه، با صدای مهیب بمبها و انفجار، بلند بلند میخندیده و بازی میکرده، تا کودکان معصوم، از شنیدن صدای انفجارها، از ترس سکته نکنند.
اما...مادر است دیگر! حال که بمبهای بیمروّت و تلِّ آوارهایِ مظلومیت غزه، تمامِ امیدش را با خاک و خون یکسان کرده، با جسمِ بیجانِ این دوطفل معصوم چه کند؟
حتما حالا که میداند از امروز صدای خندههای ترسآلود فرزندانش در گوش خاکِ سرد میپیچد، برای تنهایی و غربتشان هم غصه میخورد؛ اما دلخوش میکند که جسم کودکانش، با بمبهای فسفری متلاشی نشده و بینام و نشان دفن نمیشوند.
اما مادر است دیگر! دارد از غصهی مظلومیت طفلانش دق میکند...
#طوفان_الاقصی
#مظلومیت_غزه
#فسفر_سفید
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (6)
«سلاح دیگرمن»
✍️طیبه فرید
عصری آسمان شبیه عصرهای پاییز بود اما نه آنقدر اخمو که بخواهد باران ببارد.شب صدایش را که شنیدم جلدی چادرم را انداختم و سرم را از پنجره کردم بیرون.اولین باران پاییز داشت می بارید. بوی نمِ خاک باغچه که بلند شد یادم افتاد موقع نزول باران وقت استجابت دعاست.من هم این دو هفته مثل زمین خاک گرفته بودم.لابه لای خبرها چیزی جز بوی موشک و خاک و خون نبود.بی مقدمه یادم افتاد به چشم های بابای عبود و عبدالله که از میان سوراخ سمبه های خانه ای که اسراییل روی سر زن ها و بچه ها آوارش کرده بود،بین بتون شکسته ها دنبال پسر هایش می گشت.یکی دو بار چشم هایش افتاد به دوربین!نگاهش گفتنی یا نوشتنی نبود!!! خدا هیچ مردی را مضطر نکند!
دعا کردم! دعا موقع باران مستجاب است....
دعا کردم فردا صبح که صفحه المیادین را باز می کنم عبود و عبدالله پیدا شده باشند!
دم صبح خبرها را باز می کنم.انگار دیشب زمینه استجابت دعای من جور نبوده.
سخنگوی امداد و نجات غزه نوشته:
«بیمارستان المعمدانی دیگر زخمی ندارد.
دیگر هیچ کسی در آنجا رنج نمی کشد....
همه راحت شدند و در آتش سوختند.»
قلبم مچاله می شود.با خودم فکر می کنم که دعا سلاح مومن است اما نه تنها سلاحِ مومن!
#طوفان_الاقصی
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (7)
روزگار قدس
✍️فاطمه مهدوی
اینجا ایران است.
۱۶ مرداد سال ۱۳۵۶ هجری شمسی و مصادف با ۱۳ رمضان ۱۳۹۹ هجری قمری؛
رژیم صهیونیستی غاصب و جعلی اسرائیل،
جنوب سرزمین لبنان را مورد حمله قرار داده است و قلوب مسلمین و حقپویان جهان را جریحهدار نمودهاست. در همین احوال است که ندایی الهی_انقلابی دنیا را مخاطب قرار میدهد و نسخهی درهم تنیدن و نابودی این رژیم ظالم را ارائه مینماید:
امام خمینی در ۱۶ مرداد ۱۳۵۸، مطابق با 13 رمضان 1399 پس از بمباران جنوب لبنان توسط نیروهای دفاعی اسرائیل، طی پیامی که خطاب به مسلمین ایران و جهان صادر کردند از مسلمانان جهان خواستند تا آخرین جمعهٔ ماه رمضان را به عنوان «روز قدس» انتخاب کنند و در این روز همبستگی خود را در حمایت از «حقوق قانونی مردم مسلمان فلسطین» به نمایش بگذارند. متن پیام بینانگذار جمهوری اسلامی به شرح ذیل است:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من در طى سالیان دراز، خطر اسرائیل غاصب را گوشزد مسلمین نمودم، که اکنون این روزها به حملات وحشیانهی خود به برادران و خواهران فلسطینى، شدت بخشیده است، و بهویژه در جنوب لبنان به قصد نابودى مبارزان فلسطینى، پیاپى خانه و کاشانه ی ایشان را بمباران مىکند.
من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى مىخواهم که براى کوتاهکردن دست این غاصب و پشتیبانان آن، به هم بپیوندند و جمیع مسلمانان جهان را دعوت مىکنم، آخرین جمعهی ماه مبارک رمضان را که از ایام قدر است، و مىتواند تعیینکنندهی سرنوشت مردم فلسطین نیز باشد، به عنوان «روز قدس» انتخاب، و طى مراسمى همبستگى بین المللى مسلمانان را در حمایت از حقوق قانونى مردم مسلمان اعلام نمایند. از خداوند متعال پیروزى مسلمانان را بر اهل کفر خواستارم.
والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
روح اللَّه الموسوی الخمینى
صحیفه امام، ج9، ص: 267
آری! اینگونه و با همین صلابت، روز قدس تعیین شد و از آن سال تاکنون، هرساله مسلمانان جهان، آخرین جمعهی ماه مبارک رمضان را به دادخواهی از حقوق تباهشدهی مردم فلسطین، راهپیمایی مینمایند و امروزه شاهدیم که با تقویت ایمان و باور مردم فلسطین و کاردانی و درایت جبههی مقاومت و بخصوص نیروهای حماس، روز قدس تسرّی پیدا کرده و به روزگار قدس تبدیل شدهاست، بهگونهای که هر روز و ساعت و در همهجای دنیا، نه فقط کشورهای مسلمان، همه فریاد آزادی قدس و مردم فلسطین را سردادهاند.
ندای امام خمینی راحل ماندگار شد تا روزِ موعود و این ندای ماندگار، با تلاشها و رهبری بینظیر آیتالله خامنهای، پس از ایشان، در مسیر تحقق قرار گرفت و امروزه شاهد هر چه زیباتر موج بیداری اسلامی، بلکه جهانی هستیم.
پیش بهسوی فتحِ قریبِ قله و امر ظهور.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (8)
مهروماه
✍️زینب شرافتی
دیشب مثل هر شب دخترم در آرامش کامل و بدون ترس از صدای شلیک گلوله، بمب و آژیرهای گوش خراش در بغلم به خوابی زیبا و عمیق رفت، من اما روزگارم مثل هر شب نبود!
افکارم پریشان و در فکر دوردستها، دوردستهای نزدیک، خواب از چشمم فراری بود! در فکر مادرانی که امشب به جای جسم گرم و نازنین فرزندان، دستان خود را در بغل گرفته و به خواب رفته باشند! جسم سرد و بی روح او را به خاکی سردتر می میسپارند البته جسم ارباً اربا و برایش آخرین لالایی را زمزمه میکنند.
همه گفتند کودکان در بیمارستان کشته شدند ولی هیچ کس نگفت بر دل تک تک مادران تا صبح چه خواهد گذشت و اصلا آیا دیگر برای آنها صبحی هم وجود خواهد داشت!
مکن ای صبح طلوع...
نسل یزید و یزیدیان در طول تاریخ ادامه پیدا کرد تا به این نقطه رسید و آیا این نقطه همان نقطه پایان خواهد بود؟!...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (9)
غوغایی در حسینهی قلبم
✍️زینب سید میرزایی
اشک و اندوه، واژههایم را قفل کردهاند .حجم درد بزرگ است و جنایت شیطان وسیع. کلماتم بر سجادهی تکلیف یکصدا آوای "اللهم عجل لولیک الفرج" سر دادهاند و در حسینیه قلبم عزایی بس عظیم برپاست. همراه یاران مقاومت فریاد بر میآورم که نحن المنتقمون. کاش هم اکنون در غزه بودم. کنار علی اصغرها و رقیهها. کاش در فلسطین بودم و با ربابها همدردی میکردم تا اندکی از بار غمشان بکاهم!
.....
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (10)
غزه چه تلخ غمزه ای کرد برای آمدنت!
✍️شجاعیان
این چه هنگامه ای بود که خواب از چشم جهان ربود!
این چه صیحه آسمانی بود که در افلاک طنین افکند و این چنین بی تاب شدیم!
چه شد مگر؟!...
رسانه هایی که لالایی دروغ، کوچک نمایی، حذف و اضافه و تقطیع.. بر گوش عالم میخواندند و چشم ها را بر حقیقت مظلومیت می بستند.. تکنیک های فریب واگذارده.. نتوانستند فرکانس صدای مظلومان المعمدانی را با افکت ها و فریب های رسانه ای شان پایین بیاورند و ناتوان شدند در خاموش کردن پژواک ندای مظلوم!
دوربین های فریبکار حقیقت تکه پاره های شهدا را نمی توانند مخفی کنند!
فونت های ریز و درشت تیترهای دروغ رنگ پریده شده اند!
موج سوم نبرد به سردی گرویده و لنزهای رسانه ها دارد از گیومه و پرانتز و رنگ و غلط گیر پاک میشود...
دروغ و رنگ و لعاب در شبکه های اجتماعی به رسوایی رسیده و انگشت کاربرانشان را به زیر چانه برده اند به تامل! هشتک های قلابی دیگر باورساز نیستند.. و خبرگزاری ها و خبرسازی ها سناریو و داستان از کف داده اند..
توییت هایشان حذف و اضافه میشود.. خبرنگاران زرورق از بسته های خبری باز کرده و به آنچه مخابره میکنند ، میگویند فاجعه!
خشم ها و چشم ها و فریادها، سنگرهای موج چهارم فرعونیان را به تضعیف کشانده.. موج شده اند برای ظهورت تا رسانه شوند و فرجی عظیم را به یکدیگر مخابره کنند..
آه... مولای ما ... غزه چه تلخ غمزه ای کرد برای آمدنت!.
غمزه ی خونینِ چشمانِ طفلان معصوم ِ غزه.. بلند کرد فریاد زمین و زمان را برای آمدنت... صیحه ی ظهورت به ندا درآمد... عالم بی تاب شد برای صاحب مظلومان و مستضعفان... تب و تابی که کسی جلودارش نیست!
_______
موج سوم: جنگ رسانه ها
موج چهارم: جنگ استعاره ها
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (11)
♦️ ساعت صـفـر المعمدانی!
🔹 آیـا کشتار دسته جمعی که رژیم صهیونیستی اسرائیل در بیمارستان المعمدانی غزه انجام داد تحولات را وارد مرحلۀ نبرد تمام عیار خواهد کرد؟
🔸 ضمن محکومیت این جنایت وحشیانه و اعلام همدردی با مردم غزه و حمایت از جبهۀ مقاومت بی صبرانه متنظر جهاد همگانی و همه جانبهایم.
👤 حسین کاوه ✍️
#️⃣ #طوفان_الاقصی #کشتار_المعمدانی #جهاد
#غزه #فلسطین
@hamnevisan