#روایت_غزه (۲۱۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و امها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط بهی علمک
با سلام
این شعر را از سر شعف و شادمانی و حس اقتدار به مناسبت شکوه دادخواهی مردم عزیز و مظلوم فلسطین و پیروزی آنها در حمله به اسرائیل ظالمِ ستم گر که غصب کننده ی جان و مال مسلمانان و فلسطینیان است، سروده ام!
حماسه در حماسه در حماسه
کران، کران ، شکوهِ استغاثه
به یاری خدا وُ لطف قرآن
دوباره حق، دوباره نور و ایمان
قدم قدم به سمت و سوی دشمن
دوباره گردن از ستم شکستن
دوباره آیه های استقامت
شجاعت و شرافت و شهامت
دوباره اهتزاز پرچم عشق!
سپاه سرفراز پرچم عشق!
دوباره اتحاد حق پرستان
دوباره قدس و قدسیان و ایران!
دوباره لحظه ی سقوط خیبر
شکوه بازوان و شور حیدر!
قیام اختیار و خواری جبر!
عروج سربلند ملت صبر!
سرود سبز شاخه های زیتون
دوباره پستی و شکست صهیون!
دوباره ما دوباره ما دوباره!
جهان در انتظار نوبهاره!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین
🖌فاطمه سادات پاد موسوی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۷)
✨﷽✨
اینجا یک نفر دارد دق میکند...
✍️شکیبا شیردشتزاده
در وجود هر دختر، یک «مادرِ درون» نفس میکشد که چه آن دختر ازدواج کند چه نه، چه بچهدار شود چه نه، زنده است و لطافت را در رگهای روح جاری میکند.
برخلاف ظاهرم، مادرِ درون من خیلی حساس است، خیلی دلنازک است. بچه میبیند دلش ضعف میرود. عاشق در آغوش گرفتن بازی با بچههاست. عاشق نگاه کردنشان، بوییدن بوی نوزادِ پس گردنشان. شاید چون مادرِ درونم خیلی زود آزاد شد، یعنی از وقتی خواهرم به دنیا آمد و همه گفتند تو مادر دوم اویی. و من واقعا عاشق این بودم که برایش مادری کنم. حتی گاهی دلم میخواست به من بگوید مامان.
مادر درون من هیچ مقاومتی در برابر بچهها ندارد. محرم که توفیق خدمت در روضه را داشتم، کافی بود چشمم به بچه بیفتد تا تمام هوش و حواسم برود پیاش. با چوبپر صورتشان را قلقلک میدادم و وقتهایی که صدای گریهشان را میشنیدم، برای آرام کردنشان همیشه یک شکلات داخل کیفم داشتم.
مادر درونم هروقت ببیند یک جایی، یک بچهای به هر نحوی دارد اذیت میشود، دلش آشوب میشود و به تکاپو میافتد که یک کاری بکند. کودک کار میبیند قلبش فشرده میشود. بخش اطفال بیمارستانها بیچارهاش میکند. آمارهای کودکآزاری روحش را میخراشد. کودکان قربانی تروریسم را که میبیند، از درون میشکند. یادم هست وقتی ماجرای بچههای جنگزدهی خرمشهر را در کتاب دا خوانده بودم، مادر درونم مثل شمع داشت آب میشد. بعد فکر کنید این مادرِ درون الان نزدیک دو هفته است دارد فیلم و عکس کودکان شهید و مجروح غزه را میبیند و هیچکاری نمیتواند بکند. چی به سرش میآید؟
الان حدود دو هفته است که مادرِ درونم به خودش میپیچد و به زمین و زمان چنگ میزند. گریه میکند. ضجه میزند. وقتی که بیحال میشود هم با چشمان قرمز مینشیند یک گوشه و زیر لب لالایی میخواند. آن شب که بیمارستان المعمدانی را زدند، مادر درونم چندبار غش کرد. جیغ کشید و غش کرد. لب به غذا نزد. خوابش نبرد. اگر همینطور پیش برود، مادر درونم دق میکند. آرامآرام آب میشود. و میدانید، اگر مادر درونم بمیرد من هم همراهش میمیرم.
مادر درونم دائم مینشیند فیلم بچههای غزه را میبیند و تصور میکند که بغلشان کرده. توی ذهنش محکم بغلشان میکند، دانهدانه انگشتهای کوچکشان را میبوسد، خاک را از میان موهایشان میتکاند و خون را از چهرهشان پاک میکند. بهشان آب میدهد و میبوسدشان. زخمشان را میبندد و این جملات را تکرار میکند: الهی قربونت بشم مامان... هیچی نیست نترسیا... من پیشتم. هیچی نمیشه. الهی دورت بگردم... گرسنه نیستی؟ آب نمیخوای؟ جاییت که درد نمیکنه؟
بعد میگیردشان توی آغوشش و تابشان میدهد تا خوابشان ببرد. دستهای تپل و کوچک و لطیفشان را میگیرد و آرام نوازش میکند. همان لالایی را میخواند که خواهرم وقتی کوچک بود براش میخواندم، همان لالایی که میگوید: دختر خوبم، ناز و عزیزم/ پسر ریز و، تر و تمیزم... آفتاب سر اومد، مهتاب میتابه/ بچهی کوچیک، آروم میخوابه...*
وای به وقتی که مادرِ درونم کودک شهید ببیند. گریه کنان بغلش میکند، تندتند میبوسدش و التماس میکند که: بیدار شو عزیز دلم... بیدار شو فدات بشم... چیزیت نشده که... پاشو بخند. پاشو بازی کن. پاشو غذاتو بهت بدم. پاشو همهجا رو بهم بریز. شیطونی کن. فقط پاشو...
مادر درونم دارد میان آوارها میچرخد و برای بچههای زیر آوار لالایی میخواند. دارد عروسکهاشان را از زیر آوار بیرون میکشد و خاکشان را میتکاند. دستهاش زخم شده از بس خاک و آوارها را کنار زده تا بچهها را پیدا کند. همهاش زیر لب با خودش حرف میزند، میگوید نگران بچههاست که زیر آوار خفه شوند، میگوید بدن بچهها ضعیف است و موج انفجار هم میتواند به تنهایی برایشان کشنده باشد، میگوید نگران این است که بچهها دچار پیتیاسدی شوند. میگوید بچهها در سن رشدند و بدنشان به مواد غذایی نیاز دارد...
یکی بیاید جلوی چشمان مادر درونم را بگیرد... نه فایده ندارد. ذهنش از فکر بچهها خالی نمیشود. مادر درونم دارد مثل ساختمانهای غزه فرو میریزد... مادر درونم میخواهد برای تکتک بچههای غزه، نه... برای تکتک بچههای جهان مادری کند...
____________
*لالایی خوابهای پارچهای
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۸)
🔺این تصویر، گویای روضههای جانسوزی است، که الهامبخش امید و آیندهی روشن است...
🍀موسی (ع) نوزادی بود که در میان سیلاب خون کودککشی فرعون زمانش، قامت بلند کرد. با او گذران عمر کرد و سرانجام علیه او پرچم توحید را برافراشت. عصایش اژدهایی شد تا جادوگران زمانش را ببلعد. رسالت عصایش به همینجا ختم نشد؛ رود نیل را برای اصحابش شکافت، تا یارانش در معیت او از آن بگذرند؛ اما فرعونیان در همان آبها غرق شدند.
🍀سیلاب خونی که از کودککشی فرعونیان عصر ما، به راه افتاده را خدای موسی میبیند. چشمهای حقیقتبین و قلبهای روشنضمیر گواهی میدهند که خدای موسی، در زمان مناسبش یاران صدیقش را به فرماندهی موسای زمین و زمان میفرستد، تا بساط جور و ظلم را برچینند. طبق تجربهی تاریخ، فرعونیان در هر عصری که باشند، در همان سیلاب خونی که به راه انداختند، غرق خواهند شد و این سنت پایدار الهی است؛ چراکه ندای مظلومترین مادران زمان، داد فرزند خویش را میخواهند. طولی نخواهد کشید که غرقشدنشان نزدیک است.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ
وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا
🖌 فاطمه فاطمی
#زیست_مومنانه
#زیست_مومنانه_در_جهان_معاصر
#طوفان_الاقصی
@HamNevisan
#روایت_غزه (219)
کابوس
صدای درد را از زیر خروارها سنگ و آهن میتوان شنید. قلب عریان کودکان یتیم به تپش افتاده است. مادری سینهچاککرده، دست به سوی آسمان; قاتل فرزندانش را نفرین میکند. کسانی از نسل بشریت که در چشم بر هم زدنی چنگ به روح و جانش زدهاند. جهنم را به چشم دیده است او که دعا میکرد قتل کودکانش کابوسی بیش نباشد.
#شریفهبازیار
@HamNevisan
#روایت_غزه (220)
🇵🇸شهادتِ نورسیده مبارک
نُه ماه بود منتظرت بودم جانِ مادر، در تمام شرایط سخت حمل، به خصوص در زیر بمبارانهای گاه و بیگاه بعد از حملهی کوبندهی طوفان الاقصی، بیش از پیش نگران سلامتت بودم و حتی خود را فراموش کرده بودم.
من و پدرت از خدا فرزندی را طلب کردهبودیم که بزرگی از بزرگان مقاومت گردد و برای آزادی قدس عزیز قدم موثری بردارد، پس عاشقانه منتظر آمدنت بودیم.
اما گویی خداوند تو را بیش از ما دوست میداشت و سرنوشتی بزرگتر از آنچه ما برایت طلب کرده بودیم، برایت مقرر ساخته بود. امروز فریاد بیصدای تو، بلندترین و رساترین فریادها برای اقامهی حق و افشای کفر و باطل است.
فرشتهی عزیزم! ما خاکیان دوست داشتیم قدمت را به این دنیای خاکی، به جشن بنشینیم، اما قدرِ تو این بود که با افتخار، شهادت زودهنگامت مایهی فخرمان گردد.
این روزها این جمله آرام قلبمان و مایهی فخرمان شده و بوی تو را به مشاممان میرساند:
«شهادت نورسیده مبارک»
🖋آمنه عسکری منفرد
#طوفان_الاقصی
#مظلومیت_غزه
#شهادت_نورسیده_مبارک
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۲۱)
درد دل شبانه !
سلام غزه جانم!
اسطوره ی مقاومت!
تندیس مظلومیت!
سمبل صبر!
نماد اقتدار!
این ایام، روز و شبم یکی شده ست از غم تو!
آسمان دلم عجیب ابری ست...
چشم هایم مدام بغض گلویم را فریاد می زنند...
نان از گلویم به سختی پایین می رود...
آب را با آه می نوشم...
فکر مظلومیت تو و کودکان غرق در خونت، به شدت خواب را از چشم های ترم گرفته...
امروز ظهر هنگام صرف ناهار، با دیدن تصاویر محرومیت مردم مظلومت از جرعه ای آب و لقمه ای نان از صفحه تلویزیون، اشک چشم و غذا با هم درآمیخت و گلویم را عجیب فشرد...
کاش دستان ناتوانم به تو می رسیدند...
کاش پاهای ناتوانم به کمکت می آمدند...
کاش اشک چشم هایم رود پر آبی می شدند برای سیراب کردن تو...
کاش می توانستم موهای دختران خردسالت را نوازش کرده و لقمه نانی در دهان کوچکشان بگذارم، بلکه لالایی شود و خوابشان ببرد و گوش های نازک شان، لحظه ای از شنیدن صدای وحشتناک بمب ها آرام گیرد...
درد دل هایم بسیار است...
و توان بازگو کردنشان، اندک!
شنیدن و دیدن زجرهایت، رمقی برایم نگذاشته...
شب از نیمه گذشته،
ولی فکر دردها و زخم ها و...........
چه بگویم !؟
فکر دنیا دنیا مظلومیت تو، خواب را از چشم هایم گرفته...
بروم
بروم سجاده ای پهن کنم و...
از پروردگار توانا و حکیم، عاقبت به خیری ات را که همانا پیروزی و آزادی و سربلندی ست، بخواهم
تو عجیب مقاومی!
پس پیروزی!
به فضل و یاری اش، ان شاءالله
🖌نعیمه وافی (باران)
@HamNevisan
همیشه با خودم فکر میکردم چطور یک کودک میتواند آنقدر بزرگ باشد که جریانی بسازد.
وقتی از نقش کودکان در واقعه کربلا می شنیدم ، آن تعریف ها را بسیار دور از واقعیت می دیدم.
به بچه هایی که اطرافم بودند نگاه میکردم و با خودم می اندیشیدم رسیدن به آن افق نگاه در این سن ، معجزه می خواهد، کارِ من و ما نیست. باید ولی خدایی دور و بر کودک باشد تا چنین اتفاقی بیفتد.
اما امروز میبینم که در #غزّه چطور کودکان از عمق وجودشان توکّل، شهادت طلبی، مقاومت و عزّت را می فهمند.
این معجزه "مقاومت" است که می تواند کمک کند انسان ره صد ساله را یک شبه بپیماید.
مقاومت، همان چیزی که در واقعه کربلا بیش از هر نقطه ی تاریخ می درخشد.
فهیمه فرشتیان
#فلسطین
#مقاومت
@HamNevisan
May 11
پویش روایتنویسی « #پای_انتخاب » (1)
فرداهای روشن | دنیا اسکندرزاده
خواهر و برادر و مادرم داشتند درباره مکان مسافرت نوروزی امسال بحث میکردند. پدر هم نشسته بود روی مبل و به جدال آنها نگاه میکرد. داشتم دنبال شناسنامهام میگشتم تا برای رأی دادن بروم.
پدر که مرا شناسنامه به دست دید، مثل فنر از جا پرید و گفت: کجا به سلامتی؟
شناسنامه را نشان دادم و گفتم: معلوم نیست؟
پدر شناسنامه را از دستم کشید و گفت: مگه نگفتم تو این خونه هیچ کس حق نداره رأی بده؟
گفتم: گفتید. اما چراش رو نگفتید.
داد زد: چرا داره؟ رأی بدیم که چی بشه؟ گرونی رو نمیبینی؟ اختلاسها رو نمیبینی؟ بیکاری و ناامیدی جوونها رو نمیبینی؟ اصلاً چرا جای دور بریم. خودت رو نمیبینی؟ دو ساله با مدرک ارشد نشستی تو خونه. من رو نمیبینی؟ بعد از سی سال سگ دو زدن برای این دولت چندرغاز بهم حقوق میدن. مجبورم با هفتاد سال سن برم پادویی این و اون رو بکنم تا خرج زن و بچهام دربیاد.
به صورت پرچین و شکن و موهای یک دست سفیدش نگاه کردم. میدیدم. همه اینها را میدیدم اما بر خلاف پدر حس میکردم برای بهبود همینها باید رأی بدم.
سر و صدای مادر و بچهها بالا گرفته بود. هنوز نتوانسته بودند سر یک شهر برای مسافرت به توافق برسند. پدر که کلافه شده بود، گفت: به جای بحث و جدل بیخودی، رأی بگیرید. هر شهری رأی بیشتری آورد، میریم همونجا. خندهام گرفت.
پدر پرسید: به چی میخندی؟
گفتم: به شما.
حرصی گفت: من خنده دارم؟
گفتم: نه پدرجان! به این میخندم که شما مکان یه مسافرت ساده رو به رأی میگذارید اما حاضر نیستید برای تعیین نمایندههای مجلس کشورتون رأی بدید.
پدر مات و مبهوت نگاهم کرد. فهمیدم که تیرم به هدف خورده. شناسنامه را از او گرفتم. پدر متفکر رفت و نشست روی مبل.
گفتم: من برم؟ سرش را به معنای نه تکان داد و بلند گفت: بچهها لباس بپوشید همگی بریم رأی بدیم. مادر و بچهها با تعجب نگاهش کردند و من لبخند زدم.
پدر در حالیکه لباسش را میپوشید گفت: به مولایی رأی ندیدا. تحقیق کردم دیدم همه حرفهاش دروغه. پاش برسه به مجلس خدا رو هم بنده نیست. عوضش غفاری خودش درد کشیده است. از جنس مردمه. می دونه چی به صلاح ماست.
با تعجب پرسیدم: شما اسم کاندیداها رو از کجا می دونید؟
مادر گفت: اسمشون؟ بابات زندگینامه هفت جد و آبادشون رو هم درآورده.
گفتم: شما که نمیخواستید رأی بدید. پس برای چی در موردشون تحقیق کردید؟
پدر گفت: نمیدونم بابا. از این دولت دلگیرم اما هنوز ته دلم یه نور امیدی هست. همه اهل خانه شناسنامه به دست جلوی در ایستاده بودیم.
گفتم: من هم امیدم به فرداهای روشنه. ان شاءالله این دفعه اونهایی پای کار میان که حرفشون حرف ما و دردشون درد مردم باشه. شناسنامه را تکان دادم و گفتم: البته با رأی ما!
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (2)
رأی من چه شد؟! | دنیا اسکندرزاده
انتخابات مجلس هفتم برگزار شده بود و رضا خان تمام نفوذ و تلاشش را به کار برده بود تا آیت الله مدرس و طرفداران سیاستهای ضد بیگانه او به مجلس راه پیدا نکنند. همه بی صبرانه منتظر نتیجه شمارش آرا بودند. تنها مدرس بود که بی خیال روی صندلیاش نشسته بود و به عصایش تکیه داده بود و به نمایش قدرتی که رضا خان راه انداخته بود نگاه میکرد.
صندوقها یکی یکی باز میشدند و رأیها از صندوقها بیرون میآمدند و خوانده و شمارش میشدند. اما دریغ از حتی یک رأی که به نام مدرس خوانده شده باشد. مدرس قبلاً پیش بینی همه این اتفاقات را کرده بود. او با خونسردی روی صندلی نشسته بود و داشت به نمایش مسخره رضا خان و طرفدارانش نگاه میکرد.
شمردن رأیها که به پایان رسید، رضا خان با غرور بادی به غبغب انداخت و به طعنه رو به مدرس گفت:
دیدید سید؟ عمرتان را پای این مردم گذاشتید و حتی یک نفر هم از آنها به شما رأی نداد. قبول کنید که مردم دیگر حضور شما را در مجلس نمیخواهند.
مدرس لبخندی زد و گفت:
قبول! فرض میکنیم که شما اصلاً با تهدید و تطمیع مردم را از رأی دادن به من بر حذر نداشتهاید. فرض میکنیم طبق فرمایش شما حتی یک نفر هم از مردم به سید حسن مدرس رأی نداده باشند، اما در این انتخابات بنده خودم به خودم یک رأی دادهام. قبله عالم منت بگذارد و تکلیف رأی مرا روشن کند و بگوید آن یک عدد رأیی که خودم به خودم دادهام، چه شده و به جیب کی رفته؟
رضا خان در دم لال شد و سکوتی معنا دار بر همه جا سایه افکند. دوست و دشمن از این جواب هوشمندانه متعجب شدند. مدرس خونسرد سر جایش نشست و به استیصال رضا خان و سرسپردگانش نگاه کرد. اگر چه مدرس به مجلس هفتم راه پیدا نکرد اما همه داشتند به معنای عمیقی که پشت حرفهای ساده مدرس پنهان بود، فکر میکردند. حرفهایی که تقلب آشکار در انتخابات را اثبات میکرد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (3)
انتخاب را انتخاب کنیم | محمود رنجبر
وقتی این روزها تبلیغات منفی برای شرکت نکردن در انتخابات و شور و هیاهوی نامزدهای انتخابات را میبینم یاد اولین انتخابات انجمنهای علمی در دانشگاه خودمان میافتم. قرار بود برای اولین بار انتخابات برگزارشود و برای هر رشته. سه تا پنج نفر انتخاب شوند.
علیرغم تبلیغات معاونت دانشجویی برای مشارکت در انتخاب شورای مرکزی انجمن علمی دانشجویان میلی برای ثبت نام نداشتند. بچهها میگفتند مشارکت ما تاثیری در پویایی وضعیت و تغییر سرنوشت ما ندارد قرار شد مدرسان در کلاس با بچهها پیرامون اهمیت انتخابات صحبت کنند.
در دو هفته مانده به انتخابات با دانشجویان گروه صحبت کردم اینکه حضور شما یعنی به دست گرفتن حل مسأله و حضور در اجتماع شما مختار هستید سکون یا تغییر را انتخاب کنید اگر وارد آسانسور شوید و کلید طبقه مورد نظرتان را انتخاب نکنید یا باید منتظر کسی دیگر باشید که برایتان تعیین تکلیف کند یا اصلا تغییر در جایگاه شما پدید نمیآید.
بچهها از وضعیت کلان کشور ناراحت بودند. گفتم حق دارید اما برنامه ریزی برای بهبود وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی باید از هستههای به ظاهر کوچک شروع شود. اگر ما خواهان بهبود نباشیم نباید انتظار داشته باشیم دیگران برای ما کاری کنند. خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آن قوم خودشان بخواهند پس بهترین دستاورد شخصی حضورتان در عرصه انتخاب بالا رفتن آستانه تحمل و همفکری و اجتماعی شدن است.
در آن نیمسال رقابتی سخت بین دانشجویان ایجاد شد. سه نفر از دانشجویان گروه ما با ائتلاف توانستند رأیی بالا به دست آورند. آنان با مشارکت سایر دانشجویان در آن سال دو همایش ملی برگزار کردند دهها سخنرانی توسط استادان برجسته را تدارک دیدند.
امسال بعد از چند سال از فراغت از تحصیل آن دانشجویان پرکار و با برنامه و البته مؤسس انجمن علمی متوجه شدم هر سه نفر نامزد دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شدند. آنها انتخاب را انتخاب کردند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (4)
شما حق انتخاب دارید | محمود رنجبر
دوست استرالیایی من مارتین دانشجوی پسا دکترای جامعه شناسی دانشگاه ملبورن هفته گذشته مهمانم بود برای اولین بار بود که به ایران میآمد. میگفت نگاه من به ایران منفی بود بنابراین برای آشنایی بیشتر و فرو ریختن ترسم چند کتاب درباره سفر به ایران خواندم میخواستم بیشتر از مراوده با ایرانیان بدانم به ویژه بحث داغ انتخابات.
بعد از حضور در ایران و شرکت در چند نشست خانگی نامزدهای انتخابات به این نتیجه رسیدم که کارتلهای بزرگ خبری برای عدم مشارکت مردمی ایران آب در هاون میکوبند انتخابات ایران متعلق به تودههای مردم است نه سران اتو کشیده احزاب در اینجا مردم حق انتخاب دارند آنان حق خود را میشناسند در حالی که مردم استرالیا چیزی به نام حق برایشان متصور نیست.
این احزاب هستند که به جای آنان فکر میکنند و حرف میزنند وقتی تو در انتخاب شرایط نقش داشته باشی برای حفظ یا ارتقای آن جانت را فدا میکنی مردم در سال 57 جمهوری اسلامی را در برابر نظام پادشاهی انتخاب کردند و برای حفظ این انتخاب خود هشت سال بطور مستقیم با صدام جنگیدند و 45 سال به صورت غیر مستقیم در جنگ هستند. زندگی بشر جنگ است جنگ انتخابها انتخاب خیر و شر مهم آن است که حضور داشته باشی وگرنه فرقی با سنگ و چوب نخواهی داشت.
به مارتین گفتم مردم ایران را خوب شناختهای!!!
عکسی از انتخابات استرالیا نشانم داد که حال و روز این روزهای انتخابات ماست. باقی حرفهایم را این عکس خواهد گفت:
سیاستمداران بد را مردم خوبی انتخاب میکنند که رای نمیدهند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (5)
رای ندادن چه فایدهای داره؟ | محمد کرمینیا
بعد از اینکه نیمساعت وقت گذاشت تا من رو از رأی دادن منصرف کنه؛ با تمسخر میگه تو کدوم کشوری رهبرش انقدر التماس میکنه به ملت که بیاین رأی بدید؟!
میگم این اسمش التماس نیست؛ اسمش تبیینِ حقِ شهروندی برای تداومِ جنبهٔ «جمهوری» در یک کشوره. تبیینی با تاکید بر سابقه و آثارِ این مشارکت. مگه شما نمیگفتید این شخصِ رهبری یک دیکتاتوره؟
من سؤالت رو جورِ دیگه میپرسم؛ کدوم دیکتاتوری به ملتِ خودش اصرار میکنه که بیاین بصورتِ مستقیم در انتخابِ افرادِ تصویبکنندهٔ قوانینِ تاثیرگذار در کشور مشارکت کنید؟! کما اینکه در دنیا کمسابقهس که حکومتی خودش رو به رأی بذاره و نظامِ فعلیِ ایران اینکارو کرده؛ با مشارکت. مشارکتی که مثلِ الگویِ توسعهٔ مدنظرِ شما در اسلامِ لیبرال [ترکیه] جنبهٔ اجباری و جریمهزا نداره و بر جنبهٔ تاثیرگذاریِ اجتماعی از سمتِ مردم تاکید میکنه.
مشارکت در تداومِ قوانینِ خوب و حجامتِ زالوصفتهایِ تشنهٔ سِمَت از چرخهٔ قدرت، با یک «انتخاب»، نه چشمبسته یا از رویِ عناد.
شما که اینهمه ادعایِ آزادیطلبی دارید؛ چرا برای محروم کردنِ من از حقِ خودم [که زمینهسازِ حقِ اعتراض و انتقادِ منه] تلاش میکنید؟ «رأی ندادن» چه تبیینی نیاز داره؟ من بخشهایی از لزومِ این مشارکت رو گفتم. حالا بگو «رأی ندادن» چه فایدهای داره؟
چیزی نگفت و آرام آرام از من فاصله گرفت.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (6)
طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی | آمنه عسکری منفرد
موقع انتخابات که میشود، رأیاولیها که اولینبار است وارد یک صحنه مهم سیاسی میشوند و میبینند که نظرشان در سرنوشت جامعه و مملکت تاثیرگذار است، بسیار خوشحال و هیجانزده میشوند! حق هم دارند، چون اولینبار است طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی را تجربه میکنند!
رفیق رأیاولی! امروز همهی کشور به حضور و انتخاب خوب و آگاهانهی تو نیاز داره!
اینبار نظر تو هم مستقیم در سرنوشت تکتک افراد ملت تاثیرگذار است!
این روزها چشم همهی دنیا، خصوصا استکبار جهانی به انتخاب من و توست!
مطمئن باش حضور در پای صندوق رأی و انتخاب درست ما، یکبار دیگر دشمن را ناامید میکند! پس با قدرت، از آزادی و حق انتخابت استفاده کن!
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (7)
اینجا خانمها حق رای ندارن! | آمنه عسکری منفرد
وقتی برق میرود، آب هم قطع میشود! این اوضاع یک ساختمان شیک در محله تجریش در تهران است. آن هم در یک برج ده طبقه که ظاهرش در خیابان اصلی کنار میدان، مردم را میفریبد و احوالات درونش ظاهراً خود ساکنین را.
یک شب که همراه خانواده، منزل یکی از این برجنشینان مهمان بودیم، با این موضوع روبرو شدیم. آن شب قبل از شام با خانم میزبان و چند تا از خانمهای مهمان در مورد انتخابات صحبت میکردیم. بحث بسیار داغ شدهبود که؛
خانم میزبان گفت: «من که رأی نمیدم. کسی رو نمیشناسم. اصلا یک رأی من چه فایده داره؟»
گفتم: «این چه حرفیه! این حق طبیعیه هر شهرونده که برای حل مسائل مهم کشور نماینده داشته باشه و راهش شرکت در همین انتخاباته. خب! اگر کسی را نمیشناسی، تحقیق کن!»
دو نفر از خانمها حرف من را تایید کردند، ولی خانم صاحبخانه که مشغول آمادهکردن وسایل پذیرایی شام بود، هنوز مخالف بود که یکدفعه برق رفت. چند لحظه همهجا سکوت شد و همان لحظه، دختر کوچک یکی از مهمانها شروع به گریه کرد. مهمانها در همان شرایط روی صندلیهای کنارشان نشستند.
کمکم نور چراغقوه موبایلها، اوضاع را کمی آروم کرده بود که یکی از بچهها آب خواست. خانم میزبان رنگبه رنگ شد، چون آب خنک یخچال ساید خانهی مدرنشان، به برق وصل بود و بدون برق، حتی یک قطره آب خوردن هم در خانه پیدا نمیشد. یک نفر از مهمانها هم در سرویس بهداشتی مشغول شستن دستهایش بود که برق رفته بود و آب هم قطع شده بود.
همین موقع پسر صاحبخانه که از تاریکی میترسید با صدای بلند از اتاق بازی بیرون دوید و با صدای بلند شروع به گریه کرد و گفت: «مامان! دوباره برق رفت. من از تاریکی میترسم...»
در این اوضاع، مهمانها تلاش میکردند با خونسردی شرایط را آرام کنند و با نور چراغقوه موبایلها، با بچهها شوخی میکردند. تنها کسی که از این اوضاع خوشحال بود، دختر کوچک من بود که تلاش میکرد با دستهایش سایههایی با شکلهای مختلف روی دیوار درست کند و این اوضاع همه مهمانها را به خنده واداشت.
خانم میزبان که یکی از دوستان نزدیک من بود، خیلی ناراحت و خجالتزده شده بود و نمیدانست چه کار کند و مرتب از مهمانها عذرخواهی میکرد، همسرش هم رفته بود تا زودتر مشکل قطعی برق را رفع کند. با لبخند کنار دوستم رفتم و سعی کردم او را آرام کنم. احساس کردم بغضی بهاندازهی یک بادکنک در گلویش گیرکرده و حسابی شرمنده شده. آرام به او گفتم: «عزیزم مشکلی نیست! پیش میاد. خودت رو اذیت نکن!»
با عصبانیت گفت: «آخه این اوضاع رو ببین. هم برق نیست هم آب! از این وضعیت خسته شدم. اینبار اول نیست که با این مشکل مواجه میشیم.»
گفتم: «حالا چیزی نشده، لابد چند دقیقه بعد آب وصل میشه، شاید مشکلی پیش اومده...»
با ناراحتی ادامه داد: «نه! اینجا برق که میره، آب هم قطع میشه! چندتا برج کنار ما هم همین اوضاع را دارن. ولی موتور برق دارن برای این شرایط. مدیر برج ما، خیلی آدم بیمسئولیتیه! اصلاً متوجه نمیشه که باید این مسائل رو برای ساکنین حلّ کنه. ما که طبقهی پنجم هستیم، از این وضعیت همیشه اذیت میشیم. چون آب با پمپ به طبقات بالا میرسه و با قطع برق، آب هم قطع میشه اما ایشون چون ساکن طبقهی اول هستند، مشکل ما رو درک نمیکنن.»
گفتم: «خوب عزیزم! این مشکل چاره داره، شما میتونی در جلسات ساختمان شرکت کنی و اون رو مطرح کنی، اگر هم قبول نکردن فکر یه مدیر جدید باشین.»
خانم میزبان که انگار خیلی دل پری داشت، گفت: «ای بابا! همسر من خاطر شغلش نمیتونه در جلسات شرکت کنه و معمولا ما از طریق نامه، مسائل رو مطرح میکنیم، که اون هم تا حالا حلش نکرده»
گفتم: «خب! شما خودت در جلسه شرکت کن. اصلاً با ساکنین طبقات بالا همصحبت کن و مشکلتون رو مطرح کن. اینطوری رأی بیشتری به نفعتون جمع میشه و مدیر مجبور میشه که حتماً یه راهی پیدا کنه»
خانم میزبان آه از نهادش برآمد که: «ای بابا! اینجا توی این برج باکلاس بالاشهری، خانمها حق رأی ندارن. باورت میشه!»
اینبار من هم مثل خانم میزبان حسابی ناراحت شده بودم. با خودم فکر کردم واقعاً اگر در جامعه هم خانمها حق رأی نداشته باشند چه اوضاعی پیش میآید، حتماً همه خانمها اعتراض میکنند تا حق طبیعی خودشان را به عنوان یک شهروند به دست بیاورند، درست مثل چند سال قبل در همین اروپایی که دم از آزادی و حقوق زنان میزند ولی موقع انتخابات به خانمها حق رأی تعلق نمیگرفت و زنها برای گرفتن این حق طبیعی سالها جنگیدند.
هم نویسان
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (7) اینجا خانمها حق رای ندارن! | آمنه عسکری منفرد وقتی برق میرود،
راستی چرا الان که در ایران آزاد ما، هم خانمها و هم آقایان حق رأی دارند بعضیها خیلی آسان از حق طبیعی خودشان میگذرند و میگویند که ما رأی نمیدهیم. همین جملات در ذهنم میچرخید و به خانم میزبان پیشنهاد کردم حتماً با خانمهای همسایه جلسهای بگذارد و از آنها بخواهد نسبت به این موضوع اعتراض کنند تا حق رأی خودشان را پس بگیرند و یا حداقل بتوانند یک نماینده خانم برای جلسات ساختمان انتخاب کنند که در جلسات حق رأی داشته باشد، با این شرایط حتماً برخی مشکلات ساختمان بهتر حل میشود، چون بعضی مسائل هستند که خانمها بیشتر با آن سروکار دارند و برای حل آنها راهحلهای بهتری هم ارائه میدهند.
به نظرم این اتفاق باعث شد دوستم در مورد شرکت در انتخابات هم جدیتر فکر کند و تصمیم درستی برای حضور و استفاده از حق مسلّم خود بگیرد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (8)
تو هم ستاره شو! | آمنه عسکری منفرد
به این عکسها خوب نگاه کن!
ستارههای اسفندماهی آسمان انقلاب اسلامی مانند همهی شهدای انقلاب، مسیر پیشرفت و سربلندی ایران قوی را برای امروز من و تو نشانهگذاری کردند و چشمشان به من و توست!
آنها در زمان مناسب، در جای درست تاریخ ایستادند و آگاهانه انتخاب کردند و همین انتخاب موجب جاودانگیشان شدند، درست مثل شهدای مدافعان حرم، مثل شهید سلیمانی!
امروز هم، زمان انتخاب من و توست که در یازدهم اسفند با حضور پای صندوقهای رأی، با انتخاب آگاهانه به دنیا ثابت کنیم که ایرانی آگاه و هوشیار است و همیشه پای انتخابهای صحیح و انقلابی میماند تا انقلاب و آرمانهایش بماند.
رفیق رأی اولی! الان وقتشه تو هم «ستاره» بشی و با انتخابت آسمان انقلاب را روشن کنی تا در مسیر رسیدن به قله، بیراههها بهتر دیده بشوند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (9)
انقلابیگری یا انقلابینمایی؟ مسئله این است! | آمنه عسکری منفرد
وقتی حضور من و تو در پای صندوقهای رأی انقدر مهم است که سکوهای داخلی و خارجی دشمن آن را رصد و پایش میکند، یعنی انتخاب من و تو تأثیرگذار است، سرنوشتساز است👈 پس مهم است انتخاب من و تو چه کسی باشد! رأی به انقلابیگری یا رأی به انقلابینمایی؟
یکی از راههای شناخت اصلح در انتخابات این است که ببینیم؛
کدام کاندید خود را خرج امام و انقلاب میکند🤔
چهکسی برای ادای تکلیف نسبت به انقلاب وارد صحنه شده و برای ساختن و آبادانی ایران قوی برنامه دارد🤔⁉️
و چه کسی انقلاب و امام را خرج خود میکند🤔⁉️
«انقلابی» خود را خرج امام و آرمانهای انقلاب میکند
و
(انقلابینما) امام و انقلاب را فدای منافع خویش میسازد...
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (10)
به خودمان مربوط است | طیبه فرید
تا وقتی درِ یک خانه بسته است هیچ کس نمیداند پشت دیوارها و پنجرههایش چه خبرست. هرچند هر عقل سلیمی میداند به حکم اقتضائات آدمیزادی و مبتنی بر آدابِ دنیا مشکلات با آن قیافه رِندانه کم و بیش سایهاش افتاده روی سر زندگیها.
خدا در قرار قبلی که هیچکدام الان یادمان نمیآید گفته «سین برنامه در دنیا این است که توی مشکلات غوطه بِوَری، تا خودت را جدی بگیری و ببینی من چی خلق کردم! قدرت موتور را ببینی که در یک دقیقه چند هزار دور میچرخد! مشکلاتت را بعدا خودم تلافی میکنم. تو فقط شکوه خودت را ببین».
ما از مشکلات گریزی نداریم. پشت در خانههای کوچک و بزرگ این شهر کلی مصیبتهاییست که گاه بعضیهایشان هیچ جوری حل نمیشود. مثل دور از جانتان دردِ بی درمان، مثل زن و مردی که دستِ زور کنار هم نگهشان داشته، مثل بچهی معلولی که زندگیِ آرام زوج جوانی را زیر و روکرده، مثل مریضی گرانِ پدری که رنگ خنده را ماه هاست از لب اهل و عیالش بُرده، مثل برادرهایی که بعد رفتن مادر سر تقسیم ارث باهم کل انداخته وسرسنگینند.
اما در همه این مشکلات یک وجه اشتراک وجود دارد. پشت این این درهای بسته، پشت این پنجرهها آدمهایی زندگی میکنند که از اسب افتادهاند نه از اصل. یکی آستینش را به دهانش گرفته که صدایش به خانه همسایه و عابرهای توی کوچه نرسد، یکی گوش برادر قُلدر را بی آنکه جار بزند پیچانده و حقّش را گذاشته کف دستش.
آدمهای این شهر برابر با حجم سختیها آبروداری را بلدند. ملتفتند که فقر و بدبختی آدم را از اسب میاندازد ولی جار زدن مشکلات توی چشم در و همسایه و توی کوچه و خیابان از اصل.
امان از وقتی که بین یکی ازین خانهها، وسط تمام آن مشکلات ریز و درشت، بین آن همه آبروداری یکی بخواهد ساز مخالف بزند وبه جای حل مشکلات، صورت مسئله را پاک کند.
و صدای هوارش را به گوش همسایههای صد پشت غریبه برساند. برای خانه خراب شدن یک خانواده یکی ازین پسر نوحها بس است. عجالتا پشت در این خانهی بزرگ خبرهائیست که به خودمان مربوط است. صف ما از صف پسر نوحها جداست. ماخیلی مشکل داریم اما به خودمان مربوط است. تو دهنی پسر نوحها و همسایههای هفت پشت غریبه باشد برای یازدهم اسفند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (11)
پدران، سرمنشأ شور و حال نوجوانان در انتخابات! | محمدرضا بابایی
سال ۸۸ با اتفاقات خاص و عجیبی عجین شده است، یکی از مهمترین اتفاقات آن سالها انتخابات ریاست جمهوری بود، آن زمان من پسری ۱۶ ساله بودم و با اینکه به سن قانونی رأی دادن نرسیده بودم اما با شور و حرارت مناظرهها رو دنبال میکردم. حتی پا فراتر گذاشته و وارد میدان تبلیغات برای کاندیدای مورد نظر خودم شدم، یادم نمیرود در گرماگرم خرداد ماه هم اضطراب بالقوه امتحانات رو داشتم، و هم حرارت انتخابات را.
به همراه پدرم مناظرهها رو دنبال میکردیم، مناظراتی که هنوز هم دست مایه شوخیها و کلیپهای فضای مجازی است، خوشبختانه ایشون مثل بعضی از پدران نمیگفت پاشو به درسهات برس بچه جان؛
نقطه عطف دنبال کردن مناظرات آنجایی بود که، هرکدام انتخاب و کاندیدای مورد نظر خود را داشتیم.
چیزی که برایم لذت بخش بود تفاوت نظر در عین حفظ احترام بین خودم و پدرم بود، هر دو با ادلهای سعی در قانع کردن طرف دیگر داشتیم البته در آخر هم هیچکدام ادله دیگری را قبول نمیکردیم، اما هرگز نشنیدم که پدرم به من بگوید آخه بچه فسقلی تو رو چه به رأی و کاندیدا...
رفاقت پدر و پسریمان سر جایش بود، حتی در کری خواندنهایمان!
انتخابات برای من یادآور همان دورانی است که به همراه پدرم مناظرات را میدیدیم، بعدش بحثهای مفصل دو نفرهمان شروع میشد، اما کار به اینجا ختم نمیشد، در دورهمیهای فامیلی هر یک به نفع کاندیدای مورد نظر خود، تبلیغ و از کارنامه او دفاع میکردیم، خلاصه به سهم خود تنور انتخابات را در بین افراد فامیل هم داغ نگه میداشتیم.
یادمه یکی از اعضای فامیل قائل به رأی دادن نبود اما من و پدرم با وجود تفاوت نظر در کاندیداهای ریاست جمهوری، سعی بر قانع کردن او و خانوادهاش در راستای شرکت در انتخابات داشتیم، گاهی این تلاشها بیفایده اما گاهی هم پر ثمر بود.
همه این کارها بدون هیچ آموزشی از سمت نهاد و ارگانی، بلکه خودجوش توسط پدرم در خانه اجراء میشد و هدف هم آمادگی من برای حضور در بطن جامعه بود، امروزه با وجود مؤسسات و نهادهای مدعی و متولی، نمیدانم نوجوانان امروزی نسبت به انتخابات همچنین شور و حالی دارند یا نه؟
آیا پدران به نوجوانان میدان میدهند تا نظراتشان رو ابراز کنند یا نه؟
خانوادهها چه مقدار نوجوانان را در انتخابات شریک میدانند و با آنها راجع به اهمیت حضورشان صحبت میکنند؟
برای من آن دوران شروع حیات سیاسی و بعدها منشأ تصمیمات و انتخابهای بزرگتر و مهمتری شد.
هیچ از یاد نمیبرم که بعد از اتمام انتخابات، انگار نه انگار ما دو طرف مقابل هم بودیم؛ کاملا مسالمت آمیز شطرنجهای پدر و پسریمان را بازی میکردیم، تکیه کلامهای کاندیداها در مناظرات رو بهم میگفتیم و زندگی پدر و پسریمان بیمکث جریان داشت و دارد، الحمدلله.
راستش را بخواهید هنوز هم دلم برای آن روزها تنگ میشود...
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (12)
روز امید | آمنه عسکری منفرد
تفسیرِ تَبَرِ ابراهیم برای پایان شرک، عصای موسی و بعثت حضرت محمد(صلیاللهعلیه)، دلاوریهای امام علی (علیهالسلام)، صلح امام حسن (علیهالسلام)، خون سرخ امام حسین (علیهالسلام) در عاشورا و جاری شدن جریان امامت تا غیبت امام عصر و ظهور انقلاب، مقاومت و حماسه، انتظار هستند. شعار پایداری و خط بطلان بر همه کفرها، نفاقها و ظلمها همان معنای «انتظار» است. «انتظار» یعنی در درون تاریکیها و سردیها، به دمیدن سپیدهدمان چشم داشته باشی و به امیدِ طلوعِ خورشید زندگی کنی؛
در جهان آکنده از ستم و بیداد از شادمانیِ طلوعِ طلیعهی جهانِ سرشار از دادگری لبریز شوی، در زیر سیلابِ خروشان تباهی و فساد برای لحظهای قد خم نکنی، آغوشت را برای تیغِ برّان تهمتها و آشوبها باز کنی و گاه برای حفظ ایمان راسخ در مقابل فتنهگران با خون سرخت، شهادت را در آغوش بگیری. انتظار یعنی شعار شورآفرین منتظران، پایداری مقاومان، صلابت پیشگان، شیعیان و مهدی جویانِ تاریخ...
از طرفی منتظران امام مهدی (علیهالسلام) در طولِ تاریخِ انتظار، در طلب تحقق عدالت هستند، عدالتی که کمال بشریت را نوید میدهد؛ اما خود دعوت به حماسه، یک اقدام است و انتظار ظهور حماسهآفرین و حرکتزا است و با سکون مغایر است و اگر با امید به ظهور منجی که پایان بیعدالتی درعالم است، همراه باشد، شورآفرین نیز خواهد بود. زیرا امید به خدا موجب رویش و رشد است و انسان امیدوار با تکیهبر بازوی توکل و ایمان قدرت مییابد و از سستی و ضعف، کاهلی و خفتگی میگریزد و با تکیه بر تقوا و دانش بهدنبال پیروزی حق است.
حال اگر این امید در انسان منتظِر، با توحید همراه شود، انسانِ امیدوار در برابر ناملایمات و ناکامیها چون کوه استوار میشود و از مواضع ضعف دوری میکند.اعتقاد به مهدویّت و به وجود مقدّس مهدی موعود ارواحنافداه، امید را در دلها زنده میکند. هیچوقت انسانی که معتقد به این اصل است، ناامید نمیشود. چرا؟ چون میداند یک پایان روشنِ حتمی وجود دارد؛ برو برگرد ندارد. سعی میکند که خودش را به آن برساند.(بیانات رهبر انقلاب، ۲۵ آذر ۱۳۷۶).
آنچه امروز مردم مؤمن، موحد، صبور و مقاوم فلسطین اشغالی را در برابر ظلم و تجاوز رژیم غاصب اسرائیل، زنده نگهداشته است، همین روح امید و ایمان به ظهور منجی است که با آمدنش زمین را از لوثِ وجودِ کفار و مستکبرین پاک میکند و در آن روز، حکومت الهی به وسیلهی مستضعفین در جهان برپا خواهد شد. آری! «انتظار فرج، انتظارِ دستِ قاهرِ قدرتمند الهی ملکوتی است که باید بیاید و با کمک همین انسانها سیطرهی ظلم را از بین ببرد و حق را غالب کند و عدل را در زندگی مردم حاکم کند و پرچم توحید را بلند کند و انسانها را بندهی واقعی خدا کند. انتظار حرکت است، سکون نیست.
انتظار فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام مهدی (علیه الصلوةوالسلام) برای آن هدف قیام خواهد کرد آماده کردن. آن انقلاب بزرگ تاریخی برای آن هدف انجام خواهد گرفت و او عبارت است از ایجاد عدلوداد، زندگی انسانی، زندگی الهی، عبودیت خدا. این معنای انتظار فرج است.» (بیانات رهبر انقلاب در ۸۷/۰۵/۲۷). و «نیمه شعبان، مظهر امید به آینده است، بقیه امیدها ممکن است بشود، ممکن است نشود؛ اما امید به اصلاح نهایی به وسیله حضرت صاحبالزمان امید غیرقابل تخلّف است.(السلام علیک یا وَعْدَاللهِ الذی ضَمِنَه)»(بیانات رهبر انقلاب، ۱۰ اردیبهشت ۹۷).
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (13)
تقدیم به تکاپوهایتان | فاطمه سادات پاد
راسیتش دلم میخواهد برایتان روایت کنم و افشاگری، که چه قدر زبانم سرخ و طویل هست! و کلهام هم سبز و گنده! سرسبزی ذهنم، سرخی زبانم شده!
ذهنی سرسبز از امید و شور و عشق! و زبانی سرخ و تپنده به شوق سرسبزی ذهن!
و من با این زبان، خدا میداند که چه قدر آتش بیار معرکه شدهام! معرکههای سرما زده و یخ زده!
و چه قدر خودم در اتش سوختهام! تا بلکه حرارتی به قلبها و نگاههای سرد ببخشم! نگاههای سردی که جز ناامیدی نصیبی ندارند و حتی امید راهم ناامید میبینند!
و با حرارتم میخواستهام که گرما بخششان باشم و هدیه دهنده امید به آنها!
خدا میداند زبان طویلم برای رسیدن به ذهنهای کوتاه که میخواستهاند هویت وایمان و وطن را کنار بگذارند چه قدر تلاش کرده تا به کوتاهی انها برسد و برایشان از هویت و وطن و ایمان بگوید! و بلندشان کند!
من برای بلند شدن ذهنها طویل شدهام و برای پرحرارت شدن نگاهها سرخ شدهام و به تکاپو افتادهام
و کوچه به کوچه در فضای مجازی و حقیقی گشتهام تا به پیدا شدن گمگشتهها با انچه در توان دارم کمک کنم! و حتی اگر یک گمگشتهی دلسرد را پیدا کرده و گرم کرده باشم برای من کافیست! و حتی اگر همان هم نباشد، همین تکاپو دلخوشی من است!
این روزها هم به خاطر همین دلخوشی به سراغ کوچههای فضای مجازی و حقیقی رفتهام و با زبان سرخم البته با همکاری سرانگشتهای اتشینم برای ذهنها از سرخی خون شهدا
و عشق به وطن
و دشمن شاد نشدنها
و سربلندی سرو های ایران در برابر خار مغیلان نوشتهام به امید اینکه جوانه بزند شور در دشت جانها و انداخته بشود رای در صندوق رای ها! رایی که با هر انداخته شدنی خون است در بازوان این وطن و قوت قلب است برای این خاک و خار چشم است برای دشمن و دشمن را به زمین میاندازد و به خاک میمالد.
رایی که سرافرازمان میکند، سرفراز!
بزرگمان میکند، بزرگ!
و چشم بدخواه را کور میکند، کور!
دور میکند دور!
من برای این سرافرازی برای کور شدن چشم دشمن و برای به آسمان رسیدن این وطن ایمان نشان،
و به زمین خوردن گرگ صفتان، به تکاپو افتادهام!
خدایا عاقبتم را ختم بخیر کن!
*البته دلم میخواهد بگویم به زمین افتادن دشمنها در کنار به سنگ خوردن سر هر مسئول کم کار مفسد آرزوی تکاپوهای من است.
من یک بسیجیام.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (14)
انتخاب | معصومه پازکی
تمام زندگی ما در انتخاب کردن خلاصه میشود. میتوان گفت؛ انتخاب دو صورت دارد:
۱_انتخاب آگاهانهی ناآگاهانه؛ کسانی که میدانند باید انتخاب کنند ولی با بیدقتی و تصمیمی عجولانه بدترین
گزینه را برمیگزینند.
۲_انتخاب ناآگاهانهی آگاهانه؛ کسانی که از سر لجاجت و لجبازی انتخاب نمیکنند گرچه آگاهانه از سرنوشت این ماجرا خبر دارند.
از زندگی معمولیمان برای زندگی سیاسی درس بگیریم.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (15)
حق انتخاب | معصومه پازکی
نگاهش به نگاهم گره خورد، سرش را پائین انداخت و در حالی که به هم نزدیک میشدیم، نیم نگاهی به من انداخت، میشد استرس را از نگاهش فهمید، دوست داشتم در آغوش بگیرمش تا آرام شود. لبخندی زدم و گفتم: «قشنگم شال رو سرت کن»
دخترک که گویا منتظر همین حرف بود، شال را روی سرش کشید، هنوز قدمهایمان از هم جدا نشده بود که مادرش شال را از سرش کشید و با اخم و صدای بلند گفت؛ «هر کسی هر چی گفت که نباید گوش کنی»
برگشتم نگاه کردم، رد شده بودند اما دخترک هنوز سرش پائین بود.
کسی که انتخاب نکند، اسیر انتخاب دیگران است.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan