May 11
پویش روایتنویسی « #پای_انتخاب » (1)
فرداهای روشن | دنیا اسکندرزاده
خواهر و برادر و مادرم داشتند درباره مکان مسافرت نوروزی امسال بحث میکردند. پدر هم نشسته بود روی مبل و به جدال آنها نگاه میکرد. داشتم دنبال شناسنامهام میگشتم تا برای رأی دادن بروم.
پدر که مرا شناسنامه به دست دید، مثل فنر از جا پرید و گفت: کجا به سلامتی؟
شناسنامه را نشان دادم و گفتم: معلوم نیست؟
پدر شناسنامه را از دستم کشید و گفت: مگه نگفتم تو این خونه هیچ کس حق نداره رأی بده؟
گفتم: گفتید. اما چراش رو نگفتید.
داد زد: چرا داره؟ رأی بدیم که چی بشه؟ گرونی رو نمیبینی؟ اختلاسها رو نمیبینی؟ بیکاری و ناامیدی جوونها رو نمیبینی؟ اصلاً چرا جای دور بریم. خودت رو نمیبینی؟ دو ساله با مدرک ارشد نشستی تو خونه. من رو نمیبینی؟ بعد از سی سال سگ دو زدن برای این دولت چندرغاز بهم حقوق میدن. مجبورم با هفتاد سال سن برم پادویی این و اون رو بکنم تا خرج زن و بچهام دربیاد.
به صورت پرچین و شکن و موهای یک دست سفیدش نگاه کردم. میدیدم. همه اینها را میدیدم اما بر خلاف پدر حس میکردم برای بهبود همینها باید رأی بدم.
سر و صدای مادر و بچهها بالا گرفته بود. هنوز نتوانسته بودند سر یک شهر برای مسافرت به توافق برسند. پدر که کلافه شده بود، گفت: به جای بحث و جدل بیخودی، رأی بگیرید. هر شهری رأی بیشتری آورد، میریم همونجا. خندهام گرفت.
پدر پرسید: به چی میخندی؟
گفتم: به شما.
حرصی گفت: من خنده دارم؟
گفتم: نه پدرجان! به این میخندم که شما مکان یه مسافرت ساده رو به رأی میگذارید اما حاضر نیستید برای تعیین نمایندههای مجلس کشورتون رأی بدید.
پدر مات و مبهوت نگاهم کرد. فهمیدم که تیرم به هدف خورده. شناسنامه را از او گرفتم. پدر متفکر رفت و نشست روی مبل.
گفتم: من برم؟ سرش را به معنای نه تکان داد و بلند گفت: بچهها لباس بپوشید همگی بریم رأی بدیم. مادر و بچهها با تعجب نگاهش کردند و من لبخند زدم.
پدر در حالیکه لباسش را میپوشید گفت: به مولایی رأی ندیدا. تحقیق کردم دیدم همه حرفهاش دروغه. پاش برسه به مجلس خدا رو هم بنده نیست. عوضش غفاری خودش درد کشیده است. از جنس مردمه. می دونه چی به صلاح ماست.
با تعجب پرسیدم: شما اسم کاندیداها رو از کجا می دونید؟
مادر گفت: اسمشون؟ بابات زندگینامه هفت جد و آبادشون رو هم درآورده.
گفتم: شما که نمیخواستید رأی بدید. پس برای چی در موردشون تحقیق کردید؟
پدر گفت: نمیدونم بابا. از این دولت دلگیرم اما هنوز ته دلم یه نور امیدی هست. همه اهل خانه شناسنامه به دست جلوی در ایستاده بودیم.
گفتم: من هم امیدم به فرداهای روشنه. ان شاءالله این دفعه اونهایی پای کار میان که حرفشون حرف ما و دردشون درد مردم باشه. شناسنامه را تکان دادم و گفتم: البته با رأی ما!
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (2)
رأی من چه شد؟! | دنیا اسکندرزاده
انتخابات مجلس هفتم برگزار شده بود و رضا خان تمام نفوذ و تلاشش را به کار برده بود تا آیت الله مدرس و طرفداران سیاستهای ضد بیگانه او به مجلس راه پیدا نکنند. همه بی صبرانه منتظر نتیجه شمارش آرا بودند. تنها مدرس بود که بی خیال روی صندلیاش نشسته بود و به عصایش تکیه داده بود و به نمایش قدرتی که رضا خان راه انداخته بود نگاه میکرد.
صندوقها یکی یکی باز میشدند و رأیها از صندوقها بیرون میآمدند و خوانده و شمارش میشدند. اما دریغ از حتی یک رأی که به نام مدرس خوانده شده باشد. مدرس قبلاً پیش بینی همه این اتفاقات را کرده بود. او با خونسردی روی صندلی نشسته بود و داشت به نمایش مسخره رضا خان و طرفدارانش نگاه میکرد.
شمردن رأیها که به پایان رسید، رضا خان با غرور بادی به غبغب انداخت و به طعنه رو به مدرس گفت:
دیدید سید؟ عمرتان را پای این مردم گذاشتید و حتی یک نفر هم از آنها به شما رأی نداد. قبول کنید که مردم دیگر حضور شما را در مجلس نمیخواهند.
مدرس لبخندی زد و گفت:
قبول! فرض میکنیم که شما اصلاً با تهدید و تطمیع مردم را از رأی دادن به من بر حذر نداشتهاید. فرض میکنیم طبق فرمایش شما حتی یک نفر هم از مردم به سید حسن مدرس رأی نداده باشند، اما در این انتخابات بنده خودم به خودم یک رأی دادهام. قبله عالم منت بگذارد و تکلیف رأی مرا روشن کند و بگوید آن یک عدد رأیی که خودم به خودم دادهام، چه شده و به جیب کی رفته؟
رضا خان در دم لال شد و سکوتی معنا دار بر همه جا سایه افکند. دوست و دشمن از این جواب هوشمندانه متعجب شدند. مدرس خونسرد سر جایش نشست و به استیصال رضا خان و سرسپردگانش نگاه کرد. اگر چه مدرس به مجلس هفتم راه پیدا نکرد اما همه داشتند به معنای عمیقی که پشت حرفهای ساده مدرس پنهان بود، فکر میکردند. حرفهایی که تقلب آشکار در انتخابات را اثبات میکرد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (3)
انتخاب را انتخاب کنیم | محمود رنجبر
وقتی این روزها تبلیغات منفی برای شرکت نکردن در انتخابات و شور و هیاهوی نامزدهای انتخابات را میبینم یاد اولین انتخابات انجمنهای علمی در دانشگاه خودمان میافتم. قرار بود برای اولین بار انتخابات برگزارشود و برای هر رشته. سه تا پنج نفر انتخاب شوند.
علیرغم تبلیغات معاونت دانشجویی برای مشارکت در انتخاب شورای مرکزی انجمن علمی دانشجویان میلی برای ثبت نام نداشتند. بچهها میگفتند مشارکت ما تاثیری در پویایی وضعیت و تغییر سرنوشت ما ندارد قرار شد مدرسان در کلاس با بچهها پیرامون اهمیت انتخابات صحبت کنند.
در دو هفته مانده به انتخابات با دانشجویان گروه صحبت کردم اینکه حضور شما یعنی به دست گرفتن حل مسأله و حضور در اجتماع شما مختار هستید سکون یا تغییر را انتخاب کنید اگر وارد آسانسور شوید و کلید طبقه مورد نظرتان را انتخاب نکنید یا باید منتظر کسی دیگر باشید که برایتان تعیین تکلیف کند یا اصلا تغییر در جایگاه شما پدید نمیآید.
بچهها از وضعیت کلان کشور ناراحت بودند. گفتم حق دارید اما برنامه ریزی برای بهبود وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی باید از هستههای به ظاهر کوچک شروع شود. اگر ما خواهان بهبود نباشیم نباید انتظار داشته باشیم دیگران برای ما کاری کنند. خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آن قوم خودشان بخواهند پس بهترین دستاورد شخصی حضورتان در عرصه انتخاب بالا رفتن آستانه تحمل و همفکری و اجتماعی شدن است.
در آن نیمسال رقابتی سخت بین دانشجویان ایجاد شد. سه نفر از دانشجویان گروه ما با ائتلاف توانستند رأیی بالا به دست آورند. آنان با مشارکت سایر دانشجویان در آن سال دو همایش ملی برگزار کردند دهها سخنرانی توسط استادان برجسته را تدارک دیدند.
امسال بعد از چند سال از فراغت از تحصیل آن دانشجویان پرکار و با برنامه و البته مؤسس انجمن علمی متوجه شدم هر سه نفر نامزد دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شدند. آنها انتخاب را انتخاب کردند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (4)
شما حق انتخاب دارید | محمود رنجبر
دوست استرالیایی من مارتین دانشجوی پسا دکترای جامعه شناسی دانشگاه ملبورن هفته گذشته مهمانم بود برای اولین بار بود که به ایران میآمد. میگفت نگاه من به ایران منفی بود بنابراین برای آشنایی بیشتر و فرو ریختن ترسم چند کتاب درباره سفر به ایران خواندم میخواستم بیشتر از مراوده با ایرانیان بدانم به ویژه بحث داغ انتخابات.
بعد از حضور در ایران و شرکت در چند نشست خانگی نامزدهای انتخابات به این نتیجه رسیدم که کارتلهای بزرگ خبری برای عدم مشارکت مردمی ایران آب در هاون میکوبند انتخابات ایران متعلق به تودههای مردم است نه سران اتو کشیده احزاب در اینجا مردم حق انتخاب دارند آنان حق خود را میشناسند در حالی که مردم استرالیا چیزی به نام حق برایشان متصور نیست.
این احزاب هستند که به جای آنان فکر میکنند و حرف میزنند وقتی تو در انتخاب شرایط نقش داشته باشی برای حفظ یا ارتقای آن جانت را فدا میکنی مردم در سال 57 جمهوری اسلامی را در برابر نظام پادشاهی انتخاب کردند و برای حفظ این انتخاب خود هشت سال بطور مستقیم با صدام جنگیدند و 45 سال به صورت غیر مستقیم در جنگ هستند. زندگی بشر جنگ است جنگ انتخابها انتخاب خیر و شر مهم آن است که حضور داشته باشی وگرنه فرقی با سنگ و چوب نخواهی داشت.
به مارتین گفتم مردم ایران را خوب شناختهای!!!
عکسی از انتخابات استرالیا نشانم داد که حال و روز این روزهای انتخابات ماست. باقی حرفهایم را این عکس خواهد گفت:
سیاستمداران بد را مردم خوبی انتخاب میکنند که رای نمیدهند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (5)
رای ندادن چه فایدهای داره؟ | محمد کرمینیا
بعد از اینکه نیمساعت وقت گذاشت تا من رو از رأی دادن منصرف کنه؛ با تمسخر میگه تو کدوم کشوری رهبرش انقدر التماس میکنه به ملت که بیاین رأی بدید؟!
میگم این اسمش التماس نیست؛ اسمش تبیینِ حقِ شهروندی برای تداومِ جنبهٔ «جمهوری» در یک کشوره. تبیینی با تاکید بر سابقه و آثارِ این مشارکت. مگه شما نمیگفتید این شخصِ رهبری یک دیکتاتوره؟
من سؤالت رو جورِ دیگه میپرسم؛ کدوم دیکتاتوری به ملتِ خودش اصرار میکنه که بیاین بصورتِ مستقیم در انتخابِ افرادِ تصویبکنندهٔ قوانینِ تاثیرگذار در کشور مشارکت کنید؟! کما اینکه در دنیا کمسابقهس که حکومتی خودش رو به رأی بذاره و نظامِ فعلیِ ایران اینکارو کرده؛ با مشارکت. مشارکتی که مثلِ الگویِ توسعهٔ مدنظرِ شما در اسلامِ لیبرال [ترکیه] جنبهٔ اجباری و جریمهزا نداره و بر جنبهٔ تاثیرگذاریِ اجتماعی از سمتِ مردم تاکید میکنه.
مشارکت در تداومِ قوانینِ خوب و حجامتِ زالوصفتهایِ تشنهٔ سِمَت از چرخهٔ قدرت، با یک «انتخاب»، نه چشمبسته یا از رویِ عناد.
شما که اینهمه ادعایِ آزادیطلبی دارید؛ چرا برای محروم کردنِ من از حقِ خودم [که زمینهسازِ حقِ اعتراض و انتقادِ منه] تلاش میکنید؟ «رأی ندادن» چه تبیینی نیاز داره؟ من بخشهایی از لزومِ این مشارکت رو گفتم. حالا بگو «رأی ندادن» چه فایدهای داره؟
چیزی نگفت و آرام آرام از من فاصله گرفت.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (6)
طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی | آمنه عسکری منفرد
موقع انتخابات که میشود، رأیاولیها که اولینبار است وارد یک صحنه مهم سیاسی میشوند و میبینند که نظرشان در سرنوشت جامعه و مملکت تاثیرگذار است، بسیار خوشحال و هیجانزده میشوند! حق هم دارند، چون اولینبار است طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی را تجربه میکنند!
رفیق رأیاولی! امروز همهی کشور به حضور و انتخاب خوب و آگاهانهی تو نیاز داره!
اینبار نظر تو هم مستقیم در سرنوشت تکتک افراد ملت تاثیرگذار است!
این روزها چشم همهی دنیا، خصوصا استکبار جهانی به انتخاب من و توست!
مطمئن باش حضور در پای صندوق رأی و انتخاب درست ما، یکبار دیگر دشمن را ناامید میکند! پس با قدرت، از آزادی و حق انتخابت استفاده کن!
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (7)
اینجا خانمها حق رای ندارن! | آمنه عسکری منفرد
وقتی برق میرود، آب هم قطع میشود! این اوضاع یک ساختمان شیک در محله تجریش در تهران است. آن هم در یک برج ده طبقه که ظاهرش در خیابان اصلی کنار میدان، مردم را میفریبد و احوالات درونش ظاهراً خود ساکنین را.
یک شب که همراه خانواده، منزل یکی از این برجنشینان مهمان بودیم، با این موضوع روبرو شدیم. آن شب قبل از شام با خانم میزبان و چند تا از خانمهای مهمان در مورد انتخابات صحبت میکردیم. بحث بسیار داغ شدهبود که؛
خانم میزبان گفت: «من که رأی نمیدم. کسی رو نمیشناسم. اصلا یک رأی من چه فایده داره؟»
گفتم: «این چه حرفیه! این حق طبیعیه هر شهرونده که برای حل مسائل مهم کشور نماینده داشته باشه و راهش شرکت در همین انتخاباته. خب! اگر کسی را نمیشناسی، تحقیق کن!»
دو نفر از خانمها حرف من را تایید کردند، ولی خانم صاحبخانه که مشغول آمادهکردن وسایل پذیرایی شام بود، هنوز مخالف بود که یکدفعه برق رفت. چند لحظه همهجا سکوت شد و همان لحظه، دختر کوچک یکی از مهمانها شروع به گریه کرد. مهمانها در همان شرایط روی صندلیهای کنارشان نشستند.
کمکم نور چراغقوه موبایلها، اوضاع را کمی آروم کرده بود که یکی از بچهها آب خواست. خانم میزبان رنگبه رنگ شد، چون آب خنک یخچال ساید خانهی مدرنشان، به برق وصل بود و بدون برق، حتی یک قطره آب خوردن هم در خانه پیدا نمیشد. یک نفر از مهمانها هم در سرویس بهداشتی مشغول شستن دستهایش بود که برق رفته بود و آب هم قطع شده بود.
همین موقع پسر صاحبخانه که از تاریکی میترسید با صدای بلند از اتاق بازی بیرون دوید و با صدای بلند شروع به گریه کرد و گفت: «مامان! دوباره برق رفت. من از تاریکی میترسم...»
در این اوضاع، مهمانها تلاش میکردند با خونسردی شرایط را آرام کنند و با نور چراغقوه موبایلها، با بچهها شوخی میکردند. تنها کسی که از این اوضاع خوشحال بود، دختر کوچک من بود که تلاش میکرد با دستهایش سایههایی با شکلهای مختلف روی دیوار درست کند و این اوضاع همه مهمانها را به خنده واداشت.
خانم میزبان که یکی از دوستان نزدیک من بود، خیلی ناراحت و خجالتزده شده بود و نمیدانست چه کار کند و مرتب از مهمانها عذرخواهی میکرد، همسرش هم رفته بود تا زودتر مشکل قطعی برق را رفع کند. با لبخند کنار دوستم رفتم و سعی کردم او را آرام کنم. احساس کردم بغضی بهاندازهی یک بادکنک در گلویش گیرکرده و حسابی شرمنده شده. آرام به او گفتم: «عزیزم مشکلی نیست! پیش میاد. خودت رو اذیت نکن!»
با عصبانیت گفت: «آخه این اوضاع رو ببین. هم برق نیست هم آب! از این وضعیت خسته شدم. اینبار اول نیست که با این مشکل مواجه میشیم.»
گفتم: «حالا چیزی نشده، لابد چند دقیقه بعد آب وصل میشه، شاید مشکلی پیش اومده...»
با ناراحتی ادامه داد: «نه! اینجا برق که میره، آب هم قطع میشه! چندتا برج کنار ما هم همین اوضاع را دارن. ولی موتور برق دارن برای این شرایط. مدیر برج ما، خیلی آدم بیمسئولیتیه! اصلاً متوجه نمیشه که باید این مسائل رو برای ساکنین حلّ کنه. ما که طبقهی پنجم هستیم، از این وضعیت همیشه اذیت میشیم. چون آب با پمپ به طبقات بالا میرسه و با قطع برق، آب هم قطع میشه اما ایشون چون ساکن طبقهی اول هستند، مشکل ما رو درک نمیکنن.»
گفتم: «خوب عزیزم! این مشکل چاره داره، شما میتونی در جلسات ساختمان شرکت کنی و اون رو مطرح کنی، اگر هم قبول نکردن فکر یه مدیر جدید باشین.»
خانم میزبان که انگار خیلی دل پری داشت، گفت: «ای بابا! همسر من خاطر شغلش نمیتونه در جلسات شرکت کنه و معمولا ما از طریق نامه، مسائل رو مطرح میکنیم، که اون هم تا حالا حلش نکرده»
گفتم: «خب! شما خودت در جلسه شرکت کن. اصلاً با ساکنین طبقات بالا همصحبت کن و مشکلتون رو مطرح کن. اینطوری رأی بیشتری به نفعتون جمع میشه و مدیر مجبور میشه که حتماً یه راهی پیدا کنه»
خانم میزبان آه از نهادش برآمد که: «ای بابا! اینجا توی این برج باکلاس بالاشهری، خانمها حق رأی ندارن. باورت میشه!»
اینبار من هم مثل خانم میزبان حسابی ناراحت شده بودم. با خودم فکر کردم واقعاً اگر در جامعه هم خانمها حق رأی نداشته باشند چه اوضاعی پیش میآید، حتماً همه خانمها اعتراض میکنند تا حق طبیعی خودشان را به عنوان یک شهروند به دست بیاورند، درست مثل چند سال قبل در همین اروپایی که دم از آزادی و حقوق زنان میزند ولی موقع انتخابات به خانمها حق رأی تعلق نمیگرفت و زنها برای گرفتن این حق طبیعی سالها جنگیدند.
هم نویسان
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (7) اینجا خانمها حق رای ندارن! | آمنه عسکری منفرد وقتی برق میرود،
راستی چرا الان که در ایران آزاد ما، هم خانمها و هم آقایان حق رأی دارند بعضیها خیلی آسان از حق طبیعی خودشان میگذرند و میگویند که ما رأی نمیدهیم. همین جملات در ذهنم میچرخید و به خانم میزبان پیشنهاد کردم حتماً با خانمهای همسایه جلسهای بگذارد و از آنها بخواهد نسبت به این موضوع اعتراض کنند تا حق رأی خودشان را پس بگیرند و یا حداقل بتوانند یک نماینده خانم برای جلسات ساختمان انتخاب کنند که در جلسات حق رأی داشته باشد، با این شرایط حتماً برخی مشکلات ساختمان بهتر حل میشود، چون بعضی مسائل هستند که خانمها بیشتر با آن سروکار دارند و برای حل آنها راهحلهای بهتری هم ارائه میدهند.
به نظرم این اتفاق باعث شد دوستم در مورد شرکت در انتخابات هم جدیتر فکر کند و تصمیم درستی برای حضور و استفاده از حق مسلّم خود بگیرد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (8)
تو هم ستاره شو! | آمنه عسکری منفرد
به این عکسها خوب نگاه کن!
ستارههای اسفندماهی آسمان انقلاب اسلامی مانند همهی شهدای انقلاب، مسیر پیشرفت و سربلندی ایران قوی را برای امروز من و تو نشانهگذاری کردند و چشمشان به من و توست!
آنها در زمان مناسب، در جای درست تاریخ ایستادند و آگاهانه انتخاب کردند و همین انتخاب موجب جاودانگیشان شدند، درست مثل شهدای مدافعان حرم، مثل شهید سلیمانی!
امروز هم، زمان انتخاب من و توست که در یازدهم اسفند با حضور پای صندوقهای رأی، با انتخاب آگاهانه به دنیا ثابت کنیم که ایرانی آگاه و هوشیار است و همیشه پای انتخابهای صحیح و انقلابی میماند تا انقلاب و آرمانهایش بماند.
رفیق رأی اولی! الان وقتشه تو هم «ستاره» بشی و با انتخابت آسمان انقلاب را روشن کنی تا در مسیر رسیدن به قله، بیراههها بهتر دیده بشوند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (9)
انقلابیگری یا انقلابینمایی؟ مسئله این است! | آمنه عسکری منفرد
وقتی حضور من و تو در پای صندوقهای رأی انقدر مهم است که سکوهای داخلی و خارجی دشمن آن را رصد و پایش میکند، یعنی انتخاب من و تو تأثیرگذار است، سرنوشتساز است👈 پس مهم است انتخاب من و تو چه کسی باشد! رأی به انقلابیگری یا رأی به انقلابینمایی؟
یکی از راههای شناخت اصلح در انتخابات این است که ببینیم؛
کدام کاندید خود را خرج امام و انقلاب میکند🤔
چهکسی برای ادای تکلیف نسبت به انقلاب وارد صحنه شده و برای ساختن و آبادانی ایران قوی برنامه دارد🤔⁉️
و چه کسی انقلاب و امام را خرج خود میکند🤔⁉️
«انقلابی» خود را خرج امام و آرمانهای انقلاب میکند
و
(انقلابینما) امام و انقلاب را فدای منافع خویش میسازد...
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan