#روایتنویسی_اربعین
🏴اربعین پدر دختری
🖌س.غلامرضاپور
پارسال همین روزها بود
روزهای برگشت زوار از سفر اربعین
ماهم تازه برگشته بودیم که خبر را شنیدیم.
خبر تصادف یکی از دوستان با خانواده در مسیر بازگشت از مهران
دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.
بیشتر ازهمه چیز نگران زینب بودم.
آدم که عمرش دست خودش نیست اما چشم انتظاری زینب برای پدر و خواهرهایش داشت کم کم به اوج می رسید.
صدقه و دعا تنها کاری بود که از دستم برمی آمد.
آخر شب تلفنم زنگ خورد.
گوشی را برداشتم.
محمد بود.
نزدیک مرز مهران بودند اما هنوز آن ورِ مرز.
گفت:" از ظهر چندبار تماس گرفتم اما جواب ندادی"
ظهر مهمان داشتیم.
"بخاطر تبلیغ دهه آخر صفر زودتر از گروه جدا شدیم و بقیه راهو با ماشین تا کربلا رفتیم . منو زهرا و معصومه."
ریحانه و فاطمه مانده بودند با گروه تا مسیربیشتری را در پیاده روی طی کنند.
حالا اگر خاله زهرا بود حتما میگفت: " همه تون باهم دل گنده اید خواهر"
دیگر کار از کار گذشته بود.
تاحکمت این ماندن چه باشد...
باید صبر کنم.
****
از صبح خانه را آب و جارو کرده ام .
چیزهایی که برای زینب خریده بودم تا به عنوان سوغاتی ، بابا و آبجیها به او بدهند را گذاشتم دم دست. می دانستم فرصت خرید پیدا نمیکنند.
برای بابا و آبجی ها هم هدیه گرفته بودم از طرف زینب .
تا برسند آخر شب شد و زینب خوابید.
طاقت نیاوردند .
انگار آنها دلشان بیشتر از زینب تنگ شده .
سه نفری نشستند کنارش و آرام آرام صدایش کردند.
دوربین گوشی ام را آماده کردم.
"زینب ،آجی پاشو ما اومدیم "
"زینب! گفتی ایشالا بیایید خونه مون ، پاشو ببین چقد زوداومدیم. "
لای چشمش را باز کرد
خواب توی چشمهایش موج میزد
شبیه آدمهایی که دارند خواب میبینند نگاهشان میکرد.
"زینب بابا..."
صدای بابا را که شنید از جایش بلندشد و خودش را انداخت توی بغل بابا
گریه و خنده را باهم تحویل میداد.
هم بلد بود خودش را لوس کند هم نمیخواست شادی اش را پنهان کند.
سرش را گذاشته بود روی شانه های بابا و بلند نمیکرد. با یک دست اشکهای گوشه ی چشمش را پاک میکرد تا لبخند روی لبهایش پنهان نماند، دست دیگرش را هم انداخته بود دور گردن بابا.
جایش توی بغل بابا امن بود.
بابا هم خوب بلد بود ناز دخترانهاش را بخرد.
اشک همه را در آورده بود.
گوشی بدست مشغول ثبت صحنه ها بودم که زهرا با گریه و خنده گفت : "مامان شما که دکمه فیلمبرداری رو نزدی!"
اصلا چه بهتر، شاید سالها بعد طاقت دیدنش را نداشتیم.
هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
بهتر که این لحظات فقط در دوربین خودش ثبت شد.
پایان🔟
#روایتنویسی_اربعین
🏴علمداران قافله تمدن اسلامی
🖌محبوبه حقیقت
زیباییهای مسیر مشایه به قدری زیاد است که کمتر کسی فارغ از آن طی مسیر میکند.
اصلا اینکه نمیتوانی آنجا بنویسی؛ شاید ناشی از همین بهت و حیرت و غوطهور شدن در دریای زیباییهاست که دلت نمیخواهد لحظهای از آن خارج شوی.
من پرچمهایی را که هر کدام حکایتی در دل خود دارد و فریادگر شعاری هستند را خیلی دوست دارم مخصوصا زمانی که بین سیاهی پوشش عزادراران رنگ و لعاب به این مسیر میدهد. نمیدانم؛ برای من علم همیشه نشان از اقتدار دارد.
مخصوصا وقتی این اقتدار و عزت را بین کشورهای متعدد با پرچمهایشان نظارهگر میشوی. و همه رو همسو، هممسیر و همقدم در یک هدف می بینی. چه لذتی از این بالاتر!!!
انگار "قدم قدم با یه علم" در مسیر اربعین قرار است تحولی عظیم در سرنوشت بشر ایجاد کند و تو نگاه کنی؛ حظ ببری و افتخار کنی از این همه علمدار قافله تمدنساز.
پایان
#روایتنویسی_اربعین
🏴کورسوی امید !
🖌نعیمه وافی (باران)
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم :
"احب الله من احب حسینا"
(کامل الزیارات، النص، صفحه ۵۳)
نور این روایت زیبا مرا به خودش مجذوب کرده...
مرا که بسیار روسیاهم و دستانم عجیب خالیست و هیچ توشه ی درخوری برای خانه ی ابدی ندارم،
جز همین کورسوی امید که :
"خدا دوست دارد هر بنده ای را که حسین را دوست بدارد"
یا حسین !
همین عشق و محبت ناب و عالمگیر توست که
مرا جری کرده و با این کوله بار سنگین گناه، امیدم را ناامید نکرده و شب تارم را روشنی بخشیده...
یا رب الحسین !
تو را سپاس بی کران که این عشق زلال و صمیمی و زیبا و جانسوز را در وجودم به ودیعه نهادی...
و نیز
پدرم
اگر نبود نان حلالت
و مادرم
اگر نبود شیر پاک همراه با عشق و محبتت به مولایم حسین،
فقط خدا می داند این بنده ی بی نوا در این دنیای وانفسا چگونه روزگار می گذراند !؟
با تمام وجود فریاد می زنم :
مرهون و مدیون و ممنون تان
پایان
سلام و رحمت بر دوستانِ همراه
با عرض قبولی عزاداریها و امتنان شما بر این روایت نویسیها.
بسیار متشکریم که در این دو ماه با #پویش_عاشورانویسی و #روایتنویسی_اربعین همراه این سکوی انتشار بودید.
انشاءالله ماجور باشید.
@hamnevisan
May 11
#پویش_نویسندگان برای #غزه_خونین
✍️ ✍️ ✍️حماسه روایت...
🔻همنویسی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی در پی جنایتها و اقدام ضدانسانی رژیم غاصب صهیونیستی
قالب:
✔️ روایت
✔️ یادداشت
✔️کوتاهنوشت
✔️ نثر ادبی
✔️شعر نو و کلاسیک
ارسال به نشانی «جهاد روایت» 👈 @Jahaderevayat
📌 انتشار همه آثار در صفحه «همنویسان @hamnevisan » و پس از دستهبندی، در صفحات مدرسه فکرت، روزنامه سراج، انجمن سواد رسانه طلاب، نویسندگان تربیتی، نویسندگان حوزوی و شبکههای تعاملی دیگر منتشر میشود.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#المستشفی_المعمدانی
#جهاد_روایت #پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@hamnevisan
@HOWZAVIAN
#روایت_غزه (1)
المعمدانی
✍️زينب نجیب
رئیس جمهور آمریکا در واکنش به جنایت بمباران بیمارستان المعمدانی گفت که احساس خشم و غم عمیق دارم.
این در حالیست که یک رسانه آمریکایی بامداد چهارشنبه فاش کرد، بمبی که با آن بیمارستان المعمدانی در غزه مورد حمله قرار گرفت، بمب آمریکایی بوده است.
اسرائیل با سیاست و حمایت آمریکای مستکبر است که جرأت میکند پس از یک هفته به خاک و خون کشیدن زنان و کودکان بیدفاع و حمله ناجوانمردانه به غیرنظامیان فلسطینی در اقدامی وحشیانه بیمارستانی را اینچنین مورد هدف قرار دهد.
بایدن هم میداند اگر امروز به انجام چنین جنایتی اعتراف کند خیلی زود به سرنوشت ترامپ مبتلا خواهد شد. ترامپی که اندکی پس از بهشهادت رساندن سردار سلیمانی با وقاحت به نقش خود اذعان داشت.
اما بدانند چه اعتراف کنند و چه برای فریب ملتها کتمان نمایند ما دست شیطان بزرگ را پشت هر فتنهای میبینیم.
رهبر معظم انقلاب نیز درباره نقش آمریکا در این جنگ غیرانسانیِ اسرائیل با مردم فلسطین فرمودند:" دولت آمریکا هم بایستی مسئولیت خودش را در این قضیه بشناسد. آنطوری که اطّلاعات متعدّد به ما میگوید... این کارهایی که دارد انجام میگیرد سیاست آمریکاییها است".(۱۴۰۲/۷/۲۵)
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
.
#روایت_غزه (2)
نامعادله
✍️فاطمه میریطایفهفرد
اصلا با معادله جور در نمیآید، طول و عرض جغرافیایی غزه و همت بلند مردمانش. اینجاست که دو دو تا چهارتا نیست برکتی دارد به عمق مردمان غیور غزه. مردمانی که در مقابل همه بیتفاوتیهای دنیا، نجیبانه ایستادند. هفتادو پنج سال اسارت وطن کم نیست عمر یک انسان است، اما فلسطین به عمق تاریخ و هویتش ایستاده به عمق اریحا قدیمیترین شهر جهان، فلسطین ایستادهاست به عشق عبادتگاه همه انبیا الهی. فلسطین پرچم دار هویت الهی است که خدا نسل در نسل در گوش پیامبرانش خوانده تا نوبت خاتم پیامبران برسد. آنوقت از کنار دیوار براق او را تا قاب قوسین او ادنی ببرد؛ تا بگوید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام.
...و قدس این قلب تپنده در دل هر مسلمان، همان مسجد دوری است که قرار است به دست فرزندان اسماعیل، نزدیک شود و خودش را مهیای حضور آخرین منجی بشریت کند.
طوفان دیگری در راه است از ابتلا آدم ابوالبشر به امتحان انسانیت و هویت الهی. از میزان درک آدمیت به توان مظلومیت. مظلومیت مردمی که بنا ندارند مظلوم بمانند. مردمی که به جای همه جهان با این غده سرطانی میجنگند؛ به جای من، شما، ما. ما که این ور عالم نگران دودوتا های خودمان هستیم تا نکند خط و خال برداریم، تا دودوتایمان چهارتا شود.
غزه پایش را از جغرافیایی تحمیلی خود بیرون میکشد و هرچه دارد میدهد تا بشر از فتنه صهیون در امان بماند. راستی این مساحت چقدر تاب مصیبت دارد؟
...و بهشت وعده حق است برای دلهای صبوری که امری مقدس بر ورای همه خواستههایشان قد علم میکند و هل من مبارز میطلبد.
... و بیتالمقدس همان سرزمین موعودیست که انشاءالله در آن نماز میخوانیم و صدای دعای همه انبیای الهی را از زیر قبه الصخره میشنویم.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
#قدس
#غزه #فلسطین
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (3)
قصهی باباها
✍️نرگس سلیمانی
طفل را که بر دستاتش گرفت، شاید گمان نمیکرد که دلهایشان تا این حد از سنگ شده باشد اما خون گلوی علی او را... .
چارهای نبود! پدر، کودکش را باید به بیمارستان میبرد؛ تهدید حمله به بیمارستان و امثال آن که نمیتوانست باعث شود جگرگوشهاش در منزل جلوی چشمانش پرپر شود! حالا اما قساوت دشمن را خوب فهمیده است، حالا که دارد پیکر پارهی تنش را در یک پلاستیک جمع میکند!
ربیع الثانی رسیده است اما حال این روزهایمان، محرم را صدا میزند! دوباره مقتلخوانی، دوباره شرححالهایی که جگرمان را آتش میزند! دوباره آتش! دوباره عطش! دوباره خیمهها!
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan
#روایت_غزه (4)
«امشب..»
✍️زهرا نجاتی
به داد ما زمینیها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم...
میخواستم از مردانگی و شجاعت بنویسم.
از عهد بلندی که نزدیک صدسال است به خاطر مردمی که تمام زندگیشان مبارزه و جهاد است، زمین نخورده!
میخواستم مادرانه بنویسم، بابت لبخند و اشک و شیرین زبانی دخترکانم، اما امشب نه. بعد از ماجرای امشب نه. بعد از بیمارستان و ظالمانهترین قتل و کشتار هزار نفر در غزه نه.
امشب دیگر فقط از سَبُعِیت میشود نوشت.
امشب دیگر فقط میشود روضه هزار علی اصغر خواند.
امشب دیگر فقط میشود دق کرد.
از امشب کسی «ا» اسراییل را هم به رسمیت بشناسد، حیوانی بیش نیست...
امشب جنگ جهانی سوم نیست که کاش بود. کاش بود و ما هم سهمی در این ظالمکشیها داشتیم اما نیست و ما جز رد کردن عکسها(چون. تاب دیدنشان را نداریم)
جز اشک ریختن،
جز «اللهم عجل لولیک الفرج» گفتن،
جز«امن یجیب» خواندن
جز زار زدن به درگاه الهی،
جز تپشهای بیقرار دل، جز...
چیزی از دستمان بر نمیآید.
آه خدای آلالههای به خون تپیده!
آه خدایی که «آه» اسم خاصت، است،
خدای دعای مجیر و مشلول و یستشیر،
به دادمان برس.
ما آدمهای زمین، آن قدرها هم پوست کلفت نیستیم. آنقدرها هم تاب نداریم.
مگر چقدر میشود نسلکشی دید و زنده ماند؟!!
مگر چقدر میشود کودک و نوزاد درخون تپیده را دید و باز نفس کشید؟؟
چقدر میشود مادرها و پدرهای نوزادان و کودکان شهید را دید و ستود و کنارشان نبود؟
امشب نتوانستم فرزندم را بوس کنم چون دست دخترکان و نوزادانی زیر آوار بیمارستان، غرق خون بود و مگر میشود حال آن کسانی را که امشب دنبال جسد عزیزان مجروحشان در بیمارستان، نه، در آوار بیمارستان، درک کرد و فرزند در آغوش کشید و بوسید؟!!
خوش به حال لیلی و مجنونهایی که دست در دست هم، زیر آوار شهید شدند. یا پدر و مادرهایی که کنار فرزندشان بودند و دست آنها را در دست گرفته بودند که موشک روی سرشان بارید... امشب تنها در بیمارستان نبودند.
آه خدای امن یجیبها!
خدای مضطرین!
خدای حضرت منتظَر!
آیا هرگز جمعیت منتظِرین منتظَر که اضطرار را یا گوشت و پوستشان، بفهمند، در طول تاریخ؛ از امشب بیشتر بوده؟
مولای ما!
مولای مادران امشب زیر آواررفته؛
مولای کودکان و مجروحان امشب شهید شده!
خدای مهربان نوزادان و نوزاد هفت روزه از میان این چهار هزار و اندی شهید این چند روز!
به داد ما زمینیها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم...
به دامان برس که این دنیا، قراربوده بهشتی غیر ابدی شود به لطف خلیفه تو ولی اکنون و در فراق او، تبدیل به جهنمی برای خداشناسان، شده...
معبودا!
بقیهالله را برسان که ما را دیگر یارای زندگی بی او نیست...
#فلسطین
#امام_زمان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
#غزه #فلسطین
@AFKAREHOWZAVI
@hamnevisan