eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
588 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قربون بودنت برم:) 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ صورتم را آب میزنم و از سرویس خارج میشوم، لباس راحتی میپوشم و سر میز ناهار مینشینم، در کنار پدر و مادر غذا میخوریم. مادر کمی ناراحت به نظر میرسد، برای اینکه از دلش دربیاورم موافقت میکنم طبق خواسته اش پیش بروم. استقبال میکند و لبخند روی لبش مینشیند، از خانه بیرون میزنم و سراغ منزل خانجون میروم. هودی قرمز رنگم را پوشیده ام، اما این ظهر پاییزی حسابی سوز سردی دارد. قدم‌هایم را تند میکنم و مقابل در که میرسم تقه ای میزنم و وارد میشوم. خانجون را میبینم که مقابل تلوزیون روی مبل چرت میزند، اما تا نگاهش به من می افتد گل از گلش میشکفد: -خوش اومدی قند و عسلم! شادمان به سویش پرواز میکنم، کنارش مینشینم و محکم بغل میگیریم یکدیگر را، عطرش را میبلعم، صدای لرزانش خبر از بغض گلویش میدهد: -آقاجونت که گفت اومدی، هر لحظه چشم انتظار بودم این در باز بشه و چشمم به صورت ماهت بیفته! پشتش را نوازش میدهم: -قربونت برم تا ناهار خوردم اومدم پیشت! از هم فاصله میگیریم و میپرسم: -پس آقاجون کجاست؟ -رفته حموم مادر، بشین برم برات یه چیزی بیارم بخوری! دستش را میکشم: -نه نه تازه ناهار خوردم، هیچی نمیخوام خان‌جون، بشین یکم ببینمت، عصر میرم خرید، بعدم خوابگاه. صدایش غمگین میشود: -کاش تا مجلست همینجا بمونی، یکم به فکر دل ما هم باش مادر! پشت دستش را نوازش میدهم: -الهی قربونت برم چشم، بیشتر پیشتون می‌مونم، نبینم ثُری خانم چشاش غمگین باشه ها!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لبخند میزند و دور از جونی میگوید که در خانه باز می‌شود و شهاب با بینی سرخ از سرمایش وارد میشود، نگاهم محوش میشود، چشم در چشم میشویم: -سلام خان‌جون، سلام پریا چطوری؟ آرام جواب میدهم: -سلام خوبم. سمت بخاری میرود، خانجون نگران میگوید: -یخ کردی مادر، بشین برات یه چایی بریزم گرم بشی! دستش را میگیرم: -من میریزم خان‌جون! و سمت آشپزخانه میروم، سه فنجان چای میریزم و برمیگردم، شهاب با لبخند تشکر میکند بعد رو به خان‌جون میگوید: -خان‌جون حوصله مهمون داری؟ خانجون با مهربانی میگوید: -مهمون حبیب خداس مادر، قدمشون سر چشم! شهاب کنار بخاری مینشیند و من دلم ضعف میرود از دیدن چهره مردانه و ته ریش جذابش، با هیجان میگوید: -یکی از دوستام که چند ماهه هم ندیدمش امروز بهم زنگ زد منم گفتم فردا با خانم و بچه هاش بیاد البته خب کوهیارم هست دیگه! چشمانم را ریز میکنم و میپرسم: -کوروش مجد؟ با تعجب نگاهم میکند: -آره، میشناسیش مگه؟ -اوهوم امروز کوهیار منو صدا زد و با همین آقا آشنام کرد، نگفت بهت؟ -راستش یه چیزایی میگفت، من تو ترافیک بودم خوب متوجه نشدم، خب پس آشنا شدین باهم! -اوهوم، دخترای دانشگاهمون واسش رگ میزنن! آرام میخندم که با لبخند نگاهم میکند: -آخرین باری که خنده هاتو دیدم کی بود؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شوکه نگاهش میکنم و گونه هایم از توجهش گلگون میشود، اما او هنوز نگاهش با همان لبخند کمرنگ جذاب روی من است، صدای کوبش ضربان قلبم دست خودم نیست، با یاد هاله نگاه از او میگیرم و فنجانی چای برمیدارم: -خنده؟ منکه زیاد میخندم شهاب، فقط تو پیشم نبودی که ببینی! -اوهوم خوبه، همیشه بخند... خان‌جون میان کلاممان می آید: -بگو بیان مادر، قدمشون سر چشم، یه شام خوشمزه بار میذارم براشون. شهاب با هیجان میگوید: -کوهیار که حسابی شیفته دست پختت شده خان‌جون، مطمئنم فردا دو بشقاب میخوره! و میخندد، زیر چشمی خنده هایش را تماشا میکنم و دلم میریزد. خانجون با خوشحالی میگوید: -نوش جونش، پس مادر به هاله هم بگو‌ بیاد، چند روزه ندیدیمش، پریا مادر تو هم حتما بیای، به پدر و مادرتم میگم. -نه دیگه خان‌جون جمع جووناس، بذارید شهاب با دوستاش راحت باشه، منم درس دارم، خوابگاهم فردا. این بار شهاب با جدیت نگاهم میکند: -لازم نکرده، تو هم میای، به خاطر تو گفتم‌ کوروش خانمشو بیاره! نگاهش میکنم: -خب هاله هست دیگه، چه نیازه‌ که من باشم؟ با اخم فنجان چایش را به لبش نزدیک میکند: -میگم باش یعنی باش! دیگر چیزی نمیگویم و چایم را میخورم، با آمدن آقاجون از حمام، برای او هم چای لیوانی میریزم و کمی کنارشان می مانم و گپ میزنیم.
نمیدونم چه مرضی هست داخل تمام پیام رسانا مسابقه گذاشتن اسم مسابقشم اینه هر کی زودتر رمانای فهیمی رو نشر بده برنده اس😐 همسر استاد کم بود الان عشق غیر مجازو هم دارن پخش میکنن تازههههه اسم نویسنده هم حذف میکنن والا بخدا ته پروییه😐 رمان نداری نویسنده نیستی چرااااااا رمان یکی دیگه رو میذاری😐 آماده این باز لینک بدم برید گزارش بزنید🤕🤕👇 https://rubika.ir/joinc/BIIGFIDE0OWOWZQRLINEVOCFIFAQMNNJ
تازه تو سروشم دارن همسر استادو میذارن😐😐
به قلم گیسو دزدی تو روز روشن عجججججججججب
عکس العمل شما به کپی شدن رمانم🤣🤣🤣🤣 ارسالی زهرای عزیز❤️😍