eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
25.1هزار دنبال‌کننده
491 عکس
200 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @ تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar آدرس چنل همسر استاد👇 https://eitaa.com/hamsar2ostad
مشاهده در ایتا
دانلود
پارتارو بفرستم🙈
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ قلبم با دیدن شهاب میکوبد، به چشمانم اطمینان نمیکنم و حیرت به او زل زده ام، کوروش سمت آشپزخانه میرود تا خریدهایش را با همسرش جا به جا کنند، شهاب با چهره ای که هم متعجب است و هم لبخند حیرت زده ای به لب دارد نزدیک می شود که با بُهت میپرسم: -تو اینجا چکار میکنی شهاب؟ -اتفاقا منم میخواستم همین سوالو از تو بپرسم! -میدونستم مهمونی جز من دارن اما فکرشم نمیکردم تو رو... اینجا ببینم! -یعنی میگی خواستن غافلگیرمون کنن؟ و به آشپزخانه اشاره میزند که متعجب میپرسم: -یعنی میگی از حس بین مون خبر دارن؟
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -دیگه عزیز من اگه از جریانات شمال و شر و ورای هاله نفهمیده باشن باید خیلی خنگ باشن! آرام تک خنده ای میکنم، دستانم سرد شده و هنوز بودنش را باور ندارم که پروا نزدیک مان میشود: -ببخشید انگار غافلگیر شدید، راستش نقشه من بود! نمیدونم کار خوبی کردم یا نه! شهاب با خوشحالی به پروا نگاه میکند: -عالی پروا خانم! من اصلا فکرشم نمیکردم پدرش بذاره پریا پاشو از خونه بیرون بذاره! با دلخوری نگاهش میکنم، چند روز است از او بی خبر بوده ام، نزدیکش میشوم و آهسته میپرسم: -کجا بودی تو؟ چشام به اینور اونور خشک شد اما ندیدمت اطراف دانشگاه!
📣 خبر فوری برای دیابتی ها 📣 خسته شدی از درمان نشدن دیابت❓ اگر میخوای برای همیشه از شر دیابت خلاص بشی و باهاش خداحافظی کنی حتما لینک پایین رو مشاهده نمایید. https://eitaa.com/joinchat/539230713C5faa11444b 🔻برای شروع روند درمان و رزرو وقت مشاوره و ویزیت سریعا به آیدی زیر پیام دهید تا مشاورین باهاتون تماس بگیرند. https://app.epoll.ir/42700600 https://app.epoll.ir/42700600 🔰برترین و با اعتبار ترین کانال ایتا در حوزه درمان دیابت کلینیک نبض سلامتی
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با دلتنگی تماشایم میکند هنوز باورمان نشده از این فاصله یکدیگر را تماشا میکنیم: -نشد بیام دورت بگردم، حال بابا خوش نبود، درگیر کارای بیمارستانش بودم، مامان و بچه ها تنها بودن... کارای خودمم عقب افتاده بود... ببخشید واقعا... خودمم کلی خودخوری کردم که نتونستم حتی صداتو بشنوم این روزا! -مگه بابات چش شده؟ -دو سه تا از رگای قلبشو آنژیو کردیم، باز نشد، مجبور شد عمل قلب باز انجام بده! ابروهایم بالا میپرد: -الان بهتره؟ -خوبه قربونت بشم، تو خودت خوبی؟ تو خونه مشکلی نیست؟ تا میخواهم جواب دهم کوروش می آید و دیار را هم در آغوش دارد: -بشینید بچه ها چرا ایستادید؟