eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
25.1هزار دنبال‌کننده
490 عکس
201 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @ تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar آدرس چنل همسر استاد👇 https://eitaa.com/hamsar2ostad
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سعی دارم مستقیم نگاهش نکنم، نمیدانم چرا خجالت میکشم: -مامان؛ بابارو راضی کرد، خیلی تنها شدم شهاب... مهتاب ازدواج کرده و سرگرم نامزد بازیشه، تو هم که نیستی... خونه خان‌جون اینا هم که نمیشه برم... واقعا احساس خوبی ندارم! لحنمان آرام است تا جلب توجه نکنیم که میگوید: -من بمیرم برات باشه؟ که اینجوری احساس تنهایی نکنی... من مثل کوه پشتتم پریام! میم مالکیتش آتش به جانم میزند، لیوان شربت را درون دستانم جابجا میکنم و به رویش لبخند خجلی میزنم، جادوی نگاهش باعث میشود آرام زمزمه کنم: -دلم برات تنگ شده بود! لبخند جذابی میزند: -اگه بگم من همین الانشم دلتنگتم باور میکنی؟ چشم میبندم: -باور میکنم...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با عشق در نگاه هم حل شده ایم که پروا میپرسد: -شام بخوریم؟ فوری به خودم می آیم و می ایستم: -آره منم میام کمک! بهار از اتاقش بیرون می آید، انگار تازه از خواب بیدار شده: -مامانی گشنمه! پروا با مهربانی میگوید: -ای جونم بیدار شدی مامان؟ چشم ولی اول بیا به عمو شهاب سلام بده! با کسلی سمت شهاب می آید و خودش را در آغوش او می اندازد، برای لحظه ای به بهار کوچک حسادت میکنم و با حسرت نگاهشان میکنم که شهاب از روی شانه بهار متوجه نگاهم میشود، لبخند عجولی میزنم و به آشپزخانه میروم. همراه پروا میز شام را میچینیم، تقریبا همه چیز آماده است که مچ دستم را میگیرد و به میز تکیه میزند: -شهاب جواب داد، اما الان تو باید بگی! متعجب میپرسم: -چیو؟ -تو از کی دلت براش رفت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا