eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
235.5هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
d41.ogg
789.5K
💓 #مهارت ششم 💓 کلاس #مجازی 💓 #درس ۳۸ موضوع💓 #چاردیواری_شخصیت 🌹 مصادیق احترام و بی احترامی 🌸 #س : گوش دادن #استاد_محسن_پوراحمد 💓کانال تربیتی 🌹🍃همسران خوب🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob ✅ #حتما_گوش_کنید و نشر دهید...
💟 💟 لطفا نظرات و پیشنهادات خود درباره که توسط استاد پوراحمد نوشته میشود را به آی دی زیر اعلام نمایید. 👇 @Vaqtemoshavereh ممنون از توجه شما 🌹
😁پیام بعضی از خانمها در ایام نزدیک نوروز #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob
سلام همسرم هنگام عصبانیت از پسر ۱۶ ساله ام او را از خانه بیرون میکند و میگوید حق نداری بیایی خانه. وسواس زیادی به درس پسرم دارند و معدل او ۱۵ هست. پسرم خیلی بازیگوش هست و دوست داره با دوستاش بله بیرون خصوصا برای فوتبال. وقتی پسرم دیرتر از بازی میاد یا نمره اش کم میشه (حدود نمره ۱۵)، پدرش میگه حق نداری بیای خانه!!!😔 حتی پسرم عذرخواهی میکنه ولی پدرش نمیپذیره.. استاد چندین بار به شوهرم گفتم این کار را نکن! ولی باز هم تکرار میشه شما را قبول دارد خواهش میکنم شما بگید این کار درسته؟ من پاسخ شما را میدم به همسرم استاد ممنون از پاسخگویی شما 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 👇 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
717.ogg
841.1K
#تهدید_خطرناک_فرزند_نوجوان 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 👇 #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 يامقلب، قلب من در دست توست يامحول، حال من سرمست توست كن تو تدبيري كه در ليل و نهار حال قلب من شود همچون بهار يامقلب، قلب او را شاد كن يامدبر، خانه اش آباد كن يامحول، احسن الحالش نما از بديها فارغ البالش نما 💟 خدايا: رحمتت را در روزهاي آخرسال  برهمه بندگانت جاري ڪن... الهی آمین ❤️ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨ 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob
قسمت سوم محمد و میثم از خواب بیدار شده اند. محمد سه سالشه و میثم یکسال داره. ظهر شده، تلفن زنگ میخوره... مریم گوشی رو برمیداره... الو.. سلام، بفرمائید سلام مریم جون، خوبی؟ عارفه هستم، مشتاق دیدار عزیزم... "عارفه هفت ساله ازدواج کرده و بعد از یکسال که عقد بودند، رفتند زیر یک سقف. در طول این سالها مشکلات زیادی رو با حامد (شوهرش) تجربه کرده بود و الان با مشورت هایی که از مریم در طی این سالها گرفته بود و البته با توکل و تلاش خودش خیلی از مشکلات رو حل کرده بودند..." مریم: سلام عارفه خانم، الحمدلله خوبیم، مدتیه کم فروغ شدین😉 عارفه: آره عزیزم ، چند وقت بود شوهرم بیکار شده بود و الان یک ماهی هست یه جا شروع کرده به کار صبح میره و عصر میاد مریم: خب مبارکه ان شاءالله، کی شیرینی بخوریم؟ من هوس شیرینی زبون کردم عارفه: چشم حتما به روی دیده. راستی زنگ زدم یه چیزی بگم بهت، اولین نفری هستی که دارم بهش میگم مریم: بفرمائید سراپا گوشم... عارفه: راستش نمیدونم چطوری بگم😊... مریم خندید و گفت: مگه چی میخوای بگی خب بگو دیگه الان از کنجکاوی غش میکنما...😁 راستش زنگ زدم بگم روز مادر باید به منم تبریک بگیدا... 😌😌😉 مریم نمی دونست از خوشحالی چکار کنه ناخودآگاه با صدای بلند گفت: ای جانم، الحمدلله.. بعد از شش سال حالا بالاخره خدا خواست ، خیلی خوشحالم کردی عارفه جان... دختره یا پسره؟ عارفه: عجله نکن الان یه ماهشه🙈 مریم: کوچولو نیومده کار باباش درست شد.. این که میگن بچه روزیش رو با خودش میاره همینه دیگه. ان شاءالله پر روزی و برکت باشه .... فاطمه از مدرسه رسیده خونه و داره زنگ میزنه: محمد دوید و درب رو باز کرد و سلام کرد ولی فاطمه سلام سردی گفت و همینجوری با بی حالی رفت نشست گوشه اتاق و کیفش رو باز کرد و مشغول وارسی کیفش شد. مریم تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه خیلی دوست داشت همچنان با عارفه حرف بزنه گفت: عارفه جان ببخشید الان فاطمه اومد، منتظر منه مجددا خودم صبح بهت زنگ میزنم ان شاءالله بعدش خدا حافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه فاطمه هر روز وقتی خونه می رسید و زنگ میزد، مامان و محمد و میثم با هم میرفتن به استقبالش و کلی انرژی مثبت می گرفت.. اما امروز مامان و میثم نبودند و حالش گرفته شده بود. مریم همیشه با روحیه خیلی بالا از بچه ها و البته از سعید استقبال میکنه تا حالا چندمرتبه سعید به مریم گفته بود که وقتی میام خونه و چهره پر از لبخند تو رو میبینم اصلا خیلی از مشکلات بیرون یادم میره، گفته بود این روحیه خوب تو و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم میکنه... مریم رفت جلو و با همان لبخندهای خوشگلش فاطمه رو گرفت بغل خودش و بوسش کرد و گفت: سلام خوشگل مامان، خوش گذشت؟ امروز مدرسه چه خبر بود؟ چقدر دلم تنگ شده بود برات... فاطمه یک لبخند ملیحی زد و دوباره مامان ادامه داد راستی یه خبر خوش دارم برات اگه گفتی چیه؟ فاطمه یه کم صاف تر نشست و گفت چیه؟ مامان گفت باید حدس بزنی... یه راهنمایی میکنم درباره خاله عارفه هستش... فاطمه: آخ جون میخوان بیان خونمون؟ نخیر یه چیز دیگس مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت قراره خاله عارفه شیرینی زبون بخره برامون😊 : محسن پوراحمد 💗 ادامه دارد ... 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob
t30.ogg
1.39M
#درس ۳۹ #کلاس_مجازی مهارتهای تربیت صحیح فرزندان 🌹 چرا به فرزندان محبت نمیکنیم؟ ۶. #مانع_دانستن_فرزند_در_مسیر_پیشترفت 🌸🍃 استاد محسن پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob #لطفا نشر دهید...
سلام استاد دختری 25 ساله ام شخصی چند ساله میاد خواستگاریم از همون ابتدا هم مسئله ما با خانواده مطرح شد من با این اقا یک بار صحبت نداشتم قبلا تو وایبر پیام میداد و اجازه خواستگاری میخواس ک بنده بخاطر پیگیری زیاد ایشون ب برادر هام گفتم مزاحمن ک دعوا و کشمکش و بین اون پسر و برادرانم ایجاد شد...منم وایبر رو پاک کردم تا همین اواخر(دو س سال پیش) بعد پنج شش سال دوباره وارد وایبر شدم ک دلیت اکانت کنم ک دیدم این اقا ی گروه درست کردن ایشون تو وایبر ی گروه دو نفره ساخته بودن من و خودشون رو اد کردن داخل اون گروه پر از فیلم و عکس های مستهجن بود من دلیت اکانت کردم و خارج شدم ولی حالا این اقا باز برای خواستگاری اقدام کردن من نمیتونم این جریان گروه رو ب خانواده ام بگم اگ من بخوام رد کنم خانواده حامی منه مسئله از جهت خانواده ندارم و اصلا نمیتونم ب خانواده جریان رو بگم و همین طور نمیدونم ک این خواستگار رو رد کنم یا نه؟؟؟ 💟 👇 سلام علیکم قاطعانه رد کنید. و اصلا از تصمیم خودتان ناراحت نباشید. 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob
🌸 به اشتباه فکر میکرد آزادی رو بهش دادن... نمی دونست که امنیت رو ازش گرفتن... 🌹🍃 #زن همانند گل است...👇 💓 @hamsaranekhoob
سلام و عرض ادب با خانمی که دائم درحال گیر دادن به مادر و خواهر شوهر است چگونه باید رفتار کرد؟ همسر من با اینکه خیلی ارادت دارم بهشون و دوستشون دارم ولی واقعا آزارم میدن. استاد ۹۵ درصد از کلماتی که از دهانشان خارج میشود عبارت است از اینکه مادرت فلان کار رو کرد، خواهرت فلان حرف رو زد و ... هرچی توضیح میدم بهشون بی فایده است... استاد واقعا به کمکتون احتیاج دارم سه ساله ازدواج کردیم همو خیلی دوست داریم ولی این مسئله زندگی مون رو داغون کرده 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 👇 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
716.ogg
618.5K
#بهانه_گیری_عروس_از_خانواده_شوهر 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 👇 #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
d42.ogg
852.5K
💓 #مهارت ششم 💓 کلاس #مجازی 💓 #درس ۳۹ موضوع💓 #چاردیواری_شخصیت 🌹 مصادیق احترام و بی احترامی 🌸 #احترام_گذاشتن_به_خانواده_همسر #استاد_محسن_پوراحمد 💓کانال تربیتی 🌹🍃همسران خوب🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob ✅ #حتما_گوش_کنید و نشر دهید...
#هنر_زن_و_شوهر_بودن... صحبت کردن زوجین اگر همراه با نگاه محبت آمیز شود، تاثیر زیادی در انتقال احساس رضایتمندی در طرفین دارد... #محسن_پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
🌸🍃 لطفا نظر و پیشنهادتان درباره را به آی دی زیر ارسال نمایید 👇 💟 @Vaqtemoshavereh
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
#رمان #خانه_مریم_و_سعید قسمت سوم محمد و میثم از خواب بیدار شده اند. محمد سه سالشه و میثم یکسال دار
قسمت چهارم ساعت ۱۸ هست و نزدیک اذان مغرب؛ حدود ۱۴ روز پیش سعید با خودش تصمیم گرفته تا چهل روز نمازهاش رو اول وقت بخونه و در این ۱۴ روز بجز دو روز که دومین روزش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود و چراغ آمپر بنزین داشت چشمک میزند میخواست برسه پمپ بنزین تا بنزین بزنه که یادش افتاد دفعه قبل که هنگام اذان در خیابان بود و داشت میرفت خونه به بهانه آنکه زودتر برسه، نماز اول وقت رو نخوند و حدود یک ساعت در ترافیک معطل شد و بعد فهمید اگر اول وقت نمازش رو میخوند، اینقدر هم در ترافیک معطل نمیشد کنار یک مسجد پارک کرد و نماز مغرب و عشاء رو به جماعت خوند خوشحال بود از اینکه امروز مرخصی است و شام رو کنار مریم و بچه ها میخوره سعید کارمند کارخانه سایپا است و درآمد بالایی نداره، یک ماه پیش به مریم پیشنهاد داد که اگر دو شیفت کار کنه یعنی روزانه از ساعت ۸ تا ۱۶ و ۱۶ تا ۲۴ ... ظرف یکسال میتونه پراید مدل ۸۶ را به یک سمند مدل بالاتر ارتقاء بده. مریم هم چون جای پراید کم بود براشون و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی پرایدشون به خرج افتاده بود با پیشنهاد سعید موافقت کرد... الان حدود یک ماه است که سعید دو شیفت کار میکنه و این شبها بخاطر فشار کاری مضاعف، خیلی خسته میشه و از فرط خستگی دیگه فرصت گپ زدن ها و... شبانه با مریم را نداره... تا قبل از این اعضای خانواده معمولا هر شب شام را به همراه هم میل می کردند و سعید یک ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی میکرد و بچه ها خیلی عاشق بازی با بابا بودند و وقتی که بچه ها میخوابیدند، با محبت کنار مریم می نشست و با هم چای میخوردند، صحبت میکردند و گاهی سریال های مفید تلویزیون رو می دیدند و نوازش و ... اما الان اوضاع خانه مریم و سعید کمی تغییر کرده و خستگی اجازه چنین کارهایی را به او نمیده! سعید به خانه میرسد، زنگ در را میزند و مامان و بچه ها با ذوق و شوق از اینکه بابا امشب زودتر خانه می آید😊، در را باز میکنند و یکی یکی بلند بلند به بابا سلام میگن. بابا مدتیست که دیگه فرصت و حتی حوصله بازی کردن با بچه ها را نداره... بابا وارد خانه میشود و مثل ایامی که زودتر به خونه می آمد، با نشاط و سرزندگی سلام میگوید و با مامان دست میدهد و روی او را می بوسد و با مهربونی میگوید: احوال شما شما چطوره؟ مریم و سعید همه تلاششان این بوده که خصوصا جلوی بچه ها با احترام و محبت مضاعف با هم صحبت و تعامل کنند و اگر هم یک موقعی از دست هم ناراحت شدند و ...به هیچ وجه به خودشان اجازه ندهند جلوی بچه ها همدیگر را نقد کنند و یا اینکه سر هم داد بکشند... آخرین بار سه سال پیش بود که سعید به مریم گفته بود: اگر یه موقعی من عصبانی شدم و میخواستم جلوی بچه ها با عصبانیت با شما صحبت کنم لطفا شما جواب ندید و یواش بگویید که وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم.... مریم هم این را پذیرفته بود و تو این چند سال بچه ها عصبانیت مامان و بابا را ندیده اند و بجای اون فقط محبت و احترام اونا رو تجربه کرده اند و خیلی شادند... سعید گفت: امشب زود اومدم بریم بازی کنیم حالا چی بازی کنیم؟ علی گفت: بابا بیا فوتبال🏃 فاطمه گفت: نه بابا بیا خاله بازی کنیم☺️محمد هم پرید جلوی بابا و گفت: بابا بیا قایم موشک بازی کنیم🙃 میثم هم که الان یکسالشه دستاش رو بلند کرده که بابا بغلش کنه...👶 سعید خم شد و میثم رو بغل کرد چندتا بوسش کرد😋و بعد رو کرد به بچه ها و گفت: دوتا کار میتونیم بکنیم، بچه ها گفتند چی کار؟ بابا گفت: میتونیم هر کدوم از بازی هایی که گفتید رو پنج دقیقه بازی کنیم، اینجوری همه بازی هایی که گفتید رو کردیم و راه دیگه اینه که یکی از بازی هایی که گفتید رو انتخاب کنید و اون بازی رو یک ربع بازی کنیم علی گفت : یک ربع یک بازی فاطمه گفت: سه تا پنج دقیقه، سه بازی محمد هم گفت: قایم موشک!!😄 منظورش این بود که یک ربع، یک بازی. رای به اکثریت است. یک ربع یک بازی تصویب شد. بابا گفت خب بیایید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم؟ بچه ها دور بابا جمع شدند و دستاشون رو بالا آوردند و همشون با صدای بلند داد میزدند: هر کی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییم... علی دستش رو با تاخیر آورد و قرعه به نام او افتاد، فاطمه داد زد و گفت آقا قبول نیست علی دیر دستش رو آورد و جرزنی کرده، محمد هم گفت آره قبول نیست علی تقلب کرده... بابا گفت: دوباره تک میآریم و همه با هم دستشون رو بیارن؛ کسی دیر و زود نیاره ها... قرعه به نام محمد افتاد😊 محمد بلافاصله پرید بالا و گفت: آخ جون قایم موشک بابا گفت بچه ها برید به مامان هم بگید بیاد همه با هم قایم موشک بازی کنیم مامان هم به جمعشون اضافه شد و دوباره تک آوردند امشب چه شب خوبیه برای بچه ها بعد از روزها بابا مثل قبل داره باهاشون بازی میکنه😍و اونم با چه شور و نشاط و هیجانی... : محسن پوراحمد 💓 ادامه دارد @hamsaranekhoob
سلام استاد پوراحمد پدری هستم که از بچگی از والدینم کتک می خورده ام الان که خودم یک پسر پنج ساله دارم تا یک شیطونی میکنه و بالا پایین می پره عصبانی میشم و دعواش میکنم و خیلی وقت ها هم کتک میزنمش تو یکی از کلاس های شما شنیدم کتک زدن را درست نمیدانستید حالا من باید چکار کنم استاد واقعا مستأصل شدم و دلم هم برای بچه ام می سوزه همسرم هم از این رفتار من با پسرم خیلی نارحتند... 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 👇 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
715.ogg
992.4K
#کتک_زدن_کودک 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
d43.ogg
887.4K
💓 #مهارت ششم 💓 کلاس #مجازی 💓 #درس ۴۰ موضوع💓 #چاردیواری_شخصیت 🌹 مصادیق احترام و بی احترامی 🌸 #فحش_دادن_به_همسر #استاد_محسن_پوراحمد 💓کانال تربیتی 🌹🍃همسران خوب🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob ✅ #حتما_گوش_کنید و نشر دهید...
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
#رمان #خانه_مریم_و_سعید قسمت چهارم ساعت ۱۸ هست و نزدیک اذان مغرب؛ حدود ۱۴ روز پیش سعید با خودش تصمی
قسمت پنجم مریم و سعید و بچه ها دستشان را بالا بردند و خواندند: هرکی تک بیاره اون چشم میذااااره... قرعه به نام مامان افتاد. مریم ساعد دستش را گذاشت روی دیوار و چشمانش را گذاشت روی ساعدش و شروع کرد به شمردن: ده بیست سی چهل پنجاه شصت ... معمولا توی این نوع بازی ها بابا و میثم یار همدیگرند چون ناچارا باید میثم بغل بابا باشد، بچه ها با شور و هیجان دنبال جایی بودند برای قایم شدن... بابا و میثم رفتند پشت درب اتاق بچه‌ها، محمد رفته بود زیر میز رایانه، فاطمه پشت پرده پذیرایی و علی داخل کمد رخت خواب ها قایم شده بود. مامان که در بازی‌های قبلی می دانست که بچه ها کجا قایم میشوند و فقط می‌خواست به شور و نشاط و هیجان بازی بیفزاید اول رفت سراغ آشپزخانه و گفت: پس این خوشگلای من کجا رفتن قایم شدن آشپزخونه که نیستند پس کجا رفتند؟ بعد آمد به سمت میز رایانه و پرده که کنار میز است. محمد از زیر میز و فاطمه از لای تار و پود پرده با استرس می دیدند که مامان دارد می آید به سمت آنها و هر لحظه میخواهند بپرند بیرون و سک سک کنند... مامان محمد و فاطمه را دیده ولی به روی خودش نمی آورد و برمیگردد به سمت کمد رختخوابها... بلافاصله فاطمه و محمد با داد و شادی میآیند بیرون و سک سک میکنند... خنده فضای خانه را عطرآگین کرده... @hamsaranekhoob مامان میخواست درب کمد را باز کند که یکهو صدای میثم آمد که می گفت: دادا... دادا... صدای خنده بچه ها دوباره بلند شد و گفتند: باز دوباره میثم بابا را لو داد.. مامان کمد را رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم که چند دقیقه است در بغل بابا پشت درب ایستاده حوصله اش سر رفته و داره غر میزنه... مریم پیداشون میکند و سعید سریع دست مریم را میگیرد و میگوید: قبول نیست میثم منو لو داده...نمیذارم سک سک کنی.. هر دو دارند تلاش میکنند که زودتر برسند و سک سک کنند بالاخره مامان موفق میشه و نوبت بابا میشه تا چشم بذاره... یکی از تفریحات جذاب خانه مریم و سعید، بازی کردن اعضای خانواده است مخصوصا اگر بازی با حضور بابا و مامان باشد... بچه ها همه میدانند که روزانه مامان و بابا باهاشون بازی میکنند و براشون وقت میگذارند. البته در روزهای اخیر سعید وضعیت خوبی ندارد و توان و حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها را مثل قبل ندارد چون صبح میرود و بعد از ۱۲ شب می آید... مریم اعتقاد دارد که در بازی کردن با بچه ها میتوان بسیاری از مسائل تربیتی را به آنها انتقال داد و معمولا خودش در طول روز حدود یک ساعت و گاهی بیشتر با بچه ها بازی میکند و سه هفته پیش که یکی از دوستان دانشگاهش راز نشاط فرزندانش را از او پرسیده بود، یکی از ۳ عاملی که مریم معرفی کرده بود، بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود... مریم کارشناس خانواده است و مدرس مهارتهای تربیتی بوده و الان بخاطر بچه ها مدت زیادی است که تدریس نمیکند ولی گاهی دوستان و اطرافیان زنگ میزنند و مشورت میگیرند. سعید هم تا قبل از این روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی میکرد ولی الان... : محسن پوراحمد 💓 ادامه دارد ... 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
سلام آقای پوراحمد،خدا خیرتون بده که اینقدر از خانوما دفاع میکنید من وقتی اون صوتی که میگفتید آقایون زن گله زن ظریفه،شنیدم پدر مادرتونو دعا کردم،اقای پوراحمد دوتا مشکل دارم دوساله عروسی کردیم شوهرم تازه به خودش اومده که آدم باید قدر پدر مادرشو بدونه،اونا هررررکار داشته باشن این انجام میده ولی چهار تا داداش دیگش همه به زناشون چسبیدن،این برعکسه،میگم منو ببر دکتر میگه کار دارم ولی مادرش کوچکترین کار هم حتی نصفه شب داشته باشه این نه نمیگه!حسودی نمیکنم ولی میگم خوب به منم اهمیت بده دیگه،ولی وقتی همینو بهش میگم اصلاااا زیر بار نمیره و میگه مگه من برات چی کم گذاشتم و همه حرفامونم پیش مادرش میگه از همه بدتر که زیر بار نمیره و به من میگه بدبین ،مشکل دومم آدم کم رویی هستم توجمع نمیتونم حرف بزنم و اصلا انگار کسی بهم گوش نمیده،خواهش میکنم یه راه حل جلو پام بذارید،ممنونم ازتون🌺 💟 💟 پاسح استاد پوراحمد 👇 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓@hamsaranekhoob
714.ogg
428.5K
#سیاست_ارتباط_با_مادر_محترم_شوهر 💟 💟 پاسح استاد پوراحمد 👇 #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
سلام خدمت استادگرامی...ببخشیداستاد من یه دختر3ساله دارم که به یه نوع بیماری ژنتیکی دچارهست که به خاطرهمین ازنشستن وراه رفتن وصحبت کردن محرومه من وشوهرم خیلی افسرده شدیم من شرایط دخترم روقبول کردم برای همین ازلحاظ روحی کمی بازاریاب شدم اما شوهرم نمیخوادقبول کنه واکثر روزا افسرده هست ودرست صحبت نمیکنه اخلاقش بدشده وخیلی سیگارمیکشه نمیدونم چکارکنم هرکاری کردم بهتربشه فایده نداره حتی میخوام اقدام کنم برای بارداری تحت نظرپزشک که اگه خدابخوادبچه سالم بیارم شاید روحیه هردومون بهتربشه اما اون قبول نمیکنه ومیترسه خودمم ته دلم میترسم اما پناه میبرم به خدا وتحت نظرپزشکا میخوام اقدام کنم...توروخداشنابگیدبرای روحیه همسرم چکارکنم بهتره با تشکر. 💟 💟 پاسح استاد پوراحمد 👇 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
713.ogg
816.3K
#مشکلات_زندگی_و_داشتن_امید 💟 💟 پاسح استاد پوراحمد 👇 #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🍃🌸 کانال استاد پوراحمد 👇 💓 @hamsaranekhoob
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
#رمان #خانه_مریم_و_سعید قسمت پنجم مریم و سعید و بچه ها دستشان را بالا بردند و خواندند: هرکی تک بیا
قسمت ششم یک‌ربع بازی مریم و سعید با بچه ها تمام شد مریم گفت: خب بچه ها دیگه وقت شامه، بعد رو کرد به سعید گفت: آقا سعید بی زحمت میثم رو نگهدار من برم وسایل شام رو آماده کنم. از صبح خیلی گریه کرده و همش دست من بوده، دستم خیلی درد گرفته... سعید دور از چشم بچه ها آمد نزدیک گوش مریم و با لبخند و صدای آرامی گفت: پس یادم باشه امشب دستات رو ماساژ بدم تا بهتر بشه ان شاءالله😁 مریم یک لبخند معناداری☺️ به سعید زد و گفت خبه خبه... خودش خوب میشه... بعد بلندتر خندید و گفت حالا یک شب زود اومدی خونه روزهای دیگه که نیستی چطور میخوای درد دستم رو خوب کنی؟ سعید لبخند سردی زد و به فکر فرو رفت با خودش فکر میکرد: مریم راست میگه الان یک ماهه اصلا نیستم خونه... دارم با خودم و زندگیم چه کار می کنم؟ مریم چی؟ بچه ها چی؟ مریم عادت نداشت به صورت مستقیم و بدون مقدمه از سعید انتقاد کند اتفاقاً وقتی غیرمستقیم و آرام و با ظرافت از سعید نقد می‌کرد بیشتر نتیجه می‌گرفت؛ مریم می دانست که هر وقت خواست از شوهرش ایرادی بگیرد نباید جسور، نامحترمانه و حتی جلوی چشم بچه ها و دیگران این کار را کند. خیلی وقت ها مریم با شوخی و آرامش و در حد چند کلمه، نکته ای را به سعید آن هم به صورت غیرمستقیم انتقال میدهد... مریم که فهمیده بود با جمله‌ای که به سعید گفته او را به فکر فرو برده است برای اینکه فضای ذهن او را تغییر بدهد گفت آقا سعید بیزحمت بگو علی سفر رو پهن کنه و بچه ها هم بیان وسایل سفره رو ببرن. سعید هم صدا زد و گفت خوشگل ترین دختر دنیا کجاست؟ خوشگل ترین پسرای دنیا کجان؟ وقت شام شده کی سفره مینداخت و کی وسایل شام رو می‌آورد؟ علی گفت من سفره رو میندازم فاطمه و محمد هم دویدند به سمت آشپزخانه، انگار با هم رقابت دارند... وقتی بچه ها وظیفه شان را انجام میدهند سعید و مریم به آنها امتیاز می‌دهند و اگر امتیاز آنها به مقدار لازم برسد مستحق گرفتن جایزه می شوند البته قانونی را که سعید و مریم در خانه گذاشته بودند این بود که اگر مامان و بابا تذکر بدهند که فلان کار را انجام بده دیگر انجام دادن اون کار امتیاز مثبت ندارد و در صورتی امتیاز مثبت دارد که بدون یادآوری مامان و بابا انجام شود؛ اگر هم کسی وظیفه اش را انجام ندهد یک امتیاز منفی می گیرد و یا یکی از امتیازهای مثبت آنها کسر میگردد و این قانون را بچه ها کاملا می دانستند چون قبلا با هماهنگی و رضایت خودشان تصویب شده بود. : محسن پوراحمد 💓 ادامه دارد ... ✅ ارسال نظرات 👇 @Vaqtemoshavereh 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob