eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب یادت باشد، کتابی زیبا درباره‌ی زندگی یکی از شهیدان مدافع حرم، حمید سیاهکلی مرادی است که در سن ۲۶ سالگی شهید شد. همسر او، فرزانه روایتی جذاب و خواندنی از زندگی‌شان ارائه داده است. فرزانه کتاب را از کمی پیش از آغاز زندگی مشترکشان نوشته است. یعنی زمانی که برای کنکور درس می‌خوانده و اصلا به فکر ازدواج کردن با هیچکس نبوده است. اما ماجراهای جالب خواستگاری حمید و فرزانه و اتفاقات بعد از آن است که دل فرزانه را می‌برد و جواب مثبتش را اعلام می‌کند. محمدرسول ملاحسنی تمام خاطرات، اتفاقات و بینش آن‌ها در یک کتاب گردآوری کرده است و نام آن را یادت باشد، گذاشته است.
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 از پشت شیشه پنجره سی سی یو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریض ها و مادربزرگم بودم دو سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند خیلی نگرانش بودم در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشمهای من و سلام داد. حمید بود، هنوز جرئت نکرده بودم به چشمهایش نگاه کنم، حتی تا آن روز نمیدانستم چشمهای حمید چه رنگی هستند گفت: «نگران نباش حال ننه خوب میشه راستی دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم». نوبتمان که شد مادرم را هم همراه خودمان بردیم. من و مادرم جلوتر می رفتیم و حمید پشت سر ما می آمد وقتی به مطب دکتر رسیدیم مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید: «دکتر هست یا نه؟» منشی جواب داد برای دکتر کاری پیش اومده نمیاد، نوبت های امروز به سه شنبه موکول شده مادرم پیش ما که برگشت حمید :گفت زن دایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم شما همینجا بشینید» حمید که جلو رفت مادرم با خنده خیلی آرام گفت: «فرزانه این از بابای تو هم بدتره!». فقط لبخند زدم، خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم: «خوبه دیگه روی همسر آیندش حساسه از مطب که بیرون آمدیم حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم میخواستیم به بازار برویم همانجا از حمید جدا شدیم. سه شنبه که رسید خودمان به مطب دکتر ،رفتیم در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم منشی به نوبت افراد را به داخل اتاق دکتر میفرستاد هنوز نوبت ما نشده ،بود هوا نه تابستانی و گرم بود نه پاییزی و سرد آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره کف مطب می تابید. حمید با اینکه سعی میکرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد اما لرزش خفیف دستهایش گویای همه چیز ،بود مدت انتظارمان خیلی طولانی شد، حوصله ام سر رفته بود این وسط شیطنت حمید گل کرده بود گوشی را جوری تکان میداد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشمهای من بر میگشت از بچگی همین طور شیطنت داشت یکجا آرام نمی گرفت با لحن ملایمی :گفتم «حمید آقا میشه این کار رو نکنید؟» تا یک ماه بعد عقد همین طور رسمی با حمید صحبت می کردم فعلها را جمع میبستم و شما صدایش میکردم. با شنیدن اسم «آقای «سیاهکالی بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر رفتیم به در اتاق که رسیدیم حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست.
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 دکتر که خانم مسنی بود از نسبتهای فامیلی ما پرس وجو کرد برای اینکه دقیقتر بررسی انجام بشود نیاز بود شجره نامه خانوادگی بنویسیم حمید خیلی پیگیر این موضوعات .نبود. مثلاً نمی دانست دایی ناتنی پدرم با عمه خودش ازدواج کرده ،است ولی من همه اینها را به لطف تعریفهای ننه دقیق میدانستم و از زیر و بم ازدواج های فامیلی و نسبتهای سببی و نسبی باخبر بودم برای همین کسی را از قلم نینداختم. از آنجا که در اقوام ما ازدواج های فامیلی زیاد داشتیم چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره نامه اشتباه کرد مدام خط میزد و اصلاح میکرد خنده اش گرفته بود و میگم گفت: باید از اول شروع کنیم، شما خیلی پیچ پیچی . هستید!» آخر سر هم معرفی نامه داد برای آزمایش خون و ادامه کار روز آزمایش فاطمه هم همراه من و حمید ،آمد، آزمایش خون سخت و دردآوری بود اشکم درآمده بود و رنگ به چهره نداشتم حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود دل این را نداشت که من را در آن وضعیت ببیند با مهربانی از در و دیوار صحبت می کرد که حواسم پرت بشود می گفت: «تا سه بشماری تمومه آزمایش را که دادیم چند دقیقه ای ،نشستم به خاطر خون زیادی که گرفتنه بودند ضعف کرده بودم موقع بیرون آمدن حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت: شرمنده فرزانه خانم من که فردا میرم مأموریت، بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر هر وقت گرفتی حتماً به من خبر بده برگشتیم با هم میبریم مطب به دکتر نشون بدیم». این دو روز خبری از هم نداشتیم حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که با هم در تماس باشیم گاهی مثل مرغ سر کنده دور خودم می چرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم می چیدم با خودم میگفتم اگر نتیجه آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی میکنیم سالهای سال پیش هم با خوشی زندگی می کنیم و یه زندگی خوب میسازیم. به جواب منفی زیاد فکر نمیکردم چون چیزی هم نبود که بخواهم در ذهنم بسازم گاهی هم که به آن فکر میکردم با خودم میگفتم: «شاید هم جواب آزمایش منفی باشه اون موقع چی میشه؟ خب معلومه دیگه همه چی طبق قراری که گذاشتیم همونجا تموم میشه هر کدوم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 میریم سراغ زندگی خودمون به هیچ کس هم حرفی نمیزنیم ما که نمیتونیم نتیجه منفی آزمایش به این مهمی رو ندیده بگیریم، به اینجا که میرسیدم رشته چیزهایی که در خیالم بافته بودم پاره می شد، دوست داشتم از افکار حمید هم باخبر میشدم این دو روز خیلی کند و سخت ،گذشت به ساعت نگاه کردم، دوست داشتم به گردن عقربه های ساعت طناب ،بیندازم، زودتر این ساعتها بگذرد و از این بلاتکلیفی در بیاییم به سراغ کیفم رفتم و برگه آزمایشگاه را نگاه کردم میخواستم ببینم باید چه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم. داشتم برنامه ریزی میکردم که عمه زنگ زد بعد از یک احوال پرسی گرم خبر داد حمید از مأموریت برگشته است و میخواهد که با هم برای گرفتن آزمایش برویم هر بار دونفری میخواستیم جایی برویم اصلا راحت نبودم و خجالت میکشیدم نمیدانستم چطور باید سر صحبت را باز کنم. حمید به دنبالم آمد و رفتیم آزمایشگاه تا نتیجه را بگیریم، استرس نتیجه را از هم پنهان میکردیم ولی ته چشمهای هر دوی ما اضطراب موج میزد برگه نتیجه را که گرفت به من نشان داد، به حمید خاصی موج گفتم: «بعداً باید به ناهار مهمون کنین تا من براتون نتیجه آزمایش رو بگم» حمید گفت: «شما دعا کن مشکلی نباشه به جای به ناهار ۱۰ تا ناهار میدم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 از برگه ای که داده بودند متوجه شدم که مشکلی نیست ولی به حمید :گفتم برای اطمینان باید نوبت بگیریم مجدد بریم مطب به دکتر آزمایش بودیم رو نشون بدیم اونوقت نتیجه نهایی مشخص میشه»، از همان جا حمید با مطب تماس گرفت و برای غروب همان روز نوبت رزرو کرد. از آزمایشگاه که خارج شدیم خیابان خیام را تا سبزه میدان نیم ساعتی پیاده آمدیم چون هنوز به هیچ کس حتی به فامیل نزدیک حرفی نزده تا جواب آزمایش ژنتیک قطعی بشود کمی اضطراب این را داشتم که نکند یک آشنایی ما را با هم ببیند. قدم زنان از جلوی مغازه ها یکی یکی رد میشدیم که حمید گفت: آبمیوه بخوریم؟» گفتم نه میل ،ندارم چند قدم جلوتر گفت: «از وقت ناهار ،گذشته موافقی بریم چیزی بخوریم؟» گفتم: «من اشتها برای غذا ندارم از پیشنهادهای جورواجورش مشخص بود دنبال بهانه است تا بیشتر با هم باشیم ولی دست خودم نبود، هنوز نمی توانستم با حمید خودمانی رفتار کنم از اینکه تمامی پیشنهادهایش به در بسته خورد کلافه شده بود، سوار تاکسی هم که بودیم زیاد صحبت نکردم آفتاب تندی میزد، انگار نه انگار که تابستان تمام شده است عینک دودی زده بودم، یکی از مژه های حمید روی پیراهنش افتاده بود مژه را به دستش گرفت به من نشان داد و گفت نگاه کن از بس با من حرف نمیزنی و منو حرص میدی مژه هام داره میریزه 🌕🌑🌕🌑🌑🌕🌑🌕 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🔷یک تصویر ساده از وارونه نمایی رسانه ها تصویراول : آن چیزی که رسانه ها به مخاطبان القا می کنند. تصویر دوم: آن چیزی که واقعیت است. مراقب باشیم هرچه در فضای مجازی میبینیم باور نکنیم ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اینجا دیگر من در میان نیست! ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«غیرت» اگر تصویر بود... «یک وقت‌هایی هم ایثار این بود که خودت را به شهادت بزنی» ✍ رها‌ عبداللهی پ.ن: متوجه مفهوم این فیلم کوتاه شدید؟! ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌺آداب قبـــل از خواب🌺 🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد. 🌺تلاوت آیة الکرسی 🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده : 🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید. 🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ 🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم : ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ. 🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم: ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ. 🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق) 🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح 🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف 🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ 🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ 🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421) 🔹{آل عمران آیه «۱۸»} : 🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣ ❤️ ✋🍀ألسّلام علیک یا مُبِيدَ الْعُتَاةِ وَ الْمَرَدَةِ ✋🍀السلام علیک یا ابْنَ الْخَضَارِمَةِ الْمُنْتَجَبِينَ ✋🍀سلام برتو ای آنكه متكبران سركش عالم را هلاك و نابود مى ‏گردانی ✋🍀سلام برتو اى فرزند جوانمردان برگزيدگان «یاد دائمی امام زمان» 🔸 در روز، حضرت هزاران بار برای ما دعا می‌کنند تا از بلایا محفوظ بمانیم، پس کمترین کاری که می‌کنیم، تقدیم کردن صلوات با "وعجل فرجهم" به محضر ایشان است. ❣ ❣ ☀️اللّهم عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر ✋🌺سلام برهمه عاشقان مولا ☘روز شما بخیر وخوشبختی ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
شهید شهید مدافع حرم تولد👈62/6/31👈اسفراین شهادت👈94/11/13👈نبل الزهرا سوریه ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
شهید سروان محمدابراهیم توفیقی در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان متولد گردید؛ ➖تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهید فهمیده، ➖دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی مطهری، ➖ تحصیلات متوسطه را در هنرستان البرز و پس از آن ➖تحصیلات دانشگاهی خویش را در دانشگاه پیام نور اسفراین 📚 در مقطع کارشناسی به پایان رسانید و پس از آن به خدمت مقدس 👈سربازی اعزام گردید و پس از پایان خدمت سربازی مدت کوتاهی در خودرو مشغول به کار شدند تا اینکه در پاسداران انقلاب اسلامی استخدام شدند و 👈در سال 1391💍 ازدواج نمود و ثمره ازدواج یک پسر بنام به یادگار مانده؛ پدر وی از دوران طفولیت او را با اماکن 📿مذهبی و با احکام دینی آشنا گردانید و این خصیصه تا زمان شهادت هر روز پر رنگ و پرفروغ در او نمایان بود؛ 🔅هر چند که این شهید والا مقام دوران جنگ تحمیلی را درک نکرده بود اما از آنجایی که خاطرات شهدا و رزمندگان و دفاع از اسلام و اهل بیت در نهاد وی عجین شده بود، با شنیدن جنگ نیابتی از سوی دشمن بویژه داعشی ها و تکفیری ها که کشور سوریه را به اشغال خود درآورده بودند 💪غیرت دینی شهید او را به سمت آن دیار کشانده تا از حرم اهل بیت دفاع نمایدو 💫در تاریخ 27/10/94 به این کشور عزیمت نمودند و با از خود گذشتگی و ایثار سرانجام در عملیات آزادسازی منطقه نبل و الزهرا در تاریخ13/11/94 به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.  ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ ؟ دوران دبیـــرستان بود، ابراهیم عصر ها در بازار مشغول به کـــار بود. برای خودش درآمــد داشت، متوجہ شد یکےاز همســایہ ها مشکل مالے شدیدے دارد. آنها علیرغم از دست دادن مــرد خانواده، کسےرا برای تامین هزینہ ها نداشتند. ابراهیم به کسے چیــــزے نگفت . هرماه وقتے حقوق مےگرفت بیشتر هزینہ ی آن خانواده را تامیــــن مےکرد . هر وقت در خانه زیاد غذا پختہ مےشد حتــــما برای آن خانواده مےفرستاد. این ماجرا تا سالہا و تا زمان شہـــادت ابراهیم ادامـــــه داشت ... ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
‍🌷 آیت‌الله : یکی از چاره جویی های شرعی برای و برآورده شدن خود، این است که «شخصی که حاجت یا گرفتاری دارد، دعا کند و از خدا بخواهد که تمام گرفتاری‌های مشابه گرفتاری او را از تمام مؤمنین و مؤمناتی که گرفتار هستند برطرف کند؛ و یا هر حاجتی نظیر حاجت او دارند، برآورده شود»؛ زیرا دراین‌صورت مَلَک برای خود انسان دعا میکند و دعای مَلَک مستجاب می‌شود. 📚 بهجت‌الدعا، ص٢٨ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
هرگاه نمازت قضا شد و نخواندی، در این فکر نباش که وقتِ نماز خواندن نیافتی، بلکه فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی! شهید نوید صفری • ‌ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
▫️این آقای حاج‌قاسم از آن‌هایی‌ست که شفاعت می‌کند ان شاءالله. دیدارهای با خانواده شهدای کرمان- ۱۳۸۴ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 ناخودآگاه خنده ام گرفت ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم چرا من باید به حرف یک نامحرم لبخند میزدم؟ مادرم گریه من را که دید :گفت دخترم این که گریه نداره تو دیگه رسماً می خوای زن حمید بشی اشکالی نداره حرفهای مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد ولی ته دلم آشوب بود هم میخواستم بیشتر با حمید باشم بیشتر بشناسم بیشتر صحبت کنیم هم اینکه خجالت میکشیدم، این نوع ارتباط برای من تازگی داشت. نزدیکی های غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا با هم به مطب دکتر برویم یکی دو نفر بیشتر منتظر نوبت ،نبودند پول ویزیت دکتر را که پرداخت کرد روی صندلی کنار من نشست از تکان دادنهای مداوم پایش متوجه استرسش میشدم چند دقیقه ای منتظر ماندیم وقتی نوبتمان شد داخل اتاق رفتیم. خانم دکتر نتیجه آزمایش را با دقت نگاه کرد چند دقیقه ای بررسی هایش طول کشید بعد همان طور که عینکش را از روی چشم بر میداشت لبخندی زد و گفت: باید مژدگونی ،بدین تبریک میگم هیچ مشکلی نیست، شما می تونید ازدواج کنید. تا دکتر این را گفت حمید چشمهایش را بست و نفس راحتی کشید خیالش راحت شد تنها دلیلی که میتوانست مانع این وصلت بشود جواب آزمایش ژنتیک بود که آنهم شکر خدا به خیر حمید گفت: «ممنون خانم دکتر البته همون جا توی آزمایشگاه فرزانه گذشت. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 خانم نتیجه رو فهمیدن ولی گفتیم بیاریم پیش شما خیالمون راحت بشه خانم دکتر :گفت خب فرزانه جان تا یه مدت دیگه همکار ما میشه باید هم سر دربیاره از این چیزها امیدوارم خوشبخت بشید و زندگی خوبی داشته باشید حمید در پوستش نمیگنجید ولی کنار خانم دکتر نمی توانست احساسش را ابراز کند از خوشحالی چندین بار از خانم دکتر تشکر کرد و با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم. چشمهای حمید عجیب میخندید به من :گفت: «خدا رو شکر دیگه تموم شد راحت شدیم چند لحظه ای ایستادم و به حمید گفتم: «نه هنوز تموم نشده فکر کنم به آزمایش دیگه هم باید بدیم، کلاس ضمن آزمایش باید بریم اینها برای عقد لازمه حمید که سر از پا نمیشناخت :گفت نه بابا لازم نیست همین جواب آزمایش رو بدیم ،کافیه زودتر بریم که باید شیرینی بگیریم و به خانواده ها این خبر خوش رو بدیم حتماً اونها هم از شنیدنش خوشحال میشن شانه هایم را بالا انداختم و :گفتم «نمی دونم شاید هم من اشتباه میکنم و شما اطلاعاتتون دقیق تره!» 0000 قديمها که کوچک بودم یکسره خانه عمه بودم و با دختر عمه ها بازی میکردم ولی بعد که بزرگتر شدم و به سن تكليف رسیدم خجالت می کشیدم و کمتر میرفتم حمید هم خیلی کم به خانه ما می آمد، ولی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 از وقتی که بحث وصلت ما جدی شد رفت و آمدها بیشتر شده بود، آن روز هم قرار بود حمید با پدر و مادرش برای صحبتهای نهایی به خانه ما بیایند. مشغول شستن میوه ها بودم که پدرم به آشپزخانه آمد و پرسید: «دخترم اگر بحث مهریه شد چی بگیم؟ نظرت چیه؟ روی این که سرم را بلند کنم و با پدرم مفصل درباره این چیزها صحبت کنم نداشتم گفتم «هر چی شما صلاح بدونید ،بابا پدرم خندید و :گفت: «مهریه حق خودته، نظری نداریم، دختر باید تعیین کننده مهریه باشه، کمی مکث کردم و :گفتم پونصد تا چطوره؟ شما که خودتون میدونید مهریه فامیلای مامان همه بالای پونصد سکه است پدرم یک نارنگی برداشت و گفت: «هر چی نظر تو باشه ولی به نظرم زیاده»، میوه ها را داخل سبد ریختم و مشغول خشک کردن آنها ،شدم گفتم: «پس میگیم سیصد تا ولی دیگه چونه نزنن پدرم خندید و :گفت مهریه رو کی داده کی گرفته!». جلوی خنده ام را به زور گرفتم نگاههای پدرم نگاه غریبی بود، انگار باورش نمیشد با فرزانه کوچکی که همیشه بهانه آغوش پدرش را می گرفت و دوست داشت ساعتها با او همبازی شود صحبت از مهریه و عروسی میکند همه چیز را برای پذیرایی آماده کرده بودم اولین باری نبود که مهمان داشتیم ولی من استرس زیادی داشتم چندین بار چاقوها و بشقابها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._