eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️بسم الله الرّحمن الرّحیم ❤️ 🌺✋هر روز یک سلام به حضرت جانان ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ تک تک گلبرگ‌هاے گلم را به یاد عطر وجودتان مے‌بویم مشامم آکنده میشود از این رایحه‌ے بهشتے و لحظاتم مالامال مے‌گردد از حس حضورتان گل خوشبوے هستے دیدنتان آرزویم است متی تَرانا وَ نَراک ✋🌼 🌺السلام علیک حين تصبح وتمسی 💚اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنّصر _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
❤️ شهید احسان حدائق در سال 1340 در شهر شیراز متولّد شد و تحصیلات را با موفقیت گذراند.ارتباط این جوان انقلابی با پایگاه انقلاب، مسجدقبا«آتشی‌ها» تا آخرین روزهای عمر پر برکتش به عنوان یک مکان انس و شناخت ترک نشد.شروع جنگ تحمیلی دو بار به جبهه عزیمت نمود. اوّلین بار در عملیات طریق القدس شرکت نمود و از ناحیه‌ی بازو مجروح گردید ولی این عاشق شیفته در سفر دوّم در عملیات بیت‌المقدّس (آزادی خرّمشهر) شرکت کرد و در جریان پاکسازی نخلستان‌های ابتدای خوئین شهر در تاریخ2/ 3/ 61 با اصابت تیر مستقیم به قلبش دعوت حق را لبیک گفت و سیر سریع حرکت الهی خود را با آن همه شور شوق برای رسیدن به مقصود با بهترین صورت به پایان رساند و به درجه‌ی رفیع شهادت نائل گردید. در نهایت پیکر مطهّر شهید احسان حدائق در صحن بارگاه ملکوتی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ7 به خاک سپرده شد.تدیّن و تعبّد نسبت به اسلام عزیز، عشق و علاقه و تبعیّت محض از حضرت امام خمینی (ره) ، شجاعت فوق العاده و اخلاص در عمل، مکتوم داشتن کارهایی را که برای اسلام می‌کرد، بینش سیاسی و ذهن فعّال اطّلاعاتی و نظامی‌، راستگویی و صداقت در گفتار، تواضع، ساده پوشیدن، اهمّیت دادن به جماعت و پشتیبانی از خطّ امام . ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
وصیت نامه شهید احسان حدائق بسم‌ا…الرحمن‌الرحیم من وصیتی ندارم جز چند کلمه. در اصل می‌خواستم مطالبی را بنویسم ولی در خود ندیدم. جهت تذکر چند نکته را عرض می‌کنم: سلام مرا خدمت امام برسانید. به پدر و مادرم سلامم را ابلاغ کنید و طلب مغفرت برایم نمایید که هیچ زمانی نتوانستم فرزندی خوب برای آن‌ها باشم. نه خوب، بلکه بدتر از بد بودم. اما امید است که خدا عفوم نماید.در رابطه با نماز وروزه خدمت مادرم مطالبی عرض کردم که متذکر شوید. هر زمانی که سعادت شهادت نصیب حقیر سراپا تقصیر گردید، اگر ذکر و صحبتی از من به میان آمد از مصایب شهید مظلوم شهید بهشتی شودهمان طور که حضرت امام فرمود: ما حتی امانت هم نیستیم ودر این گفتن امانت نفسانیت وجود دارد. امیدآن دارم که در راه خدا قطعه قطعه شوم و چیزی از این قفس باقی نماند.وحال اگر مقداری یا تمامی باقی ماند خود حضرت حق می داند که چه بکند و به مادرم بگویید که چیزی که در راه خدا دادم پس نمی‌گیرم و نیز بگویید که گریه را بر مظلومیت امام حسین (علیه السلام) کند. تمامی برادران را تشویق به تحصیل علوم دینی کنید که امید آن دارم برادران‌مان بیش از پیش خدمت به اسلام کنند.❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
رسم است یاد شهیدان می‌کنند کارهای آن‌ها را ذکر می‌کنند من از همه شما تقاضا دارم که هیچ سخنی یا کاری که شاید شما خیال کنید من کرده‌ام نگویید و به جای این مصایب اما حسین (علیه السلام) و مصایب حسین زمان روح اللّه و سیدالشهدا انقلاب اسلامی بهشتی مظلوم قدس سره بگویید و از شهید سعید ابوالاحراری و رفقای شهید یاد نمایید. که من راضیم و اطمینان دارم که حضرت حق از تمامی ما راضی می شود از حضرت آیت اللّه العظمی منتظری پشتیبانی کنید و بر مخالفین ایشان که خیانت‌کار هستند سخت بگیرید که خدا با شماست.❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.... 🌺عنایت ویژه شهید احسان حدائق سخنران و راوی: حجت الاسلام استاد شیخ علیرضاحدائق محل_قبرشهید: حرم مطهر حضرت شاهچراغ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا غصه می‌خوری؟! ما داریم❤️ 👌بسیار زیبا و شنیدنی ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید شمع چیان .. به افق دلهای بیقرار💔 دلتون شکست التماس دعا🤲🌱🤲 حی علی الصلاه التماس دعای شهادت🕊 🦋✨☔️☔️✨🦋 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ؛ خلبانی را از 🛩🛫 ✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت را دید نظرش عوض شد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل نهم : مالقا را به بقا بخشیدیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 آخرین روزهای بودن حمید است مدام چشم هایم را می بستم و باز می کردم تا باورم بشود زندگی من همه چیزش سرجای خودش است،دلشوره هایم بی علت است این مأموریت هم مثل همه مأموریت هایی که حمید رفته بود چند روزی دلتنگی و دوری ولی بعد آن چیزی که می ماند خود حمید است که به خانه بر می گردد به خودم دلداری می دادم ولی چند دقیقه بعد گویی کسی درون وجودم فریاد می زد این رفتن بی بازگشت است! دوست داشتم تا حمید نیست یک دل سیر گریه کنم ولی اشک هایم تمامی نداشت. حمید آن روز خیلی دیر آمد، تقریباً شب بود که رسید، لباسهای نظامی تنش بود همه هم گل مالی شده بودند برای آماده سازی قبل از مأموریت به رزمایش رفته بودند تمام وسایل شخصیش را از محل کار آورده بود انگار الهامی به او شده باشد، این کار او سابقه نداشت با این که تا قبل از این حتی دوره های چند ماهه زیادی رفته بود ولی این اولین باری بود که تمام وسایلش را با خودش آورده بود، پرسیدم: «چرا این همه دیر کردی؟ اینها چیه با خودت آوردی؟ چه کاریه می ری برمی گردی دیگه، چه نیازیه که همه چی رو از محل کار جمع کردی؟». وسایل را روی اوپن کنار اتیکت ها گذاشت و گفت: «خانوم مطمئن باش دیگه به پادگان برنمی گردم من زیاد خواب نمی بینم، ولی یه خواب تکراری رو چندین و چند باره که می بینم اونم این خواب که دارم از یه جایی دفاع می کنم تمساح ها منو دوره کردن و تکه تکه 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل نهم : مالقا را به بقا بخشیدیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 می کنن ولی من تا آخر همون جا می ایستم حس می کنم تعبیر این خواب همون دفاع از حرم حضرت زینب(س) باشه». این خواب را قبلا هم برایم تعریف کرده بود،چهره خسته ولی چشمان پر از شوقش تماشایی بود،هر چه می گذشت این چشم ها دست نیافتنی تر می شد گفتم:« خبری شده؟چشمات داد می زنه خیلی زود رفتنی هستی ،از اعزامتون چه خبر؟» نگاهش را از من دزدیدو داخل اتاق رفت که لباس هایش را عوض کند،گفت:«باید لباس هامو بشورم احتمال زیاد پنج شنبه اعزام می شیم». تا این را گفت دلم هری ریخت، بعد کنسل شدن پروازشان یکی دو روز راحت نفس می کشیدم ولی باز خبر رفتنش بی تابم کرد سیب زمینی هایی که پوست کنده بودم را داخل ظرف شویی ریختم و به اتاق رفتم ،لحظات سختی بود، از طرفی دوست داشتم حمید باشد تا به اندازه تمام نبودن هایش نگاهش کنم و از طرفی دوست داشتم حمید نباشد تا در خلوت و تنهایی به اندازه همه بودن هایش گریه کنم ! به زور راضیش کردم تا لباس ها را خودم بشورم با هر چنگی که به لباس ها می زدم دلم بیشتر آشوب می شد دور از چشم حمید کلی گریه کردم شستن لباس ها که تمام شد آنها را جلوی بخاری پهن کردم که زودتر خشک بشود بعد هم رفتم سراغ درست کردن غذا، سیب زمینی ها را داخل تابه ریختم، گویی با هر هم زدنی تمام روح و روان من هم می خورد 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل نهم : مالقا را به بقا بخشیدیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 حمید هم مثل من وضعیت روحی مناسبی نداشت چیزی نمی گفت ولی همین سکوت دنیایی از حرف داشت،راهش را انتخاب کرده بود ولی مگر می شد این دل عاشق را آرام کرد از هم دوری می کردیم در حالی که هر دو می دانستیم چقدر این جدایی سخت و طاقت فرساست به چند نفری زنگ زد و حلالیت طلبید این حلالیت گرفتن ها و عجله برای به سرانجام رساندن کارهای نیمه تمام خبر از سفری بی بازگشت می داد هیچ مرهمی برای دل عاشقم پیدا نمی کردم. چند دقیقه که گذشت حمید به آشپزخانه آمد و روی چهارپایه نشست با این که مشغول آشپزی بودم سنگینی نگاهش را حس می کردم بغض کرده بودم سعی می کردم گریه نکنم و خودم را عادی جلوه بدهم تا کنارم ایستاد و نگاهش به نگاهم گره خورد دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم با گریه من اشک حمید هم جاری شد. دستم را گرفت و با صدای لرزان پر از حزن و دلتنگی در حالی که اشک هایم را پاک می کرد گفت:«فرزانه، دلم رو لرزوندی ولی ایمانمو نمی تونی بلرزونی!». تا این جمله را گفت تکانی خوردم، با خودم گفتم: «چکار داری می کنی فرزانه؟ تو که نمی خواستی از زنهای نفرین شده روزگار باشی پس چرا حالا داری دل همسرتو می لرزونی؟» نگاهم را به نگاهش دوختم به آرامی دستم را از دستش کشیدم و گفتم :«حمید خیلی سخته، من بدون تو روزم شب نمیشه، ولی نمی خوام 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل نهم : مالقا را به بقا بخشیدیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 یاریگر شیطان باشم ،تو رو به امام زمان(عج) می سپارم، دعا می کنم همه عاقبت بخیر بشیم». لبخند روی لب هایش نشست لبخندی که مرهم دل زخمی ام بود کاش می توانستم این لبخند را قاب کنم و به دیوار بزنم و تا همیشه نگاهش کنم تا ایمانم از سختی روزگار متزلزل نشود، این حرف ها هم حمید را آرام کرد و هم وجود متلاطم مرا به ساحل آرامش رساند، گفت:«یادت رفته تو بهترین روز زندگیمون برای شهادتم دعا کردی؟».پرسیدم:«چطور؟ روزهایی که پیش تو بودم همه قشنگ بوده کدوم روز منظورته؟». گفت:«یادته سر سفره عقد بهت گفتم دعا کن آرزوی من برآورده بشه من همون جا از خدا خواستم زودتر شهید ،بشم تو هم از خدا خواستی دعای من هر چی که هست مستجاب بشه». شبیه کسی که سوار ماشین زمان شده باشد ذهنم به لحظات عقدمان پر کشید روزی که حمید شناسنامه اش را جا گذاشته بود خیلی دیر رسید ولی حالا خیلی زود می خواست برود! باید خوشحال می بودم یا ناراحت؟برای نبودنش پیش خودم دعا کرده بودم یا برای جدایی و آسمانی شدنش؟ شام را که خوردیم گفتم:«عزیزم خسته ای برو دوش بگیر»،در تمام دقایقی که حمید مشغول استحمام بود به جمله اش فکر می کردم، جمله ای که من را زیر و رو کرده بود، با خدا معامله کردم، دیگر 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم. 🌷🌷🌷🌷سلام خدا بر شهداء ***شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند حیا داشتند؛ ریا نداشتند رسم داشتند؛ اسم نداشتند ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 🌿همتا هم نداری که وقت نبودنت به دلم وعده بدهم شاید " مثلش " را پیدا کنم ! آقای بی همتای من بیا 🌸یک روز می افتد ؛ آن اتفاق خوب را می گویم … من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛ 🍃هر روز یک سلام به جانان 🍃 ✋🌼السلام علیک یا صاحب الزمان اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️ احمد رضا احدي بيست و پنجم آبان ماه سال 1345 در شهرستان اهواز و در خانواده اي مذهبي و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش درجه دار ارتش و مادر وي خانه دار بود. در شش سالگي وارد دبستان شد و مراحل تحصيل ابتدايي را با موفقيت کامل و احراز رتبه هاي اول طي کرد. دوره راهنمايي را نيز با معدل هاي 19 و 20 گذراند. در اين هنگام با شروع جنگ تحميلي همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خويش شهرستان ملاير بازگشت و تحصيلات متوسطه را در رشته علوم تجربي در دبيرستان دکتر شريعتي این شهرستان پي گرفت و سرانجام در سال 1363 موفق به کسب مدرک ديپلم شد. سال دانشگاه ها را در کل کشور و در همه رشته هاي انتخابي بدست آورد و از اين پس در رشته خپزشکي دانشگاه شهيد بهشتي تهران به ادامه تحصيل پرداخت.نخستين بار در عمليات رمضان در سال 1361 شرکت جست و در اين نبرد مجروح شد.سرانجام پس از شرکت فعال در عمليات کربلاي 5 و مجروحیت از ناحیه پا، بلافاصله برای جمع آوری اطلاعات برای عملیات بعدی روانه جبهه شد و در شب دوازدهم اسفند ماه سال 1365 همراه تني چند از همرزمانش از جمله مجيد اکبري در درگيري با کمين هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
نامه شهید نگذارید حرف امام به زمین بماند همین حدود یك ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالی بخواهید. والسلام كوچكترین سرباز امام زمان(عج) احمدرضا احدی
عمه ها آمده بودند و خانه مان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاق ها با نگاهم احمدرضا را دنبال می کردم، وسایلی را جمع می کرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع می کنی؟» آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچه ها می روم». با ناراحتی گفتم: «امشب عمه ها هستند نمی خواد بری.» لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم. از کمان نگاهش قصدش را خواندم. رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا می رود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیله ی ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می کردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید! گفتم: «مادر مگر می خواهی شهید شوی که می گویند شفاعت شفاعت ...» لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچه های جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.» همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکه ای از وجود خودم می دانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهره ای تابان و شوقی وصف ناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق
28.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگو با مادر شهید احمد رضا احدی❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷