eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.3هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
24 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
(کردستان) موقع وردی به ایران نزدیک می شد. براي گروه انتظامات و دوستانش انتخاب شده بودند. بعد از ورود ، شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت. این چند ماه مدام در فضای کمیته و و ... بود. حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید. خبر رسيد به آشوب کشيده شده، پيامي صادر کردند: به ياري برويد. با شنیدن پیام ديگر ســر از پا نمي شناخت. ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام ) با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل ايستاد. بعد هم داد مي زد: ، بيا بالا، ...!!! ساعت چهار عصر ماشين پر شد. و به سمت حرکت کردیم. نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان وقتي بچه هاي ما را ديد گفت: فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم: آقاي . اما گفت: چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم. من كه فرماندهي بلد نيستم. بعد با صحبت هایی که شد را به عنوان انتخاب کردند. .
( وصـال) عصر روز يڪشنبہ پنجاه و نه بود. همہ بچہ ها را جمع ڪرد و گفت: برادرها، امشــب با يارے خدا براے آزادسازے اشغال شده حرڪت مي کنيم. هم معاونت اين عمليات را بر عهده دارند. شاهرخ اون چند روز خيلے تغيير ڪرده بود.هميشہ داشت. موهاش بہ هم ريختہ بود. مرتب هم با بچہ ها مي ڪرد و مےخنديد اما حالا ! سر بہ زير شدہ بود و ذڪر مے گفت. رفتہ بود و پوشيده بود. هم متوجہ تعقیرات اون روز شده بود. براے لحظاتے در چهره خيره شد. بعد بہ من گفت: از حلاليت بطلبيد، اين چهره نشون ميده ڪہ شده، مطمئن باشيد ڪه مي شہ ! شب ، آزاد سازی شروع شد. بچه ها بی وقفہ در حال مبارزه بودند. ســاعت صبح بود. ســنگرها و خاڪريزها تصرف شده بود.نيروے هم نبود. هر لحظہ احتمال داشت ڪہ همگے محاصره شويم. ســاعتے بعد احساس ڪردیم زمين می لرزد. عراقے به ســمت ما مي آمدند. تا چشم ڪار مي ڪرد بود ڪه به سمت ما مي آمد. ســنگر ما ڪلا روے هم شــش گلولہ - داشــت اما چند برابر آن مي آمد. هر گلوله براي چند ؟!! ترسيده بودم با آرامش گفت: چرا ترسیدی ؟! بخواد ما مي شيم. ســاعت نه صبح بود. دشــمن مرتب شــليڪ مي ڪردند. فاصله با ما ڪمتر از بود. در حال زدن آرپےجے بود. پرسيد چقدر گلولہ داریم ؟! گفتم: این آخرے بود . گفت: توے اون یڪے سنگر یڪے هست. برو بیار. هنوز چند قدمی دور نشده بودم ڪہ صدایے شنیدم. چیزے ڪہ دیدم باور نمے کردم. ...