eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
640 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️✅ابوبکر🔥 و عمر🔥🔥 و عثمان🔥 نه تیری انداختند نه نیزه ای 💢قالَ مولانا الأَمِيرُ الْمُؤْمِنِين صلوات اللّه علیه: إِنَّهُ لَيْسَ رَجُلٌ مِنَ الثَّلَاثَةِ لَهُ سَابِقَةٌ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ لا عناءَ مَعَهُ في جَمِيعِ مشاهِدِهِ، فَلا رَمى بِسَهْمٍ وَ لَا طَعَنَ بِرُمْحٍ وَ لَا ضَرَبَ بِسَيْفٍ جُبْناً وَ لُؤْماً وَ رَغْبَةً فِي الْبَقَاء 🔴🚩 حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه: هیچ کدام از آن سه نفر (ابوبکر و عمر و عثمان) سابقه نیک و تحمل سختیها با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را در همه جنگهایش نداشتند. آنان بخاطر ترس و پستی و تمایل به زندگی نه تیری انداختند و نه نیزه ای زدند و نه شمشیری کشیدند منابع📚، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 700 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏30، ص: 323 مدينة المعاجز، ج‏2، ص: 87 خدا قوت پهلوانان😂😂 بر عمر و عمری دوست لعنت ✌🏻 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔻آفت های صمیمیت (سخنان ناروا و واژه های ناخوشایند) ▼ تویی! وقتی کسی به خاطر گناهش احساس گناه می کند، این جمله را می گوید و می خواهد برای کم کردن احساس گناه خود، تقصیر را به گردن دیگران بیندازد. سعی کنید اگر اتفاق ناخوشایندی برای شما پیش آمد، به دنبال موضوعی برای شوخی باشید؛ البته باید این کار را در موقعیتی مناسب انجام دهید تا نتیجه عکس ندهد. گاهی هیچ کس در پیش آمدن مشکلات مقصر نیست، مطمئن باشید چند ماه بعد به این مشکلات می خندید
💞💞💍💍💞💞 ❣ازدواج با زنان مطلقه مختلفی درباره ازدواج با دختران و پسرانی که یکبار طلاق را چشیده اند وجود دارد. اما باید در این زمنیه به چند نکته مهم توجه کنیم. 1- در این نوع از ازدواج ها باید چند برابر و با بیشتر باشد. 2- باید از دو طرف تحقیق کاملی صورت بگیرد درباره اینکه چرا طلاق افتاده است . 3- از افرادی که در این ماجرا نفع نبوده و از همه ماجرا هم خبر دارند نیز جامعی صورت بگیرد. ....
🔁والدین، وظیفه دارند «انتخاب کردن» را به فرزندانشان بیاموزند... ↩️شما دائم برای فرزندتان تصمیم گیری نکنید یا نظرتان را به او تحمیل نکنید. زیرا او باید در سالهای آینده، تصمیم ها و انتخاب های مهمی داشته باشد، مثل انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب همسر و... ↩️البته کودک در سن زیر پنج سال، قدرت تصمیم گیری و انتخاب محدودی دارد و اگر تعداد گزینه ها زیاد شود، او قدرت انتخاب کردن ندارد. ↩️تعداد انتخابهای کودک را محدود کنید تا قدرت تصمیم گیری پیدا کند و انتخاب کردن را یاد بگیرد. مثلا باید در سن زیر پنج سال، دو گزینه به او پیشنهاد دهید تا بتواند یکی از آنها را انتخاب کند. به عنوان مثال، موقع رفتن به مهمانی، دو لباس مناسب مهمانی از کمد خارج کنید، تا او یکی را بتواند انتخاب کند. ‍
۶ 💢کسی که عاشق خودش باشد ارتباطش را کنترل می‌کند یعنی با هر چیزی ارتباط برقرار نمی‌کند. 💢فقط انتخاب‌هایی می‌کند که با حرکت انسانی او تطبیق داشته باشند.
4_6037417167002012558.mp3
20.83M
۶ 👱‍♂ توجه به ارتباطات و انتخاب ها 🎶
۶ 🍀یکی از مجاهدت‌های در حال حاضر، تشکیل خانواده است. خداوند می‌خواهد با شیعیانی که محض رضای خدا ازدواج کرده و فرزند می‌آورند، نسل آخرالزمان را تشکیل دهد‌. 🧔🏻🧕🏻 ⚠️شخصی که قصد ازدواج دارد باید بداند، روحیات او و روحیات همسرش در فرزند آینده‌شان تاثیرگذار خواهد بود. اگر چیزی را در بچه نمی‌پسندید، باید قبل از ازدواج و بچه‌دار شدن آن را در وجود خود نیز برطرف کنید.❗️ پس ما با انتخابمان، خودسازی و نگاه به خود سرنوشت فرزندمان را رقم می‌زنیم. 👼🏻 و این نقطه آغاز انسان است... !!🌱 ✨از نگاه قرآن انسان هم دارای حرکت و سیر و هم دارای هدف است. اگر این مهم فراموش شود، مساوی با خودفراموشی است. زیرا به حقیقت حرکت و هدف فکر نکرده و خود را تا محدوده قبر ⚰می‌بیند، و تمام تلاش‌ها محدود به این دنیا شده و دیگر خود را موجودی بی‌نهایت نمی‌بیند. 💎حرکت انسان حرکتی روحی است، که مرکبی به نام بدن در این دنیا او را همراهی می‌کند. و آنچه به جهان دیگر انتقال داده می‌شود خود ما هستیم. و درواقع چیزی که سنجیده می‌شود روح و❤️ قلب انسان است. (بقره،۲۳۶) و آن چیزی که تحول‌ساز و سرنوشت‌ساز است تحولات روحی و کسبیات روح است. 😇 از اینجا برداشت می‌شود که دین نه تنها با دنیا ارتباط دارد، بلکه از آنجا که دنیا باید در اختیار آخرت به کار گرفته شود، دین در ریزترین اعمال دنیوی نیز اظهار نظر می‌کند. 👌🏻 💐خوشبختی و سعادت افراد به کیفیت شکل گیری روح و تحولات روحی او بستگی دارد. منظور از انسان خوب و انسان بد نیز، مربوط به کسبیات روح افراد است. 👈🏻طبق گفته قرآن📖 کسی که روح سالمی دارد، فرد سعادتمندی است. و اما روح سالم به چه معناست ؟!🧐 یعنی روح انسان در مدت زندگی پیوندی با دروغ‌ها، امور باطل، امور ناحق، عقاید غلط و منحرف نداشته باشد. 😣❌ بیماری از چه طریقی وارد قلب انسان می‌شود؟! از طریق ارتباطات 👥، یعنی ارتباطات از آن جهت که شخصیت انسان را شکل داده و روح او را می‌سازد، کلید🔑 سعادت و شقاوت انسان است. 🔅حال کسی که خودش برای خودش مهم است و خود را به اندازه ابدیت (و نه تا محدوده قبر) دوست دارد، و اطرافیان را نیز با همین دید می‌نگرد؛ طبق فرموده قرآن به خود و دیگران خیانت نکرده.✔️ و به تبع این نگرش تمامی ارتباطات و انتخاب‌های خود را کنترل می‌کند. مانند پنداری که پدر و مادر برای طول عمر فرزند تازه متولد شده خود دارند 🤱🏻و از کودکی با آینده‌نگری به فکر سال‌های طولانی زندگی او هستند. 💰💉💊 👈🏻و لذا انسانی در دنیا دائما به تفکر و محاسبه راجع به آینده احتمالی مشغول است، حتما باید به آینده قطعی خود نیز توجه ویژه داشته باشد. و اگر چنین دیدگاهی نداشته باشد و به ارزش واقعی خود واقف نباشد، ارتباطات و انتخاب‌های خود را کنترل نکرده و در بی اهمیتی به سر می‌برد. ⚠️💢
⭕️ عليه السلام لذت ببرند ✍پیامبر صلوات الله علیه و آله فرمودند: "اي علي! از ياري رساندن به كساني كه شنيده اند من تو را دوست دارم و تو را به خاطر من دوست دارند و به اين وسيله به خدا نزديكي مي‌جويند، دست مكش؛ 👈 آنها كساني هستند كه بهترين محبّت‌ هاي خالصانه را به تو تسليم كرده اند؛ 👈 و تو را بر پدران و فرزندان خود برتري داده؛ 👈 و راه تو را انتخاب نموده اند؛ 👈و همه ناراحتي‌ها و گفتارهاي تلخ نيش دار و درد ناكي كه در راه دوستي با ما تحمّل مي‌كنند، را بر خود هموار كرده اند. ⭐️ پس براي آنها دلسوز باش و فقط با آنها دوستي كن؛ چون خداوند متعال به وسيله دانايي اش، آنها را از ساير مردم براي ما انتخاب كرده؛ و آنان را از طينت ما آفريده و سرّ ربوبيت، عبوديت، ولايت و محبّت را در دل ايشان جاي داده؛ 👈و قلوب آنها را همراه معرفت حقّ ما كرده؛ و دل هايشان را فراخ و گسترش داده؛ و شرح صدر به آنان عطا فرموده؛ و از چنگ زنندگان به ريسمان ولايت ما قرارشان داده است. 👈آنها مخالف ما را بر ما برنمي گزينند، حتّي اگر دنياي آنها در معرض خطر قرار گيرد و حاكم بر عذاب كردنشان مداومت ورزد. خداوند دست‌هاي آنان را در دست هم مي‌گذارد و بين آنها الفت بر قرار مي‌كند. 👈راه هدايت را در پيش پاي آنها مي‌گذارد تا خود را از گمراهي حفظ كنند، در حالي كه ساير مردم در گمراهي و خواهش نفساني گيج مانده و راه چپ و راست خود را نمي شناسند. و از ديدن حجّت و نشاني پروردگار و آنچه از نزد او آمده محروم اند و با خشم خداوند، صبح را شام مي‌كنند. ⭐️ولي شيعيان تو در راه حقّ صحيح اند، با كساني كه در راه مخالف آنها هستند، انس نمي گيرند. دنيا از آنان نيست و آنان هم از دنيا نيستند. 👈آنها چراغ‌هاي رفع تاريكي هستند. منبع 📕فضایل شیعه .حدیث هفدهم 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
بعد از 1400 سال هنوز صورت حضرت زهرا صلوات الله علیها کبود و خونین است 😭😭😭 ◾️سید مرتضی فیروزآبادی نقل می کند: هنگامی که در تالیف کتاب فضائل الخمسه من الصحاح السته (فضائل پنج تن آل عبا از شش کتاب معتبر اهل تسنن به نام صحاح سته) به مبحث کتک زدن عمر بن خطاب به حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) رسیدم در منابع و مصادری که نزدم بود جستجو کردم ولی عبارت صریحی پیرامون کتک زدن عمر از کتب خاص و درجه اول اهل سنت که نزدم بود؛ نیافتم. سپس آن شب خوابیدم و در عالم رویا سرورمان حضرت زهرا (صلوات الله علیها) را دیدم که خطاب به من صدا زد: پسرم مرتضی! گفتم: بله فرمود: آیا دلیل و نشانه ای بر ضربه عمر به من می خواهی؟ گفتم: بله پس حضرت زهرا صلوات الله علیها گوشه ای از صورت شریفش را آشکار کرد در حالی که بر اثر ضربه سرخ و خونین بود 😭😭😭 سید مرتضی فیروزآبادی گوید شروع کردم به گریه کردن و در اثر گریه از خواب پریدم و گریه مرا گرفت بر جده ام حضرت زهرا صلوات الله علیها 📓سلوا فاطمة عن مصائبها (هاشم آل قطيط) ص 618 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قسمت‌بیست‌و‌سوم #نم‌نم‌عشق یاسر نمازم که تموم شد گوشیمو از جیبم درآوردم.. روی اسم مهسو
* 💞﷽💞 ‍ یاســر به ساعت نگاه کردم...چهاربود و هنوز اینا آماده نبودن.امان از این خانمها... ازپله ها پایین رفتم..مامان وسط سالن پذیرایی حاضروآماده ایستاده بود... _مامان این یاسمن کجاست؟چقدلفتش میده؟ صداش از پشت سرم اومد +چته هی غرغرمیکنی؟اومدم بابا.بریم... دستامو رو به آسمون بلند کردم و گفتم _خدایا خودت به خیربگذرون...بریم سوارماشین شدیم و به راه افتادیم. تقریبا نزدیکای خونه ی مهسواینا بود که گوشیمو برداشتم و بامهسوتماس گرفتم _سلام مهسو +سلام _آماده این؟ +آره من آمادم.مامانمم الان میاد. _باشه پنج دقیقه دیگه دم خونتونیم. +باشه.رسیدی یه پیام بده. _باشه فعلا یاعلی +بای بای و... +چیشد داداش؟ از آینه به صندلی عقب نگاهی انداختم و گفتم _چی چیشد فضول خانم؟ +فضول خودتی.من کنجکاوم. _بعله بعله صددرصد.هیچی مامانشم میاد.خوبه؟ +ممنون سرباز.آزادی _من پلیسم تو دستورآزادباش میدی؟عجب همونموقه به درب خونه اشون رسیدیم.پیاده شدم و زنگشون رو زدم.. +سلام.بفرماییدداخل. _نه دیگه دیرمیشه ممنون.فقط عجله کنین. +اومدیم. بعد از یک دقیقه مهسو ومادرش ازخونه خارج شدن.برای چندلحظه به تیپ مهسو دقت کردم،مانتوی مشکی حریر تا روی زانو که سرآستیناش و دکمه هاوسر جیبهاش قرمز بود. وشکوفه های خیلی ریز قرمز روی لباس کارشده بود.. شلوار مشکی دمپا با کفش پاشنه بلند پوشیده بود.وظاهراکیفش ست کفشاش بود.و روسری مشکی قرمزی رو هم به صورت زیبایی سرش کرده بود.خداروشکر موهاشو بیرون نریخته بود.و آرایش هم نداشت.بجز خط چشم.که فکر میکنم هردوش به احترام حضورمادرم بود. سلام و احوالپرسی کردیم و مادرم با اصرارفراوان مهسو رو به جای خودش روی صندلی جلو نشوند.و پشت سر هم میگفت و هردفعه هم من و مهسو خندمون میگرفت ازاین تاکیدمکرر حضرت مادر...😅 مهسو تیپ متفاوت یاسر توجهم رو به خودش جلب کرده بود.توی این چندروز دقت کرده بودم که دقیقامثل خودم به آراستگی ظاهرش اهمیت میده.شیک و تمیز. تیپ صبحش هم خیلی متعجبم کرد...اصلاتوقع تیپ اسپرت ازش نداشتم.درست مثل الان که کت و شلوار نپوشیده بود. یه پیرهن یقه مردونه پوشیده بود و روش یه بافت پاییزه ی کرم شکلاتی و شلوار کتون شکلاتی رنگ و کفش کالج شکلاتی رنگ که نخ نمای کرم رنگ داشت... به پیشنهاد یاسر قراربود اول بریم خونه روببینیم بعد بریم تیراژه و مبلمان و سرویس چوب رو سفارش بدیم. خونه ای که یاسرمیگفت همون اطراف بود.بیست دقیقه بعد روبه روی یه برج بیست طبقه ایستاد. بیرونش که خوب بود. ازنگهبانی گذشتیم وخواستیم وارد آسانسوربشیم. دقیقا همون چیزی که ازش میترسیدم. همه واردشده بودن ولی من هنوز نرفته بودم +مهسوچرانمیای؟ _چیزه....میشه باپله بیام؟ +پللله؟نوزده طبقه رو؟😳 حالت چهره ام رو مظلوم کردم و گفتم _من ازآسانسوروحشت دارم... یاسر دکمه ی طبقه نوزده رو زد و گفت +شما برید مام الان میایم و کلید رو به یاسمن داد وقتی آسانسور حرکت کرد دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت... +مگه نمیترسی؟پس بریم. به دستش نگاهی کردم و دستمو توی دستش گذاشتم... بازهم همون لرزش سر عقد رو حس کردم...انگار به دستای من حساسیت داشت این بشر... وارد اون یکی آسانسور شدیم... دکمه ی طبقه روزد پشت سرم ایستاد ومنوبه خودش نزدیک کرد ودستاش رو روی چشمام گذاشت آروم دم گوشم گفت +وظیفه ی یه محافظ اینه که حتی توی آسانسورم نزاره تودلت آب تکون بخوره... لبخند ملیحی روی لبم نشست... ادامه دارد لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قست‌بیست‌وچهارم #نم‌نم‌عشق یاســر به ساعت نگاه کردم...چهاربود و هنوز اینا آماده نبودن.ام
* 💞﷽💞 ‍ یاسر به محض توقف آسانسور دستام رو از روی چشمهای مهسوبرداشتم و سریع خارج شد... نفسم رو مثل فوت بیرون فرستادم و دستامو روی چشمام کشیدم و از آسانسور بیرون اومدم. درب خوبه باز بود‌کنارایستادم تامهسواول واردبشه. _بفرمایید. هردومون واردشدیم .درب رو بستم و سلام کردیم. _خب خانوما.اینم کلبه ی درویشیه ما.بفرمایید بشینید تاوسایل پذیرایی روبیارم همه بااعلام مخالفتشون مبنی بر صرف چای وشیرینی من روهم منصرف کردن. کنار مهسورفتم مشغول دیدن اتاقهابود. +یکم کوچیکه،ولی خب برادونفرکافیه.فقط...حیف که دوتااتاق داره. _خب یه اتاق خواب یه اتاق هم برای کارای من.ممکنه همونجاهم بخوابم . عملااون یکی اتاق برای شماست خانم. +اهااا.ولی درکل معماریش شیک و قشنگه.به دلم نشست نگاهی بهش انداختم و آروم گفتم _منزل خودتونه دیگه... چشمکی زدم و به سمت مامان اینارفتم تانظراوناروهم بدونم... مهسو این انگار امروز یه چیزیش میشه ها... یه باردستمومیگیره،یه بار چشامومیگیره،یه بار اینجورچشمک میزنه... وای خدا خودت رحم کن...این بشر خله،منو خل نکنه بایدکلاهموبندازم هوا.. وارداتاقی که قراربود برای من باشه شدم... نورگیرو دلباز بود.اصلا محیط خونه اش خیلی معنوی بود.یه حالت آرامش خاصی توش ساکن بود.یعنی ممکنه بخاطر دکوراسیون و فنگ شوییش باشه؟ آره حتما همینه... یه تخت خواب یک نفره فقط توی این اتاق بود.. معلوم بود که ازاین اتاق استفاده نمیکنه... پس جریان دکوراسیون و فنگ شویی هم تعطیله...چون عملا شی خاصی توی این اتاق نبود...پس منبع این آرامش کجاست؟ ابرویی بالاانداختم و به طرف جمع برگشتم. قرارشد حالا که خونه رودیدیم بریم مرکزخرید و قسمت سخت وحساس ماجرارروشروع کنیم. خرید اسباب منزل.. * _یاسمن‌جان‌عزیزم...تخت خواب مشکی خوشم نمیاد...چه گیری دادی به رنگای تیره خواهرخوبم؟ ++عی بابا...من چه میدونم.مگه چندبارجهیزیه عروس دومادگرفتم که بلدباشم. +آبجیه گلم یه دودقیقه بروپیش مامان اینا من بامهسوکاردارم. _چرافرستادیش رفت.بچه گناه داره.. +نه باباچیش گناه داره؟جهاز من و توئه ،اون نظر بده؟ چشاموگرد کردم و نگاهش کردم _بگو که برای انتخاب تخت خواب نیومدی؟ +من اهل دروغ نیستم.خب چه رنگی میخوای بگیریم؟ بابهت نگاهی بهش انداختم که باخنده گفت _نتررررس...کارازمحکم کاری که عیب نمیکنه...میکنه؟ و دوباره چشمکی زد و دستمو به دنبال خودش کشید... بعد از یک ساعت گشتن و سر و کله زدن با یاسرخان بالاخره سر یه سرویس خواب ام دی اف سفید فیروزه ای به توافق رسیدیم... واقعا قشنگ بود. بعدازسفارش سرویس خواب رفتیم سراغ قسمت مبلمان و یک دست مبلمان یازده نفره سفیدطلایی سلطنتی سفارش دادیم. بعداز اتمام خرید به سمت رستوران رفتیم و با تنی خسته هممون رسما ولوشدیم... ... ادامه دارد.... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قسمت‌بیست‌و‌پنجم #نم‌نم‌عشق یاسر به محض توقف آسانسور دستام رو از روی چشمهای مهسوبرداشتم
* 💞﷽💞 ‍ ‍ یاسـر ساعت ۱بعدازنصف شب بود....و من هنوزخواب به چشمام نیومده بود... توی این چند روز گذشته من و مهسو و تقریبا کل افرادخانواده در به در درگیر خرید وسایل موردنیازبودیم... فردا عصر مراسم عقد ما وعقد امیرحسین اینا توی محضربرگزارمیشد . تصمیم گرفته بودیم هردومراسم رو یک جا برگزارکنیم و باهم بگیریم تایکم شلوغ پلوغ تر بشه و دخترا زیاد احساس غربت نکنند. کلافگی رهام نمیکرد.ازسر شب بی قراروکلافه بودم...استرس داشتم... دلم نمیخواست پرونده ای که بهم سپرده بشه خراب بشه...و ازهمه مهمتر... صدای ویبره گوشیم رشته ی افکارم رو پاره کرد.. روی تخت نیم‌خیزشدم و گوشیم رو ازروی عسلی کنارتخت برداشتم... مهسو بود...از فکراینکه ممکنه اتفاقی افتاده باشه هول ورم داشت و سریع دکمه ی اتصال رو زدم... باشنیدن صدای هق هق خفه اش نفس تو سینم حبس شد... از سرجام بلند شدم و ایستادم... _الو؟....مهسو؟چی شده؟ +الو....یاسر _چیه مهسو؟اتفاقی افتاده؟حرف بزن...چراگریه میکنی... +نه...نه... _پس چی؟گریه نکن و آروم بگو کمی مکث کرد تا آروم تربشه... +من...من استرس دارم..میترسم... _ازچی؟ +اگه‌منوبکشن؟مامان باباموبکشن؟واااای یاسر ...چی میشه؟ سکوت کردم و بعدازکمی مکث گفتم _یادت مونده حرف توی آسانسور؟نمیذارم اتفاقی بیوفته که آب توی دلت تکون بخوره.وظیفه ی من اینه که ازشماهامحافظت کنم مهسو.لطفا آروم باش.همه چی رو هم به مابسپار.ازهمه مهم تر...تو خداروداری مهسو.. +اون که خدای شماهاست...نه من...من ازخدای شماچیزی نمیدونم.. لبخندی زدم و گفتم.. _ خدای توهم هست...... جواب میده بهت...امتحان کن.. کمی بعد خداحافظی کردیم و تماس قطع شد.. به رخت خوابم برگشتم و به این فکر میکردم که اون نگران کشته شدن همه بود الا یه نفر.... اونم من... مهسو حرفهاش توذهنم تداعی میشد...مثل خوره افتاده بود به جونم...یک لحظه رهام نمیکرد.. «خدای توهم هست...کافیه ازش بخوای» و این یک جمله هی توی سرم اکومیشد... مشتموبالابردم و محکم روی میزآرایشم کوبیدم... مستاصل شده بودم...آخه من که اصلا هیچی از خدای تو نمیدونم چجورباهاش حرف بزنم؟ وسط اتاق نشستم واز پنجره به ماه خیره شدم... تصویری از کودکیم توی ذهنم جون گرفت «+مهسوی من ،خوشگلکم...میدونی چرا اسمتومهسوگذاشتیم؟ _چرامامانی؟؟؟ +مهسو یعنی روشنایی ماه،یعنی زیبارو توام که هم خوشگلی هم مثل ماه،هروقت دوس داشتی باماه حرف بزن،اون صداتومیشنوه..اونم مثل توئه آخه...» فکر کنم دوباره باید با ماه حرف بزنم... حرفامو به ماه میگم ...اینجوری شاید خدای یاسر بشنوه... _سلام خدای یاسر...سلام ماه...منم مهسو...حال و روز این روزامومیبینی؟گرفتارم...داغونم.تنها و بی سرپناه...همه هستن و هیچکس نیست..تنهاکسی که قراره ازین به بعد باشه یاسره که اونم بخاطر شغلشه...بازم دمش گرم...غریبه است و از آشناهای خودم بیشتر مراقبمه...بگذریم..من خیلی ساله که باایناکناراومدم...اومدم ازت بخوام کمکم کنی...آخه یاسرگفت اگه ازت بخوام کمکم میکنی..جواب میدی..فقط یه چیزی میخوام...اونم این که هواموداشته باشی..همین...این کل چیزیه که ازت میخام... توی همین حال و هوا بودم که نفهمیدم کی روی زمین وسط اتاق با چشمای خیس خوابم برد.... ادامه دارد لایک❤فراموش نشه😉 _ *