💞💞💍💍
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#سوالات_پیش_از_ازدواج
سوالات زير را به عنوان چند پيشنهاد مطالعه بفرمائيد
👈#بيوگرافي خوتان را بگوئيد: (سن ، تحصيلات ، شغل ،تعداد فرزندان خانواده ، وضعيت پدر و مادر، خواهر و برادر ها، اين که چندمين فرزند خانواده است)
👈علت اينکه #تصميم به ازدواج گرفتيد چيست؟(خواست خانواده ، فشار فرهنگي يا نياز شخصي)
👈در زندگي چه #هدفي را دنبال مي کنيد؟ چند تا از سر فصل هاي مهم در آينده تان چيست؟(براي مثال گرفتن بورسيه ،موفقيت در زمينه ي ورزش و ..)
👈چه ملاک هايي براي #خوشبختي داريد؟
👈#مسائل اقتصادي همسر و خانواده ي او چقدر برايتان مهم است؟
👈بعد از ازدواج چقدر #مايل به ارتباط با خانواده ي همسرتان هستيد؟
👈دوست داريد همسرتان با خانواده ي شما تا چه #حد صميمي باشد؟
👈در تصميم گيري ها #اهل مشورت هستيد؟
👈آيا خانواده و دوستانتان در #تصميماتتان دخيل هستد؟ در آينده همسرتان چطور؟
👈اگر #اختلاف نظري بين همسر و خانواده تان ايجاد شد ،چگونه آنرا رفع مي کنيد؟
👈خانواده ي خود را #سنتي مي دانيد يا مدرن؟ مي خواهيد چطور خانواده اي تشکيل دهيد؟
👈نظرتان راجع به #مرد سالاري و زن سالاري چيست؟
👈#تکليف مديريت خانه چه مي شود؟
درزمان وقوع اختلاف نظر ، اگر با گفتگو به نتيجه نرسيديم ، چه کسي #نظر آخر را بدهد؟
👈چه عقيده اي در باره ي #مديريت اقتصادي خانه داريد؟
🔹تعريف تان از #صرفه جويي چيست؟
❣️چقدر اهل پس انداز هستيد؟
🔹چقدر دوست داريد #صاحب فرزند شويد؟
❣️در تربيت فرزندان ، چقدر #اختيارات را به همسرتان واگذار مي کنيد؟
🔹تا چه حد به #اعتقادات مذهبي پايبند هستيد؟
❣️از #نظر ديگران فرد مذهبي هستيد؟
🔹تعريفتان از #حجاب چيست؟( چادر،مانتوي پوشيده ،چادر ملي ،بلوز و شلوار و روسري و..)
در رفتار با #نامحرم چه روشي داريد؟
🔹خودتان در محل کار وخانواده ، با نامحرم چگونه رفتار مي کنيد؟
❣️از همسرتان توقع داريد #چگونه رفتار کند؟
🔹با کار کردن #خانم ها موافقيد؟ چه نوع کاري؟ (مخصوص خانم ها)
❣️دوست داريد در 'آينده شاغل باشيد؟ (مخصوص آقايان)
🔹آيا همسرتان بايد براي هر کاري از شما #اجازه بگيرد؟
❣️اهل #مطالعه هستيد يا نه ؟ اگر بله در چه موضوعاتي؟
🔹آيا #فيلم ديدن را دوست داريد؟ زيباترين فيلم هايي که تا کنون ديده ايد ،کدامند؟
❣️رابطه تان با #دنياي مجازي و اينترنت چگونه است؟
🔹اگر اهل استفاده از اينترنت هستيد، بيشتر به #سراغ چه موضوعات و سايت هايي مي رويد؟
❣️با #چت کردن چه ميانه اي داريد؟
🔹تا به حال به چه #کارهايي اشتغال داشتيد؟
❣️از کاري که مي کنيد ،#راضي هستيد؟
🔹رابطه تان با #همکارانتان چطور است؟
❣️با #جشن عروسي موافقيد؟ تا چه حد موافق خرج کردن براي مراسم هستيد
🔹آيا در باره ي #مهريه نظر خاصي داريد؟
❣️#رسم و رسوم خاصي هست که خانواده تان برايشان خيلي مهم باشد
چه نوع #تفريحاتي را دوست داريد
بعد از ازدواج با دوستانتان تا چه حد رفت و آمد مي کنيد؟
دوست داريد همسرتان اهل #معاشرت با دوستان باشد يا نه؟
اين ها بخشي از اطلاعاتي است که ما از همسر آينده مان نياز داريم اما همه ي آن نيست.# تحقيق ،مشاوره مي تواند بسيار موثر باشد. به #خدا توکل کرده و سعي کنيد بهترين انتخاب را داشته باشيد زيرا هرچند دين ما در صورت اختلاف امکان جدايي را قرار داده است اما مشکلات پس از آن به قدري زياد است که بهترین #راه پيشگيري از طلاق با انتخاب صحيح است.
حرم
💞💞💍💍💞💞 #توصیه_های_جلسه_خواستگاری ✅21.در مورد #مسائل جنسی صحبت نكنید. زنان از شنیدن صـحبـت های جنسی
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#توصیه_های_جلسه_خواستگاری
✅23.#صبور باشید. از او نخواهید همانجا به شما پاسخ گوید یا اصرار نكنید در همان جلسه تاریخ #عقد و عروسی مشخص شود. او این گونه #احساس خواهد كرد به نظر او اهمیت نمی دهید.
✅24.به زمان جلسه دقت كنید. #اجازه ندهید آنقدر طولانی و خسته كننده باشد كه تاثیرش را از دست بدهد یا #ملا ل آور گردد.
✅25.شاید همه آنچه باید، در یك جلسه خواستگاری نتوان #مطرح كرد، هیچ اشكالی ندارد تعداد جلسات خواستگاری را اضافه نمایید، #مشروط به این كه حسن نیت داشته باشید. این مطلب را با او درمیان بگذارید و #تصمیم را به عهده بزرگترها بگذارید.
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🌺ازدواج، راهحلی مناسب برای #ترمیم شکست عشقی نیست!
🔹شکست عشقی در برخی موارد، #انگیزهای قوی برای ازدواج جوانان است. درد شکست و رنج جدایی همراه با خلأ عاطفی ناشی از شکست عشقی، آنها را بر این میدارد که به ازدواج بهعنوان گزینهای برای رهایی از این درد روانشناختی فکر کنند.
🔸آنها به خود میگویند: «برای رهایی از این همه #رنج و فشار راهی جز ازدواج وجود ندارد».
چنین ازدواجهایی اغلب بدون شناخت کافی و عجولانه صورت میگیرد، به همین دلیل اغلب #دردسرساز هستند.
🔹آنها همچنین باید کمی به خود زمان بدهند تا بتوانند تجربهی تلخ قبلی را هضم کنند. کنار آمدن با تجربهی شکست، حداقل یک مدتى زمان میبرد. از طرفی، آنها زمانی میتوانند چنین #تجارب دردناکی را هضم کنند که به نقش خود در شکست رابطهی عشقی پی ببرند، احساسات خود را تخلیه کنند و #تصمیم بگیرند که اشتباهات خود را تکرار نکنند.
د‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای #قسمت_هشتاد_وششم بالبخند گفت: _حالا پیش به سوی منزل پدرخانم.
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_هشتاد_وهفتم
_.... بالاخره یه تاکسی اومد که سه تا خانم سوارش بودن.دو تا خانم بدحجاب عقب و یه دختر خانم محجبه جلو نشسته بود...
خیلی عجله داشتم ولی مردد بودم سوار بشم یا نه..در جلوی تاکسی باز شد و دخترخانم محجبه پیاده شد.بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:
_شما بفرمایید جلو بشینید،من میرم عقب.
تشکر کردم و نشستم.یه کم جلو تر دو تا خانم پیاده شدن و یه پسر بی ادب سوار شد.من از اینکه اون پسره کنار اون دختر نشست خیلی ناراحت شدم.به اون دختر نگاه کردم از شیشه ی کنارش بیرون رو نگاه میکرد.صورتش رو کامل برگردونده بود.خیلی نگذشت که شیطنت پسره شروع شد... صداش میکرد.دختره اول جوابشو نمیداد.ولی پسره دست بردار نبود.دختره بدون اینکه نگاهش کنه قاطع بهش گفت:
_کاری به من نداشته باش.
اما پسره پرروتر شد و خواست چادرش رو از سرش برداره،دختره هم ضربه ای بهش زد که در باز شد و پسره از ماشین در حال حرکت افتاد پایین.سرعت ماشین زیاد نبود و راننده هم سریع ترمز کرد.پسره چیزیش نشد ولی کارد میزدی خونش در نمیومد.چاقو شو درآورد که به دختره حمله کنه،سریع پیاده شدم که نذارم، اونم چاقو رو تو دستم فرو کرد.منم محکم به صورت پسره مشت زدم و اونم فرار کرد.راننده تاکسی و اون دختر منو بردن بیمارستان.دستم بخیه خورد.بخیه زدن دستم که تموم شد دختره اومد تو اتاق.ازم تشکر کرد.گفت
_هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردم که شما متضرر نشید ولی برای دردی که تحمل کردید و دردی که بعد از این تحمل میکنید من نمیتونم کاری کنم.امیدوارم خدا براتون جبران کنه.
تمام مدتی که حرف میزد به دیوار نگاه میکرد. حتی یکبار هم به من نگاه نکرد.خداحافظی کرد و رفت.... همونجوری که میرفت قلب منم با خودش برد.
از خدا میخواستم که برگرده ولی...برنگشت.دیگه دستم درد نمیکرد. قلبم اونقدر داغ بود که هیچ دردی رو حس نمیکردم.از اون روز تا سه ماه هر روز اون مسیر رو همون ساعت میرفتم تا شاید ببینمش.ولی دیگه ندیدمش. همیشه دعا میکردم و از خدا میخواستم که یه بار دیگه ببینمش...مادرم مدام میگفت ازدواج کن ولی دلم پیش کسی بود که حتی اسمش هم نمیدونستم..سالها گذشت ولی حس من نسبت به اون دختر کم نمیشد که بماند وقتی دخترهای بدحجاب و بی حیا رو میدیدم عشقم پررنگ تر هم میشد.
تمام مدتی که وحید حرف میزد چشمش به فرش وسط هال بود....
ولی من با تعجب نگاهش میکردم.
نمیدونم بقیه چکار میکردن ولی من محو چهره و حرفهای وحید بودم.اصلا نمیتونستم باور کنم.
-سه سال بعد اون ماجرا با پسری آشنا شدم...
که بهم گفت دختری بهش گفته،..
دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه
از اون به بعد #تصمیم گرفتم به هیچ نامحرمی #نگاه_بیجا نکنم تا #لایق دختر معشوقم بشم.
دو سال دیگه هم گذشت...
یه روز تو خیابان تصادف شده بود.پسر یه آدم کله گنده به ماشین دختر محجبه ای زده بود.با اینکه مقصر بود زیر بار نمیرفت و میگفت دختره مقصره... دختره هم کوتاه نمیومد.میگفت باید پلیس بیاد و مقصر معلوم بشه و عذرخواهی کنه. بالاخره بعد نیم ساعت کشمکش پسره با اون غرورش رفت پیش دختره و اعتراف کرد مقصره و عذرخواهی کرد.اون دختر....معشوق من بود.تعقیبش کردم.
حال عجیبی داشتم.از اینکه پیداش کرده بودم اونقدر خوشحال بودم که صدای ضربان قلبم رو میشنیدم.اما بعد از یک ساعت رانندگی وقتی دختره پیاده شد و رفت تو خونه شون خشکم زد.
دختری که عاشقش بودم و پنج سال منتظرش بودم و کلی برای پیدا کردنش نذر و نیاز کرده بودم وارد خونه پدر صمیمی ترین دوستم،محمد،شده بود...
بدتر از اینکه فهمیدم خواهر دوستمه این بود که متوجه شدم همسر دوستم هم بوده.تا مدت ها حال بدی داشتم. نمیدونستم باید چکار کنم.تا اینکه بعد شش ماه رفتم خاستگاری....
ولی سخت تر از همه ی اونا این بود که.....
ادامه دارد..
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
حرم
💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قسمت ۱۴ رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا دار
💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
.قسمت ۱۵
.
-نه پدر جان...منظور این نبود
.
مامان:پس چی؟!
.
-نمیدونم چه جوری بگم...راستش...راستش میخوام چادر بزارم
.
پدر : چی گفتی؟! درست شنیدم؟!چادر؟!
.
مامان: این چه حرفیه دخترم.. تو الان باید فکر درس و تحصیلت باشی نه این چیزها
.
-بابا: معلوم نیست باز تو اون دانشگاه چی به خردشون دادن که مخشو پوچ کردن.
.
-هیچی به خدا...من خودم تصمیم گرفتم
.
بابا: میخوای با آبروی چند ساله ی من بازی کنی؟!؟همین مونده از فردا بگن تنها دختر تهرانی چادری شده
.
-مامان: اصلا حرفشم نزن دخترم...دختر خاله هات چی میگن..
.
-مگه من برا اونا زندگی میکنم؟!
.
-میگم حرفشو نزن
.
.
با خودم گفتم اینجور که معلومه اینا کلا مخالف هستن و دیگه چیزی نگفتم
.
نمیدونستم چیکار کنم.
کاملا گیج شده بودم و ناراحت از یه طرف نمیتونستم تو روی پدر و مادر وایسم از یه طرف نمیخواستم حالا که میتونم به اقا سید نزدیک بشم این فرصتو از دست بدم
.
ولی اخه خانوادم رو نمیتونم راضی کنم
یهو یه فکری به ذهنم زد.
اصلا به بهانه همین میرم با آقا سید حرف میزنم.شاید اجازه بده بدون چادر برم پایگاه.
.بالاخره فرمانده هست دیگه
.
فردا که رفتم دانشگاه مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید:
.
تق تق
.
-بله بفرمایید
.
-سلام
.
-سلام...خواهرم شرمنده ولی اینجا دفتر برادرانه.. گفته بودم که اگه کاری دارید با زهرا خانم هماهنگ کنید.
.
-نه اخه با خودتون کار دارم
.
-با من؟!؟چه کاری؟!
.
-راستیتش به من پیشنهاد شده که مسئول انسانی خواهران بشم ولی یه مشکلی دارم
.
_چه خوب.چه مشکلی؟!
.
-اینکه.. اینکه خانوادم اجازه نمیدن چادری بشم.میشه اجازه بدین بدون چادر بیام پایگاه؟!
.
-راستیتش دست من نیست ولی یه سوال؟!شما فقط به خاطر پایگاه اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟!
.
-اره دیگه
.
_خواهرم ،چادر خیلی #حرمت داره ها... خیلی... چادر #لباس_فرم_نیست که خواهر... بلکه #لباس_مادر ماست... میدونید چه قدر #خون برای همین #چادر ریخته شده؟؟چند تا
#جوون_پرپر_شدن؟!چادر گذاشتن #عشق میخواد نه اجازه. ولی همینکه شما تا اینجا #تصمیم به گذاشتنش گرفتین خیلی خوبه ولی به نظرم هنوز #دلتون کامل باهاش نیست.
من قول میدم اون مسئولیت روبه کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با #مطالعه و #اطمینان قلبی انتخاب کنین نه به خاطر #حرف مردم.
.
ادامه دارد
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی