May 11
🔴 اسکان رایگان در قم مقدس به مناسبت شهادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
#حضرت_معصومه #حضرت_فاطمه_معصومه #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها #حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها #قم #قم_مقدس #قم_المقدسه #اسکان #اسکان_رایگان #رایگان #مجانی #شهادت_حضرت_معصومه #شهادت_حضرت_فاطمه_معصومه #شهادت_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#شهادت_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 لایو از حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) در شب میلاد سید الکریم حضرت شاه عبد العظیم حسنی (سلام الله علیه)
اللهم عجل لولیک الفرج
هدیه محضر مقدس حضرت شاه عبد العظیم حسنی سلام الله علیه صلواتی عنایت بفرمایید🌹
#حضرت_عبدالعظیم #عبدالعظیم #عبدالعظیم_حسنی #حضرت_عبدالعظیم_حسنی #حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی
#حضرت_شاه_عبدالعظیم
وصیت و سفارش مفضل بن عمر به گروهی از شیعیان!
مفضل بن عمر رحمة الله علیه میگوید: از امام صادق (سلام الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند، مردم درباره ما سه گروهند:
۱- گروهی ما را دوست دارند، سخن ما را میگویند و منتظر فرج ما هستند، ولی عمل ما را انجام نمیدهند؛ اینان اهل دوزخند!
۲- گروه دوم نیز ما را دوست دارند، سخن ما را میگویند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام میدهند، اما برای رسیدن به دنیا و دریدن مردمان. اینان نیز جایگاهشان دوزخ است!
۳- گروه سوم ما را دوست دارند، سخن ما را میگویند، و منتظر فرج ما هستند و عمل میکنند اینان از ما و ما از آنانیم.
📚بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۸۲
اللهم عجـــل لولیک الفـــرج
🛑 در هر #نمازی که میخوانم بر #ابوبکر و #عمر نفرین می کنم.
#شهادت_حضرت_زهرا_افسانه_نیست (6)
🌸 #حضرت_زهرا صلواتاللهعلیها خطاب به #ابوبکر و #عمر فرمودند:
✅ قالت : فإني أشهـد الله وملائكته أنكما أسخطنماني وما أرضيتماني ، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه...وهي تقول : والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها
🔰خداوند و ملائکه را شاهد می گیرم که شما دو نفر (ابوبکر وعمر) مرا #خشمگین کردید و #ناراضی نمودید اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات نمایم نزد ایشان از شما دو نفر #شکایت می کنم.
👈سپس حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند : ای #ابوبکر ! به خدا #قسم در هر نمازی که بخوانم تو را #نفرین می کنم.👉
📚الإمامة و السیاسة ج1 ص 31
🔥 این روایات را شیعه و سنی به صورت #صحیح نقل کردند.
🔥ما #شیعیان نیز به تبعیت از صدیقه طاهره بعد از هر نماز بر کسانی به ایشان #ظلم کردند #لعن و نفرین می کنیم.
🔥این روایات را حتی #اهلسنت نقل کردند؛ آیا شما اهلسنت نیز به #ظالمین حضرت زهرا نفرین می کنید؟!
@haram110
⚜ #فضائل | عبور #فاطمه سلامالله علیها از صراط ⚜
🔸 حضرت امام محمدباقر صلواتالله علیه از رسولخدا صلیالله علیه و آله و سلم نقل فرمودند:
🔸 هنگامی که روز قیامت فرا میرسد، دخترم #فاطمه سلامالله علیها در حالی وارد محشر میشود که بر یکی از ناقه های بهشتی سوار است و از دو پهلوی آن ناقه حریرهای بهشتی آویزان، مهار آن از مروارید تر، پاهایش از زمرد سبز، دم آن از مشک ناب، دیدگانش از دُر و یاقوت سرخ خواهد بود.
🔸قبهای از نور بر پشت آن ناقه نصب شده که درون آن از بیرون آشکار، درون و باطن آن
حاوی عفو پروردگار، و بیرون آن رحمت خدای رحیم است.
🔸 #فاطمه سلامالله علیها تاجی از نور بر سر دارد، که دارای هفتاد پایه باشد، هر پایهای از آن بوسیله یک مروارید مرصع و نظیر یک ستاره درخشان خواهد بود. از طرف راست و چپ #فاطمه سلامالله علیها هر کدام هفتاد هزار ملک خواهد بود.
🔸 جبرئيل، در حالی که مهار ناقه #حضرت_فاطمه سلامالله علیها را گرفته است، با صدای بلند خواهد گفت: چشمهای خود را ببندید تا #فاطمه دختر رسولخدا صلیاللہ علیه و آله و سلم عبور نماید.
🔸 در آن روز هیچ پیغمبر و رسول و صدیق و شهیدی نیست، مگر اینکه دیدگان خویش را میبندند، تا اینکه #زهرا سلامالله علیها از صحرای محشر عبور نماید.
🔸 هنگامی که آن بانو به مقابل عرش پروردگار میرسد، از آن ناقه فرود میآید و میگوید: پروردگار من! ما بين من و آن افرادی که در حق من ظلم نمودند و فرزندان مرا شهید کردهاند قضاوت کن.
🔸 آنگاه از طرف خدای متعال ندا میرسد، ای حبیبه و فرزند حبیب من، از من بخواه تا به تو عطا نمایم. شفاعت کن تا من بپذیرم. به عزت و جلال خودم که امروز ظلم و ستم هیچ ستمگری از نظر من محو نخواهد شد. در همین هنگام است که #حضرت_زهرا سلامالله علیها میفرماید:
🔸 بار خدایا؛ فرزندان، شیعیان، دوستان و دوستان دوستان فرزندان مرا به من ببخش!
🔸 آنگاه از طرف پروردگار جهان منادی ندا میکند: فرزندان، شیعیان، دوستان و دوستان دوستان ذریه #فاطمه سلامالله علیها کجایند؟!
🔸 ایشان عموماً در حالی که ملائکه رحمت پروردگار آنان را احاطه کرده باشند میآیند. سپس #فاطمه سلامالله علیها جلو میرود تا آنها را داخل بهشت
نماید.
📚 امالی، صدوق، صفحه ۶۹
📚 بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۲۱۹
📚 فاطمیه مأثور، صفحه ۲۸
🏷
هدایت شده از سلامتکده مشکات | ارگانیک
🍇 درمان همیشگی #فشار_خون❗️
🥤 #عصاره_مویز با تعادلی که برای مزاج و تنظیم #دمای_خون ایجاد میکند؛به راحتی میتواند فشارخون را به حد وسط و اعتدال خودش برساند.
📜 نسخه حکیم
ناشتا و قبل هر وعده غذایی یک قاشق در یک استکان آبجوشیده محلول و نوشیده شود.
#حکیم_علیخانی
#عصاره_درمانی
#فشار_خون
#میوه_درمانی
#دوای_انگور
💠 @meshkatqom
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 چهارشنبه
🔹 ۱۸ مهر/ میزان ۱۴۰۳
🔹 ۵ ربیع الثانی ۱۴۴۶
🔹 ۹ اکتبر ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج قوس» است.
(تقارن نحسین)
🦂 ساعت ۹:۴۷ قمر از صورت عقرب خارج میگردد.
💠 مناسب برای امور زیر است:
امور آموزشی
امور مشارکتی
آغاز به کار
👶 زایمان
نوزاد حالش خوب است.
🚘 مسافرت
خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب چهارشنبه)
شدیداً کراهت دارد.
🌎🔭👀
🩸 حجامت، خوندادن و فصد
موجب زردی رنگ میشود.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث شادی میشود.
✂️ ناخن گرفتن
خوب نیست، موجب بدخلقی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است.
کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. ان شاءالله
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۵ سوره مبارکه مائده است.
﴿﷽ الیوم أُحِلَّ لکُم الطّیّبات﴾
و از مفهوم و معنای آن استفاده میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز چهارشنبه
«یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین میگردد.
☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به:
💞 امامکاظم علیهالسلام
💞 امامرضا علیهالسلام
💞 امامجواد علیهالسلام
💞 امامهادی علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان مییابد.
💞 سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
🌺
🌎🌺🍃
🗣🗣👌 پاداش زیارت قبر حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الرَّيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام، فَقَالَ: أَيْنَ كُنْتَ؟ فَقُلْتُ: زُرْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیه السلام. فَقَالَ: أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ، لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ علیه السلام. (كامل الزيارات، ص324)
یکی از اهالی رى نقل می کند: نزد حضرت هادی علیه السلام رفتم. آن حضرت فرمود: كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت حضرت حسين بن على عليهما السّلام رفته بودم. حضرت فرمود: آيا نمى دانى اگر قبر عبد العظيم را كه نزدتان هست زيارت كنى، مثل آن است كه حسين بن علی عليه السّلام را زيارت كرده اى.
2) قَالَ الرّضا علیه السلام: مَنْ زَارَ قَبْرَهُ (عبدالعظیم)، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. (مستدرك الوسائل، ج10، ص368 به نقل از حواشی شهید ثانی بر خلاصة الأقوال)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس قبر عبدالعظیم را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌پیام بسیار آموزنده حضرت رضا علیه السلام به شیعیان از طریق سیدالکریم، حضرت عبدالعظیم حسنی
مرحوم شیخ مفید در کتاب اختصاص، پیام جامع، آموزنده و جالبی را از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که آن بزرگوار آن پیام را به وسیله جناب عبدالعظیم حسنی به شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام فرستاده اند.
دوستان گرامی توجه داشته باشند که انتظار مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام از ما شیعیان، مفاد پیامی است که جدّ بزرگوارش، حضرت رضا علیه السلام برای شیعیان ابلاغ فرموده اند.
رُوِيَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ! أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُمْ: أَنْ لَا يَجْعَلُوا لِلشَّيْطَانِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ سَبِيلاً، وَ مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِي الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ، وَ مُرْهُمْ بِالسُّكُوتِ وَ تَرْكِ الْجِدَالِ فِيمَا لَا يَعْنِيهِمْ، وَ إِقْبَالِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ، وَ الْمُزَاوَرَةِ، فَإِنَّ ذَلِكَ قُرْبَةٌ إِلَيَّ، وَ لَا يَشْتَغِلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِيقِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً، فَإِنِّي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي إِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ وَ أَسْخَطَ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي دَعَوْتُ اللَّهَ لِيُعَذِّبَهُ فِي الدُّنْيَا أَشَدَّ الْعَذَابِ، وَ كَانَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ، وَ عَرِّفْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لِمُحْسِنِهِمْ، وَ تَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ إِلاّ مَنْ أَشْرَكَ بِهِ، أَوْ آذَى وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي، أَوْ أَضْمَرَ لَهُ سُوءاً، فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ لَهُ حَتَّى يَرْجِعَ عَنْهُ، فَإِنْ رَجَعَ وَ إِلَّا نَزَعَ رُوحَ الْإِيمَانِ عَنْ قَلْبِهِ، وَ خَرَجَ عَنْ وِلَايَتِي، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ نَصِيباً فِي وِلَايَتِنَا، وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِك.(الإختصاص، ص247)
جناب عبدالعظیم حسنی از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود:
ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستدارانم برسان و به آنان بگو:
در دلهای خویش برای شیطان راهی نگشایند،
و آنان را به راستگویی در گفتار، و ادای امانت، و سکوت، ترک درگیری و جدال در کارهای بیهوده و بی فایده امر کن. همچنین به آنان امر کن که به یکدیگر روی آورند، و به دیدار هم روند، زیرا این کار سبب تقرّب و نزدیکی آنها به من می شود.
به شیعیان بگو که بعضی از آنها آبروی دیگری را نبرند که من سوگند خورده ام و با خود عهد کرده ام که هر کس مرتکب چنین کاری شود، و یکی از دوستانم را ناراحت و خشمگین سازد، از خداوند بخواهم که او را به سخت ترین کیفر دنیوی عذاب کند، و چنین فردی در آخرت نیز از زیانکاران خواهد بود.
به دوستان ما آگاهی ده که خداوند نیکو کاران آنان را مورد بخشایش خویش قرار می دهد و از بد کاران آنان به جز آنهایی که به او شرک ورزند می گذرد.
همچنین به دوستان ما آگاهی ده که اگر کسی یکی از دوستداران ما را برنجاند، یا در دلش نسبت به وی قصد سوئی داشته باشد، خداوند وی را نمی آمرزد تا آن که از این نیّت باز گردد. پس اگر همچنان بر این نیّت بماند، خداوند روح ایمان را از قلبش می برد، و چنین فردی از ولایت من خارج می شود و از ولایت ما بهره ای نخواهد داشت، و من از این لغزش ها به خداوند پناه می برم.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْکَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِی عَلَيْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ
چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستایش کن و چون به تو احسان کردند، بیشتر از آن ببخش، به هر حال پاداشِ بیشتر از آنِ آغاز کننده است.
📚نهجالبلاغه حکمت ۶۲
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
أشَدُّ النّاسِ نَدَامَةً وَ أكثَرُهُم مَلَامَةً العَجِلُ النَّزِقُ الّذِی لَا يُدرِكُهُ عَقلُهُ إلّا بَعدَ فَوتِ أمرِهِ
سختترين پشيمانى و بيشترين سرزنش دامنگير كسى مىشود كه شتابكار و بىفكر است، و وقتى كار از كار گذشت، تازه به سر عقل مىآيد!
📚غررالحكم ح۳۳۰۸
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام باقر عليهالسّلام:
شما را از ولیجه بر حذر میدارم، زیرا که هر ولیجهای جز ما طاغوت است!!!
📚تفسیر عیاشی ج۲ ص۹۰
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠از وجود نازنین امام صادق علیه السّلام روایت شده که: پیامبر خدا (صلّى اللّه عليه و آله) کاغذی به دست فاطمه (سلام اللّه علیها) داد و فرمود: آن چه نوشته شده را بیاموز، و در آن نوشته شده بود: کسی که به خدا و روز قیامت اعتقاد دارد، همسایهاش را آزار ندهد، کسی که به خدا و روز قیامت اعتقاد دارد، میهمانش را گرامی دارد، کسی که به خدا و روز قیامت اعتقاد دارد، حرفِ خوب بزند، یا ساکت بماند.
📚منابع:
الكافی ج۲ ص۶۶۷
وسائلالشّيعه ج۱۲ ص۱۲۶
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
29.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
ما مادرزاد، کور به دنیا آمدهایم!
🎤استاد معاونیان؛
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۱۲
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۳
چند روز مانده به مراسم عقدمان،....
ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت.
به وقتی که از #آقای_خامنه ای برای عقد گرفته بودیم نرسیدیم. عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند.دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود.
ایوب بلند شد.
_ میروم شاهد بیاورم.
رفت توی کوچه، مامان چادر سفیدی که زمان خودش سرش بود برایم اورد. چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
ایوب با دو نفر برگشت.
_ این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند.
یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت
+ آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
_ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.
نشست کنارم.
مامان اشکش را پاک کرد و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت.
عاقد شروع کرد.
صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد.
.
.
.
آقاجون #راننده_تاکسی فرودگاه بود، همیشه قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را
یک بار یادش رفت...
چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت و پیشانی مامان را بوسید و رفت.
برای خودشان لیلی و مجنونی بودند.
برای همین مامان خیلی عصبانی شد، بعد از #شش_ماه هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا میزنم.
با دلخوری گفت:
_ گناه دارد شهلا، جلویش با چادر که می نشینی، مثل غریبه ها هم که صدایش می زنی. طفلک برادرت نیست، شوهرت است.
ایوب خیلی زود با من صمیمی شد، یک بار بعد عقدمان جلوی مامان گفت:
_ لااقل این جمله ای که می گویم را تکرار کن، دل من خوش باشد.
گفتم:
+ چی دل شما را خوش می کند؟
گفت:
_ به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری.
شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم. رنگم از خجالت سرخ شد.
چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم.
همان فردای عقدمان هم رفته بود تبریز، یک روزه برگشت؛ با دست پر.
از اینکه اول کاری برایم #هدیه آورده بود، ذوق کرده بودم. قاب عکس بود.
از کادو بیرون آوردم، خشکم زد.
عکس خودش بود، درحالی که می خندید.
+ چقدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی!
ایوب قاب را ازدستم گرفت، روی تاقچه گذاشت. یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش.
_ منو هر روز میبینی دلت برام تنگ نمیشه.
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۴
دوست هایم وقتی توی خیابان من و ایوب را با هم می دیدند، می گفتند:
"تو که می خواستی با جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟"
هر چه میگفتم ایوب هم #جانباز است، باورشان نمی شد. مثل خودم، روز اول خواستگاری.
بدن ایوب پر از تیر #ترکش بود و هر کدام هم برای یک عملیات.با ترکشهای توی سینه اش مشهور شده بود.
آنها را از #عملیات_فتح_المبین با خودش داشت. از وقتی ترکش به قلبش خورده بود تا اتاق عمل، چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود. روزنامه ها هم خبرش را نوشتند، ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند.
همان عملیات فتح المبین تعدادی از رزمنده ها زیر آتش خودی و دشمن گیر می افتند،طوری که اگر به توپخانه یک گرای اشتباه داده می شد، رزمنده های خودمان را می زد.
ایوب طاقت نمی آورد، از فرمانده اجازه می گیرد که با ماشین برود جلو و بچه ها را بیاورد... چند نفری را می رساند و بر می گردد. به مجروحی کمک می کند تا از روی زمین بلند شود، #خمپاره کنارشان منفجر می شود.ترکش ها سرِ آن مجروح را می برد و بازوی ایوب را. موج انفجار چنان ایوب را روی زمین می کوبد که اشهدش را می گوید. سرش گیج می رود و نمی تواند بلند شود. کسی را می بیند که نزدیکش می شود.می گوید 🌟بلند شو.🌟
و #دستش_رامیگیردوبلندش_میکند.
ایوب بازویش را که به یک پوست آویزان شده بود، بین کش شلوار کردیش می گذارد و تا خاکریز می رود
می گفت:
_ من از بازمانده های #هویزه هستم.
این را هر بار می گفت...،
صدایش می گرفت و اشک در چشمانش حلقه میزد.
دکترها می گفتند
سردرد های ایوب برای آن #سه_تاترکشی است که توی سرش جا خوش کرده اند... از شدت درد کبود میشد و خون چشمانش را می پوشاند.
برای آنکه آرام شود سیگار می کشید.
روز خواستگاری گفتم که از سیگار بدم می آید، قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود، سیگار را هم بگذارد کنار.
دکترها موقع عمل به جای سه تا، پنج تا ترکش دیدند که به قسمت حساسی از #مغز نزدیک بودند.
عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک میتوانست #بینایی ایوب را بگیرد.
وقتی عمل تمام شد،...
دکتر با ذوق دور ایوب تازه به هوش آمده می چرخید.
عددهایی را با دست نشانش می داد و ایوب که درست می گفت، دکتر بیشتر خوشحال میشد...
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۵
خانه ی پدری ایوب بودیم که برای اولین بار از حال رفتنش را دیدم....
ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود.
نگاهش می کردم، منتظر بودم با هر نفسی که میکشد، سینه اش بالا و پایین برود...
تکان نمی خورد.... ترسیدم.
صورتم را جلوی دهانش گرفتم.
گرمایی احساس نکردم.
کیفم را تکان دادم، آیینه کوچکی بیرون افتاد.
جلوی دهانش گرفتم، آیینه بخار نکرد.
برای لحظاتی فکر کردم مردی را که حالا همه زندگیم شده است،
مرد من،..
تکیه گاهم.،..
از دستش داده ام.
بعدها فهمیدم از حال رفتنش، یک جور حمله عصبی و از عوارض #موج_گرفتگی است.
دیگر تلاش من برای زنده نگه داشتن ایوب شروع شد.
حس می کردم حتی در و دیوار هم مرا #تشویق می کنند و می گویند:
"عاقبت راهی که انتخاب کرده ای، خیر است"
یکبار مصرف غذا می خوردیم،...
صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید.
موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر میکردم.
آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند.
#رعشه می افتاد به بدنش.
بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین.
#دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد.
#عضلاتش طوری سفت میشد که حتی مرد ها هم نمی توانستند #انگشت_هایش را از هم باز کنند.
لرزشش که تمام میشد، شل و بی حال روی زمین می افتاد.
انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم.
نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت
مردِ من آرام می گرفت.
مامان و آقاجون می گفتند:
"با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید."
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۶
مامان #جهیزیه_ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر #چادر از سر زهرا و شهیده نیفتاد...
ایوب خیلی #مراعات می کرد.
وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، #چشم_هایش را می بست و می گفت:
_ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم."
حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند.
صدایش می کردند:
"داداش ایوب"
خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند.
ایوب می خواند:
_ "یک حاجی بود، یک گربه داشت."
بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند.
و ایوب باز می خواند..
.
.
.
کار مامان شده بود گوش تیز کردن،.. صدای بق بق یاکریم را که می شنید، بلند میشد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان میداد.
وانتیها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند:
"آهن پاره، لوازم برقی...."
مامان خودش را به آنها می رساند می گفت:
_مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد.
برای بچه های محله هم #علامت گذاشته بود. همیشه توی کوچه #شلوغ بود.
وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها #می_فهمیدند حال ایوب #خوب است و می توانند سر و صدا کنند.
#دستمال را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۸
کنار هم نشسته بودیم...
ایوب آستینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد:
_ "توی کتفم، نزدیک عصب یک #ترکش است. دکترها می گویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس که رفت زیر تیغ جراحی."
به دستش نگاه می کردم
گفت:
_ "بدت نمی آید می بینیش؟؟"
بازویش را گرفتم و بوسیدم:
_ باور نمی کنی ایوب، هر جایت که مجروح تر است برای من قشنگ تر است.
بلند خندید
دستش را گرفت جلویم:
_ "راست می گویی؟ پس یا الله ماچ کن"
سریع باش.
.
.
.
چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت #انگلستان.
من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم #شاهرود.
مراسم بزرگی آنجا برگزار می شد.
#زیارت_عاشورا می خواندند که خوابم برد.
💤توی خواب #امام_حسین را دیدم.
امام گفتند:
"تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد."
توی خواب شروع کردم به گریه و زاری
با التماس گفتم:
"آقا من برای #رضای_شما #ازدواج کردم، برای رضای شما این #مشکلات را تحمل می کنم، الان هم شوهرم #نیست، تلفن بزنم چه بگویم؟ بگویم بچه ات ناقص است؟"
امام آمد نزدیک روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود"💤
بیدار شدم.
#یقین کردم #رویایم_صادقه بوده، بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد. حتما هم خوب می شود چون امام گفته است.
رفتم مخابرات و زنگ زدم به ایوب
تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه
بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد.
دوباره شماره را گرفتم.
برایش خوابم را تعریف نکردم. فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم.
با صدای بغض آلود گفت:
_ "میدانم شهلا، بچه پسر است، اسمش را می گذاریم #محمد.
ادامه دارد...
✿❀