eitaa logo
حرفیخته
317 دنبال‌کننده
134 عکس
16 ویدیو
2 فایل
یک آزاده اینجا حرف می‌زند که آرزویش آزاده شدن است. باهام حرف بزنید: @azadr0 آزاده رباط‌جزی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از [ هُرنو ]
و مسافرِ به‌ سوی تو، مسافتش بسیار نزدیک است... تشییع خواهرمان، فردا ساعت ۱۰صبح در امامزاده حمیده‌خاتون خواهد بود... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
Heydoo Hedayati - Mo Si To (320).mp3
3.72M
نترس عشقِ جونی... حیدو هدایتی
سال‌هاست گاراژ خانه را پر کرده از روغن و رب و برنج. می‌رود نفس به نفس ضعفا می‌نشیند و وقتی از نان خشک سفره‌شان برایمان می‌گوید، تا یقه لباسش از اشک تر می‌شود و تب می‌کند. از کل محل و فامیل صدقه جمع می‌کند (با اجازه از مرجع) و نان خودش را هم می‌گذارد توی سفره فقرا. حالا او که خودش مرجع و پناه ماست، به منِ ناتوان رو انداخته که: "توروخدا تو این همه آدم می‌شناسی، تو گروه دوستا و همکارات، اعلام کن. امسال این بنده‌خداها مثل هر سال چشمشون به یه فال گوشتیه که عید قربون بیان ببرن؛ ولی پول قربونی نداریم. ببینم می‌تونی یه پولی جمع کنی شرمنده‌شون نشم." حالا من بی‌آبرو واسطه‌ام تا خیر و برکت از شما بگیرم و بدهم دست او تا یک فال گوشتش کند و وقتی زنگ خانه‌اش را زدند، با شوق در را به رویشان باز کند. - رفقا ببینیم می‌تونیم یه پولی جمع کنیم شرمنده‌شون نشیم! حتما هر کدوممون شده ۵۰ تومن، حتی ۱۰ تومن می‌تونیم شریک شیم. خیر ببینید. هزاران برابر خدا براتون جبران کنه.
6037991493446565
روی شماره بزنید کپی می‌شه. بانک ملی/ آزاده رباط‌جزی
این کارت، خالیه برای همین مصرف. تا ۸ صبح دوشنبه، هر مبلغی به این کارت واریز بشه، ان‌شاءالله خرج قربانی عید قربان می‌شه. ❌اگر احیانا قصد مشارکت دارید ولی این دو سه روز شرایط پرداخت ندارید، بهم تو خصوصی (آیدی من: @azadr0) مبلغ رو بگید و تا آخر هفته پرداخت کنید. چون قصاب، باهاشون آشناست، می‌تونن دیرتر حساب و کتاب کنن. خیر ببینید.
هر بار می‌بینم پیام قربانی رو توی کانال‌هاتون فوروارد کردید، یا پیام‌های واریزی که می‌آد (از ۲۰ هزار تومن واریزی بوده تا یک و نیم میلیون)، سر هر یه دونه‌ش برای فرستنده پیام، برای خواسته‌های مادی و معنویش صلوات می‌فرستم و اشک توی چشمم جمع می‌شه. همون لحظه از خدا می‌خوام هزاران برابر براش جبران کنه.😭 ممنونم از قلب‌های سخاوتمندتون. همچنان تا ۸ صبح دوشنبه فرصت هست.
هدایت شده از /زعتر/
ـــــــــــــــ امام علی(ع) فرمودند: اگر مردم اجر و ثوابى که در قربانى است می‌دانستند، قطعا قرض می‌کردند و اقدام به آن می‌نمودند. هنگامى که اوّلین قطره خون قربانى به زمین می‏‌ریزد، صاحب آن آمرزیده می‌شود. @zaatar
این آخرین پیام امروز بانک ملی است. راستش فکرش را هم نمی‌کردم هر دقیقه صدای دینگ‌دینگ پیامک بیاید و این رقم درشت جمع شود. واریزی از ۱۰ هزار تومان تا ۱/۵ میلیون تومان بود. دست تک‌تکتان را می‌بوسم. با هر پیامک واریز، اشک در چشمم جمع می‌شد و برای عاقبت‌به‌خیری و خوشبختی دنیا و آخرت تک‌تکتان صلوات می‌فرستادم. خیر دنیا و آخرت نصیبتان. به همت شما، دو گوسفند قربانی و بین خانواده‌های بسیار نیازمند توزیع خواهد شد ان‌شاءالله.
بالأخره مجله‌مون قراره به امید خدا رونمایی بشه.😍👇🏻
¤ آدم‌خوب‌های شهر، پویشی راه انداخته‌اند و اسمش را گذاشته‌اند "به حساب علی(ع)" به مناسبت غدیر، می‌روند درِ مغازه‌ها و حساب دفتری آدم‌ها را صاف می‌کنند. هر کس به قدر توانش. و من به شما فکر می‌کنم که حتما به این پویش پیوسته‌ای... من بدهکارترینم و شما دست‌دل‌بازترین. کاش راه افتاده باشی توی شهر، دل‌هایی را که من تویشان حساب دفتری دارم، یکی یکی ورق بزنی و حسابم را صاف کنی. کی بهتر از شما و داراتر از شما؟ می‌شود یکی یکی دست بکشی روی قلب‌هایی که من لک انداخته‌ام و زیرش بنویسی: "به حساب علی(ع)"؟ من خاطی‌ترینم و شما پدرترین. يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
Ali Akbar Ghelich - Toyi Darya.mp3
3.07M
🌱 علی، خیرُ ولی وَ خیرُ العَمَلِ لکَ الرّوحُ فِداء و من غیرُکَ لی 🌱 https://eitaa.com/harfikhteh
¤ یعنی حتی ممکنه که روز عید غدیر، برخلاف هر سال، بمونی تو خونه و نتونی بری بیرون، ولی خود حضرت امیر(ع) صدای غرغر بچه و گرفتگی دلت رو بشنوه و به دل انسیه سادات بندازه که: "یهو به دلم افتاد به شما عیدی بدم." و به زهرا بسپره که: "نیت کردم اگر نتونستی بیای نذری ببری خودم با پیک برات بفرستم." و این جوری بشه که یکی دو ساعت بعدش، بچه‌هات مشغول ساختن ماکت عیدی بشن و همسر قاشق ببره توی ظرف زرشک‌پلو و همه‌تون با هم قربون‌صدقه اون شاخه ترد و نازک گل‌گندمی برید که از دست سبز سید رسیده.🌱 ¤https://eitaa.com/harfikhteh
¤ میان همه این تیم‌کشی‌ها و نگرانی‌ها و بلاتکلیفی‌های سیاسی، "مصلحت‌دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خَم طرّه‌ی یاری گیرند..." اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي وَ الْبَصِيرَهَ فِي دِينِي وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِی وَ الإِْخْلاَصَ فِي عَمَلِي وَ السَّلاَمَهَ فِي نَفْسِي وَ السَّعَهَ فِي رِزْقِي وَ الشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي
¤ تا کارت‌ملیا رو درآوردیم، دخترک گیر داد که کارت منم بدید می‌خوام به قالیباف رای بدم! کارت بانکی باباشو گرفت و گذاشت روی میز‌ کنار کارت ملی ما. مسئول پشت میز، موبه‌مو، همه مراحل اخذ رأی رو برای چهارونیم‌ساله ما اجرا کرد، کاملا جدی و بی‌شوخی. فقط آخرش چون من خبط کرده بودم و برگه رأیمو خودم انداخته بودم توی صندوق، مجبور شدیم یواشکی یه کاغذ الکی از روی زمین برداریم بدیم دستش تا بندازه توی صندوق. این شد که خانوادگی حماسه آفریدیم.✌️🏻🥳 عکس انگشت جوهری هم نداریم متأسفانه!☝️🏻 ¤https://eitaa.com/harfikhteh
هدایت شده از مجلهٔ مدام
آخرین گزارش تصویری از رونمایی یک‌شنبه دهم تیرماه، اولین دورهمی و رونمایی از مدام یک (کتاب) در شهرکتاب مرکزی برگزار شد. روزی که همهٔ ما منتظرش بودیم. احسان عبدی‌پور، روایتِ «دیگر‌ چاپ نمی‌شود» که برای شمارهٔ اول نوشته بود را خواند. فاطمه ذجاجی داستانی از میثاق رحمانی را که دیگر بینمان نیست خواند. بهنام ادیب با نوازندگی استادانه‌اش، دورهمی را لذت‌بخش‌تر کرد. مرتضی کاردر از مجله و مطبوعات برایمان گفت. آزاده رباط‌جزی با داستانش ما را به جایگاه وصال خیابان انقلاب برد. مصطفا جواهری هم از مدام برایمان صحبت کرد. برایمان یکشنبه یک روز خاطره‌انگیز شد. جای همهٔ دوستان مدام که پیشمان نبودند خالی بود. 👇👇👇👇👇👇 مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
¤ داشتم برای عارفه می‌گفتم حاصلِ ۸ سال (که البته بعدش درست حساب کردم، شد حدود ۷ سال)، حاصلِ ۷ سال، کلاس رفتن و نوشتن و خواندن و یاد گرفتن و یاد دادن و نقد کردن و دویدن و زمین خوردن و بلند شدن، برای من، همان چند جمله آخر استادم، ته مراسم رونمایی بود. همان وقتی که چراغ‌ها کم شده بود و خستگی از سر و کول همه‌مان بالا می‌رفت. همان چند جمله آخر، همه خستگی‌های ۷ سال دویدن را شست و برد. گفتم: "استاد کاش این دو سه جمله رو برام بنویسید قاب بگیرم بذارم جلوی چشمم، انگیزه بشه بتونم یه عمر باهاش بدوم." برای عارفه می‌گفتم شنیدن همین چند جمله، انگار ارزش ۷ سال دویدن و زمین خوردن را داشت. و حالا می‌توانم با انرژی‌اش ۷ سال دیگر هم بدوم. عارفه گفت: "برات خوشحالم که مسیرتو پیدا کردی و این همه ازش لذت می‌بری." راست گفت. چی می‌توانست لذت‌بخش‌تر از این باشد که برگردم به ۷ سال گذشته‌ام و ببینم که جای درستی، بعد از درس و دانشگاه دوربرگردان زده‌ام و به آغوش ادبیات پناه برده‌ام؟ حالا که مقصد، مسیر است، کرور کرور شکر که اوستا کریم، سر پیچ درست، تابلوی مسیر را برایم کاشت. درخواست: مدام که به دستتان رسید، اگر گذرتان به صفحه ۱۷۱ افتاد، منت بر من می‌گذارید اگر از طریق کیوآرکد آخر داستان، نظرتان را درباره داستانم، بهم هدیه کنید. پ.ن: و ما انا یا رب و ما خطری؟ ... مدام ¤https://eitaa.com/harfikhteh
¤ پسرک گفت: "وای اگه پزشکیان رأی بیاره بدبخت می‌شیم." برق از سرم پرید. ما خانواده سیاست‌زده و اهل بحثی نیستیم. هرازگاهی گزاره‌‌هایی را با همسر ردوبدل می‌کنیم و نهایتا در سکوت خبری، هر کدام کاندیدای خودمان را انتخاب می‌کنیم. نمی‌دانم این گزاره را که "اگر پزشکیان رأی بیاره بدبخت می‌شیم"، پسر کلاس دومی‌مان از کجا شنیده یا با کدام دیتا، تحلیل کرده. ولی باید اعتراف کنم که با وجود لایک کردن همه پست‌های مخالف با تفرقه و دوقطبی، با وجود کف زدن برای کسانی که می‌گویند طرف مقابل را تخریب نکنید، با وجود قبول داشتن حرف آن‌هایی که می‌گفتند جوری در مقابل رقیب موضع بگیرید که شنبه اگر اسمش از توی صندوق درآمد، زندگی را تمام‌شده نبینید، با وجود همه این‌ها، باید اعتراف کنم که ته دلم، عمق جانم، یک پیرزن غرغروی ازخودراضی نشسته بود که در تمام این روزها، زیر گوشم می‌خواند: "اگر پزشکیان رأی بیاره، بدبخت می‌شیم." و هرچقدر ژست "توکل به خدا هرچی بشه خیره" و "بالأخره ایشونم مسلمونه و هم‌وطن ماست و خدا خودش کمک می‌کنه" و "مملکتی که رهبر داره، با این بادها نمی‌لرزه" می‌گرفتم، زور آن پیرزن ناامید بوگندوی درونم می‌چربید و تهش فکر می‌کردم که "اگر پزشکیان رأی بیاره، بدبخت می‌شیم." این، واقعیِ فکر من بود که ریخته بود روی همین فرشی که پسرک نشسته بود. این روزها می‌آیند و می‌روند و باید بیشتر حواسم به ته و توی خودم و عزیزانم باشد. پس‌فردا اگر اویی که من قبولش ندارم، رفت و نشست روی آن صندلی، چطور باید از ته و توی دلم، برای بچه‌هایم امید و توکل بیرون بکشم و بگذارم روی میز؟ پسرکی که این‌طور فکر می‌کند، چطور باید یاد بگیرد که رقابت خوب است و تفرقه نه؟ از کجا باید بفهمد یکی بودن در عین مختلف بودن را؟ چه شکلی رواداری و تاب‌آوری را تمرین کند؟ پناه بر خدا از من... ؟ ¤https://eitaa.com/harfikhteh
بیا امسال یه نذر متفاوت بکنیم... 🌱بچه شیعه باید تو هیئت امام حسین قد بکشه🌱 🤩ما امسال تصمیم گرفتیم یه نذری کنیم که با یک تیر چندتا نشون بزنیم🤩 😍هم برای بچه‌ها خاطره‌ای قشنگ از هیئت درست کنیم 🥺هم مامان ها با یه آرامشی برای امام حسین اشک بریزن 🌱و ان‌شاءالله وجود بچه‌هامون به نور امام‌حسین متبرک بشه. می‌خوایم بسته‌های هدیه‌ای تهیه کنیم تا بچه‌ها رو سرگرم کنیم.🐣 هزینه‌ی هر بسته حدود ۶۵ تومن براورد شده که شامل: مداد رنگی🖍 کاربرگ رنگ‌آمیزی و نقاشی و بازی🗒 خوراکی😋 پرچم🏴 و یک کاردستی🖌✂️ می‌تونی از طریق این شماره‌کارت توی این کار خیر سهیم بشی🌹🌱 🌿
6219861988144159
🌿
حرکت قشنگ یکی از رفقا👆🏻
هدایت شده از مجلهٔ مدام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ماجرای دنباله‌دار تیزر تصویری روز رونمایی اولین شمارهٔ مدام مجلهٔ مدام را از وب‌گاه مدام تهیه کنید.👇 www.modaammag.ir مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
🏴یکم یا رب الحسین، به حق آن چشم‌های متحیر، وقت خالی دیدن مسجد، به حق اولین دهانی که از دور به حسین (ع) سلام داد، به حق اولین اشکی که از فکر تنهایی حسین (ع) روی گونه ریخت، به حق اولین سری که پیشکش حسین (ع) شد، به حق مسلم بن عقیل، و بحق الحسین (ع)، اشف صدر الحسین بظهور الحجه... -دورت بگردم! بادهای شام آوردند انگار با خود قحطیِ پروانه در این شهر این نامه از مسلم به دستت می‌رسد، اما کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر ¤https://eitaa.com/harfikhteh
🏴دوم یا رب الحسین، به حق آن زمین تفتیده و هاله داغِ خاکش که هوا را غلیظ می‌کند، به حق خاک خشک بی‌حاصلی که با خون‌ تو آبیاری شد و ثمرش، نور و شفا شد، به حق دشتی که دست باز کرده بود برای میزبانی فرزند محمد(ص)، به حق تربتی که بالشِ سرهای بی‌بدن شد و عزیز شد، به حق زمین مقدس کربلا، و بحق الحسین (ع)، اشف صدر الحسین بظهور الحجه... -فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بندۀ‌ تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنیِ «لا یمکن الفرار از عشق» که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن به آسمان بنگر! ما رایت الا سر ¤https://eitaa.com/harfikhteh
🏴سوم یا رب الحسین، به حق ردّ کبودِ ریسمان دور پوست، پوست ظریف دخترانه‌ای که رگ‌های آبی از زیرش پیداست، به حق پاهایی که تند تند از روی خارهای داغ کنده می‌شود و ناچار دوباره زمین می‌آید، به حق موهایی که بوی آتش گرفتنش، توی گرما، راه نفس را می‌بندد، به حق شانه‌هایی که عرضش از عرض تازیانه، فقط کمی بزرگتر است، به حق چشم‌هایی که وقت تحیر و ترس، دودو می‌زند، مردمکش درشت می‌شود و اشک تویش فقط می‌غلتد و نمی‌ریزد، به حق رقیه بنت الحسین، و بحق الحسین (ع)، اشف صدر الحسین بظهور الحجه... -سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم سری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد ¤https://eitaa.com/harfikhteh
ولی کاش می‌شد امشب دخترک رو با خودم نمی‌آوردم روضه، یا کاش مثل هر شب می‌رفت بدو بدو می‌کرد، یا کاش خوابش می‌برد، یا کاش هی روسری منو نمی‌زد کنار و اشکامو نمی‌دید، یا کاش هی نمی‌گفت: "دورت بگردم گریه نکن. بمیرم برات، چی شده؟" یا کاش هرکس بهش می‌رسید، عروسک و جاسوئیچی و بيسکوئيت و آب‌نبات و گل سر نمی‌داد بهش... کاش امشب با خودم نمی‌آوردمش روضه... آه...