eitaa logo
حریم حیات
169 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
336 ویدیو
94 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜هر روز با کلام خدا 🦋بردگى دختران در آن روز و امروز 🕋 وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (سوره بقره آیه ۵۵) ♦️و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که گفتید: «ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم!» پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالی که تماشا می‌کردید. 🌸قرآن زنده گذاردن دختران و سر بريدن پسران بنى اسرائيل را عذاب مى‌خواند، و آزادى از اين شكنجه را نعمت خويش مى‌شمارد. گويا مى‌خواهد هشدار دهد كه انسانها بايستی سعى كنند آزادى صحيح خويش را به هر قيمت كه هست به دست آورند و حفظ نمايند. چنانكه على عليه السّلام به اين مطلب در گفتار خود اشاره مى‌فرمايد: 🌸«زنده بودن و زير دست بودن براى شما مرگ است، و مرگ براى شما در راه به دست آوردن آزادى زندگى است» . دنياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه در آن زمان فرعون با استبداد مخصوص خود پسران و مردان را از جمعيّت مخالفش مى‌گرفت، و دختران آنها را آزاد مى‌گذارد، ولى در دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى در افراد كشته مى‌شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در مى‌آيند. 📚نمونه 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌼 فدایی دختر 🌼 💢هرگاه رسول الله( ص) بعد از سفری 🔆 بازمی‌گشتند مستقیم به خانه🏠 🔅 دخترشان می رفتند در بازگشت از 🔆 غزوه⚔ تبوک ✨حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) ✨ 🔅 خود و فرزندانشان را با گوشواره و گردن‌بند زینت داده بودند روسری خود 🔆 را با زعفران رنگ کرده بودند و پرده ای رنگی به اتاق آویخته بودند پیامبر با 🔅 دیدن این صحنه ناراحت😔 راهی مسجد🕌 شدند حضرت زهرا متوجه 🔆 علت ناراحتی شدند و بلافاصله تمام آن زینت های ساده را خدمت پیغمبر 🔅 رساندم و پیغام 📝دادند در هر راهی که صلاح می‌دانند هزینه 💶کنند. رسول اکرم(ص) نتوانستند خوشحالی خود را پنهان سازند با خرسندی تمام☺️ سه مرتبه فرمودند: 🌞🌸🌞🌸🌞 ❤️فداها ابوها❤️ 🌷پدرش به فدایش باد 🌷 📚احقاق الحق ،ج۲۵ 👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜دخت آفتاب در كلام رهبر انقلاب دخت گرامی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله) معمای ناشناخته ذهن و معارف بشری است. 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋تقاضاى عجيب! 🕋 وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ( سوره بقره آیه ۵۵) ♦️و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که گفتید: «ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم!» پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالی که تماشا می‌کردید. 🔸اين آيه نشان مى‌دهد چگونه بنى اسرائيل مردمى لجوج و بهانه‌گير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت. 🍃 نخست مى‌گويد، «به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد، اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم» ! (وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً) . اين درخواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست، حتّى مى‌خواهند خدا را با چشم خود ببينند. و يا به خاطر لجاجت و بهانه جويى بوده است كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده! به هر حال در اينجا چاره‌اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنها تاب مشاهدۀ آن را ندارند ببينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتّى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار، صاعقه‌اى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله‌اى كه همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد كه بى‌جان به روى زمين افتادند. چنانكه قرآن به دنبال جملۀ فوق مى‌گويد: «سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه نگاه مى‌كرديد» (فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) . 📚نمونه 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
✍امام حسن عسکری علیه السلام: تا جایی كه مى‌توانى تحمّل كنى دست نياز دراز مكن؛ زيرا هر روز، روزىِ تازه‌اى دارد. بدان كه پافشاری در درخواست، هيبت آدمی را مى‌بَرد، و رنج و سختی به بار می‌آورد؛ پس، صبر كن تا خداوند دَرى به رويت بگشاید كه به راحتی از آن وارد شوى؛ كه چه نزدیک است احسان، به آدم اندوهناک، و امنيت، به آدم فراری وحشت‌زده؛ چه بسا كه دگرگونی و گرفتاری‌ها، نوعى تنبيه خداوند باشد و بهره‌ها مرحله دارند؛ پس، برای چیدن ميوه‌هاى نارس شتاب مكن، كه به موقع آنها را خواهی چید. 👈 بدان، آن كه تو را تدبير می‌كند، بهتر می‌داند كه چه وقت، بیشتر مناسب حال توست، پس در همه كارهایت به انتخاب او اعتماد كن، تا حال و روزت سامان گیرد. 📚 بحار الانوار جلد ۷۵ ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦♦️♦️♦️♦️♦️ 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
سخنان امام خمینی(ره)در رابطه با ✅از دیدگاه امام خمینی(ره)یکی از مسائل در شرایط کردن آن است که: 💢اگر یا دهد که امر یا نهی او در صورت شدن ‏‎ ‎‏می گذارد، آن، است.‏ 📚(ترجمه ی تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۵۳۱ ) 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋همواره در راه مصلحان مشكلات بوده! 🕋قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ ۖ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ(سوره انعام ــ آیه ۳۳) 🕊آنچه را كافران و مشركان [بر ضدّ قرآن و تو] می‌گویند می‌دانیم كه تو را غمگین می‌كند. آنان تو را تكذیب نمی‌كنند، بلكه ستمكاران آیات خدا را تكذیب می‌نمایند. 💠 شکّ نيست كه پيامبر «صلّى الله عليه و آله» در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرى كه با مشركان لجوج و سرسخت داشت گاهى از شدّت لجاجت آنها و عدم تأثير سخن در روح آنان و گاهى از نسبتهاى ناروايى كه به او مى‌دادند غمگين و اندوهناك مى‌شد، خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در اين مواقع دلدارى مى‌داد، تا با دلگرمى و استقامت بيشتر، برنامۀ خويش را تعقيب كند. 💠 در اين آيه مى‌فرمايد: «ما مى‌دانيم كه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين مى‌كند». «ولى بدان كه آنها تو را تكذيب نمى‌كنند و در حقيقت آيات ما را انكار مى‌كنند و بنابراين طرف آنها در حقيقت ما هستيم نه تو». 💠 و نظير اين سخن در گفتگوهاى رايج ميان ما نيز ديده مى‌شود كه گاهى شخص «برتر» به هنگام ناراحت شدن نماينده‌اش به او مى‌گويد: غمگين مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو، و به اين وسيله مايۀ تسلّى خاطر او را فراهم مى‌سازد. 📚نمونه 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜خانواده سلام کردن مسلمین به یکدیگر،ایجاد و می کند، کینه ها و کدورتها را می زداید، اخم پیشانی را باز می کند، بنابراین زن و شوهری که نیاز به انس و الفت و و بیشتری دارند،این دستور را باید بیشتر رعایت کنند...با سلام کردن به اعضای خانواده پر از و و و می شود. 📚بهشت خانواده،ص۱۹. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat